پست های مشابه
madaran_sharif
. #ن_آقایی (مامان نگار ۱.۵ساله) دوست داشتیم بچهمون تو بهترین شرایط به دنیا بیاد.☺️ وقتی از نظر مالی همهی جوره شرایط خوب باشه. البته زیاد میشنیدیم که روزیِ بچه رو خدا میده و بچه برکت میاره، ولی ما انگار قلبا باور نداشتیم.😓 و فکر هم میکردیم بچهمون نباید هیچ سختیای بکشه. ۵ سال گذشت و به لطف خدا یک آپارتمان ۲خوابه و ماشین بهتری خریدیم.😇 تو این زمان مسافرتهامونو رفتیم. من که فکر میکردم بچه بیاد دیگه هیچ کاری نمیتونم و نباید انجام بدم، کلاسهای مختلف رفتم.😃 خرید میکردم. نمازامو مسجد میرفتم، و... خلاصه بلاخره زمان رو برای بچهدار شدن مناسب دیدیم.😊 اما تا اومدم طعم شیرین بارداری رو بچشم، با احتمال سقط و استراحت مطلق و نهایتا سقط رو به رو شدم.😭 بعد چند ماه دوباره باردار شدم. ظاهراً همه چیز خوب پیش میرفت که کرونا اومد! منم که به دلیل مشکلات ناشی از سقط قبل، هرماه باید چک میشدم، ترسیدم و ۲ماه دکتر نرفتم.😐 بعد ۲ماه رفتم مطب. دکتر گفت بچه کوچیکه و خونرسانی خوب نیست. و حداکثر ۱هفته میشه جنین رو نگه داشت.😭 در نهایت سزارین شدم و دخترم ۸ماهه با وزن ۲کیلو به دنیا اومد.💞 ۱هفته تو مراقبتهای ویژه بود. بعد ۴۰ روز هم دچار کولیک، رفلاکس و حساسیت به لاکتوز و فرآوردههاش شد. مجبور به داشتن رژیم غذایی خاص شدم و با وجود ضعف شدید نمیشد خیلی چیزا رو بخورم. باورش سخته اما دخترم از ۱۲ظهر تا ۱۲شب یکسره گریه میکرد.😞 همیشه لپهاش قرمز بود! تا ما کشف کنیم که حساسیت از چه ماده غذاییه، کلی اذیت میشدیم😔 حالا ۱سال از اون روزهای سخت گذشته و به لطف خدا مشکلات دخترم برطرف شده، ما به این نتیجه رسیدیم که تدبیر کردیم در زمان خاصی بچهمون در ناز و نعمت، آسودگی و فراغ بال به دنیا بیاد.😌 ولی طور دیگهای شد... شاید اگه از اول قلبا به خدا اعتماد میکردیم و به خودش میسپردیم شرایط طور دیگهای میشد، خدا بهمون یک درس بزرگ داد: «ِ وَ مَنْ يَتَّقِ اللَّهَ يَجْعَلْ لَهُ مَخْرَجا ِ وَ يَرْزُقْهُ مِنْ حَيْثُ لا يَحْتَسِبُ وَ مَنْ يَتَوَكَّلْ عَلَى اللَّهِ فَهُوَ حَسْبُهُ إِنَّ اللَّهَ بالِغُ أَمْرِهِ قَدْ جَعَلَ اللَّهُ لِكُلِّ شَيْءٍ قَدْرا» «ِ و هر کس تقوا پیشه کند، خداوند راه نجاتی برای او فراهم میکند و او را از جایی که گمان ندارد روزی میدهد؛ و هر کس بر خدا توکّل کند، کفایت امرش را میکند...» پ.ن: این درسی بود که من و همسرم با توجه به فضای فکری و نوع نگاه قبلیمون به زندگی گرفتیم و حکمت این سختیها رو اینطور فهمیدیم. #سبک_مادری #توکل #مادران_شریف_ایران_زمین
18 مرداد 1400 15:24:40
0 بازدید
madaran_sharif
