پست های مشابه

madaran_sharif

. #م_روح_نواز (مامان #محمدحسن ۱۰ ساله، #محمدعلی ۷ ساله، #محمدحسین ۵ ساله، #محمدرضا ۳ ساله) #قسمت_هفتم برای مدیریت هم‌زمان درس خوندن کنار بچه‌ها به چند تا راهکار مهم رسیدم: اصل اول اینه که اجازه ندم به همسرم و بچه‌ها فشار وارد بشه. اگه امکانش باشه (که به لطف خدا جور شده) گاهی از کسی کمک می‌گیرم؛ ولی فقط گاهی! برای اینکه بچه‌ها، تحت تربیت خودم باشن. دوم اینکه زمان خواب بچه‌ها، درس بخونم و کار خونه نکنم. خوبه مادر، تو زمان بیداری بچه‌ها، کارهای خونه رو انجام بده و زمان خوابشون رو به کارهای شخصیش اختصاص بده.👌🏻 این کار، دوتا اثر خوب داره: اول: روحیه‌ی مادر به خاطر اینکه تونسته به کارهای شخصی‌ش هم برسه حفظ می‌شه و حتی تو انجام کارهای منزل هم قوی‌تر عمل می‌کنه.😍 دوم: اینکه بچه‌ها مادر رو در حال زحمت کشیدن برای امور خانواده می‌بینن و این، حس مشارکت‌پذیری بچه‌ها رو بالا می‌بره.👌🏻 نکته‌ی بعدی اینه: برای خسته نشدنم، چند درس متفاوت رو تو یه روز بخونم و کل یه روز رو به یه درس اختصاص ندم. و از کم‌ترین وقت‌ها استفاده کنم. مثلاً موقع آشپزی یا خوابوندن بچه از فلش کارت استفاده کنم یا صوت‌هایی که تو گوشی دارم رو گوش کنم. این‌ها زمان‌های پرت هستن که با استفاده از اون‌ها مادری که بچه داره می‌تونه کلی از مطالب رو یاد بگیره. یه مادر معمولاً نمی‌تونه چندین ساعت خالی برای انجام یک کار واحد در اختیار داشته باشه.😁 پس باید این توانایی رو داشته باشه که وسط تفکر یا مطالعه رو یه موضوع خاص، کارشو رها کنه و تو فرصت بعدی که به دست اومد، ادامه‌ی این تفکر و مطالعه را پی بگیره. حتی به نظر می‌رسه اگه بین یه مطالعه‌ای که تو حالت عادی باید به صورت منسجم باشه، فاصله بیفته، اون مبحث برکت بیشتری هم پیدا می‌کنه؛ چون ذهن تو اون موضوع درگیر می‌شه و تو اون درگیری می‌مونه.👌🏻😌 و وقتی ساعت بعدی مطالعه می‌رسه، ذهن برای پذیرش اون موضوع آماده‌تر از قبله. و نکته‌ای که مهم‌تره، اینه که چون برای رضای خدا و به خاطر انجام وظایفت که همون مادری، همسری و خونه داریه، از اون موضوع، تو اون زمان که اوج درگیری ذهنیته می‌گذری، کارت خیلی برکت پیدا می‌کنه.😍 و باید بپذیریم که وقتی فرزند داریم، احتمالأ مدت زمان بیشتری برای درس خوندن باید وقت بذاریم. مثلاً اگه دیگران سه ماه تلاش می‌کنن، شما باید پنج ماه وقت بذارید و این کاملا طبیعیه.👌🏻😁 #تجربیات_تخصصی #مادران_شریف_ایران_زمین

