پست های مشابه

madaran_sharif

. #پ_بهروزی (مامان محمد ۴سال و ۵ماهه و علی ۲سال و ۴ماهه) . سال پیش چند روزی با مادری هم‌نشین شدم که دائم یا بچه رو دعوا می‌کرد یا می‌زد! خیلی اذیت می‌شدم و سعی می‌کردم اونو متوجه عواقب رفتارش بکنم. خوشحال بودم فرصتی پیش اومده تا رفتار صبورانه‌ی😎 من با بچه‌ها رو از نزدیک ببینه، شاید تغییر کنه.😅 . مدتی گذشت و می‌خواستم علی رو از پوشک بگیرم. هرکاری می‌کردم بی‌خیال پوشک نمی‌شد!اتفاقی با دوستی هم‌صحبت شدم و حرف رسید به پوشک! گفت پسرم دیر از پوشک دراومد، چون من که مثل بعضیا نمی‌خواستم با کتک از پوشک بگیرمش!🤔 💢💢 به خودم اومدم! دیدم منی که اسطوره‌ی صبر بودم،😜 کلی کتاب خونده بودم، ته تکنیک‌های تربیتی رو درآورده بودم، کلی ادعا داشتم، حالا خیلی زود از کوره در می‌رم و داد می‌زنم! بی‌دلیل به خواسته‌هاشون می‌گم نععع! کوتاه هم نمیام به هیچ قیمت! . حتی تنبیه فیزیکی قبحی برام نداشت!🤔نه که نداشتا! توجیه می‌ساختم براش!😒 مثلا می‌گفتم: -اصلا مگه می‌شه دو تا پسر پشت هم داشته باشی و نزنیشون؟! . - من که همه‌ی راه‌ها رو برای از پوشک گرفتن بچه امتحان کردم، بذار چند بار دعوا کنم و ریز بزنمش شاید جواب بده.😔 . - منم آدمم، فشار روم زیاده، طبیعیه که هر دقیقه صدام بره بالا! با دو تا پسر! دست تنها، تو‌ غربت! . هنوز نفهمیده بودم دلیل تغییرم چیه و ذهنم بیشتر دنبال توجیه بود تا دلیل! تا اینکه دوستی سر راهم اومد که خیلی قربون صدقه‌ی بچه هاش می‌رفت! در قبال اشتباهاتشون آروم واکنش نشون می‌داد و منطقی برخورد می‌کرد و با خواسته‌هاشون همراه می‌شد. . دیدم کم‌کم دارم صبور می‌شم! لذت محبت کردن و آزادی دادن به بچه رو دوباره تجربه کردم. کمتر با بچه‌ها دچار تنش می‌شم. در عمل به *آنچه که می‌دونستم* موفق‌تر شدم!! . تازه فهمیدم چه بلایی به سرم اومده بود!! . . پ.ن۱: دیگه هیچ‌وقت از اشتباهاتی که در مسیر مادری مرتکب می‌شم جایی صحبت نمی‌کنم! شاید مادری بشنوه و ناخواسته تحت تاثیر حرف من همون اشتباه رو انجام بده! . پ.ن۲: خیلی حواسم هست با کیا نشست و برخاست دارم! چه تو دنیای مجازی و چه حقیقی! خصوصا تو معاشرت‌های صمیمی. چرا که اینجوری اثرگذاری ناخودآگاه اتفاق می‌افته! . پ.ن۳: شاید آدم ترجیح بده با کسی هم‌صحبت بشه که دچار عذاب وجدان نشه و بگه ایول همه مثل خودم هستن! . ولی واقعیت اینه که: می‌رود از سینه‌ها در سینه‌ها از ره پنهان صلاح و کینه‌ها صحبت صالح تو را صالح کند صحبت طالح تو را طالح کند! . پ.ن۴: نظر شما چیه؟ تجربه‌ی مشابه داشتید؟ . . #مادران_شریف_ایران_زمین #روزنوشت_های_مادری