. #ز_منظمی (مامان علی آقا ۳ ساله و فاطمه خانم ۱سال و ۱۰ ماهه) . قبل از بچهدار شدن کلی شعار میدادم که نباید سخت گرفت. بچه باید آزاد باشه، کثیفکاری کنه، با غذا بازی کنه، خاک بازی کنه و... اما وقتی بچهها کمکم به مرحله بازیگوشی و ریخت و پاش رسیدن تازه فهمیدم چه خبره.🤪 . تازه فهمیدم انقدر که تو شعار دادن راحت و دلچسب بود راحت نیست.😅 اینکه بچه میخواد تو مهمونی حتماااا خودش غذا بخوره...(درد کشیدههاش میدونن چی میگم😁) گاهی دوست داره با پا ماست بخوره...🤦🏻♀ یا حس میکنه اگر غذا رو از روی زمین بخوره خوشمزهتره...😋 پس بشقابشو خالی میکنه رو زمین...🙄 یا لازم میبینه تو خاکا غلط بزنه😶 و... . با همهی سختیهاش سعی میکردم به بچهها آزادی بدم تا اینکه یه جملهای شنیدم که برام خيلی جالب بود. یکی بهم گفت: هر وقت خواستی به بچهها نه بگی یا هر کار تربیتی انجام بدی یه لحظه تصور کن ببین آینده بچهات رو چطور میبینی؟! دوست داری ۲۰ سال دیگه چطوری باشه؟ مستقل؟ خلاق؟ با اعتماد به نفس؟ شجاع؟ و.... یا عکس همه ی این صفات؟🤔 بعد از این حرف یه طور دیگه به رابطهام با بچهها نگاه کردم. بیشتر به اینکه هر حرف و کار من چه پیامی داره دقت میکنم. . پ.ن ۱: فکر نکنید من عصبانی یا خسته نمیشما🥴 گاهی خیلی منطقی به بچهها میگم: من امروز اصلا ظرفیت بازی کردن با غذا رو ندارم.🤨 اونها هم خیلی جدی میگن چشم و ۱۰ دقیقه بعد میام میبینم نقطهای تو بدنشون نیست که ماستی یا غذایی نشده باشه🤐 . پ.ن ۲: این عکس هم مال وقتیه که فاطمه خانوم احساس کرد حتما لازمه با جوراب شلواری سفید تو شنها بشینه و راه بره.🤦🏻♀ . . #روزنوشت_های_مادری #مادران_شریف_ایران_زمین
07 آبان 1399 16:30:23
0 بازدید
madaran_sharif
. #ه_محمدی . جناب افتاده بودن رو فاز #دعوا و #لجبازی. . با کوچکترین حرکتی، برخلاف میل بزرگوار، چنان گریهای میکرد که انگار علیه حکومتش، توطئه کردن.😭 . باید چه واکنشی نشون بدم؟! دعوا کردن و عصبانی شدن که به نظرم درست نمیاومد😟 یا باید محبت میکردم🤔 یا بیتوجهی🙄 . گفتم پسرم دو سالشه و بذار محبتش کنم🙂 باهاش صحبت کردم، نازش کردم بوسش کردم...😊😚 بالاخره آروم شد😏 و بزی از کوه اومد پایین🐏⛰️ . به چند دقیقه نکشید که دوباره شروع شد😫 کوچکترین بهونهای پیدا کرده بود و قلوپ قلوپ اشکی که میریخت زمین😭 صبر خودمم داشت تموم میشد آخه تقصیر منم نبود.😣 . این دفعه گفتم بذار بیتوجهی کنم، شاید آدم (شما بخونید آروم) بشه😐 رفتم اتاق و سرم رو گذاشتم رو لحاف تشکای تو کمد دیواری و سعی کردم به گریهها و جیغهای بنفشش بیتوجه باشم😒 . یکی دو دقیقهای گذشت و اصلا آروم نشد😥 برگشتم. فهمیدم براش، بیتوجهی جواب نمیده. . این دفعه من آدم شدم🙂😍 . بغلش کردم و سرش رو گذاشتم روی #قلبم..🤱🏻 و صورت به صورتش.. و بوسهای بیصدا و طولانی...💕💖 . قلبم آروم آروم شروع کرد براش حرف زدن💗 درد دل کردن... . و اونم با گریه گوش میداد💘 قلبم چی میگفت؟