10 مهر 1400 15:55:23

3 بازدید

madaran_sharif

. بعد از اتمام طرحم تو مناطق محروم، برگشتم خونه☺️🏘 . برای مدتی طبابت حضوری🥼 رو گذاشتم کنار، البته ۳ ۴ ماهی پنجشنبه جمعه‌ها برای دل خودم کار می‌کردم☺️ . دوست داشتم چند سالی رو برای بچه‌ها سرمایه گذاری کنم😌🥰 . ۲.۵ سال بعد تولد دختر دومم، با برنامه‌ریزی و تصمیم قبلی😉، پسرم هم به دنیا اومد👶🏻 . اضافه شدن فرزند سوم به خانواده راحت‌تر از اضافه شدن فرزند دوم بود.🤩 دوتای قبلی بیشتر با هم #سرگرم بودن🤼‍♀️ و لازم نبود من #یک_تنه، هم حامی و سرگرم‌کننده فرزند قبلی👧🏻 باشم هم مشغول رسیدگی به نوزاد👼🏻 . دختر بزرگ پنج ساله‌م خیلی کمک حال بود👩🏻 هم تو کارهای دختر دوم👧🏻 مثل آب و خوراکی دادن،🥣🥛 سرگرم کردن،🧩 و کاهش حساسیت و حسادت،☺️ . هم کارهای نوزاد👼🏻 مثل آوردن پوشک و لباس،👕👖 سرگرم کردنش برای نماز، و خندوندن و بازی کردن🤸 . . الان که دیگه پسرم ۱.۵ سالش شده، سه تایی با هم سرگرمن😎 تماشای بازی‌ها و خنده‌هاشون فوق‌العاده انرژی بخشه🥰 . #دعوا،گریه، جیغ و کتک کاری هم دارن؛ اما همین‌ها رو هم من #تعامل_مثبت می‌دونم👌🏻 که توش یه سری مهارت‌های خاص به دست میاد، مثلا پسرم تو همین سن، ماشاالله چنان یاد گرفته حق خودش رو بگیره که نگو😄 . در این روزها، #مادر سه تا فرشته‌م🥰 و در بهشت خونه با اون‌ها وقت می‌گذرونم. به علاوه‌، فعالیت‌های اجتماعی منظم هم دارم👌🏻 و البته مرور درس‌ها📚 (یک پزشک هیچ وقت نمی‌تونه درس خوندن رو کنار بذاره😅) و مشاوره مجازی پزشکی در روز . این چندماه اخیر، آخر هفته‌ها که همسرم خونه هستن و می‌تونن بچه‌ها رو نگه دارن، #دوره_دانشگاهی_طب_سنتی رو می‌گذرونم🌱 چند هفته‌ای هست که شروع کردم برای #آزمون_دستیاری (تخصص) بخونم.📚 البته برای اهل فن، شبیه شوخیه😄 به امسال امیدی ندارم، ان‌شاءالله سال آینده😃 . احتمالا از یکی دو ماه دیگه، کارم رو در یکی دوتا #درمانگاه شروع می‌کنم🏥 ساعتش محدوده و زیاد از بچه‌هام دور نمی‌شم😊 . برای این زمان احتمالا از یک #پرستار_کودک کمک بگیرم. با تعداد فرزند زیاد، به نظرم داشتن پرستار راه حل بهتری نسبت به مهدکودکه. . به گذشته‌ که نگاه می‌کنم می‌بینم تا الان طبق برنامه‌ها و اهدافم پیش رفتم،📝💪🏻 و مادری هم بخشی از #موفقیت منه😌👼🏻🏆 . زندگیم رو برای فرزندآوری متوقف نکردم، بلکه بچه‌دار شدن بخشی از برنامه من بوده، درست در مسیری که برای #رشد و #پیشرفتم متصورم. . بگذریم که خودم تا چه حد با بچه‌ها بزرگ شدم و رشد کردم🤩 ان‌شاءالله با دو سه تای بعدی، رشد بیشتری رو تجربه کنم.😍 . #هجرت #پزشکی۸۶ #تجربیات_تخصصی #قسمت_پایانی #مادران_شریف

