پست های مشابه

madaran_sharif

. #قسمت_دوم تو خواستگاری شرط کرده بودم که ۵ سال بعد از ازدواج بچه‌دار شیم و همسر هم قبول کرده بود.😄 با خیال راحت رفتیم که در علم غوطه بخوریم که ندای "مساله جمعیت" بلند شد! یه روز تو حوزه دانشجویی، استاد حدیثی از امام معصوم خوندن که می‌گفت آیا نمی‌خواهی فرزندی 👶🏻 بیاری تا با گفتن لااله‌الا‌الله، زمین را از بار توحید سنگین کند؟ با من همان کرد که "بوی جوی مولیان" با سلطان😉 . ترم ۶ کارشناسی به دوران تهوع گذشت، یادم نمی‌ره وسط اتوبان یهو به تاکسی 🚖 می‌گفتم وایسا! پولشو می‌دادم و می‌رفت... . روزهای شلوغی بود، ۳ روز دانشگاه، ۲ روز حوزه دانشجویی، ۱ روز هم کاری که در رابطه با رشته‌م پیدا کرده بودم و ۷ روز همراهی با طفلی که داشت دنیای منو با خودش به جایی می‌برد که نمی‌دونستم کجاست.🤔 . ترم هفت دیگه محمد بالقوه نبود. تابستون قابل رویت شده بود.😂 فقط ۱۳ واحد داشتم تا فارغ_التحصیلی. دو سه تا صبح تا ظهر رو که می‌رفتم، پیش مامان می‌موند. شب‌هایی بود که تا صبح مشغول مثلث عشقی معروف😅 (شیر و آروغ و ... ) بودم و دم صبحی، از اتاق خونه‌ی مامان اینا بیرون می‌اومدم، می‌دادمش دست مامان و چادر به سر، برو خوابتو ببر سر کلاس آسیب‌شناسی روانی۳! 🙈 . محمد ۴ ماهه شد، زمستون شد و درس من تموم.😍 از اون اوج فعالیت، یهو افتادم پایین. اولش خوب بود، حس احترام به آرمان‌هام ، چند ماه گذشت ولی دیگه من خوب نبودم! سالی بود که دوستای دبیرستانم اگه ریاضی خونده بودن، هر روز عکس گودبای پارتی هاشونو می‌ذاشتن و بعد هواپیما🛫، تجربی‌ها هم از آزمون جامع رد شده بودن و گوشی معاینه به گردن، سلفی می‌گرفتن. . تصمیم داشتم دو فرزند داشته باشم‌، به قدری از کفایت برسن و بعد برم سراغ درس، هنوزم کسی ازم بپرسه، قطعا پیشنهاد اولم همینه. اما خدا برای خودم مسیر دیگه‌ای رو می‌خواست! . حالم #خوب نبود، ولی کم‌کم خوب شد.☺️ یه عالمه راه برای "بودن" پیدا کردم. حوزه رو محمد به بغل🤱🏻 ادامه می‌دادم، چیزایی که اونجا یاد می‌گرفتم رو، تو مسجد محل محمد به بغل درس می‌دادم، شنبه شب‌ها برای گاج تست منطق طرح می‌کردم و صبح شنبه‌ها موتور 🛵 گاج جان می‌اومد دنبالشون (این کار رو از تو دیوار پیدا کردم!) ولی بیشتر ساعت‌هام به محمد و شیرینی‌هاش و بازی‌های دو تایی‌مون سپری می‌شد. . #ط_خدابخشی #روانشناسی_بالینی_دانشگاه_تهران۹۱ #پست_مهمان #تجربیات_تخصصی #قسمت_دوم #مادران_شریف

