پست های مشابه

madaran_sharif

. موقع اذان صبح بود که محمد مهدی کوچولوی⁦👼🏻⁩ ما چشماشو👀 به این دنیا🌍🔆 باز کرد. . چقدر اون لحظه شیرین🍯 بود و من احساس خوشبختی می‌کردم😌 و احساس سبکی زیاد از به سلامت زمین گذاشتن این بار⁦.🤲🏻⁩ . خودم رو خیلی نزدیک به خدا حس می‌کردم... خلاصه اصلا اون لحظه قابل وصف نیست...😊 ان‌شاءالله قسمت همه‌ی خانوما بشه⁦🤲🏻⁩ وقتی اومد بغلم اول از همه بهش سلام کردم🥰 و مثل یه آدم بزرگ باهاش حرف زدم. . . خیلی نگذشته بود که احساس خوشبختی تبدیل به سردرگمی شد.😩 با هر گریه پسرم ترس😱 برم می‌داشت و هول می‌شدم. کتاب تربیتی📚 نخونده بودم و عذاب وجدان داشتم⁦.🤷🏻‍♀️⁩ . از همون موقع شروع کردم به مطالعه⁦👌🏻⁩ اول از کتاب های من دیگر ما شروع کردم.📚 یه مقداری هم با مطالعه‌های جسته و گریخته توی فضای مجازی و آشنایی با صفحات و کتاب‌های مختلف تربیتی مطالعه‌م قوت گرفت.💪🏻 . محمد مهدی هم روز به روز بزرگتر👦🏻می‌شد، باهم کتاب میخوندیم📓 بازی می کردیم⚽️ و زندگی شیرین‌تر🍭 می‌شد.😀 . تازه داشتم تو مادری راه می‌افتادم و محمد مهدی از نوزادی در می‌اومد و ۴ ماهه شده بود که چشم👀 چپم تار شد.😶 . اوایل وقتی به بقیه می‌گفتم همه چیز رو مه آلود🌫 می‌بینم، باوشون نمی‌شد...⁦🤷🏻‍♀️⁩ تا اینکه ۲۰ روز بعد... . داشتم تلویزیون📺 نگاه می‌کردم که اتفاقی مستندی در مورد یه بیماری پخش می‌شد...🤒 حس کردم چقدر علائمش شبیه علائمیه که من دارم.🤱🏻 . رفتم شیراز و اولین کاری که کردم بینایی سنجی بود. شماره‌ی چشم👀 چپم ۹ از ۱۰ شد یعنی من ۰.۹ بیناییم رو نداشتم.😱 . دستور بستری و مصرف کورتون و قطع شیردهی صادر شد.😪🏥 (آخرین باری که به پسرم شیر دادم رو یادم نمی‌ره، انگار اونم فهمیده بود آخرین باره، بغض کرده بود و به زور شیر می‌خورد‌.😓😥) . بعد از آخرین شیر رفت خونه‌ی بابابزرگش و منم راهی بیمارستان🏨 شدم. . روزهای سختی بود...🤒 من بستری، همسرم در سفر بین قم و شیراز و محمدمهدی هم آواره. و سخت‌تر از همه تحمل سوالای ملاقاتی‌ها که مثلا بنظرت محمدمهدی تو رو یادش میاد؟!😒 . بعد از اتمام دوره‌ی بستری، رفتم پیش متخصص مغز و اعصاب و اولین سوالم این بود: + من ام‌اس گرفتم؟ جواب مثبت بود😞 . . #ز_م_پ #قسمت_چهارم #تجربیات_تخصصی #مادران_شریف_ایران_زمین