20 اسفند 1398 17:56:30

0 بازدید

madaran_sharif

. #قسمت_پنجم #ف_جباری (مامان زهرا ۲.۵ ساله و هدی ۳ماهه) . یه مدت کوتاه با اون تک جدول جلو رفتم تا دیدم کارهای دیگه‌ای در طول روز پیش میاد که خارج از جدوله و عدم مدیریتشون آرامشم رو به هم می‌زنه، مثلا فراموششون می‌کنم و انجام نمی‌شن و... کارهایی مثل پیام واجبی به کسی، پیگیری کاری از کسی، انجام یه کار اینترنتی و... خلاصه این یه حس شکست بود، اما راه حل داشت!😍 وقتش بود برنامه ریزیم رو به‌روز‌رسانی کنم و برای این کارها یه ابزار مدیریتی ایجاد کنم؛ چک لیست روزانه! همین دو تا جیبی که بالای آبسردکن می‌بینید که با جعبه‌ی شکلات درست شدن!😄 . گاهی اول صبح، اگر نشد همون ساعات اولیه روز، همه کارهایی که به ذهنم می‌رسه رو توی این برگه‌های کوچیک لیست می‌کنم، این کارها اولا بر اساس همون جدول ترمی هست که قسمت قبل توضیح دادم، یعنی مثلا امروز عصر توی جدولم به حل تمرین اختصاص داره، توی لیستم می‌نویسمش، ثانیا هر کار دیگه‌ای که یادم میاد که اون روز یا نهایتا تا چند روز آینده باید انجام بشه رو میارم توی لیست.👌🏻 این چک لیست ذهن رو از درگیری خالی می‌کنه و تمرکز رو زیاد می‌کنه، مثلا من چند دقیقه به غذایی که برای شام می‌خوام درست کنم فکر می‌کنم و می‌نویسم توی اون کاغذ تا حین کارهای دیگه‌م دغدغه‌ی شام چی بپزم نداشته باشم، یا خرید‌هایی که برای خونه در طول روز یادم میاد رو سریع انتقال می‌دم به کاغذم.👌🏻 این کاغذ چندین بار در طول روز چک می‌شه و تیک می‌خوره یا چیزی بهش اضافه می‌شه البته همین چک‌لیست هم بعد از مدتی به نظرم اومد که ایرداتی داره؛ . ❌ مثلا هی کاغذ پر می‌شد و تعداد زیادی از کارهاش خط نخورده باقی می‌موند. به نظرم اومد که بهتره کارها رو بر اساس معیار اهمیت و فوریت تقسیم‌بندی کنم و هر کدوم رو توی کاغذ مخصوص خودشون بنویسم! یعنی الان دو دسته کاغذ دارم؛ کاغذ کارهای فوری کاغذ کارهای غیر فوری . ❌ مشکل بزرگ دیگه این بود که کارهایی که توی این لیست‌ها می‌اومد مهمان‌های ناخوانده‌ای بودن که انجام برنامه‌های ثابت منو با اخلال مواجه می‌کردن. چون زمانی رو توی جدول هفتگیم برای انجام این کارها در نظر نگرفته بودم. پس من توی برنامه‌ی مربوط به زمان خواب زهرا حدود یک ربع رو برای انجام یکی دو تا از این کارها گذاشتم و بقیه‌شون رو توی بیداری بچه‌ها انجام می‌دم. الان برنامه‌م چند بخش دیگه هم داره که به مرور اضافه شده؛ . ❗ادامه مطلب رو در اولین کامنت دنبال کنید.❗ . #روزنوشت_های_مادری #ف_جباری_برنامه_ریزی #بولت_ژورنال #مادران_شریف_ایران_زمین