25 آذر 1398 17:47:10

0 بازدید

madaran_sharif

. #پ_بهروزی (مامان محمد ۴ سال و ۹ ماهه و علی ۲ سال و ۸ ماهه) طفلک دو سالش بیشتر نبود که خانواده‌ش دچار یه مشکل مالی شدن و حسابی کار و بارشون قاطی شده بود. این طفل معصوم‌ هم کاملاً در جریان قرار گرفته بود و خیلی عصبی بود. از پدر و مادرش شاکی بود و فکر می‌کرد اگه پول داشتن همه چی حل می‌شد! من‌ هنوز ازدواج نکرده بودم ولی از همون موقع تو ذهنم بود که نباید طوری رفتار کنیم که بچه‌ها فک کنن بی‌پولی عامل همه‌ی مشکلاته و پول تنها حلال گرفتاری‌ها! گذشت تا خودم مادر شدم. یه روز محمد ازم خواست چیزی براش بخرم که گرون بود. منم خواستم به بابای بچه‌ها لطف کرده باشم، گفتم مامان این که خیلی پولش زیاده، ما اونقدر پول نداریم. به بابا هم نگو که می‌خوای. بعدا پولمون بیشتر شد شاید بخریم. اون‌ تجربه رو فراموش کرده بودم و می‌خواستم که محمد از پدرش چنین چیزی رو درخواست نکنه! محمدآقا هم به محض ورود پدر گفتند که بابا من به شما نمی‌گم که فلان چیز رو برام بخری، چون گرونه و ما اونقدر پول نداریم‌.😐 پدر حواسش جمع‌تر از من بود. گفتن بابا کی گفته ما پول نداریم؟ پول همیشه هست ولی این وسیله به این دلیل و اون دلیل مناسب نیست. بهتر نیست به جاش یه چیز بهتر بگیریم؟! خلاصه با گل‌پسر توافق کردن که وسیله‌ی دیگه‌ای بخرن. من که سریع متوجه شدم چه سوتی‌ای دادم به خودم اومدم و دیگه در موارد مشابه رویکرد همسر رو پیش گرفتم. چند روز پیش پسر همسایه اومده بود خونه‌مون. می‌خواست یکی از ماشین‌های محمد رو ببره برای خودش. یه کم با هم چک و چونه زدن. محمد: خب به بابات بگو برات بخره از اینا. پسر همسایه: آخه ما پول نداریم. محمد: امممم خب باشه ماشینم مال تو. ما خیلییییی پول داریم دوباره یکی می‌خریم. من و آقای همسر:😐😂😎 پ ن: نگران نشید! بعدش محمد رو توجیه کردیم که این خبرا نیست.😁 هرچند خوبه که اسباب بازی هاشو به بچه های دیگه بده ولی لزوما دوباره همون وسیله رو براش نمیخریم. #روزنوشت_های_مادری #ما_خیلی_پولداریم😅 #مادران_شریف_ایران_زمین

16 شهریور 1400 16:00:26

0 بازدید

madaran_sharif

. #ح_یزدان‌یار (مامان #علیرضا ۱۰ساله، #زهرا ۷ساله ، #فاطمه و #زینب ۱.۵ساله) #قسمت_دوم عمو اومد دنبال همسر برادر تا با مادربزرگ برن ورزشگاه پوریای ولی برای شناسایی. تا چشم کار می‌کرد جنازهٔ زن و بچه و پیر و جوون بی‌دفاع بود که خونین و قطعه قطعه شده کنار هم زیر پارچهٔ سفیدی آرام خوابیده بودن و مردمی که هراسان و نگران پارچه‌ها رو کنار می‌زدن تا شاید اثری از عزیز گم شده‌شون پیدا کنن. مادربزرگ اما صبورانه بین اجساد مطهر می‌گشت و دونه دونه رو اندازها رو با دستای چروکیده‌ش کنار می‌زد تا بالاخره به ابوالفضلش رسید. با تمام وابستگی‌ش به پسرش دستش رو روبه آسمون بلند کرد و گفت: راهی که خودت انتخاب کردی مبارکت باشه پسرم. راضی ام به رضای خدا. خدایا هزار هزار بار شکرت. از اون به بعد تو خونه روزهای سختی برای مادر آغاز شد. روزهای بمبارون و ترس و برادرهایی که همه جبهه بودن و هر لحظه ممکن بود خبر شهادتشون بیاد و مردی که دیگه چشم به راهش نبود و دل‌خوش به قاب عکسش بود روی دیوار. همه اصرار کردن به اینکه مادر و پسرا چند روزی برای تغییر روحیهٔ بچه‌ها هم که شده برن سفر. مادر و دو برادرم عازم تهران شدن‌ که خاله و عموی من اونجا ساکن بودن. همونجا اما متوجه شد که گرچه همسرش رفته، اما به جز دو پسرش، امانت دیگه‌ای بهش سپرده که تا چند ماه دیگه به دنیا میاد. گرچه سخت بود و تمایل به داشتن فرزند دیگه‌ای اونم بدون‌ پدر نداشت، اما بعدها همون بچه هم‌دم و هم‌دلش می‌شه بعد از اون همه مصیبت. ۸ ماه بعد شب دهم مهر ماه ۶۶ دردی سخت تمام وجودش رو گرفت، اما همسری نبود که تا بیمارستان همراهیش کنه. پسرها رو در خواب بوسید و به خانم همسایه سپرد و مسافتی رو با درد طی کرد تا به تلفن عمومی برسه. می‌دونست که همون روز یکی از برادراش از جبهه مرخصی گرفته و برگشته. زنگ زد و ازش کمک خواست. اذان صبح نوزاد دختری تو بغل برادرش بود که هیچ وقت پدر ندیده و نخواهد دید. دایی برای اون دختر اسم انتخاب کرد! عقیقه کرد! و سوگند خورد که براش پدری کنه. اون دختر من بودم. #تجربیات_تخصصی #مادران_شریف_ایران_زمین