13 اردیبهشت 1400 15:27:22

0 بازدید

madaran_sharif

. فرجه‌ #امتحانات شروع شده بود و با دوستم خوابگاه مونده بودیم. با هم درس می‌خوندیم و آشپزی🍛 و حرم🕌 خلاصه که چند روز مونده به پایان فرجه من مریض😖🤒 شدم و دکتر👩🏻‍⚕️ و درمانگاه🏥 افاقه نکرد. . دوستم گفت: زهرا به این فامیلتون پیام بده، ازش بپرس دکتر خوب کجاست تا بریم. سوال کردم ولی ایشون هم جایی رو بلد نبودن⁦🤷🏻‍♀️⁩ اما گفتن می‌خوان بیان در خوابگاه و یه سری وسیله بیارن😶 . میوه🍎🍊🍌 آوردن همانا و پسندیدن همان. فردا عصرش خواهرم زنگ زد که: - خواهر جان خواستگار داری، حدس بزن کیه؟ +نمیدونم، بگو دیگه. . و در کمال ناباوری، همین طلبه فامیلمون خواستگارم بود. پدرشون سوریه🇸🇾 بودن و ایشونم از مادرشون خواسته بودن که اجمالا یک صحبتی🗣 با هم داشته باشیم که اگه به هم نمی‌خوریم زودتر معلوم بشه. . قرار شد برای صحبت های جلسه اول بریم گلزار شهدای🌷 قم. یه سری سوال آماده کردم و رفتیم سمت گلزار شهدا. نه گل💐 و شیرینی🍰 بود نه چای خواستگاری🍵☕ عوضش کلی شهید🌷 کنارمون بودن😌 . اولین جمله ای که گفتن خوب یادمه "من به جز اعتقاداتم ،کتاب‌هام📚 و لباس‌هام هیچ چیزی ندارم" در مورد ادامه تحصیل، مسائل اعتقادی و چیزای دیگه‌ای هم صحبت کردیم. . بعد از اینکه برگشتم خوابگاه، مامانم زنگ زدن و نظرمو پرسیدن. منم بهشون گفتم: "نمی‌دونم🤔 از نظر اعتقادی کم و بیش بهم می‌خوریم" . خیلی نگذشته بود که برای جلسه دوم قرار گذاشتیم. دوباره قرار شد همو ببینیم. این دفعه حرم حضرت معصومه🕌 اول رفتیم سر مزار آیت‌الله بروجردی و بعد از اون جا با هم رفتیم صحن امام خمینی. . سریع برگه سوالاتمو📑 در آوردم و شروع کردم به سوال پرسیدن و مکتوب کردن📝😀 حدود ۶۰ تا سوال داشتم. شنیده بودم طلبه‌ها بچه زیاد می‌خوان و یکی از سوالاتم این بود. نظر ایشون روی ۳۷ تا بود😬 البته تصحیحش کردن "هر تعدادی بتونیم تربیت کنیم"😊 بعدا فهمیدم جمله اول رو شوخی می‌کردن😂😉 . در مورد مهریه هم خدا رو شکر روی ۱۴ سکه هم نظر بودیم. بعد از جلسه دعوتم کردن نهار🍲 رفتیم اولین رستوران نزدیک حرم و یکی از مواردی که دوستام گفته بودن خیلی حواست باشه😎 رو چک کردم😀 "خسیس نباشه"🤑 الحمدلله سربلند بیرون اومدن😊 دو روز بعد جواب مثبت دادم😌 . بعد از امتحانات رفتم شهر خودمون برای مراسم #خواستگاری_نامزدی. و این شد آغاز روزهای با هم بودنمون👫 . فروردین ۹۴ حرم شاه‌چراغ آقای دستغیب عقد دائممون رو خوندن. . یکی از خاطرات قشنگ😍 مراسم عقدمون نماز جماعت به امامت آقای داماد🤵🏻 بود که خیلی حس خوبی داشت😌 . . #قسمت_دوم #تجربیات_تخصصی #ز_م_پ #مادران_شریف_ایران_زمین

