پست های مشابه

madaran_sharif

. #ف_جباری (مامان زهرا ۲ سال و ۹ ماهه و هدی ۶ ماهه) دیروز با بچه‌ها رفته بودیم بیرون.👩‍👧‍👧 هدی توی آغوشی، زهرا هم به دلایلی توی کالسکه بود و در شرایطی نازش بالا گرفت و تقاضای بغل کرد.👧🏻 در همون لحظات ندایی از اطراف رسید 😀 📣 که آخی بیچاره چقدر سخته‌شه با دو تا بچه.😔 باید می‌گفتم: - تازه کجاشو دیدین؟🤪 اما گفتم: -من بیچاره نیستم.😌 وقتی به هم‌بازی شدن و هم‌دم شدن این دو دلبر فکر می‌کنم، این سختی برام آسون می‌شه‌. من از فکر کردن به خوشبختی این دو خواهر از داشتن هم، چشمام قلبی می‌شه و هیجان‌زده می‌شم.😍 البته همه‌ی اینارو در درونم گفتم و همون‌جا راهو کج کردم به سمت بقالی و پارک و حظ دنیا رو با دخترا بردن.😀🎡🍭 پ.ن۱: بیاین با هم "یه کلمه" از دعای حیات طیبه‌‌ی حضرت مادر (سلام‌الله‌علیها) رو بخونیم: اللهم صل علی محمد و آل محمد و یَسِّرلِی...🌼 خدا جون برام "آسونش کن"! یعنی چی؟ به نظرتون آسون یا سخت بودن کار چقدر به خود اون کار بستگی داره؟ چه کارها که ساده‌ن ولی مدت‌ها به تعویق می‌افتن و انجام نمی‌شن و چه کارها که سختن ولی راحت انجام می‌شن. پس آسونی و سختی به چیه؟ به دوست داشتن اون کاره؟👌🏻 یا به باور داشتنشه؟ مثلاً باور به اینکه نخوابیدن بعد نماز صبح برای ایجاد تحول تو زندگی من ضروریه.😀 یا باور به این‌که دکتر رفتن برای پاکسازی بدن و رعایت دستوراتش نیاز منه، چون باید خودمو بازیابی کنم تا بتونم اهدافم رو دنبال کنم. نگاه صفر و یکی رو هم کنار بذاریم☝🏻 مشخصاً هر اندازه که باور به یقین نزدیک‌تر باشه و انگیزه متعالی‌تر، تداوم و پیش‌رفتن در مسیر هدف هم بهتر می‌شه و بالعکس. (مثلاً دوست داشتن هم سطحی از باوره ولی اونقدر سطحیه که به ندرت منجر به عمل و تداوم در اون می‌شه) پس! "یَسِّرلِی" در دعای حضرت مادر یعنی... ما را معتقد گردان، ما را بیانگیزان... تا بر ما آسان شود هر سختی.❤ پ.ن۲: حرفای پ.ن قبلی رو از یه برنامه تلویزیونی الهام گرفتم که تو عکس تگشون کردم.😁 پ.ن۳: من بارها هر دوطرف از جمله‌های بالا رو زندگی کردم؛ یکیش همین بچه🙃 🤯 بچه‌داری سخته آقا! سخخت...🥵 آوردنش یه طرف، داریدنش یه طرف دیگه! نیکو داریدنش که دیگر هیچ! خدایی بچه‌داری رو با چه انگیزه‌‌ای آسونش کردین؟🤪 کامنت بذارین انگیزه‌ها رو به هم منتقل کنیم.😇 پ.ن۴: حالا چه‌جوری باورمند بشیم؟!🤔🙄 یه راهش همین دعاست! فعلا بریم دعا کنیم ...🚶‍♀️🤲🏻 #روزنوشت_های_مادری #صحیفه_فاطمیه #عصر_شیرین #شبکه_افق #هانی_چیت_چیان #مادران_شریف_ایران_زمین