27 خرداد 1399 16:44:19

0 بازدید

madaran_sharif

. سالی یک بار دفترچه حوزه رو پر می‌کردم و می‌فرستادم. (حوزه‌ای که می‌رفتم، با اینکه باید جای منو نگه می‌داشت، ولی گفتن برای چی جات خالی بمونه؟ مرخصیت رو بگذرون و هر وقت خواستی برگردی، دوباره دفترچه‌ رو بفرست.😐 و من دو سال دفترچه رو پر کردم، ولی قبول نشدم.) . یه مدت کمردرد داشتم. ماموریت‌های زیاد همسر و دست تنها بودن باعث شده بود دیسک بگیرم. با این حال، وقتی می‌دونی همسرت هدف بزرگی رو دنبال می‌کنه و تو هم در اون شریکی، همه‌ی اینها رو به جون می‌خری که یاریش کنی.💑 . دخترم ۱۴ ماهه بود. حس عجیبی داشتم. معده‌ام سنگین بود. می‌افتادم یه گوشه و نمی‌تونستم تکون بخورم.🤒 . همون روزا پسرم رو بردم دندون‌پزشکی. وقتی می‌خواستن عکس دندون بگیرن ، یه حسی بهم گفت تو پیش بچه نباش👼🏻 با اینکه مطمئن بودم باردار نیستم.🤷🏻‍♀ . ولی حسم درست می‌گفت. . همکارهای همسرم با اینکه چند سال از ایشون بزرگتر بودن- یا مجرد بودن یا اگه متاهل بودن، بچه نداشتن یا نهایتا یه بچه داشتن. در این فضا، همسر من داشت صاحب فرزند سوم می‌شد و همکاراش، حسابی دستش می‌انداختن. . شرایط جسمیم بد بود و دکترها احتمال سقط می‌دادن. با تمام وجود دعا می‌کردیم فرزند عزیزمون سالم و صالح بیاد تو بغلمون.🤲🏻 از اونجا که اگه خداوند برچیزی اراده کنه هیچ چیزی تو دنیا نمی‌تونه جلوش رو بگیره، بچه‌ی ما هم موند😇 و بالاخره به دنیا اومد.🤗 . . روزهای اول ۳ فرزندی این شکلی بود: سه تا بچه‌ی نق نقو، پدری که معمولا نیست و مادری برق گرفته.🤯🙇🏻‍♀ . سعی کردم خیلی زود خودم رو جمع و جور کنم. اول خودمو کوک کردم: توسل🤲🏻 تقویت و انرژی‌زایی🍵🍲 و تنظیم خواب🛌 . اوضاع خیلی بهتر شد.👌🏻 و تازه جذابیت‌های بچه‌ها شروع شد.😍 . مثلا یهو می‌بینی بچه‌ی اول چه عاقل شده.😃 یا اینکه چقدر بچه‌ها در کنار هم خوشن حتی وقتی مامان نمی‌تونه تک تک بهشون توجه کنه.😁 . . زندگی داشت می‌گذشت. یه روزهایی بود صبحم اینجوری آغاز می‌شد: مامان بیا منو بشور (پسر) ماما جیششش (دختر) پوشک نیازمند تعویض (پسر کوچیکه) . طول روزم هم به بازی کردن و ریخت و پاش‌ها می‌گذشت. . خیلی راضی‌کننده نبود.😕 باید به روحیه‌ی خودم هم می‌رسیدم تا مادر پرنشاطتری باشم. . به عنوان تفریح، اینکه بچه‌ها رو بذاری بری یه دوری بزنی🌳 یا در طول روز وقت بذاری و یه دمنوش🍵 بخوری، خوب بود؛ . ولی من نیاز به شارژ اساسی هم داشتم.🔌🔋 دوست داشتم بتونم مطالعه کنم.📖 . گاهی حال آدم با مطالعه آزاد کتاب خوب می‌شه.😌 گاهیم شرایطش پیش میاد و درس می‌خونی.📒 . #م_ح #تجربیات_تخصصی #قسمت_پنجم #مادران_شریف_ایران_زمین