25 خرداد 1399 16:37:54

0 بازدید

madaran_sharif

. #قسمت_ششم #م_ک (مادر چهار پسر ۱۰ساله، ۸ساله، ۶ساله و ۳ساله) خونه‌ی ما تو مجتمع طلابه و از نظر فرهنگی-مذهبی شبیه همیم تقریبا. همسایه‌ها تو خواهری برای هم کم نمی‌ذارن. تو محوطه‌ی مجتمع، پارک و تاب و سرسره داره و خیلی راحت بچه‌ها می‌تونن برن بازی. از نظر امنیتی و تربیتی هم خیالم راحته.👌🏻 تهران، پارک دم خونه هم می‌ری باید هزار تا سوال بچه رو جواب بدی! شاید از جهاتی خوب باشه، ولی مدیریتش خیلی سخته.😥 بعد از مهاجرت به قم، به جمع دوستانه‌ای ملحق شدیم که همدیگه رو از دانشگاه می‌شناختیم. هیئت و مهمونی‌های خانوادگی داشتیم. خیلیاشون فعالیت‌های اجتماعی موثری داشتن، حتی با بچه‌های کوچیک. معلم مدرسه بودن، یا کار می‌کردن، یکیشون دکترا می‌خوند. من با اینکه هم‌چنان غیرحضوری درس می‌خوندم، اما اینکار احساس مسئولیت اجتماعی‌م رو اغنا نمی‌کرد.🤷🏻‍♀️ تا قبل از دیدن اون دوستان حس می‌کردم نمی‌تونم. البته وقتی که تهران بودیم، با دوری از خانواده و نبودن مهد مناسب و سختی رفت و آمد، احساس می‌کردم که نمی‌شه. بچه‌ی سومم حدودا یک ساله بود، همین دوستان بهم گفتن بیا مدرسه‌ی دخترونه، هفته‌ای دو سه ساعت، مرتبط با رشته‌ت (مهندسی برق) بادانش‌آموزا رباتیک کار کن. بی‌تمایل نبودم که برم و می‌گفتم می‌تونم کوچیکه رو دو سه ساعت بذارم پیش خاله‌ش دیگه.😁 ولی همسرم می‌گفتن خوب نیست بچه‌ی زیر سه سال، از خودم دور بمونه. روزها می‌گذشت و این دغدغه‌م بیشتر می‌شد که چه فعالیت اجتماعی‌‌ای می‌تونم داشته باشم که با بچه‌داری هم منافاتی نداشته باشه و لازم نباشه بچه کوچیک رو مهد کودک بذارم؟! پسر بزرگم پیش دبستانی می‌رفت که به ذهنم رسید توی مجتمع‌مون، یه کاری برای بچه‌ها بکنیم. چون مقوله‌ی کتاب و کتاب‌خوانی برای خودم خیلی ارزشمند بود و تو تربیت بچه‌ها هم مهم می‌دونستم، یه کتابخونه‌ی خونگی راه انداختم.😍👌🏻 تو اتاق مطالعه‌ی آقای همسر! نزدیک در ورودی، که با پرده از اندرونی جدا می‌شد.😄 #مادران_شریف_ایران_زمین #تجربیات_تخصصی