24 خرداد 1400 17:13:36

0 بازدید

madaran_sharif

. سلام به همه‌ی اعضای عزیز خانواده‌ی مادران شریف ایران زمین😍 حالتون خوبه؟ . تولد یک‌سالگی‌مون مباااارک😇 و یه تبریک ویژه هم می‌گیم به اونایی که از همون روزای اول (مهر پارسال) کنارمون بودن😁 (کیا بودن؟ دستا بالا) . . به این بهونه می‌خوایم یه خورده بیشتر از خودمون بگیم، بعدش شماهم تو کامنتا از خودتون برامون بگید😇 . ما یه تعداد مامان فارغ‌التحصیل دانشگاه شریف هستیم.😁 بعد مامان شدن مثل بقیه مامانا یه مدت حالمون خوب نبود از اینکه نمی‌تونیم به کارای مورد علاقه‌مون برسیم و رشد کنیم و فعال باشیم.😞 . توی گروه دوستانه‌ای که داشتیم دنبال این بودیم که چطور می‌شه کنار بچه داری، به کارای دیگه هم برسیم؟ از تجربیات دوستامون و مامان‌های باتجربه استفاده می‌کردیم.👌🏻 دنبال مامانایی بودیم که کنار مادری، فعالیت‌های دیگه‌ای داشتن. فعالیت‌هایی طبق  شرایط، علاقه و نقشی که داشتن. ادامه‌ی تحصیل، مطالعه، فعالیت اجتماعی و فرهنگی، کارهای هنری، اشتغال، کارآفرینی و ... . کم‌کم به نتایج خوبی رسیدیم... دیدیم این آرزو دست یافتنیه😄 چون یه سری مامانا تونستن پس ماهم می‌تونیم. و تونستیم😇 . بعدش تصمیم گرفتیم تجربیات این مامانا رو به بقیه مامانا بگیم. و این حال خوب رو برای همه‌ی مامانا رقم بزنیم😍 . حالا بعد این یه سال ما یه خونواده‌ی حدود 10 هزارتایی هستیم توی پیج و کانال‌هامون (بله و ایتا و سروش) تو این مدت هم خیلی چیزا از شما خونواده‌ی عزیزمون یاد گرفتیم. و خیلی بیشتر از قبل حال خوب و انگیزه داریم به خاطر بودن کنار شما.🌹 . و اما اینکه ما دقیقا کی هستیم و این پیج توسط چه کسانی اداره می‌شه: . اول کار ما یه تیم ۶ نفره بودیم. بعدش کم‌کم دوستای دیگه‌ای پیدا کردیم و خیلیا توی این مسیر بهمون کمک کردن.💚 . الان تیم اصلی‌مون شامل این افراده. 👇 اینجا جا نشد کامل معرفی کنیم. توی بخش نظرات معرفی ها رو بخونید😁😇 . 🔸پروانه شکوری 🔸پگاه بهروزی 🔸طاهره اکبری 🔸فاطمه جباری 🔸هاجر محمدی 🔸پریسا عارفی 🔸الهام باغانی 🔸زهرا منظمی 🔸اسما توانا . و البته با همراهی تعداد زیادی از مامانا که برامون پست می‌نویسن و خیلی عوامل پشت صحنه‌ی دیگه😘 . . پ.ن: دوست داشتیم تولدمون رو دورهم و کنار شما جشن بگیریم. اما امان از کرونا😕 به جاش چند روز پیش یه دورهمی دوستانه داشتیم با رعایت پروتکل‌ها😉 البته جای یکی از مامانا و سه تا پسراش خالی بود. چهار تا از بچه‌ها هم غایب بودن و خونه‌ی مامان بزرگاشون مونده بودن.😅 . ❤️جاتون کنارمون خیلی خالی بود❤️ . . ادامه در بخش نظرات👇👇 . #تولد #یک_سالگی #مادران_شریف_ایران_زمین

