پست های مشابه
madaran_sharif
. چندوقت پیش با گل پسرا رفته بودم مسجد😇👶👦 . . قبل نماز به محمدآقا گفتم «مامان مواظب داداش علی باش» محمدم سرش رو خم کرد و گفت باشه😌 . وسط نماز یه دختربچه به علی آقا چوب شور تعارف کرد،محمد گفت:«علی کوچیکه» دختربچه بی اعتنا به حرف محمد چوب شور رو به علی داد😒😕 محمد دوباره گفت:«علی کوچیکه،نمیتونه بخوره»!!! . . هر دو از من دور بودند و من مشغول نماز،نگرانشدم😨 . . چون علی به سختی قورت میده،و چند بار تا حالا حالت خفگی براش پیش اومده😥 . من خواستم نمازم رو بشکنم و چوب شور رو از علی بگیرم که دیدم محمد سریع چوب شور رو از داداش علي گرفت وخورد😝😁 و عاقل اندر سفیه به دختربچه نگاه کرد😳😒😒 . دلمغنج رفت برای اینهمه احساس مسئولیت پسر کوچولوی تقریبا سه ساله ی خودم نسبت به داداش علی ۸ماهش 😅😅 . . . پ.ن: درباره هشتگ های پست قبلم میخواستم توضیح بدم 😁 . ما همزمان با انتخاب نام،برای بچه ها لقب هم انتخاب کرديم😆 و گاهی با القابشون صداشون میکنیم، . محمد آقا یا همون نصیرالدین،و علی آقا که عمادالدین صداش ميکنيم😇😇👶👦 . . و مثلا هشتگ #ریاضی91 یعنی من ورودی سال 91 رشته ریاضی دانشگاه شریف بودم 😆 یکی از رفقا گفتن که اینطوری که نوشتید اصلا واضح نیست یعنی چی 😯 گفتم شفاف سازی کنم. . . . #پ_بهروزي #ریاضی91 #مرد_کوچک #مسئولیت_پذیری #نصیرالدین_محمد #عمادالدین_علی . #مادران_شریف #خاطره_نوشت
25 مهر 1398 16:51:13
0 بازدید
madaran_sharif
. #پست_مهمان . چندسال پیش یه کارگاه مشاوره داشتیم برای #خانم_های_خانه_دار🧕🏻 . توی کارگاه اکثر خانمها خصوصا مسنترها👵🏻 از زندگیشون احساس نارضایتی داشتن😣 به قول خودشون عمر و جوونیشونو فدای بچهها👶🏻 و کار خونه🏠 و شوهر👴🏻 کردند! . بعد چهل سالگی معمولا فرد برمیگرده به گذشتهش و پیش خودش حساب میکنه🤔 که تا الان زندگیش چجوری پیش رفته؟! پربار بوده و بارضایت👍🏻 یا کمبار و بدون رضایت👎🏻 . خیلی از ما مادرها🧕🏻 فکر میکنیم اگر همهی وقتمون رو به کارای شوهر و بچهها و خونه اختصاص بدیم، خونمون برق بزنه،🏠 دائم توخونه باشیم، یا شش دونگ حواسمون به بچه باشه و... مادر خوب و نمونه ای هستیم. (منظورم زیادهروی و غفلت از بقیه چیزاست وگرنه قطعا همهی این کارها با ارزشن) . . از همون موقع (۲۸ سالگی) تصمیم گرفتم جوری برم جلو که وقتی به چهل سالگی میرسم از همه نظر رضایت نسبی داشته باشم👌🏻 هم بچهها و خونه زندگی،👦🏻👧🏻 هم خودم🧕 . یک سری #اهداف_کوتاه_مدت و #بلند_مدت نوشتم و با اعتقاد قوی و یقین به این که خدا با ظن بندهش پیش میره، به خودم گفتم هر جور شده به این اهداف میرسم؛ شده با هر چهار تا بچه برم، شده از خوابم بزنم، شده از خریدهام و خرجهام کم کنم... انصافا خداوند هم لطف زیادی به من داشته تو این مسیر❤️😍 . تا حالا حدود سی چهل دوره گذروندم از مهدویت تا مشاوره، تربیت کودک،👶🏻 تربیت جنسی و... 👈🏻بعضیها رو با بچهها رفتم. 👈🏻یه سریهاش که بعدازظهر بوده بچهها رو گذاشتم پیش پدرشون. 