17 تیر 1400 16:14:38

0 بازدید

madaran_sharif

. به امید شنیدن دوباره صدای اساتید و حس حضور در کلاس، برای #دانشگاه_مجازی_المصطفی ثبت نام کردم.💻 . بهمن۹۷ ترم اول دانشگاه مجازی من شروع شد. از همه عالی‌تر اینکه بیشتر دروسی که در امام صادق خوانده بودم، هم تطبیق داده شد🤩 . حجم کارها و برنامه‌ی درسی من نسبت مستقیمی با حال خوب من داشت...😂 درس بیشتر📕، انرژی بیشتر💪📈 . حالا انگیزه‌م، برای بیدار موندن بعد از اذان صبح🕌 و بین‌الطلوعین🌅 هم، بیشتر شده بود. . از لحظاتی که بچه‌ها😴 خواب بودن بیشتر استفاده می‌کردم.💻 وقتایی هم که کارهای خونه🧹 رو انجام می‌دادم، یا سخنرانی گوش می‌کردم، یا صوت‌های انگلیسی برای تقویت زبان🆎 . هرچند کمی بعد که هردو بزرگتر شدن صوت گوش دادن تعطیل شد...🚫 (هردو هم‌زمان اظهار فضل🗣 می‌کنند و برای فهمیدن صحبت‌هاشون باید تمرکز کنم) . رفتم تو کار یادگرفتن یه زبان جدید🆕 اگر گفتین چه زبونی؟🧐 زبون نی‌نی‌ها🤪 . گاهی چند روز طول می‌کشه تا بفهمم معنی کلمه‌ی جدیدی که گل پسر اختراع کرده چیه😅 فکرکنم باید کم کم یه فرهنگ لغت جدید بنویسم!📙 اُلس یعنی بزرگ و آلس یعنی زیاد🥴 (به زبان فارسی‌ها😂) آدودو یعنی آبمیوه🥤 و بیلا بیلا یعنی لوبیا⁦🤦🏻‍♀️⁩ . از همه‌ی زبونای دنیا سخت‌تره🤯 . گل دخترمونم که وارد مرحله‌ی چسبندگی شده بود... وقتی که تونست چهار دست و پا بره اوضاع بهتر شد.😁 کمی گلیم خودش رو از آب بیرون می‌کشید...😉 . وقتی که یک ساله شد تونست راه بره⁦⁦🚶🏻‍♀️⁩ و این هم یه مرحله‌ی فوق‌العاده‌ی دیگه است... چون حالا خواهر و برادر خیلی بیشتر باهم بازی می‌کنن...⁦🧒🏻⁩⁦👩🏻⁩ و من بیشتر از هم‌بازی بودنشون کیف می‌کنم🤩 . هرچند... بازی اشکنک داره سر شکستنک داره🤕 . قاطی بازی🤼، از نوازش‌های محکم🤫 بغل‌های عاشقانه همراه با چاشنی هل دادن🤗 و ناز کردن‌هایی همراه با پنجول کشیدن🤭 هم بهره‌مند می‌شن... . ولی در کنارش تعامل سازنده😜 رو یاد می‌گیرن💪🏻⁩ . و من هر روز بیشتر خدا رو به خاطر دختر کوچولویی که بهمون هدیه داد شکر می‌کنم.⁦⁦🤲🏻⁩🌺 . . #ز_م #تجربیات_مخاطبین #تجربیات_تخصصی #قسمت_چهاردهم #مادران_شریف_ایران_زمین

15 فروردین 1399 16:04:00

0 بازدید

madaran_sharif

. #ه_محمدی (مامان #محمد ۳.۵ساله و #حسین ۸ماهه) کمتر از دو ماه پیش بود که خانوادگی درگیر کرونا شدیم. خیلی بدحال شده بودم و حتی حال و حوصله‌ی بچه‌ها رم نداشتم. اون مدت همسرم از بچه‌ها نگه‌داری می‌کرد. خدا لطف کرد که ایشون خفیف گرفتن و مثل من از پا نیفتادن... خانواده‌ی همسرم تو اون روزا خیلی به دادمون رسیدن. از غذا و دمنوش و آبمیوه آوردن و دارو گرفتن تا حتی نگه‌داری بچه‌ها؛ چند روزی شد که بچه‌ها رو می‌سپردیم دست عموشون و پیگیر درمان من می‌شدیم. خانواده‌ی عموشون، قبل ما گرفته بودن و بهبودی نسبی پیدا کرده بودن. از طرفی مادرشوهرم هم درگیر شده بودن و بیمارستان بستری بودن و خواهر و برادرهای همسرم، پیگیر درمان ایشون هم بودن... روزهای سختی بود برامون. به خاطر داروها، یه مدتی به حسین شیرخشک دادیم و بعد که می‌خواستم شیر خودمو بدم، خیلییی کم شده بود.😢 دیگه شیر خشکم نمی‌خورد. وقتی می‌دیدم هرچی می‌خوره، سیر نمی‌شه دلم می‌گرفت... خدا رو به اسم یا رازق الطفل الصغیرش صدا می‌زدم و به یاد حضرت رباب می‌افتادم... چه می‌کشیدی وقتی علی اصغرت گرسنه بود و شیری نداشتی... یا رازق الطفل الصغیر یا راحم الشیخ الکبیر... خدایا مادرشوهرم رو خودت شفا بده... یا جابر العظم الکسیر... خدایا این همه مریض بدحال تو بیمارستانا هست... خودت مریضی‌هاشون رو درمان کن... به لطف خدا اون روزها گذشت... و همه سلامتی‌مون رو به دست آوردیم. درواقع خدا بهمون عمر دوباره داد، بلکه بهتر زندگی کنیم. وقتی حالم بهتر شده بود و می‌تونستم سر و صدا و اذیت بچه‌ها رو تحمل کنم، چقدر خدا رو شکر کردم. تو ایام بیماری، از خدا خواسته بودم منو مادر بهتری برای این بچه‌ها قرار بده. کمکم کنه انسان‌های خوبی تربیت کنم و تقدیم اسلام کنم... از خدا می‌خواستم سلامتی‌مونو بده، تا دغدغه‌ی جسم بیمار خودمون و خانواده‌مون رو نداشته باشیم و بتونیم درد اسلام و انسان‌های دیگه رو داشته باشیم. مادرشوهرم که از بیمارستان مرخص شد، هنوز نیاز به دستگاه اکسیژن و مراقبت داشت. هر روز‌ و هرشب، یکی از بچه‌هاش پیشش بودن تا مراقبش باشن... زحمتی که پدر و مادر شوهرم تو‌ جوانی کشیدن و ۷ تا فرزند بزرگ کردن، حالا تو این ایام سختی، هم به داد ما رسیده بود و هم به داد خودشون. و من حس می‌کردم به خاطر این همدلی و همیاری، چقدر خداوند با نظر رحمتش به این خانواده نگاه کرد. پ.ن: برای شفای همه‌ی مریضا، مخصوصا کرونایی‌ها، صلواتی ختم کنیم. #کرونا #روزنوشت_های_مادری #مادران_شریف_ایران_زمین