06 شهریور 1401 17:08:01

4 بازدید

madaran_sharif

. #ز_م . داشتم برای علی آقا👦🏻 کتاب📔 می‌خوندم، که یه دفعه زد رو صفحه و گفت: چرخ دوچرخه‌ی🚲 این دختره چی داره؟ منم از اینا می‌خوام. دختر توی کتاب توی چرخش مهره‌های رنگی داشت یه کم فکر کردم و خواستم بگم ما نداریم،⁦🤷🏻‍♀️⁩ نمی‌تونیم،⁦✋🏻⁩ حالا بعداً می‌خریم،😏 بعداً پیدا می‌کنیم و... که یه لحظه مکث کردم...🚫 . گفتم بیا با هم درست کنیم😍 برو کاغذ رنگی و چسب بیار ما هم می‌تونیم چیزای رنگی بچسبونیم روی دوچرخه‌ت🚲 . تو ذهنم بود کاغذا رو براش کوچولو کوچولو ببرم با چسب آبکی به چرخش بچسبونه⁦👌🏻⁩ ولی خودش رفت چسب کاغذی آورد... یه حس مادرانه گفت حالا که این‌طوره چرا خودش قیچی نکنه؟🤔 قیچی✂️ و کاغذا رو دادم دست خودش... . کاغذا رو کوچولو کوچولو کرد ولی اون‌طوری که من می‌خواستم نشد⁦🤷🏻‍♀️⁩ خیلی بزرگ‌تر از کوچولو بود😄 . گفتم حالا چطور می‌خوای بچسبونی؟🤔 شروع کرد تکه‌تکه از چسب کاغذی برید و تکه‌های کاغذرنگی رو به چرخش چسبوند. . این وسط هم خواهری👧🏻 زحمت تقویت صبر و اعصاب داداش😤 ( با کندن چیزایی که داداشی می‌چسبوند و چسبوندنشون به جاهای دیگه) رو به عهده داشت🤭 . بیشتر از این‌که وسط چرخ بچسبونن رو تایر چسبوندن😄 نتیجه‌ی کار با چیزی که توی ذهن من بود خیلی فاصله داشت🧐 اما همون لحظه با خودم گفتم عوضش خودش ساخته صفر تا صدش رو مشارکت کرده⁦👌🏻⁩ خودش که نتیجه‌ی کار رو دید یه کم فکر کرد🤔 و گفت شبیه کتاب نشد، فرق داره گفتم اشکال نداره عوضش کار دست خودته خودت ساختی...⁦😉 نسبتا راضی شده بود... داشتم فکر می‌کردم خیلی دوست دارم که بچه‌هام بتونن از امکانات موجود استفاده کنن. یا چطور می‌شه به بچه‌هام یاد بدم قدر چیزی که خودشون ساختن رو بهتر بدونن...😊 . یاد خاطرات بچگیم⁦👧🏻⁩ افتادم، خیلی از اوقاتی که‌ دوستام چیزایی داشتن که من نداشتم و خیلی دلم می‌خواست...😔 همون موقع‌ها مامانم⁦🧕🏻⁩می‌گفت بیا شبیهشو بسازیم... بیا باهم درست کنیم...⁦💪🏻⁩ و یادمه گاهی بعدش دوستام به مال من حسرت می‌خوردن نه به خاطر اینکه خیلی شاهکار بود، بیشتر به خاطر اینکه عشق مامانم رو توش می‌دیدن...😍 و حس کردم شاید همین عشق کافی باشه...😊🥰 . . #روزنوشت_های_مادری #مادران_شریف_ایران_زمین