14 تیر 1399 16:29:02

0 بازدید

madaran_sharif

. مادران شریف ایران زمین برگزار می‌کند: 📚 پویش کتاب‌خوانی «تنها گریه کن» روایت جذاب و خواندنی یک مادر شهید که از دوران دفاع مقدس تا امروز در سنگر دفاع از دین محکم ایستادند و مورد عنایت حضرت سیدالشهدا (ع) قرار گرفتند. 📌 از ۲ مرداد تا ۱۲ شهریور 🎁 اهدای ۷ جایزه‌ی ۱۰۰ هزار تومانی به قید قرعه به ۷ نفر از کسانی که کتاب را کامل مطالعه کنند. 🔸 تهیه نسخه چاپی با ۲۰ درصد تخفیف از کتاب‌رسان: ketabresan.net/w/adDBz کد تخفیف : madaran 🔸تهیه نسخه الکترونیکی از اپلیکیشن طاقچه: taaghche.com/book/96144 ✅ ثبت‌نام از طریق : b2n.ir/a21476 برای اطلاعات بیشتر و ثبت‌نام و تهیه کتاب به هایلایت پویش تنها گریه کن مراجعه کنید. #پویش_کتاب_خوانی #تنها_گریه_کن #جایزه #مادران_شریف_ایران_زمین

03 مرداد 1401 07:22:27

3 بازدید

madaran_sharif

. من همه‌ی حالت‌هامو تو یه کاغذ نوشته بودم، لیست دلایلم هم آماده بود!📝 . بعد از اتمام حرف‌هام خانوم مشاور گفتن: آخ آخ!😯 کار، کارِ شیطانه!!👿 این‌ها که می‌گی دلیل نیست! بهانه‌ست!😕 بهانه‌های شیطانی!😧 خانوم مشاور از حمله‌های شیطان 😈 گفتن! از اینکه این ملعون، قسم خورده سر صراط مستقیم آدما بیاد و به هر روشی اون‌ها رو از مسیر منحرف کنه،‌‌ به عقب برگردونه، متوقف کنه، یا حداقل سرعتشون رو کم کنه! . 🔸قَالَ فَبِمَاۤ أَغۡوَیۡتَنِی لَأَقۡعُدَنَّ لَهُمۡ صِرَ ٰ⁠طَكَ ٱلۡمُسۡتَقِیم🔸 (سوره‌ی اعراف، آیه‌ی ۱۶) . 🔸ثُمَّ لَـَٔاتِیَنَّهُم مِّنۢ بَیۡنِ أَیۡدِیهِمۡ وَمِنۡ خَلۡفِهِمۡ وَعَنۡ أَیۡمَـٰنِهِمۡ وَعَن شَمَاۤىِٕلِهِمۡۖ وَلَا تَجِدُ أَكۡثَرَهُمۡ شَـٰكِرِینَ🔸 (سوره‌ای اعراف، آیه‌ی ۱۷) . حمله می‌کنه بی مروت!👿👹 از روبرو،👊🏻 با ایجاد ترس و دلهره و ناامیدی نسبت به آینده... از عقب،👊🏻 با یادآوری گذشته، اشتباهات قدیمی خودت، کارهای اطرافیان که آزارت داده قبلا... و البته از راست،👊🏻 با بزرگ کردن کارهای خوبی که کردی، مغرورت می‌کنه و فکر می‌کنی دیگه خیلی خوبی و نیازی به رشد بیشتر نیست! و حتی از سمت چپ!👊🏻 رسماً به گناه دعوتت می‌کنه! . و راه نجات شاکر بودنه😊... دیدن نیمه‌ی پر لیوان!😍 نعمت‌ها رو ببین👀 تا شاکر باشی... تا شیطان نتونه حمله کنه! و البته شیطان هم تمام تلاششو می‌کنه که نقاط ضعف رو بزرگ نشون بده و چشمت رو به خوبی‌ها ببنده!🙈 پس، هر روز آیت‌الکرسی و چهار قل بخون، صدقه بده و اسفند دود کن.👌🏻 . الان هر وقت حالم داره بد می‌شه، حس می‌کنم شیطان حمله کرده،😅 سریع سنگر می‌گیرم💪🏻 و برای ضایع کردن شیطان هم که شده تظاهر می‌کنم که حالم خوبه.😁😅 . . و اما بخش سخت‌افزاری ماجرا😅 که همانا مدیریت و برنامه‌ریزی مادرانه‌ست.😎 . من نسبت به این مسئله مقاومت عجیبی داشتم!😅 هرکس از برنامه‌ریزی می‌گفت گوشه چشمی نازک می‌کردم😏 و می‌گفتم این سوسول بازیا برا خونه‌ی بدون بچه‌ست! مگه بچه صبر می‌کنه که من طبق برنامه‌م پیش برم؟! - وایسا محمد، الان نمی‌تونم بهت غذا بدم، وقت جاروئه!😐😶 - علی برو فعلا نمی‌تونم پوشکتو عوض کنم، نیم ساعت دیگه باید کارتو می‌کردی نه الان!😐😷 یه همچین تصویر کاریکاتوری از برنامه‌ریزی تو ذهنم بود.😅🙈😆 . ادامه دارد... . پ.ن: قول می‌دم فردا شب تموم بشه😅 چند تا نکته کاربردی برا خوب شدن حال خودمون و فرشته هامون و زندگیمون😍 برا کسایی که مثل من درگیر الفبای زندگی هستند هنوز 😅✋ . #پ_بهروزی #ریاضی۹۱ #روزنوشت_های_مادری #مادران_شریف