01 شهریور 1400 15:58:50

0 بازدید

madaran_sharif

. #ف_قربانی (مامان #روح‌الله ۱.۵ ساله) . یه ساعتی شب داشت شیر می‌خورد و بیخیال نمی‌شد😏 تا خوابش می‌برد و از کنارش کمی جم می‌خوردم باز نق زدنش شروع می‌شد و دوباره منو می‌کشید سمت خودش😫 این سناریو بیشتر از پنج بار تو یه شب تکرار شد. دیوونه شده بودم دیگه😟 آخرش همسرم گفت ولش کن دیگه شیرش نده تا خودش بخوابه. . چند لحظه‌ای ازش دور شدم و پسری هم داشت نق می‌زد و تو تاریکی دنبال من می‌گشت👀 از حالت خوابیده کامل بلند شد بالاسرم ایستاد. و نگاه ملتمسانه‌ش برای شییر... یه دقیقه هم نمی‌تونستم این ناله و عجزش رو تحمل کنم🙄 بنده خدا جز این راه هیچ آرامش و مامن دیگه‌ای نداره... فکر کردم آیا درسته بذارم انقد ناله کنه تا خوابش ببره یا نه؟ . اون قسمت از مناجات کتاب ادبیاتمون یادم اومد از بوستان سعدی که می‌گفت: بنده بازش بخواند باز اعراض کند و دیگر بار به تضرع و زاری بخواند و این بار حق سبحانه و تعالی گوید حاجتش روا سازید که از او شرم دارم فلیس له غیری... . برای پسرکم جز من کسی نیست... و برای منم جز تو هیچ کس... پس جوابم بده و هدایتم باش...⁦ . . پ.ن: آیا این روش همه جا درسته؟ قطعا نه. اونجا که قاطعیت لازمه برای رشد فرد و برای دوری از خطر و کارهای زشت نباید با گریه و زاری بچه‌ها دلمون نرم بشه، و درواقع همین قاطعیته که دلسوزی محضه⁦👌🏻⁩ کما اینکه هرجا لازم بوده خدا هم قاطع و صریح با ما برخورد کرده و درجای مناسبشم آغوش امنش رو باز گرده برامون...🌹 واقعا مادری و مربی بودن یعنی شبیه خدا شدن. به نظرم مادری و تربیت حقیقتیه که اگه درست بفهمیمش می‌تونیم ربوبیت خدا رو هم درک کنیم...⁦♥️ . . #سبک_مادری #عارفانه_های_مادری #مادران_شریف_ایران_زمین