👈🏻خیلی هاش مجازی بوده. خلاصه منظورم اینه که باید موانع رو کنار بزنیم و مسیر مخصوص خودمون رو بسازیم. . باید طوری جلو بریم که وقتی بچهها بزرگ میشن و میرن سی خودشون، ما خودمونو فدا شده و فنا شده نبینیم.😣 . واین دست کسی نیست جز خود ما...👉🏻 اگر حضوری نمیشه: مجازی آنلاین غیرحضوری مادر کودکی مسجد محل پایگاه خلاصه هر مدلی که میشه😉 بچهها رو بهونهی منفعل بودن نکنیم. . پ.ن مادران شریف: البته هرکس توی زندگی شرایط مخصوص به خودش رو داره (میزان همراهی همسر و خانواده ها، مدل بچهها، شرایط مالی، شرایط جسمی، بیماری و ...) نباید خودمون رو با دیگران مقایسه کنیم ولی میتونیم خود فعلیمون را با خود پرتلاشتر و باارادهترمون مقایسه کنیم و سعی کنیم تو هر شرایطی که داریم ولو شده یک قدم، رو به جلو برداریم؛ برای رشد و کمال خودمون در کنار همسرداری، بچهداری و خانهداری (که قطعا اولویت اول زندگی همه ماست) . @asheri110 . #مادر_چهار_فرزند #سبک_مادری #مادران_شریف_ایران_زمین
30 فروردین 1399 15:56:28
0 بازدید
madaran_sharif
. #طهورا (مامان سه دختر ۶ساله، ۴ساله و ۵ماهه) . خلاصه! دختر دومی، ناراضی و ناراحت بود.😢 بنابراین تصمیم گرفتم حضورم رو در محل کار کم کنم به ۱ روز در هفته.👌🏻 این تصمیم هم سخت بود، چون کار توی خونه با بچهها سختتره! بلافاصله، در ۱ هفته تونستم دخترم رو از پوشک بگیرم.💪🏻 ناخن جویدنش خوب شد.🤩 اخلاقش خیلی بهتر شد و خدا رو شکر ثمرهی این تصمیم رو در کودکم دیدم. به همین منوال ادامه دادم تا اسفند ۹۸ که #ویروس_منحوس_کرونا وارد کشور شد😯 دیگه خودم سعی کردم #استرس و نگرانی به خونه راه ندم😁 #دورکاریام شروع شد. تو خونه باید آموزش #پیش_دبستانی دخترم رو هم میدادم. از خونه بیرون نمیرفتیم، خصوصا چون #باردار هم بودم. بچهها هم خیلی حوصلهشون سر میرفت. اما تسلیم نشدیم! حسابی با هم بازی کردیم و کارهای مختلف رو تجربه کردیم.😍 تو حیاط خلوت انواع بازی و بریز بپاش رو داشتیم! به گلخونه میرسیدم. آشپزی، ورزش، کاردستی، نمد و... خدا رو شکر خوش گذشت تا اردیبهشت ۹۹ که دختر سومم به دنیا اومد.👼🏻 همچنان کارم رو به شکل دورکاری ادامه میدادم. طوری که یک هفته قبل و یک هفته بعد از تولد نوزاد داشتم کار میکردم و تقریبا توقفی نداشتم. . گاهی اطرافیان میگفتن مسائل و سختیها با تولد بعدی، با همون نسبت بیشتر میشه! منم میترسیدم تو این شرایط، درمونده بشم! ولی با تولد سومی دل همهمون باز شد! خدا رو شکر الآن اصلا باهاشون موافق نیستم😁 دخترام خیلی شاد و سرگرم شدند. گاهی نینی رو سرگرم میکردند به کارا برسم و کمکحالم شدن. (با اینکه زیر ۷ سال و یه جورایی تنبل در نظم هستن!) زندگی شیرینتر و لذتبخشتر شد.😊 . ۱ ماهگی نوزادم، با بچهها به محل کارم برگشتم که با رعایت پروتکلها باز شده بود. دختر دومم دیگه مهد رو دوست داشت😊 دو تا رو میذاشتم مهد و با نوزادم تو اتاق کنارش کار میکردم. همین روال ادامه داشت و من نگران بودم که اگر #کرونا موندنی باشه و مدارس باز نشه چه کنم؟!🤔 . . #قسمت_یازدهم #تجربیات_تخصصی #مادران_شریف_ایران_زمین