19 مهر 1399 18:15:24

0 بازدید

madaran_sharif

#ه_محمدی (مامان #محمد ۲.۵ ساله) . محمد کوچولوی نوپا، اولین قدم‌های زندگی‌شو برمی‌داشت... می‌خورد زمین...🤕 پا می‌شد و دوباره می‌خورد زمین... . اگه ما به خاطر مشقت‌های راه رفتن، اجازه این کارو بهش نمی‌دادیم، اون رو از یه نعمت بزرگ پشتش، محروم کرده بودیم! . . بعضی از آدما، تو زندگی‌های خودشون، یه سختی‌هایی دیدن، که می‌ترسن بچه‌هاشون دچارش بشن و خودشونو به آب و آتیش می‌زنن که اونا دیگه درگیر اون سختی‌ها نشن...⁦🤷🏻‍♀️⁩ . یه مثال معروفش اینه که اکثر پدر مادرا، اول ازدواجشون دستشون تنگ بود و در مضیقه قرار داشتن، ولی گاهی برای ازدواج دخترشون، فقط به خواستگار با شرایط مالی بالا اجازه فکر کردن می‌دن! در حالیکه خود دختر ممکنه راضی باشه به اون شرایط👌🏻⁩ . . یکی از راه‌هایی که بهمون کمک می‌کنه خودمون با بچه‌هامون این‌طوری نباشیم، لذت بردن تو دل سختی‌هاست.🙂 . چرا فقط به جنبه‌های منفی این اتفاقات سخت نگاه کنیم؟ چرا به جای اینکه غصه بخوریم اول ازدواج هیچی نداریم، لذت نبریم که داریم آجر به آجر زندگی‌مونو با عشق می‌سازیم؟❤️ . . این‌جوری هم تحمل سختی‌ها برامون آسون می‌شه هم دیگه مانع امتحانات الهی برای فرزندانمون نمی‌شیم: . چرا دخترم از این لذت محروم بشه؟ بذار اونم زندگی‌شو خودش بالا ببره😊 . حواسمون هست که خدای مهربونمون، از ما به ما و فرزندانمون مهربونتره؟ . اگه مصلحت دیده این دنیا رو دار سختی‌ها و ابتلائات قرار بده، حتما خیر ما رو می‌خواد. و چه خوبه آدم در مقابل خیرخواهی پروردگارش😍 خوش‌بین و شکرگزار باشه.😊 . این حس خوب مقابل سختی‌ها، مثل گرما، یخ سختی‌ها رو ذوب می‌کنه... یعنی در ظاهر آدما می‌بینن ما زندگی سختی داریم، ولی خودمون خوشحالیم و رضایت‌مندی رو لبامونه.🤭 . . ما به خاطر اینکه دید محدودی داریم، ارزش کمی برای رشد خودمون قائلیم... ولی می‌بینیم خدا کلی پازل می‌چینه که ما تو یه سختی، یه رشدی بکنیم و این رشد، برای خدا خیلی ارزشمنده💎 اصلا همه‌ی این بند و بساط عالم رو هم به خاطر همین رشد ماها، رقم زده... . و ما هیچ‌جوره نمی‌تونیم این سختی‌ها رو از خودمون و بچه‌هامون (که خدا به دنبال رشد اون‌ها هم هست) دور کنیم. بالاخره یه جایی باید نشون بدیم که چند مرده حلاجیم.😏 . پس چه خوبه که به جای جزع و فزع و به آب و آتیش زدن، نگاهمون رو به اون‌ها عوض کنیم و بهشون به عنوان هدیه‌ای از خدا❤️ که ظاهرش سختی و باطنش آرامش و تعالیه، نگاه کنیم. . . #روزنوشت_های_مادری #مادران_شریف_ایران_زمین