29 مرداد 1399 16:15:28

0 بازدید

مادران شريف

0

0

. #م_زادقاسمی (مامان #فاطمه_سادات ۱۷ساله، #سیده_ساره ۱۲ساله، #سید_علی ۸ساله و #سید_مهدی ۵ساله) #قسمت_سوم کمی بعد از فارغ‌التحصیلی، همراه همسرم وارد فضای تبلیغ و امور فرهنگی دانشجوها شدم. در واقع کار فرهنگی دانشجویی‌مون شکل دیگه‌ای به خودش گرفت. یک سال بعد ازدواجمون به لطف خدا باردار شدم و فاطمه سادات وارد زندگی‌مون شد. توی بارداری هم مشغول فعالیت‌هام همراه همسرم بودم تا اینکه فاطمه سادات سال ۸۳ به دنیا اومد. متأسفانه دخترم مشکلاتی از جمله کم‌بینایی مادرزادی داشت.😔 حتی به ما گفتند ممکنه نابینا باشه! ولی نبود الحمدلله. یا مثلاً فاطمه‌ سادات سه سالگی راه افتاد! چون هیچ نسبت فامیلی هم نداشتیم وجود این اختلال خیلی عجیب بود! در هر صورت می‌دونستیم کار خدا بی‌حکمت نیست و راضی بودیم. برای اینکه بچه از پس زندگی بربیاد باید براش وقت بیشتری می‌ذاشتم. تمام تلاشمو کردم که فاطمه سادات با وجود نقصی که داره بتونه یه زندگی عادی داشته باشه. بازم خدا بهم لطف کرده بود و بچه‌ی بسیار خوش اخلاقی بود و اذیت نمی‌کرد.😇 با فاطمه سادات سفرهای دانشجویی رو می‌رفتیم و تا ۳-۴ سالگیش فعالیت‌ها به همین شکل ادامه داشت. تا اینکه همسرم حوالی سال ۸۴ وارد فضای تبلیغ برای دانش‌آموزان شدن و من هم یه مدت کارورزی برای کار با دانش‌آموز رفتم و وارد اون فضا شدم. حوزه‌ی فعالیتمون قم نبود و گیلان مشغول تبلیغ بودیم و خیلی در سفر بین قم و گیلان بودیم. همه‌ی تعطیلات تابستان و عید و... رو گیلان مستقر می‌شدیم. یه موردش سه ماه زندگی در حوزه علمیه خواهران رودسر بود.😊 همون‌جا مستقر شدیم برای اینکه کار دانش‌آموزیمون در رودسر پا بگیره. حدود سال ۸۵ به لطف خدا مؤسسه‌ی یاران سبز موعود رو که یه مؤسسه‌ی فرهنگی ویژه‌ی دانش‌آموزان ممتاز بود تاسیس کردیم. من هم مسئول بخش دانش‌آموزان دختر موسسه بودم. این مؤسسه بعدها یک بنیاد فرهنگی شد و الحمدلله فعالیت‌هاش خیلی مفصل شد.👌🏻 از دوره‌های تربیت مربی تا برنامه‌های تربیتی فرهنگی برای دانش‌آموزان و اردوهای دانش‌آموزی و نمایشگاه و... چون خانواده‌م گیلان زندگی می‌کردن، در نگه‌داری از فاطمه سادات خیلی برای من کمک بزرگی بود. البته خیلی وقتا فاطمه سادات همراه من توی جلسات حاضر می‌شد و یه گوشه بازی می‌کرد. و با هم دیگه تو این مسیر رشد کردیم و کار من برای فاطمه سادات یه خوراک خوشمزه از تجربه و خاطره شد.☺️ فاطمه سادات، میون دانش‌آموزا بزرگ شد و از بچگی آرزو می‌کرد که زودی بتونه توی کلاسا شرکت کنه.👌🏻 #تجربیات_تخصصی #مادران_شریف_ایران_زمین