🤔 . نمیدونم... ولی خودمم عجیب #احساس_آرامش داشتم😊😄😍 . به دقیقه نکشید که #معجزه خودش رو نشون داد. خدایا تو این #قلب چی گذاشتی؟ . یه دفعه با خنده سرشو برداشت و گفت باشی... اودو...👼 یعنی سرمو گذاشته بودم اونجا👶 . باورم نمیشد😀 چه خندهی دلربایی💘😍 . واقعا که #نابترین_شیرینیها، از #دل_سختیها به وجود میاد. . و این شد #رمز_طلایی بین من و محمد.🤩 . از اون موقع، هر وقت گریه میکنه، بلافاصله بغلش میکنم و میگم بیا سرتو بذار اینجا😉 و حداکثر تا چند ثانیه، آروم آروم میشه😄💪 . پ.ن۱: همون روز فهمیدم علت اصلی بداخلاقی و گریههای پسرم، #نیازهای_فیزیولوژیک بدنش بوده طفلک هم #گرسنه بوده و هم #خوابش میاومده و به خاطر این بهونهگیر شده بوده . بعد از آروم شدن تاریخیش، بهش بهبه دادم😋 و بعدش آرووووم خوابید😴🤫 . پ.ن۲: گاهی هم بچهها از سر سیری لجبازی میکنن. یعنی گرسنهشون نیست، ولی باز مرغشون یه پا داره🐔 . مثل وقتی که محمد گیر داده بود خلال دندون بده بهم😑 دیدم اشکالی نداره و من کوتاه اومدم😊 یکم دیگه بازم خواست.😨 دیدم دیگه داره خلالامونو به فنا میده😅، با یه صدای #پرهیجان گفتم🤩 وای #مامانیی، دارم سیب زمینی رنده میکنم؛ بدو بیا نگاه کن🤩 و این چنین حواس جناب را پرت نموده و از این مرحله هم عبور میکنیم.😎 . . #برق۹۱ #روزنوشت_های_مادری #مادران_شریف
28 اسفند 1398 17:05:42
1 بازدید
madaran_sharif
#ط_اکبری . باید #مسئله چی بپزم، چی بخورونم، چی بپوشونم، کی رو کی کجا ببرم روبرای همیشه حل کنم!👌🏻 . از اونجا که مغز ما بسیار تنبل تشریف داره (بیشینه😮 مصرف انرژی، کمینه😇 تمایل به بازدهی!)، نوشتن #برنامه بلندمدت، میان مدت و کوتاه مدت، فراغت قابل توجهی برای مغز میاره و شدیداً خرسند میشه!😉 . ضمن اینکه یه سری کارها در برنامه کوتاه مدت روزانه وجود دارند که دائمی هستند، ولی هر روز مغز ما رو به کار میگیرن که یه وقت فراموش نشن!🤔 «یادم نره امروز سه شیره بدم بروبچ؟!؟» امروز چی بپزم؟! و.. اینجوری وقتی برای کارهای مهم دیگه میری سراغ جناب مغز، گوشهی چشم👀 باریک میکنه میگه اینهمه کار دارم بعدشم خستهام!😅 . نوشتن این مدل کارها ضمن اینکه فراغت برای ذهنمون میاره، بعد مدت کوتاهی، اونها رو تبدیل به «عادت» میکنه و #عادت هم یعنی تعطیلات آخر هفتهی مغز😎 . حالا وقتی بگم: «مغز جان! میخوام به خودشکوفایی بپردازم»😉 میگه: «در خدمتم سرورم!»💪🏻 . نکات مهم: ۱. در تصویر نمونهای از #دفتر_برنامه آورده شده، ابتدای هرماه کارهای مهم ماه رو لیست کنید. 👈🏻مثلا تبریک تولد دخترخالم، واکسن محمد و... ابتدای هر هفته هم کارهایی که تو اون هفته باید انجام بدید لیست کنید. 👈🏻مثلا خانه تکانی🏡، مطالعهی ۲۰۰ صفحه از فلان کتاب و... و هر شب جزییات برنامهی فردا رو بنویسید. دقت کنید که برنامهی ماه و هفته رو نباید جزیی بنویسید.