02 مهر 1399 17:41:06

0 بازدید

madaran_sharif

. موقع اذان صبح بود که محمد مهدی کوچولوی⁦👼🏻⁩ ما چشماشو👀 به این دنیا🌍🔆 باز کرد. . چقدر اون لحظه شیرین🍯 بود و من احساس خوشبختی می‌کردم😌 و احساس سبکی زیاد از به سلامت زمین گذاشتن این بار⁦.🤲🏻⁩ . خودم رو خیلی نزدیک به خدا حس می‌کردم... خلاصه اصلا اون لحظه قابل وصف نیست...😊 ان‌شاءالله قسمت همه‌ی خانوما بشه⁦🤲🏻⁩ وقتی اومد بغلم اول از همه بهش سلام کردم🥰 و مثل یه آدم بزرگ باهاش حرف زدم. . . خیلی نگذشته بود که احساس خوشبختی تبدیل به سردرگمی شد.😩 با هر گریه پسرم ترس😱 برم می‌داشت و هول می‌شدم. کتاب تربیتی📚 نخونده بودم و عذاب وجدان داشتم⁦.🤷🏻‍♀️⁩ . از همون موقع شروع کردم به مطالعه⁦👌🏻⁩ اول از کتاب های من دیگر ما شروع کردم.📚 یه مقداری هم با مطالعه‌های جسته و گریخته توی فضای مجازی و آشنایی با صفحات و کتاب‌های مختلف تربیتی مطالعه‌م قوت گرفت.💪🏻 . محمد مهدی هم روز به روز بزرگتر👦🏻می‌شد، باهم کتاب میخوندیم📓 بازی می کردیم⚽️ و زندگی شیرین‌تر🍭 می‌شد.😀 . تازه داشتم تو مادری راه می‌افتادم و محمد مهدی از نوزادی در می‌اومد و ۴ ماهه شده بود که چشم👀 چپم تار شد.😶 . اوایل وقتی به بقیه می‌گفتم همه چیز رو مه آلود🌫 می‌بینم، باوشون نمی‌شد...⁦🤷🏻‍♀️⁩ تا اینکه ۲۰ روز بعد... . داشتم تلویزیون📺 نگاه می‌کردم که اتفاقی مستندی در مورد یه بیماری پخش می‌شد...🤒 حس کردم چقدر علائمش شبیه علائمیه که من دارم.🤱🏻 . رفتم شیراز و اولین کاری که کردم بینایی سنجی بود. شماره‌ی چشم👀 چپم ۹ از ۱۰ شد یعنی من ۰.۹ بیناییم رو نداشتم.😱 . دستور بستری و مصرف کورتون و قطع شیردهی صادر شد.😪🏥 (آخرین باری که به پسرم شیر دادم رو یادم نمی‌ره، انگار اونم فهمیده بود آخرین باره، بغض کرده بود و به زور شیر می‌خورد‌.😓😥) . بعد از آخرین شیر رفت خونه‌ی بابابزرگش و منم راهی بیمارستان🏨 شدم. . روزهای سختی بود...🤒 من بستری، همسرم در سفر بین قم و شیراز و محمدمهدی هم آواره. و سخت‌تر از همه تحمل سوالای ملاقاتی‌ها که مثلا بنظرت محمدمهدی تو رو یادش میاد؟!😒 . بعد از اتمام دوره‌ی بستری، رفتم پیش متخصص مغز و اعصاب و اولین سوالم این بود: + من ام‌اس گرفتم؟ جواب مثبت بود😞 . . #ز_م_پ #قسمت_چهارم #تجربیات_تخصصی #مادران_شریف_ایران_زمین

27 خرداد 1399 16:44:19

0 بازدید

madaran_sharif

#ط_اکبری . باید #مسئله چی بپزم، چی بخورونم، چی بپوشونم، کی رو کی کجا ببرم روبرای همیشه حل کنم!⁦👌🏻⁩ . از اونجا که مغز ما بسیار تنبل تشریف داره (بیشینه😮 مصرف انرژی، کمینه😇 تمایل به بازدهی!)، نوشتن #برنامه بلندمدت، میان مدت و کوتاه مدت، فراغت قابل توجهی برای مغز میاره و شدیداً خرسند می‌شه!😉 . ضمن اینکه یه سری کارها در برنامه کوتاه مدت روزانه وجود دارند که دائمی هستند، ولی هر روز مغز ما رو به کار می‌گیرن که یه وقت فراموش نشن!🤔 «یادم نره امروز سه شیره بدم بروبچ؟!؟» امروز چی بپزم؟! و.. این‌جوری وقتی برای کارهای مهم دیگه میری سراغ جناب مغز، گوشه‌ی چشم👀 باریک می‌کنه می‌گه این‌همه کار دارم بعدشم خسته‌ام!😅 . نوشتن این مدل کارها ضمن اینکه فراغت برای ذهنمون میاره، بعد مدت کوتاهی، اون‌ها رو تبدیل به «عادت» می‌کنه و #عادت هم یعنی تعطیلات آخر هفته‌ی مغز😎 . حالا وقتی بگم: «مغز جان! می‌خوام به خودشکوفایی بپردازم»⁦😉 میگه: «در خدمتم سرورم!»⁦💪🏻⁩ . نکات مهم: ۱. در تصویر نمونه‌ای از #دفتر_برنامه آورده شده، ابتدای هرماه کارهای مهم ماه رو لیست کنید. ⁦👈🏻⁩مثلا تبریک تولد دخترخالم، واکسن محمد و... ابتدای هر هفته هم کارهایی که تو اون هفته باید انجام بدید لیست کنید. ⁦👈🏻⁩مثلا خانه تکانی🏡، مطالعه‌ی ۲۰۰ صفحه از فلان کتاب و... و هر شب جزییات برنامه‌ی فردا رو بنویسید. دقت کنید که برنامه‌‌ی ماه و هفته رو نباید جزیی بنویسید.⁦⁩⁦🙅🏻‍♀️⁩ ⁦👈🏻⁩مثلا اینکه هر روز صدقه بدهید رو تو برنامه ماه ننویسید، ولی می‌تونید یه مدت تو برنامه روزانه بنویسید تا تبدیل به عادت بشه. . ۲. برنامه رو یه جور بنویسیم تا ضمن اینکه دچار استرس😖 و بعدش، ناامیدی😞 نشیم، اندک فشاری برای رشدمون داشته باشه.⁦☺️⁩ دقت داشته باشید که برنامه ریزی باید توان شما رو مضاعف کنه، پس اگر خود برنامه ریزی داره انرژی زیادی می‌گیره ازتون، یه جای کار می‌لنگه‌.😕 . ۳. در ابتدا حتما یک کار زمان‌دار تعیین کنیم.⁦⏱️⁩ ⁦👈🏻⁩مثال تلفن⁦☎️⁩ به مامانی راس ساعت ۹ صبح و به مرور برنامه‌های زمان دار را زیاد کنیم. . ۴. در برنامه کارها طبق #اولویت مرتب می‌شن که اگه به یه کاری نرسیدیم، اون کاری باشه که درجه‌ی اهمیتشم کمتره. . ۵. تعیین برنامه‌‌ی غذایی🍛 روزهای ماه، ضمن اینکه کمک می‌کنه نوع و میزان مواد غذایی مورد نیاز خانواده رو مدیریت کنیم، باعث می‌شه از ابتدای هفته یا از روز قبل، آمادگی لازم برای تهیه مواد لازم خوراک روز رو داشته باشیم و مثلاً نگیم: ای وای برای آش امروز حبوبات نخیسوندم! . #هوافضا۹۰ #روزنوشت_های_مادری #دفتر_برنامه #مادران_شریف