26 آبان 1399 16:08:28
0 بازدید
madaran_sharif
. #قسمت_آخر #ف_جباری . بعد از نماز صبح، یه کاغذ برمیدارم و ۵ تا کاری که باید تا بیدار شدن بچهها انجام بدم رو مینویسم: ۱. ۵ دقیقه قرآن ۲. ۳۰ دقیقه کار الف ۳. ۴۵ دقیقه کار ب ۴. ۱۵ دقیقه فضای مجازی به این ترتیب : جواب دادن به فلانی- پیگیری از فلانی- خرید اینترنتی (اگه برای فضای مجازی برنامه نذارم مغلوبش میشم، حتی اگه میخوام مدتی توی فجازی بچرخم به این کار زمان میدم، هرچند هنوز برای مدیریت فجازی به جمع بندی دقیقی نرسیدم ، اگه شما به راه حل خوبی رسیدین بگین؟) . تا رسیدن به گزینه ۴ سراغ گوشی نمیرم مگر اینکه برای کار الف و ب نیاز باشه. . همسرم همون موقع میرن سر کار و معمولا صبحانه رو خونه نمیخورن، اگه بخوان خونه بخورن یا خودشون آماده میکنن یا من آماده میکنم و تنها میخورن... این وضعیت برام ناخوشاینده، چون دوست دارم لحظات خونه بودنشون رو با هم بگذرونیم، با این حال قبلا در مورد اینکه من تا بیدار شدن بچه ها به کارهام برسم با هم صحبت کردیم و من هر چند وقتی از ایشون جویا میشم و ایشون هربار ابراز رضایت میکنن.🤔 . بعد از رفتن همسرم، نمیذارم ساعت از ۸ بگذره و زهرا رو بیدار میکنم که عصر مجدد بخوابه. توی ساعات بیداری بچه ها تنوع کارا زیاده؛ معمولا نرمش صبحگاهی ، شعر خوندن و بالا و پایین پریدن داریم که سرحال بیایم. بعدش مرتب کردن خونه و شستن ظرفها، صبحانه و بازی و... تا اذان و نماز. . نهار درست نمیکنم و هرچی تو یخچال باشه میخوریم، شده یه لیوان شیر و خرما و یه کم میوه و ... اینجوری زهرا صبحانه و شام رو بهتر میخوره و خودم هم سنگین نمیشم که خوابم بگیره! این وسطا هر کاری به ذهنم بیاد رو به کاغذم اضافه میکنم و هرچقدش رو بشه انجام میدم و خط میزنم.✅ . بچهها رو میخوابونم، این لحظات اوج غلبه خوابه که واقعا دلم میخواد بخزم زیر پتو! 😴تو همون حالت خواب و بیدار ناخودآگاه میرم تو فکر، به ذوق فکرهام نسبتا برق گرفته بلند میشم، تجدید وضو میکنم و با یه دمنوش و خوراکی خوشمزه میرم سراغ کاغذم و دوباره گوشهش یادداشت میکنم: ۱. ۵ دقیقه قرآن ۲. کار ج ۱.۵ ساعت ۳. ۱۰ دقیقه فضای مجازی و دوتا از کارهای خارج از جدول هفتگی که تو چک لیست هست. . بعد از بیدار شدن بچهها تا اومدن همسر، میان وعده رو با کمک زهرا آماده میکنیم.🍟 خونه رو مرتب میکنیم، بعضی روزا حموم کردن بچه ها، درست کردن شام و معمولا یه کار جذاب مثل پارک رفتن یا کیک درست کردن که علاقه خودمه یا انجام یه بازی جدید جزو برنامه روزانهمونه. . ❗ادامه متن در کامنت❗ . #روزنوشت_های_مادری #ف_جباری_برنامه_ریزی #مادران_شریف_ایران
14 فروردین 1400 16:34:51
1 بازدید
madaran_sharif