🙅🏻♀️ 👈🏻مثلا اینکه هر روز صدقه بدهید رو تو برنامه ماه ننویسید، ولی میتونید یه مدت تو برنامه روزانه بنویسید تا تبدیل به عادت بشه. . ۲. برنامه رو یه جور بنویسیم تا ضمن اینکه دچار استرس😖 و بعدش، ناامیدی😞 نشیم، اندک فشاری برای رشدمون داشته باشه.☺️ دقت داشته باشید که برنامه ریزی باید توان شما رو مضاعف کنه، پس اگر خود برنامه ریزی داره انرژی زیادی میگیره ازتون، یه جای کار میلنگه.😕 . ۳. در ابتدا حتما یک کار زماندار تعیین کنیم.⏱️ 👈🏻مثال تلفن☎️ به مامانی راس ساعت ۹ صبح و به مرور برنامههای زمان دار را زیاد کنیم. . ۴. در برنامه کارها طبق #اولویت مرتب میشن که اگه به یه کاری نرسیدیم، اون کاری باشه که درجهی اهمیتشم کمتره. . ۵. تعیین برنامهی غذایی🍛 روزهای ماه، ضمن اینکه کمک میکنه نوع و میزان مواد غذایی مورد نیاز خانواده رو مدیریت کنیم، باعث میشه از ابتدای هفته یا از روز قبل، آمادگی لازم برای تهیه مواد لازم خوراک روز رو داشته باشیم و مثلاً نگیم: ای وای برای آش امروز حبوبات نخیسوندم! . #هوافضا۹۰ #روزنوشت_های_مادری #دفتر_برنامه #مادران_شریف
22 بهمن 1398 16:33:21
12 بازدید
madaran_sharif
. #پ_بهروزی . ّتا دو سالگی محمد، ایشون تک پسر خونه بودن و منم یه مامان اولی باحوصله و جوگير😁😃 هفت صبح: - 😴 -- ماما👶🏻 - سلام گل پسرم😍 بیدار شدی؟😘 و هر روزمون بعد از مشتی بوس و بغل، با "غذابازی" آغاز میشد! . بعدش نوبت "کابینت بازی"بود! تا من کارهای آشپزخونه رو ميکردم، محمد تو کابینتا قل میخورد! هی میریخت، هی جمع میکردم! البته همیشه هم انقدر ایدهآل نبود🤷🏻♀️ چون محمد اولین درخواستش "ددر" بود! هفت و نیم صبح به همراه بچه مدرسهایهای مجتمع از خونه میزدیم بیرون! گاهی تا ظهر تو محوطه بودیم و نگاههای ترحمآميز پيرمرد نگهبان رو با یه لبخند که نشون میداد "من راضيم و شاد" پاسخ میدادم😄 . تو خونه هم هر بازی که فکرشو بکنید داشتیم! خط قرمز🚫، بازیهای #زشت و #خطرناک بود! باقی همه آزاد!👌🏻 آیا نقاشی رو دیوار و کندن گچ دیوار با چکش زشته یا خطرناک؟! به نظر ما هیچ کدوم😂😝 . به جز بازی، سه گانهی "قصه، نمايش و کتاب" برای ما مهمترین جایگزین تلویزیون📺 بوده و هست. . علی آقا هم قرار بود بیاد و تو پازل تربیتی خانواده نقش ایفا کنه!😁 پس نباید خیلی دیر میشد! . محمد دو سال و یک ماهش بود. دیگه من نه یه مامان اولی باحوصله و جوگير😅 بودم، و نه میتونستم تمام وقت در خدمت محمد باشم! پس تا علی بزرگتر بشه و رسما همبازی بشن، باید محمد بازههای کوتاهی در روز جوری سرگرم بشه که سراغ ما نیاد! مثلا تا پایان خوابوندن علی در سکوت بمونه! چیکار کنیم؟! تو شهر غریب نیرو کمکی هم که نداریم💥 ما لپتاپ رو انتخاب کردیم. خب فرقش چی شد؟! مثل تلویزیونه که؟!😕 نه،خیلی فرق داره!😌 . 