شما میتوانید مطالب بیشتری از صفحات محتوایی و دیگر صفحات بامانو بخوانید

برای دسترسی نامحدود به مطالب و استفاده از امکانات دیگر اپلیکیشن بامانو مانند ساخت آلبوم خانوادگی، اپلیکیشن بامانو را نصب کنید. با عضو شدن شما از محتواهایی پشتیبانی میکنید که دوست دارید بیشتر از آن ها مطلع باشید

madaran_sharif

مادران شريف

0

0

. #م_زادقاسمی (مامان #فاطمه_سادات ۱۷ساله، #سیده_ساره ۱۲ساله، #سید_علی ۸ساله و #سید_مهدی ۵ساله) #قسمت_سوم کمی بعد از فارغ‌التحصیلی، همراه همسرم وارد فضای تبلیغ و امور فرهنگی دانشجوها شدم. در واقع کار فرهنگی دانشجویی‌مون شکل دیگه‌ای به خودش گرفت. یک سال بعد ازدواجمون به لطف خدا باردار شدم و فاطمه سادات وارد زندگی‌مون شد. توی بارداری هم مشغول فعالیت‌هام همراه همسرم بودم تا اینکه فاطمه سادات سال ۸۳ به دنیا اومد. متأسفانه دخترم مشکلاتی از جمله کم‌بینایی مادرزادی داشت.😔 حتی به ما گفتند ممکنه نابینا باشه! ولی نبود الحمدلله. یا مثلاً فاطمه‌ سادات سه سالگی راه افتاد! چون هیچ نسبت فامیلی هم نداشتیم وجود این اختلال خیلی عجیب بود! در هر صورت می‌دونستیم کار خدا بی‌حکمت نیست و راضی بودیم. برای اینکه بچه از پس زندگی بربیاد باید براش وقت بیشتری می‌ذاشتم. تمام تلاشمو کردم که فاطمه سادات با وجود نقصی که داره بتونه یه زندگی عادی داشته باشه. بازم خدا بهم لطف کرده بود و بچه‌ی بسیار خوش اخلاقی بود و اذیت نمی‌کرد.😇 با فاطمه سادات سفرهای دانشجویی رو می‌رفتیم و تا ۳-۴ سالگیش فعالیت‌ها به همین شکل ادامه داشت. تا اینکه همسرم حوالی سال ۸۴ وارد فضای تبلیغ برای دانش‌آموزان شدن و من هم یه مدت کارورزی برای کار با دانش‌آموز رفتم و وارد اون فضا شدم. حوزه‌ی فعالیتمون قم نبود و گیلان مشغول تبلیغ بودیم و خیلی در سفر بین قم و گیلان بودیم. همه‌ی تعطیلات تابستان و عید و... رو گیلان مستقر می‌شدیم. یه موردش سه ماه زندگی در حوزه علمیه خواهران رودسر بود.😊 همون‌جا مستقر شدیم برای اینکه کار دانش‌آموزیمون در رودسر پا بگیره. حدود سال ۸۵ به لطف خدا مؤسسه‌ی یاران سبز موعود رو که یه مؤسسه‌ی فرهنگی ویژه‌ی دانش‌آموزان ممتاز بود تاسیس کردیم. من هم مسئول بخش دانش‌آموزان دختر موسسه بودم. این مؤسسه بعدها یک بنیاد فرهنگی شد و الحمدلله فعالیت‌هاش خیلی مفصل شد.👌🏻 از دوره‌های تربیت مربی تا برنامه‌های تربیتی فرهنگی برای دانش‌آموزان و اردوهای دانش‌آموزی و نمایشگاه و... چون خانواده‌م گیلان زندگی می‌کردن، در نگه‌داری از فاطمه سادات خیلی برای من کمک بزرگی بود. البته خیلی وقتا فاطمه سادات همراه من توی جلسات حاضر می‌شد و یه گوشه بازی می‌کرد. و با هم دیگه تو این مسیر رشد کردیم و کار من برای فاطمه سادات یه خوراک خوشمزه از تجربه و خاطره شد.☺️ فاطمه سادات، میون دانش‌آموزا بزرگ شد و از بچگی آرزو می‌کرد که زودی بتونه توی کلاسا شرکت کنه.👌🏻 #تجربیات_تخصصی #مادران_شریف_ایران_زمین

شما میتوانید مطالب بیشتری از صفحات محتوایی و دیگر صفحات بامانو بخوانید

برای دسترسی نامحدود به مطالب و استفاده از امکانات دیگر اپلیکیشن بامانو مانند ساخت آلبوم خانوادگی، اپلیکیشن بامانو را نصب کنید. با عضو شدن شما از محتواهایی پشتیبانی میکنید که دوست دارید بیشتر از آن ها مطلع باشید

پست های مشابه

برو به اپلیکیشن