05 مرداد 1399 16:23:13

0 بازدید

madaran_sharif

. #قسمت_دوم #پ_بهروزی تابستون اون سال، ایام خواستگارخیزی بود😅و بالاخره اول مهرِ دومین سالِ دانشجویی، فرد مورد نظر رخ نمود. . گفته بودند که ایشون طلبه هستن، قم درس می‌خونن، و حالا حالاها هم درسشون ادامه داره. از اونجایی که بقیه شرایط با ملاک‌های من کاملا جور بود، و البته با زندگی تو شهر قم نه تنها مشکلی نداشتم، بلکه خیلی هم مشتاق بودم، موافقت کردیم، فقط درس من مسئله بود که همه بالاتفاق تاکید کردیم که من باید تا آخر درسم تهران باشم.😁 . غافل از اینکه ... که عشق آسان نمود اول💝💖..‌.ولی افتاد مشکل‌ها😖😩😥 . این‌ها خیال‌پردازی‌های قبل از عقد بود😅 ولی بعد از جاری شدن خطبه‌ی عقد و به دنبالش جاری شدن محبت خدادادی💞💘😆😛، دیگه تحمل یک روز دوری هم از توان من خارج بود. مدرک شریف که چیزی نیست، اون روزها اگر من بین بهشت برین و آشیانه‌ی عشقمون😆🏡 هم مخیر می‌شدم، شروع زندگی مشترک💑 رو ترجیح می‌دادم.😅😁 . سال دوم دانشجویی هم به کندی و به سختی گذشت...و بساط زندگی مشترک مهیا شد و من هم مهمان دانشگاه قم شدم. ولی... . کوچولوی ناقلایی بدجور حال منو به هم ریخت، ویار شدیدی که منو از خونه‌ی بخت برگردوند به خونه ی پدری، برای مراقبت‌های مادری😅 دانشگاه که رفت رو هوا، خود بچه هم متولد نشده، به ملکوت اعلی پیوست😔😰😱 خلاصه دو ماه و خورده‌ای تجربه‌ی سخخخت مادری داشتیم و دوباره برگشتیم خونه ی بخت.😍😅 . پ.ن۱: تاخیر در شروع زندگی مشترک، به معنی تاخیر تو‌ ادامه‌ی زندگیم بود، و من نتونستم خودمو توجیه کنم برای این‌کار.😊 ضمن اینکه من و همسرم عاشق بچه به تعداد زیاد بودیم، طوریکه تو اولین جلسه‌ی خواستگاری راجع به تعداد بچه‌های احتمالیمون به توافق رسیدیم😂👌👶👶👶👶👶👶✋😅که البته ضرورت‌های اجتماعی هم تو این تصمیم تاثیر جدی داشت. . پ.ن۲: از بچگی می‌خواستم معلم بشم، هنوزم همین آینده رو برای خودم متصورم. و برای این هدف مدرک دانشگاه شریف، یا جای دیگه تفاوتی برام ندارن.😊😉 . #پ_بهروزی #ریاضی۹۱ #قسمت_دوم #تجربیات_تخصصی #مادران_شریف