22 بهمن 1398 16:33:21

0 بازدید

madaran_sharif

. #ح_یزدان‌یار (مامان #علی ۱۰ساله، #زهرا ۷ساله ، #فاطمه و #زینب ۱.۵ساله) #قسمت_دهم یواش یواش روز‌ها می‌گذشت و شرایط سخت و سخت‌تر می‌شد. اونایی که مادر دوقلو هستن قطعا درک می‌کنن بارداری دوقلو خیلی متفاوته با بارداری تک‌قل. اونم من که بارداری‌های عادی نداشتم و انواع و اقسام شرایط سخت رو طی می‌کردم.🤦🏻‍♀️ به خاطر شرايط قرنطینه، روزها و حتی هفته‌ها خونه‌نشین بودیم و اصلاً بیرون نمی‌رفتیم. فقط از این دکتر به اون دکتر. تو خونه به بچه‌ها اونقدر آزادی داده بودم که خیلی خلأ بیرون رفتن رو حس نکنن. از انواع اسباب‌بازی‌هایی که بالای کمد بودن و اومدن پایین، گرفته تا بازی با کفی و پشتی مبل و حتی سیزده به در و چادر زدن کنار گل هامون.😅 و هر روز بیشتر از روز قبل خدا رو شکر می‌کردم که حداقل همدیگه رو دارن👌🏻 هم‌بازی‌هایی که البته گاهی هم دعوا می‌کنن و بحث و جدل دارن. من هم کم‌کم دیگه نشستن و بلند شدنمم سخت و سخت‌تر می‌شد. وقتی استراحت مطلق شدم تقریباً همهٔ کارها رو به همسرم سپردم. کلیات رو می‌گفتم یا می‌آوردن کنار تخت انجام می‌دادم. از روی تخت، درست کردن غذا رو مدیریت می‌کردم؛ کم کن، آب بریز، سیب‌زمینی بریز و... بچه‌ها هم‌کم‌کم آب دیده شدن و به پدرشون کمک می‌کردن.😁 اواخر بارداریم بازهم داغ‌دار شدم و دایی محسنم رو در اثر کرونا از دست دادم.😭 دایی محسن پنجمین برادر مامانم بود که از دست می‌داد. اونم با این شرایط که حتی از تسلی و همدلی دوست و آشنا هم محروم بودیم. می‌گن خاک سرده و داغ مصیبت رو سرد می‌کنه، ولی بعضی بغض‌ها تا ابد تو دل آدم تازه هستن و بعضی داغ‌ها تا ابد آتشین. #تجربیات_تخصصی #مادران_شریف_ایران_زمین