12 فروردین 1400 17:02:03

2 بازدید

madaran_sharif

. #قسمت_چهارم . #م_کلاته (مامان #مرتضی ۵ سال و ۸ ماهه، #فاطمه ۳ سال و ۹ ماهه و #مجتبی ۱۱ ماهه) . هیچ‌کدوم از دوستام باورشون نمی‌شد که دو تا کوچولو دارم و سومی رو باردارم⁦⁦🤰🏻⁩. این وسط دو واحد هم حضوری داشتم که بچه‌ها رو یک ساعتی مهد حوزه می‌ذاشتم. یک‌بار کلاس جابه‌جا شده‌بود و شرایط جوری نبود که بچه‌ها رو مهد بزارم… مجبور شدم با خودم ببرمشون سر کلاسی که تو کتابخونه برگزار می‌شد. با شرایط سکوت مطلق😄 بچه‌ها دلشون می‌خواست صحبت کنن اما ...خلاصه اون کلاس چالشی هم گذشت... . خیلی از اوقات قبل از اینکه استاد بیان سر کلاس بقیه‌ی طلبه‌ها من رو سوال پیچ می‌کردن که چطور می‌تونی با بچه‌ها انقدر درس بخونی و به کارات برسی؟ . آخر ترم‌ها هم که باید درس رو ارائه می‌دادم، مثل همیشه، شب بعد از خوابیدن بچه‌ها، تدریسم رو آماده می‌کردم. . وقتی سر کلاس، تدریس رو به‌عنوان اولین نفر ارائه دادم، مورد تشویق استاد و بقیه قرار گرفتم. خدا همیشه بخاطر حضور این فرشته‌ها به زندگیم برکت می‌داد😍… . نوشتن پایان‌نامه هم با وجود بچه‌ها، لطف بخصوصی داشت… دلم می‌خواست چند ساعت با تمرکز بشینم پاش… اما فقط شب فرصت داشتم و ذهن اون موقع یاری نمی‌کرد… سعی می‌کردم بیش‌تر از نرم افزارها استفاده کنم تا نیازی به حضور در کتابخونه نداشته‌ باشم… . من عاشق تحقیق و پژوهش بودم… درسته که بعد از یک روز سروکله‌زدن با دو تا وروجک و بارداری، ذهنم پویایی لازم برای پایان‌نامه رو نداشت...  اما من با کارهای علمی، انگیزه می‌گرفتم...❤️ انگار با این کارها زنده بودم و حیات می‌بخشیدم😍 تونستم پایان‌نامه‌ام رو با نمره‌ی‌ خوب دفاع کنم ... سطح دو به پایان رسید و نی‌نی ما در اوایل دوران کرونا به دنیا اومد⁦👼🏻⁩  . تابستون همون سال برای سطح ۳ یا همون ارشد شرکت کردم...تنها رشته‌ای که می‌تونستم غیرحضوری بخونم، یه رشته‌ی خیلی سخت بود،  فقه و اصول... . شرایطم ایجاب می‌کرد غیرحضوری رو انتخاب کنم چون من فکر می‌کنم کسی از پس سه تا بچه‌ی قدونیم‌قد من برنمیاد، جز مامانشون😅 . به خاطر معدل بالا، دیگه امتحان ورودی نداشتم و فقط یه مصاحبه بود‌. اما وقت کمی داشتم و درس‌های زیادی رو باید برای مصاحبه می‌خوندم. روز مصاحبه حسابی رفتم بالای منبر😆… برای مصاحبه‌گیرنده‌ها که دو خانم و یک آقای روحانی بودند، از اولویت بچه‌داری و لزوم تحصیل کنار بچه‌داری گفتم… یکی از خانم‌های مصاحبه‌گیرنده، ۸ تا بچه داشت و حسابی تشویقم کرد😍. سوالات علمی خیلی سخت بود و استرس مصاحبه زیاد... . فکر نمی‌کردم قبول بشم اما شدم‌...💪 . #تجربیات_تخصصی #مادران_شریف_ایران_زمین