👈 دیگه دوسالش رد شده، و آسیبی که برای چشم و مغز ميگفتن خیلی کم شده. 👈مثل تلویزیون دم دست نیست و بچه خودش نمیتونه راهش بندازه! ضمن اینکه گاهی لپتاپ رو هرچی میگردیم پیدا نمیکنيم😅😈 👈هرچی "ما" بخوایم تو لپتاپ هست، نه هرچی تهیه کننده و نویسنده و کارگردان تلويزيون ميخوان. اوایل فيلمای خانوادگی بود فقط، فيلم بچگیهاش رو خيلی دوست داشت، براش جالب بود که میدید کارهایی که ما الان برای داداش علی میکنیم، قبلا برای اون هم کردیم😍 کمکم بعضی کليپای کودکانه مناسب رو هم اضافه کردیم. . البته لپتاپ هم بايد مدیریت میشد. زحمتی نداشت!چون صفحهش کوچيکه، و بچه باید تو یه وضعیت ثابت تماشا کنه، پس خودش خسته میشه و میره سراغ بازی😜 اینم از روزگار آپارتمان نشینی! . الان هم که تو روستا، خونه حیاطدار و مرغ و جوجه و آب بازی و گل بازی و گچ کاری.. نوبت به تلویزیون ميرسه آیا؟!😊 . #مادران_شریف_ایران_زمین #تلویزیونی_شدن
04 مرداد 1399 18:09:45
0 بازدید
madaran_sharif
. حالا که مهمترین ابزار بازی بچهها توی این سنین هر چیز ممکن از وسایل خونه و مواد خامِ توی خونهست، مامان خانوم باید ترکیباتی از اونها رو در بازیِ بچه قرار بده🙂(بعضی مثالهاش رو توی عکس میتونید بخونید) . برای تکراری نشدن همه چیزها رو یه دفعه رو نکنه و مرحله مرحله ابزارها و مواد رو به بازی اضافه کنه؛ مثلا روز اول فقط یه کاسه آرد، مرحله بعدی بهش یه کم آب اضافه بشه و... 🍚🧊 . ✅و اما نکته اصلی؛ #برنامه✅ . "برنامه ریزی" ازون چیزاییه که هر روز میشنویم و هی هم از کنارش رد میشیم! 🚶♀️ چون واقعا نمیدونیم باید چی کار کنیم🤔 باهاش جمله بسازیم؟😅 خلاصه تا خانم مشاور گفت برنامه! گفتم برای بازی بچه هم برنامه؟؟😳 . شب که همه خوابیدن، چندتا کاغذ برداشتم و ۲-۳ ساعت وقت گذاشتم 🕰 اول از همه حدودی نوشتم که من و زهرا در طول شبانه روز چه کارایی میکنیم تا بفهمم برای چند ساعت بازی برنامه بریزم؟ ۸ ساعت بیدار و دو نفری هستیم🙋♀️👧 ۱ ساعت خوردن نهار و صبونه🍝🍳 مجموعا ۱ ساعت تلویزیون برای رها کردن ذهن و آسایش خودم!🖥 ۱ ساعتم آشپزی بازی و کار خونه بازی! گذاشتن بچه روی کابینت خیلی راهگشاست، همونجا پوست موادی که میگیرم رو زهرا میریزه توی سطل، اون وسطا سر پوست کن دعوامون میشه که یا میدم دستش چون براش خطرساز نیست یا حواسشو پرت میکنم... در ادامه هم هر کار خلاقانه دیگهای که همون لحظه به ذهنم میرسه رو اضافه میکنم. . میمونه ۵ ساعت که اگه ۲-۳ ساعت ازش رو خوب بازی کنیم بقیهش رو خودش سرگرم میشه، عین غذا خوردن که اگه بچه سیر باشه تا یه مدت سرحاله.😊 . گوشیمو گرفتم دستم و صفحات بازی که داشتم رو یه دور نسبتا کامل مرور کردم؛📱 یه لیست بلند از بازیهای مناسب این سن نوشتم، خیلی از این بازیها ایده دهنده هستن و کلی بازی جدید میشه از روشون خلق کرد، ولی توی نوشتن لیست نباید وسواس به خرج داد چون ته نداره.