17 شهریور 1401 15:13:26

7 بازدید

مادران شريف

0

0

. #ح_کرباسی ( مامان #حسنا ۹ساله ، #محمدحسین و #محمدهادی ۵ساله و #زینب ۱ساله) #قسمت_سوم توی چند سال اول زندگی‌مون خیلی سفر می‌رفتیم. هر دو پایه و اهل گشت و گذار بودیم.😇 البته سفرهامون هم لاکچری نبود. معمولا شب‌ها توی چادر می‌خوابیدیم. پول بنزین رو حساب می‌کردیم و از کل پولمون کم می‌کردیم تا ببینیم می‌تونیم یکی دو وعده توی رستوران غذا بخوریم یا نه.😁 همون اوایل ازدواج یه بار داشتم با همسرم درباره رشته‌ی دانشگاهیم صحبت و درد دل می‌کردم. من از اول معماری رو دوست داشتم، ولی خیلی بد انتخاب رشته کردم و دانشگاه‌هایی رو که زدم بودم، قبول نشدم. برای همین به ناچار رفتم حسابداری.😐 با ایشون که مشورت کردم تصمیم گرفتم گرافیک بخونم که هم به معماری نزدیکه و هم می‌تونم خیلی زود باهاش کار کنم. خلاصه مدرک کاردانی حسابداری رو که گرفتم شروع کردم به درس خوندن برای کنکور هنر و خداروشکر سال ۹۰ گرافیک دانشگاه علمی کاربردی تهران قبول شدم.☺️ خیلی از رشته‌ی جدیدم راضی بودم. حتی تو زمان دانشجویی گاهی کارهای گرافیکی انجام می‌دادم و می‌فروختم.🤩 خرداد سال ۹۱ حدود دو ترم از شروع گرافیک گذشته بود که دختر اولم، حسنا خانم وارد زندگی مون شد.😍 حسنا زودتر از موعد،توی هفته‌ی ۳۶ به دنیا اومد و باید بستری می‌شد. متاسفانه همون اول دکتر بی هیچ ملاحظه‌ای، به همسرم گفته بود امیدی به زنده موندنش نیست😔 و با این حرف برگ و بارمون ریخت.😞 من باید توی اتاق مادران می‌موندم و فقط برای شیردهی می‌تونستم دخترم رو ببینم. هربار که ازش جدا می‌شدم، نمیدوستم دوباره می‌بینیمش یا نه.😭 7 روز توی دستگاه بود و خداروشکر بعد از همه‌ی اون سختی‌ها و استرس‌ها، باز روی خوش زندگی رو دیدیم و میوه‌ی دلم مرخص شد و با هم به خونه برگشتیم.😃 تابستون که تموم شد، حسنا ۳ ماهه بود که دوباره به دانشگاه برگشتم. نمیدونم اون موقع توی علمی کاربردی مرخصی زایمان نمی‌دادن یا خودم نمی‌دونستم چنین امکانی هست.😅 و بی وقفه درسم رو ادامه دادم. گاهی دخترم رو پیش مامانم می‌ذاشتم. گاهی هم خواهر جونم باهام می‌اومد دانشگاه و حسنا رو توی نمازخونه نگه می‌داشت تا بتونم توی زمان بین کلاس‌ها بهش شیر بدم.😍 رشته‌ی گرافیک کارهای عملی زیادی داشت که نمی‌شد در کنار بچه‌ی کوچیک انجام داد. به همین خاطر شب‌ها بیدار می‌موندم و کارهام رو انجام می‌دادم. چون خیلی گرافیک رو دوست داشتم، روی انتخاب جدیدم مصمم بودم و با انگیزه سختی‌هاش رو به جون می‌خریدم. نهایتا در کنار بچه داری، دوره‌ی کارشناسیم رو تموم کردم. 💪 #تجربیات_تخصصی #مادران_شریف_ایران_زمین