05 اسفند 1399 18:15:36

1 بازدید

madaran_sharif

. #ف_صنیعی (مامان #فاطمه ۷ساله، #معصومه‌زهرا ۴.۵ساله و #رقیه ۲ساله) #قسمت_سوم شب‌های سختی داشتم.😢 بی‌قراری‌های شبانه اونم تا ۳ ماه... اما از طرف دیگه، من وااااقعا بچه دوست داشتم. از بچگی همیشه دلم می‌خواست که نی‌نی تو خونه‌مون باشه ولی در حد آرزو موند! به همین خاطر تولد فاطمه برام خیلی هیجان‌انگیز بود.😍 دخترم که به‌دنیا اومد، دو ماه از ترم دانشگاهم باقی مونده بود. خوشبختانه تعداد کلاس‌هام کم بود و نیازی نبود بیشتر از دو ساعت بچه رو از خودم جدا کنم؛ و اون مدت رو هم پیش مامانم می‌ذاشتم. گه‌گاهی هم ‌نی‌نی‌مون دانشجو می‌شد و با هم می‌رفتیم دانشگاه.😁 استادها هم با من کنار اومدن و گذشت. ۶ ماهه‌ش بود که خونه‌ی کوچیکی رو که خریده بودیم، فروختیم و به لطف خدا خونه‌ی فعلی‌مون رو خریدیم. هر چند چون قرض داشتیم، ۱.۵ سال اون رو رهن دادیم و خودمون طبقه‌ پایین خونه‌ی پدر شوهرم ساکن شدیم. اون روزا ترم جدید دانشگاهم شروع شده بود و اوضاع برام سخت‌تر از نوزادیش شد.❗️ می‌گید چرا؟ خب دیگه منو می‌شناخت! و وقتایی که نبودم بهونه می‌گرفت.😢 دیگه کم‌کم ورق برگشت! از اون دانشجویی که هیچ کلاسی رو از دست نمی‌داد و جزوه هاش همیشه مرجع بود، تبدیل شدم به کلاس بپیچون! غیبت‌هام زیاد شد.😕 استادها هم چندان همکاری نمی‌کردن.😐 کم آوردم و به فکر انصراف افتادم. با خودم گفتم نکنه وقتی که برای درس می‌ذارم اجحاف در حق بچه‌‌م باشه. اما هم مادرم و هم همسرم بهم قوت قلب دادن که ادامه بدم.❤️ همسرم گفتن تو استعدادشو داری و با همه‌ی سختی‌ها، بازم می‌تونی ادامه بدی. درس خوندن و حضور توی اجتماع، باعث تقویت روحیه و انگیزه‌ت می‌شه.👌🏻 در آینده هم می‌تونی به جامعه خدمت کنی و مفید باشی.😉 دخترمون هم بعداً که بزرگ بشه، به مادرش افتخار می‌کنه که با وجود همه‌ی سختی‌ها، تلاش خودش رو کرده تا به هدفش برسه.🙂 ادامه دادم. اما دیگه نمره‌ها درخشان نبود و تو دانشگاه، نگاهی که قبلاً به من داشتن، دیگه نبود. می‌شنیدم که گاهی استادها می‌گفتن: اینکه دیگه باید بره بچه‌ش رو نگه داره. درس بخون نیست و از این، محقق در نمیاد.😐 این زمان‌ها خودم هم یکم مأیوس بودم و می‌گفتم تو هم دیگه دوره‌ت تموم شد. تمام تلاشمو می‌کردم تا دخترم کمتر اذیت شه. خلاصه این دوران رو، بعضی وقتا با جیم شدن و دیر رفتن و زود بیرون اومدن، گذروندم.🤪 الحمدالله کمک‌های مادرم هم بود و ایشونم خونه‌شون به دانشگاه نزدیک بود. #تجربیات_تخصصی #مادران_شریف_ایران_زمین