. #ف_صنیعی (مامان #فاطمه ۷ساله، #معصومهزهرا ۴.۵ساله و #رقیه ۲ساله) #قسمت_یازدهم به لطف خدا بچهها در کل با همدیگه خوبن. هوای همو دارن. مخصوصاً دختر بزرگترم که دیگه عاقل و فهمیده شده گاهی از دستشون اینطوری🤪 میشه! ولی حس مسئولیت و بزرگی رو دوست داره و خوشحاله.👌🏻 البته بازم تعارضهایی پیش میادا.❗️ خصوصاً الان که سومی داره بزرگ میشه و برای خودش شاخی میان شاخها خواهد شد.😄 تصور نشه هیچ بچهی بزرگتری چغلی کوچیکتر از خودش رو نمیکنه، سر هیچ اسباب بازی و وسیلهای دعوا نمیشه، عروسک بینوایی دست و پاشو وسط دعوای خواهرها از دست نمیده، به خاطر یه مدادرنگی فریاد و فغان برنمیخیزه... خیر!! مخصوصاً بین اولی و دومی که دیگه بزرگ شدن و باید گیس و گیس کشی کنن وگرنه سنت شکنی کردن.😂 حس و حال کلی باید خوب باشه، عشق و هواخواهی باید برقرار باشه، که الحمدالله هست.😊 هر بار میان پیشم شکایت کنن میگم من تو دعوای خونوادگی شما دخالت نمیکنم.😁🤷🏻♀️ از زمان بارداریم هم رو این قضیه کوچیکتر بودن، ضعیف و نیازمند حمایت بودن آبجی کوچولو مانور میدادم که اونو رقیب نبینن.❗️ چون رقابت وقتی پیش میاد که کسی رو همسطح ببینی. ولی اینطوری اون بچه رو نیازمند به خودشون میدیدن و احساس دلسوزی و مسئولیت در برابرش میکردن.😚 مثلاً تو بارداری سوم، زیارت عاشورا میخوندیم و موقع سلامها میگفتم از طرف کوچولو هم سلام بدید.😍 چون خودش بلد نیست. یا یه صلواتم از طرف اون بفرستید چون خودش نمیتونه. دیگه دختر دومم احساس تکلیف میکرد هر کاری به نیابت از نینی انجام بده.😚 یا به دختر بزرگم میگفتم باید حواسمون باشه قرآن و دعا و... زیاد پخش کنیم، چون روی بچه تأثیر خوبی میذاره. دیگه از اون به بعد هر گونه دعا، اذان و کلیپهای انقلابی تلویزیون که پخش میشد میرفت صداشو بلند میکرد تا نینی نهایت حظ و بهره رو ببره!😆 شنیدم میگن تو دعواهای بچهها سعی کنید دخالت نکنید تا خودشون حل کنن. مگه اینکه آسیبی بچهها رو تهدید کنه. ولی گاهی نمیتونم کامل اجراش کنم و یه وقت رفتم وسط دعواشون از بزرگتره خواستم کوتاه بیاد... هرچند واقعیت اینه که اونم بچهست. و سعی میکنم بعداً از دلش در بیارم؛ میگم دستت درد نکنه گذشت کردی.😉 یا باهاش شوخی میکنم میگم وای خدایاااا ما خواهر بزرگترا همهش باید کوتاه بیایم!! عجب گیری افتادیما!!😜 بیا اصلاً بغلِ هم، گریه کنیم.😂 #تجربیات_تخصصی #مادران_شریف_ایران_زمین
01 تیر 1401 18:58:23
3 بازدید
madaran_sharif
. سلام😁 . تا حالا فکر کردید یه خانواده پرجمعیت کی فرصت میکنن همه یه جا جمع شن و همدیگه رو ببینن؟! تو این کلیپ دو تا خانواده پرجمعیت رو میبینیم که یه قانون جالب دارن برای اینکه یادشون نره روزانه همدیگه رو ببینن. . همممممه اعضای خانواده باید سر میز شام حاضر بشن و تا وقتی غذای بقیه تموم نشده، کسی نباید از سر میز بلند بشه. صحبت کردن دسته جمعی هم سر میز شام اتفاق میفته! فکر کنید این همه آدم بخوان موقع شام با هم حرف بزنن!!!😆😆 البته توی همین گفتگوها چیزای زیادی یاد میگیرن.👌🏻 . پرسشها و پاسخهای جالب بچههای این دو خانواده رو تو کلیپ ببینید. . پ.ن۱: طبیعتاً همهی محتوای این کلیپ مورد تایید ما نیست.😉 . پ.ن۲: این کلیپ توسط سه تا از اعضای خوب مادران شریف آماده و زیرنویس شده و برای اولین بار همینجا منتشر میشه😀 ویژهی مخاطبای خوب مادران شریف 🌸 . . #ا_باغانی #پ_عارفی #ف_مختاری #خانواده_پرجمعیت #کلیپ #ترجمه #مادران_شریف_ایران_زمین