25 اسفند 1398 16:43:31

0 بازدید

madaran_sharif

. #پ_بهروزی (مامان محمد ۴سال و ۵ماهه و علی ۲سال و ۴ماهه) . سال پیش چند روزی با مادری هم‌نشین شدم که دائم یا بچه رو دعوا می‌کرد یا می‌زد! خیلی اذیت می‌شدم و سعی می‌کردم اونو متوجه عواقب رفتارش بکنم. خوشحال بودم فرصتی پیش اومده تا رفتار صبورانه‌ی😎 من با بچه‌ها رو از نزدیک ببینه، شاید تغییر کنه.😅 . مدتی گذشت و می‌خواستم علی رو از پوشک بگیرم. هرکاری می‌کردم بی‌خیال پوشک نمی‌شد!اتفاقی با دوستی هم‌صحبت شدم و حرف رسید به پوشک! گفت پسرم دیر از پوشک دراومد، چون من که مثل بعضیا نمی‌خواستم با کتک از پوشک بگیرمش!🤔 💢💢 به خودم اومدم! دیدم منی که اسطوره‌ی صبر بودم،😜 کلی کتاب خونده بودم، ته تکنیک‌های تربیتی رو درآورده بودم، کلی ادعا داشتم، حالا خیلی زود از کوره در می‌رم و داد می‌زنم! بی‌دلیل به خواسته‌هاشون می‌گم نععع! کوتاه هم نمیام به هیچ قیمت! . حتی تنبیه فیزیکی قبحی برام نداشت!🤔نه که نداشتا! توجیه می‌ساختم براش!😒 مثلا می‌گفتم: -اصلا مگه می‌شه دو تا پسر پشت هم داشته باشی و نزنیشون؟! . - من که همه‌ی راه‌ها رو برای از پوشک گرفتن بچه امتحان کردم، بذار چند بار دعوا کنم و ریز بزنمش شاید جواب بده.😔 . - منم آدمم، فشار روم زیاده، طبیعیه که هر دقیقه صدام بره بالا! با دو تا پسر! دست تنها، تو‌ غربت! . هنوز نفهمیده بودم دلیل تغییرم چیه و ذهنم بیشتر دنبال توجیه بود تا دلیل! تا اینکه دوستی سر راهم اومد که خیلی قربون صدقه‌ی بچه هاش می‌رفت! در قبال اشتباهاتشون آروم واکنش نشون می‌داد و منطقی برخورد می‌کرد و با خواسته‌هاشون همراه می‌شد. . دیدم کم‌کم دارم صبور می‌شم! لذت محبت کردن و آزادی دادن به بچه رو دوباره تجربه کردم. کمتر با بچه‌ها دچار تنش می‌شم. در عمل به *آنچه که می‌دونستم* موفق‌تر شدم!! . تازه فهمیدم چه بلایی به سرم اومده بود!! . . پ.ن۱: دیگه هیچ‌وقت از اشتباهاتی که در مسیر مادری مرتکب می‌شم جایی صحبت نمی‌کنم! شاید مادری بشنوه و ناخواسته تحت تاثیر حرف من همون اشتباه رو انجام بده! . پ.ن۲: خیلی حواسم هست با کیا نشست و برخاست دارم! چه تو دنیای مجازی و چه حقیقی! خصوصا تو معاشرت‌های صمیمی. چرا که اینجوری اثرگذاری ناخودآگاه اتفاق می‌افته! . پ.ن۳: شاید آدم ترجیح بده با کسی هم‌صحبت بشه که دچار عذاب وجدان نشه و بگه ایول همه مثل خودم هستن! . ولی واقعیت اینه که: می‌رود از سینه‌ها در سینه‌ها از ره پنهان صلاح و کینه‌ها صحبت صالح تو را صالح کند صحبت طالح تو را طالح کند! . پ.ن۴: نظر شما چیه؟ تجربه‌ی مشابه داشتید؟ . . #مادران_شریف_ایران_زمین #روزنوشت_های_مادری