23 خرداد 1401 15:42:36

2 بازدید

madaran_sharif

#م_زادقاسمی (مامان #فاطمه_سادات ۱۷ ساله، #سیده_ساره ۱۲ ساله، #سید_علی ۸ ساله و #سیدمهدی ۵ ساله) #قسمت_هفتم وقتی که بچه‌ها کوچیکتر بودن و نیاز به حضور من داشتن، طوری فعالیت می‌کردم که کمتر نیاز به بیرون رفتن داشته باشم و چون کارم استان گیلان بود از حمایت خانواده‌ام برخوردار بودم.😚 مثلا تابستونا، تو یه سوئیت مستقر بودیم، مواقعی که می‌خواستم برم بیرون یا خواهرم می‌اومدن پیش بچه‌ها، یا بچه‌ها رو می‌بردم پیش مادرم میذاشتم. با این حال سعی می‌کردم جلسات با مربیامون توی خونه خودمون انجام بشه و از طریق تلفن کارهارو پیگیری کنم. وقتایی هم که میخواستم برم میدانی از کارها بازدید کنم جوری برنامه ریزی می‌کردم که بتونم از کمک خانواده استفاده کنم.👌 الان هم الحمدلله بچه‌ها بزرگتر شدن و از طرفی به خاطر کرونا شرایط مجازی ایجاد شده. بچه‌ها که آموزششون مجازیه و داخل خونه هستن و می‌تونن از همدیگه مراقبت کنند☺️ ما هم خیلی از جلساتمون رو توی فضای مجازی برگزار می‌کنیم و پیگیری‌ها به همین صورت انجام می‌شه. با این حال بازم سعی میکنم تا جاییکه بشه از دوستان دعوت کنم بیان منزل ما و با هم در مورد کار مباحثه کنیم. در کل همیشه متناسب با شرایطم فعالیت داشتم، یعنی همیشه من یک مادر هستم و دارم بچه داری می کنم، مسائل تربیتی و درسی بچه‌ها رو پیگیری می‌کنم، کنار این‌ها فکر می‌کنم توانایی‌ها و انرژی اضافه دارم که می‌تونه تو جبهه حق خرج بشه.👌 جایی که باید انرژی اضافیم خرج بشه رو پیدا کردم و متناسب با شرایط خرجش میکنم. 😊 یک مدتی پرفشار کار می‌کردم🤪 دوره ای سِمَتَم رو مشاوره کردم. مدتی دوباره برگشتم. یه مدت کلا کنار گذاشتم و ... خلاصه مثل جنگ‌های نامنظم و چریکی هست.😁 الان که بچه‌ها بزرگتر شدن من امکان این رو دارم که حتی سفر برم! گاهی شده صبح تا غروب بچه‌ها رو تنها بذارم برم جایی. چون بچه‌ها دیگه توانمند شدن. سعی میکنم صبح ها نخوابم، اول وقت بیدار میشم تا بچه ها خواب هستن یه سری از کارها رو انجام می‌دم. مخصوصا کارایی که نیاز به سکوت داره مثل درس خوندن و نوشتن مطلب. بچه ها بیدار میشن به صبحانه‌شون میرسم بعد مسائل درسی شون. تا جایی که بتونم توی کاری نیاز به همراهی داشته باشند همراهی شون می‌کنم، اما از طرفی سعی می‌کنم در این دوران مجازی بچه‌ها کارهاشون رو مستقل انجام بدن و وابسته نشن👌 و اون ساختاری که در مدرسه وجود داشت خیلی دستکاری نشه. ۴ تا بودن بچه‌ها هم توی برنامه ریزی‌هام خیلی کمکم کرده، بچه ها به هم کمک می‌کنن و وقتشون رو پر می‌کنن.😍 #تجربیات_تخصصی #مادران_شریف_ایران_زمین