😬 . پیشنهاد مشاور این بود که از شب قبل بازیهای پیشنهادی برای فردا رو یادداشت کنم تا ذهنم از آشفتگی رها بشه،😊 این کار مزایای زیادی داره؛ بعد یه هفته دستتون میاد زمان هر بازی چقدره، چه بازی هایی رو بیشتر دوست داره و چه بازی هایی رو فعلا یا کلا بیتمایله و... برای روزهای بعدی تغییرات لازم رو اعمال میکنیم . برای ایده گرفتن، برنامه و لیست بازیها رو توی عکسها گذاشتم.💡 . اما نهایتا این راهکار معجزه نمیکنه و نکته های پست دوم، یعنی دیشب رو هی باید مرور کنید؛ 😉 همه این کارها انشاءالله کمک کنه تا این مرحله سخت با #آرامش بیشتری سپری بشه.🤲 . #ف_جباری #روزنوشتهای_مادری #مادران_شریف_ایران_زمین
21 فروردین 1399 16:59:32
0 بازدید
مادران شريف
0
0
. #ط_اکبری (مامان #رضا ۶سال و ۳ماهه، #طاها ۵سال و ۱ماهه، #محمد ۲سال و ۴ماهه) . واای چرا خردهتراشات رو میزه؟😠 آآآآآخ بازم `نی` و `بی` رو اشتباه گرفتی! مامان بیشتر دقت کن🙁 داره وقت ارسال تکالیف میشه! حواست به بچهها نباشه😣 سرعتت رو کمی باید بیشتر کنی... چقدر اوایل رابطه و عاطفهم سر #مشق و درس بهتر بود😞 این مدت که گذشته روز به روز توقعم بالا رفته... البته دیدن نمونه کارهای همکلاسیهاش در ایجاد این توقع بیتأثیر نبوده🤭 . چند روزی به این صورت گذشت و هر روز موقع حساب کتابای شخصی، به خودم گفتم فردا #اغماض کن! مهربانانه اصلاحش کن... ولی تا ریشهش رو نخشکونم تلاشم بیفایدهس! . _خب بیا زیربنایی کار کن! همت کن برای یه اصل مهمتر تا بتونی از این مسائل، #مدبرانه و #مهربانانه عبور کنی. برای این چیزای پیشپاافتاده بهم نریز. همیشه شاد باش و شادی بخش! تا وقتی #دانشمند_هستهای و دفاعی کشورت رو #ترور کردند و بهم ریختی، بچههات بفهمن واقعا فاجعه رخ داده! همیشه شاد و مهربون باش و از کنار مسائل پیشپاافتاده، ساده بگذر. تا وقتی گیر دادی به مسئولین که «پس چی شد؟ میخواید چه کنید؟» بچهها بفهمن حتما اتفاق سنگینی رخ داده! تا وقتی از غیبت بچهت پشت سر معلم اخم کردی، همه بفهمن فاجعه رخ داده! . نه اینکه بعدها بگن: «انگاری این مامانه کلا معترضه!»😥 . _بله انگار درست میگی... آشغال تراش و چروکی گوشه دفتر و خیلی چیزهای دیگه رو واقعا میشه با صبر و حوصله و مهربونی اصلاح کرد. مگه من قراره فقط نظم و تمیزی یادش بدم؟ اون داره از من خیلی چیزا یاد میگیره... کجا باید صبر داشت و کجا باید بغض و فریاد داشت! کجا باید محبت داشت و کجا نباید داشت! کجا میشه گذشت و اغماض داشت و کجا نمیشه! . حواسم باشه! این امانت، با فطرت پاک الهی، دست من سپرده شده. تنها کاری که باید کنم اینه که فطرتش رو دستکاری نکنم! . پس بسم الله... . . #روزنوشت_های_مادری #مادران_شریف_ایران_زمین