13 اردیبهشت 1400 15:27:22

0 بازدید

madaran_sharif

. #طهورا (مامان سه دختر ۶ساله، ۴ساله و ۵ماهه) . تا ماه پنجم بارداری، همچنان در دانشگاه درس می‌دادم و شکر خدا بارداریم خوب بود. پروژه‌ای که با اون شرکت فنی_مهندسی داشتم هم تموم شد و پروژه مربوط برای من نداشتند. کلاس #حفظ_قرآن هم به دلایلی ادامه پیدا نکرد و من یهویی خونه‌نشین شدم😯 البته مشغول مطالعه و شرکت در دوره‌های تربیت فرزند بودم. . اردیبهشت ۹۳ دخترم به دنیا اومد😍 مدتها بچه کوچیک در اقوام نداشتیم و از نزدیک مشکلات رو لمس نکرده بودم و خیلی اذیت شدم. اولین روزی که تو خونه با دخترم تنها شدم خیلی گریه کردم😥 فکر نمی‌کردم از پس گریه‌ها و نیازهای دخترم بربیام❗️ . خلاصه تا دو ماه اوضاع بر این منوال بود تا اینکه کم‌کم قلق دستم اومد و با دخترم مسجد و جلسه قرآن رفتم. چهار ماهه بود که از همون شرکت فنی_مهندسی بهم پروژه دادند. از ساعت۲۲ تا نیمه شب و بعدازظهرها در ساعت خواب دخترم کار می‌کردم و خیلی راضی بودم. برای جلسه‌ها هم، که خیلی کم بود، گاهی با خودم می‌بردمش و بزرگتر که شد پیش مادرم می‌ذاشتمش. البته چون با شیر خودم می‌خوابید باید سر وقت خوابش خودمو می‌رسوندم🤪 . از اول زندگی، ماشین نداشتیم و با موتور اینور و اونور می‌رفتیم. برای سر زدن به خانواده همسرم، با اتوبوس می‌رفتیم قم و این رو بذارید در کنار اینکه دخترم همیشه بیقرار بود❗️ انواع خوراکی، اسباب‌بازی و کتاب می‌بردم ولی باز هم اعتراض... مثلا پشت چراغ قرمز: پس چرا راه نمیریم؟! چرا نرسیدیم ؟!😤 بسیار بدخواب، وابسته به مادر، هراسان از مردها و غریبه‌ها❗️ برای من کنار اومدن با این شرایط خیلی سخت بود. مجبور بودم وقت زیادی براش بذارم. اون همه کتاب و کلاس تربیت فرزند کارگشا نبود❗️ . خونه‌مون کوچیک بود اما حیاط خلوت داشت😃 کل دیوارهاش رو در اختیار دخترم گذاشتم جهت هنرنمایی👌🏻(بعد هم در اختیار هر سه‌شون!) با گواش، آبرنگ و... روی دیوارها یادگاری گذاشته😍 آردبازی، آب‌بازی، شن‌بازی و... کاغذ باطله‌ها رو دور نمی‌انداختم و می‌دادم به دخترم نقاشی بکشه یا بازی کنه. . با تمام سختی‌های بچه‌داری، ترم بهمن ۹۴ دخترم ۱/۵ساله بود که یه موقعیت تدریس در دانشگاه برام پیش اومد و پذیرفتم. ۷ تا ۱۰ صبح😍 تو اون اوضاع، چندساعتی فراغت از بچه‌داری لازم داشتم❗️ چه فراغتی بهتر از تدریس😁 فقط ۱۰جلسه بود و همسرم همراهی کردن و پیش بچه میموندن👌🏻 یکی دو بار هم مجبور شدم با دخترم سرکلاس حاضر بشم😃 . . #قسمت_هفتم #تجربیات_تخصصی #مادران_شریف_ایران_زمین