05 مهر 1399 16:40:23
0 بازدید
مادران شريف
0
0
. #قسمت_سوم . #ز_فرقانی (مامان چهار فرزند ۱۲ ساله، ۷.۵ ساله، ۵ ساله و ۳ ساله) . پیشدانشگاهی که بودم، یه روز زن داداشم یه جورایی خواستگاری کردن و بهم گفتن بیاین با هم صحبت کنین. با اینکه تمایل داشتم اما اصلا به خودم اجازه نمیدادم بدون اجازهی پدر و مادرم راجع به چنین مسئلهای با کسی صحبت کنم. زن داداشم میگفتن ما فامیلیم، چشم تو چشمیم. اگه حرفهاتون با هم یکی نیست، دیگه نیایم جلو و... که من نپذیرفتم. (بعدا همسرم بهم گفتن که من متوجه شده بودم که به من علاقه داری و این که نیومدی صحبت کنی برام خیلی باارزش بود.😌) . خواستگاری رسمی موند برای حدود ۲ سال بعد که من آخرای کاردانی بودم و ایشون لیسانس اقتصاد دانشگاه امام صادق میخوندن. پیش خودشون گفته بودن کمی وضعیت کار و تحصیلشون بهتر بشه و بعد بیان. . ۷-۶ سال فرآیند ازدواجمون طول کشید😞 و بالأخره سال ۸۷ ازدواج کردیم! همسرم تو ۱۰ سالگی پدرشون رو از دست داده بودند و هزینههای مراسم رو باید خودشون میدادن. فکر میکردند که همه چیز باید تکمیل باشه، مراسم در شان خونوادهها بگیرند، شرایط کاریشون کامل مشخص باشه و از این چیزها.😬 . من این نگاه رو غلط میدونستم و خودم هم اصلا توقعی نداشتم ولی اون موقع حیا هم مانع میشد که چیز زیادی بگم. به خاطر طولانی شدن فرآیند ازدواج خیلی اذیت شدیم و آسیبهایی هم داشت. . بعدها برادرم کاملا در شرایط دانشجویی، هر چی بقیه بهش میگفتن تو هنوز کار نداری میگفت خدا جور میکنه و خودش وعده داده. واقعا هم همین جوری شد. دکتری هم قبول شد، کارشم الحمدلله خوب شد و تو فاصله کمی بعد از عقد خونه و ماشینم گرفت. 😊 . البته یک مسئله دیگه هم برادر بزرگتر همسرم بودن که مجرد بودن و طبق رسم و رسوم باید عقد و ازدواج میکردند تا ما هم عقد و ازدواجمون صورت بگیره.🤷🏻♀ . ازدواجمون تقریبا هم زمان شد با اتمام دوره لیسانس من.👰🏻🤵 مراسممون توی یه تالار توی مشهد بود و یه عقد ساده تو حرم امام رضا هم داشتیم. مراسم در کل ساده ولی آبرومند به حساب میومد، مثلا یک مدل غذا بود. . با وجود مذهبی بودن خانوادههای خودمون، فامیل اهل سر و صدا بودن و من خودم مجبور شدم دو سه بار بلند شم به خدمات تالار تذکر بدم یا به اقوام بگم که من و همسرم راضی نیستیم. اون موقع مداح و مولودیخوان رسم نبود. برای همین شاید مراسممون از نظر فامیل خیلی خوشایند نبود، اما من معتقد بودم اگه از این اول شل بگیریم کمکم توی بقیه مسائل اعتقادی هم بیتفاوت میشیم. نمیخواستیم خشت اول رو کج بذاریم!💪🏻 . . #تجربیات_تخصصی #مادران_شریف_ایران_زمین