شما میتوانید مطالب بیشتری از صفحات محتوایی و دیگر صفحات بامانو بخوانید

برای دسترسی نامحدود به مطالب و استفاده از امکانات دیگر اپلیکیشن بامانو مانند ساخت آلبوم خانوادگی، اپلیکیشن بامانو را نصب کنید. با عضو شدن شما از محتواهایی پشتیبانی میکنید که دوست دارید بیشتر از آن ها مطلع باشید

madaran_sharif

مادران شريف

0

0

. #ح_کرباسی ( مامان #حسنا ۹ساله ، #محمدحسین و #محمدهادی ۵ساله و #زینب ۱ساله) #قسمت_سوم توی چند سال اول زندگی‌مون خیلی سفر می‌رفتیم. هر دو پایه و اهل گشت و گذار بودیم.😇 البته سفرهامون هم لاکچری نبود. معمولا شب‌ها توی چادر می‌خوابیدیم. پول بنزین رو حساب می‌کردیم و از کل پولمون کم می‌کردیم تا ببینیم می‌تونیم یکی دو وعده توی رستوران غذا بخوریم یا نه.😁 همون اوایل ازدواج یه بار داشتم با همسرم درباره رشته‌ی دانشگاهیم صحبت و درد دل می‌کردم. من از اول معماری رو دوست داشتم، ولی خیلی بد انتخاب رشته کردم و دانشگاه‌هایی رو که زدم بودم، قبول نشدم. برای همین به ناچار رفتم حسابداری.😐 با ایشون که مشورت کردم تصمیم گرفتم گرافیک بخونم که هم به معماری نزدیکه و هم می‌تونم خیلی زود باهاش کار کنم. خلاصه مدرک کاردانی حسابداری رو که گرفتم شروع کردم به درس خوندن برای کنکور هنر و خداروشکر سال ۹۰ گرافیک دانشگاه علمی کاربردی تهران قبول شدم.☺️ خیلی از رشته‌ی جدیدم راضی بودم. حتی تو زمان دانشجویی گاهی کارهای گرافیکی انجام می‌دادم و می‌فروختم.🤩 خرداد سال ۹۱ حدود دو ترم از شروع گرافیک گذشته بود که دختر اولم، حسنا خانم وارد زندگی مون شد.😍 حسنا زودتر از موعد،توی هفته‌ی ۳۶ به دنیا اومد و باید بستری می‌شد. متاسفانه همون اول دکتر بی هیچ ملاحظه‌ای، به همسرم گفته بود امیدی به زنده موندنش نیست😔 و با این حرف برگ و بارمون ریخت.😞 من باید توی اتاق مادران می‌موندم و فقط برای شیردهی می‌تونستم دخترم رو ببینم. هربار که ازش جدا می‌شدم، نمیدوستم دوباره می‌بینیمش یا نه.😭 7 روز توی دستگاه بود و خداروشکر بعد از همه‌ی اون سختی‌ها و استرس‌ها، باز روی خوش زندگی رو دیدیم و میوه‌ی دلم مرخص شد و با هم به خونه برگشتیم.😃 تابستون که تموم شد، حسنا ۳ ماهه بود که دوباره به دانشگاه برگشتم. نمیدونم اون موقع توی علمی کاربردی مرخصی زایمان نمی‌دادن یا خودم نمی‌دونستم چنین امکانی هست.😅 و بی وقفه درسم رو ادامه دادم. گاهی دخترم رو پیش مامانم می‌ذاشتم. گاهی هم خواهر جونم باهام می‌اومد دانشگاه و حسنا رو توی نمازخونه نگه می‌داشت تا بتونم توی زمان بین کلاس‌ها بهش شیر بدم.😍 رشته‌ی گرافیک کارهای عملی زیادی داشت که نمی‌شد در کنار بچه‌ی کوچیک انجام داد. به همین خاطر شب‌ها بیدار می‌موندم و کارهام رو انجام می‌دادم. چون خیلی گرافیک رو دوست داشتم، روی انتخاب جدیدم مصمم بودم و با انگیزه سختی‌هاش رو به جون می‌خریدم. نهایتا در کنار بچه داری، دوره‌ی کارشناسیم رو تموم کردم. 💪 #تجربیات_تخصصی #مادران_شریف_ایران_زمین

شما میتوانید مطالب بیشتری از صفحات محتوایی و دیگر صفحات بامانو بخوانید

برای دسترسی نامحدود به مطالب و استفاده از امکانات دیگر اپلیکیشن بامانو مانند ساخت آلبوم خانوادگی، اپلیکیشن بامانو را نصب کنید. با عضو شدن شما از محتواهایی پشتیبانی میکنید که دوست دارید بیشتر از آن ها مطلع باشید

پست های مشابه

برو به اپلیکیشن