21 آبان 1399 17:22:22

0 بازدید

مادران شريف

0

0

. آیا از مشکل ناباروری رنج می‌برید؟؟ آیا به هر دری زدید، درمان نشدید؟؟ شایدم از اطرافیانتون ... خانم الیشا هم ۹ سال با این مسئله مواجه بود ولی ناامید نشد؛👌 خودشو با علاقه‌مندی‌هاش و از جمله آشپزی سرزنده نگه داشت. 😍 این کلیپ رو ببینید. ایشون یه روش جالب داشتن برای حل مشکل ناباروری‌شون. 😃 و الان چندیننن فرزند دارن 🤩 حالا ایمان آوردید خداوند به سوپرایز کردن بنده هاش، (همون و یَرزُقهُ مِن حیثُ لایَحتَسِب😁) علاقه‌منده؟😍 #کلیپ #ترجمه #زیرنویس #ا_باغانی #پ_عارفی #ف_محرم_زاده #ط_اکبری #خانواده_چندفرزندی #مادران_شریف_ایران_زمین

شما میتوانید مطالب بیشتری از صفحات محتوایی و دیگر صفحات بامانو بخوانید

برای دسترسی نامحدود به مطالب و استفاده از امکانات دیگر اپلیکیشن بامانو مانند ساخت آلبوم خانوادگی، اپلیکیشن بامانو را نصب کنید. با عضو شدن شما از محتواهایی پشتیبانی میکنید که دوست دارید بیشتر از آن ها مطلع باشید

madaran_sharif

مادران شريف

0

0

. آیا از مشکل ناباروری رنج می‌برید؟؟ آیا به هر دری زدید، درمان نشدید؟؟ شایدم از اطرافیانتون ... خانم الیشا هم ۹ سال با این مسئله مواجه بود ولی ناامید نشد؛👌 خودشو با علاقه‌مندی‌هاش و از جمله آشپزی سرزنده نگه داشت. 😍 این کلیپ رو ببینید. ایشون یه روش جالب داشتن برای حل مشکل ناباروری‌شون. 😃 و الان چندیننن فرزند دارن 🤩 حالا ایمان آوردید خداوند به سوپرایز کردن بنده هاش، (همون و یَرزُقهُ مِن حیثُ لایَحتَسِب😁) علاقه‌منده؟😍 #کلیپ #ترجمه #زیرنویس #ا_باغانی #پ_عارفی #ف_محرم_زاده #ط_اکبری #خانواده_چندفرزندی #مادران_شریف_ایران_زمین

شما میتوانید مطالب بیشتری از صفحات محتوایی و دیگر صفحات بامانو بخوانید

برای دسترسی نامحدود به مطالب و استفاده از امکانات دیگر اپلیکیشن بامانو مانند ساخت آلبوم خانوادگی، اپلیکیشن بامانو را نصب کنید. با عضو شدن شما از محتواهایی پشتیبانی میکنید که دوست دارید بیشتر از آن ها مطلع باشید

پست های مشابه

برو به اپلیکیشن