02 اسفند 1400 19:30:50

1 بازدید

مادران شريف

0

0

. #طهورا (مامان سه دختر ۶ساله، ۴ساله و ۵ماهه) . تا ماه پنجم بارداری، همچنان در دانشگاه درس می‌دادم و شکر خدا بارداریم خوب بود. پروژه‌ای که با اون شرکت فنی_مهندسی داشتم هم تموم شد و پروژه مربوط برای من نداشتند. کلاس #حفظ_قرآن هم به دلایلی ادامه پیدا نکرد و من یهویی خونه‌نشین شدم😯 البته مشغول مطالعه و شرکت در دوره‌های تربیت فرزند بودم. . اردیبهشت ۹۳ دخترم به دنیا اومد😍 مدتها بچه کوچیک در اقوام نداشتیم و از نزدیک مشکلات رو لمس نکرده بودم و خیلی اذیت شدم. اولین روزی که تو خونه با دخترم تنها شدم خیلی گریه کردم😥 فکر نمی‌کردم از پس گریه‌ها و نیازهای دخترم بربیام❗️ . خلاصه تا دو ماه اوضاع بر این منوال بود تا اینکه کم‌کم قلق دستم اومد و با دخترم مسجد و جلسه قرآن رفتم. چهار ماهه بود که از همون شرکت فنی_مهندسی بهم پروژه دادند. از ساعت۲۲ تا نیمه شب و بعدازظهرها در ساعت خواب دخترم کار می‌کردم و خیلی راضی بودم. برای جلسه‌ها هم، که خیلی کم بود، گاهی با خودم می‌بردمش و بزرگتر که شد پیش مادرم می‌ذاشتمش. البته چون با شیر خودم می‌خوابید باید سر وقت خوابش خودمو می‌رسوندم🤪 . از اول زندگی، ماشین نداشتیم و با موتور اینور و اونور می‌رفتیم. برای سر زدن به خانواده همسرم، با اتوبوس می‌رفتیم قم و این رو بذارید در کنار اینکه دخترم همیشه بیقرار بود❗️ انواع خوراکی، اسباب‌بازی و کتاب می‌بردم ولی باز هم اعتراض... مثلا پشت چراغ قرمز: پس چرا راه نمیریم؟! چرا نرسیدیم ؟!😤 بسیار بدخواب، وابسته به مادر، هراسان از مردها و غریبه‌ها❗️ برای من کنار اومدن با این شرایط خیلی سخت بود. مجبور بودم وقت زیادی براش بذارم. اون همه کتاب و کلاس تربیت فرزند کارگشا نبود❗️ . خونه‌مون کوچیک بود اما حیاط خلوت داشت😃 کل دیوارهاش رو در اختیار دخترم گذاشتم جهت هنرنمایی👌🏻(بعد هم در اختیار هر سه‌شون!) با گواش، آبرنگ و... روی دیوارها یادگاری گذاشته😍 آردبازی، آب‌بازی، شن‌بازی و... کاغذ باطله‌ها رو دور نمی‌انداختم و می‌دادم به دخترم نقاشی بکشه یا بازی کنه. . با تمام سختی‌های بچه‌داری، ترم بهمن ۹۴ دخترم ۱/۵ساله بود که یه موقعیت تدریس در دانشگاه برام پیش اومد و پذیرفتم. ۷ تا ۱۰ صبح😍 تو اون اوضاع، چندساعتی فراغت از بچه‌داری لازم داشتم❗️ چه فراغتی بهتر از تدریس😁 فقط ۱۰جلسه بود و همسرم همراهی کردن و پیش بچه میموندن👌🏻 یکی دو بار هم مجبور شدم با دخترم سرکلاس حاضر بشم😃 . . #قسمت_هفتم #تجربیات_تخصصی #مادران_شریف_ایران_زمین

شما میتوانید مطالب بیشتری از صفحات محتوایی و دیگر صفحات بامانو بخوانید

برای دسترسی نامحدود به مطالب و استفاده از امکانات دیگر اپلیکیشن بامانو مانند ساخت آلبوم خانوادگی، اپلیکیشن بامانو را نصب کنید. با عضو شدن شما از محتواهایی پشتیبانی میکنید که دوست دارید بیشتر از آن ها مطلع باشید

madaran_sharif

مادران شريف

0

0

. #طهورا (مامان سه دختر ۶ساله، ۴ساله و ۵ماهه) . تا ماه پنجم بارداری، همچنان در دانشگاه درس می‌دادم و شکر خدا بارداریم خوب بود. پروژه‌ای که با اون شرکت فنی_مهندسی داشتم هم تموم شد و پروژه مربوط برای من نداشتند. کلاس #حفظ_قرآن هم به دلایلی ادامه پیدا نکرد و من یهویی خونه‌نشین شدم😯 البته مشغول مطالعه و شرکت در دوره‌های تربیت فرزند بودم. . اردیبهشت ۹۳ دخترم به دنیا اومد😍 مدتها بچه کوچیک در اقوام نداشتیم و از نزدیک مشکلات رو لمس نکرده بودم و خیلی اذیت شدم. اولین روزی که تو خونه با دخترم تنها شدم خیلی گریه کردم😥 فکر نمی‌کردم از پس گریه‌ها و نیازهای دخترم بربیام❗️ . خلاصه تا دو ماه اوضاع بر این منوال بود تا اینکه کم‌کم قلق دستم اومد و با دخترم مسجد و جلسه قرآن رفتم. چهار ماهه بود که از همون شرکت فنی_مهندسی بهم پروژه دادند. از ساعت۲۲ تا نیمه شب و بعدازظهرها در ساعت خواب دخترم کار می‌کردم و خیلی راضی بودم. برای جلسه‌ها هم، که خیلی کم بود، گاهی با خودم می‌بردمش و بزرگتر که شد پیش مادرم می‌ذاشتمش. البته چون با شیر خودم می‌خوابید باید سر وقت خوابش خودمو می‌رسوندم🤪 . از اول زندگی، ماشین نداشتیم و با موتور اینور و اونور می‌رفتیم. برای سر زدن به خانواده همسرم، با اتوبوس می‌رفتیم قم و این رو بذارید در کنار اینکه دخترم همیشه بیقرار بود❗️ انواع خوراکی، اسباب‌بازی و کتاب می‌بردم ولی باز هم اعتراض... مثلا پشت چراغ قرمز: پس چرا راه نمیریم؟! چرا نرسیدیم ؟!😤 بسیار بدخواب، وابسته به مادر، هراسان از مردها و غریبه‌ها❗️ برای من کنار اومدن با این شرایط خیلی سخت بود. مجبور بودم وقت زیادی براش بذارم. اون همه کتاب و کلاس تربیت فرزند کارگشا نبود❗️ . خونه‌مون کوچیک بود اما حیاط خلوت داشت😃 کل دیوارهاش رو در اختیار دخترم گذاشتم جهت هنرنمایی👌🏻(بعد هم در اختیار هر سه‌شون!) با گواش، آبرنگ و... روی دیوارها یادگاری گذاشته😍 آردبازی، آب‌بازی، شن‌بازی و... کاغذ باطله‌ها رو دور نمی‌انداختم و می‌دادم به دخترم نقاشی بکشه یا بازی کنه. . با تمام سختی‌های بچه‌داری، ترم بهمن ۹۴ دخترم ۱/۵ساله بود که یه موقعیت تدریس در دانشگاه برام پیش اومد و پذیرفتم. ۷ تا ۱۰ صبح😍 تو اون اوضاع، چندساعتی فراغت از بچه‌داری لازم داشتم❗️ چه فراغتی بهتر از تدریس😁 فقط ۱۰جلسه بود و همسرم همراهی کردن و پیش بچه میموندن👌🏻 یکی دو بار هم مجبور شدم با دخترم سرکلاس حاضر بشم😃 . . #قسمت_هفتم #تجربیات_تخصصی #مادران_شریف_ایران_زمین

شما میتوانید مطالب بیشتری از صفحات محتوایی و دیگر صفحات بامانو بخوانید

برای دسترسی نامحدود به مطالب و استفاده از امکانات دیگر اپلیکیشن بامانو مانند ساخت آلبوم خانوادگی، اپلیکیشن بامانو را نصب کنید. با عضو شدن شما از محتواهایی پشتیبانی میکنید که دوست دارید بیشتر از آن ها مطلع باشید

پست های مشابه

برو به اپلیکیشن