02 بهمن 1398 18:05:30

0 بازدید

madaran_sharif

. سلام🤚🏻 آیا شما هم از نامرتب شدن کمد لباس بچه‌ها رنج می‌برید؟! بیاید یه کلیپ آرام‌بخش داریم براتون.😜 یه ایده‌ی تضمینی✨ که دیگه از نامرتب شدن کمد لباس بچه‌ها رنج نبرید.🤩✌🏻 ایشون مادر سه فرزند هستن و مدتیه که به سبک مینی‌مالیستی زندگی می‌کنند. (اگه الان با خودتون گفتید این دیگه چه صیغه ایه؟! باید خیلی خلاصه بگم یه چیزی تو مایه‌های ساده‌زیستی، خرید براساس نیاز واقعی، رهایی از زوائد و این‌جور چیزاست.) پ.ن۱: راستشو بخواید منم مدتیه بیخیال نظم کشوی لباس‌ها شدم. تفکیک کشوی بچه‌ها رو هم حذف کردم. یعنی یه جا برای لباس‌های بیرونی جفتشون، یکی برای لباس‌های خونگی و یکی هم برای لباس زیر و جوراب‌هاشون. بعد از شستشو اجمالا تا می‌کنیم و می‌دم خودشون بذارن سرجاش. موقع استفاده هم خودشون برمی‌دارن. و من دیگه دغدغه‌ی نامرتب بودن ندارم.😉 البته لباس‌های رسمی مهمونی آویزون هستن و دست بچه‌ها نمی‌رسه بهشون. تا قبل دیدن این کلیپ از بابت این تصمیمم عذاب وجدان داشتم،😅 نمی‌دونستم ملت همین حرکتشونو کلیپ می‌کنن و به اشتراک می‌ذارن.😂 پ.ن۲: شما هم تا حالا از این کارها کردید؟😁 ایده‌های پنهان خودتون برای راحت کردن مادری رو کامنت کنید. #کلیپ #ا_باغانی #پ_عارفی #پ_بهروزی #ساده_بگیر😁 #مادران_شریف_ایران_زمین

27 تیر 1401 17:40:55

24 بازدید

مادران شريف

0

0

. سلام به همه‌ی همراهان عزیز ❤️ حالتون خوبه؟   از وقتی که مادران شریف رو راه انداختیم و در کنار هم یک خانواده شدیم، همیشه تعدادی از عزیزان بهمون پیام می‌دادن که به مخاطب‌هاتون بگید برای حل مشکل یا بیماری یا گرفتاری که برامون پیش اومده، دعا کنن... 🌷   تصمیم گرفتیم یه بستری فراهم کنیم برای همین کار🌹   یه روز در ماه همه با هم برای حوائج هم‌دیگه دعا کنیم. چون وقتی دعاهامون دسته‌جمعی بشه، به اجابت خیلی نزدیک‌تر می‌شه و خیرات و برکاتش به تک‌تک‌مون می‌رسه.😊   امروز برای همه‌ی برادران و خواهران‌مون در همه‌جای جهان دعا می‌کنیم، مخصوصاً اعضای خوب خانواده‌ی مادران شریف🌹   برای ازدواج جوان‌هامون ⁦👩‍❤️‍👨⁩ برای شفای بیماران‌مون 🤒 برای حل گرفتاری‌ها و غم و غصه‌هامون😥 برای بچه‌دار شدن بی‌بچه‌هامون👶 برای رفع مشکلات اقتصادی خانواده‌هامون🌟 برای عاقبت بخیر شدن فرزندانمون😍   و از همه مهم‌تر برای فرج و ظهور امام‌مون و این‌که همه بتونیم از یاوران ایشون باشیم❤️   امشب یا فردا قصد داریم همه با هم دعای توسل رو بخونیم و بعدش دعا کنیم برای همه‌ی حاجات همه‌ی عزیزان 🌷 هرکس هم هر تعدادی می‌تونه صلوات بفرسته برای استجابت دعاها.   پ.ن ۱: قدیما توی دانشگاه شریف یه رسم خوبی بود، بچه‌ها دوشنبه‌ها رو روزه می‌گرفتن و قبل اذان مغرب توی مسجد دانشگاه جمع می‌شدن و دعا می‌خوندن و باهم افطار می‌کردن.😍 حالا به یاد اون رسم قشنگ، می‌خوایم ماهم اگر برامون مقدور بود یه روز در این هفته رو روزه بگیریم و دم افطار برای همه دعا کنیم.🌷   پ.ن ۲: این دوتا حدیث‌ خیلی قشنگ از امام كاظم (علیه‌السلام) هدیه به همه عزیزانی که توی این کار مشارکت می‌کنن🌷   🔶 إنّ مَنْ دَعَا لِأَخِیهِ بِظَهْرِ الْغَیبِ نُودِی مِنَ الْعَرْشِ وَ لَکَ مِأَةُ أَلْفِ ضِعْفٍ!   هر کس برادر دینی خود را غیاباً دعا کند از عرش به او ندا می‌رسد: صد هزار برابر (آنچه برای برادر خود خواستی) به تو عطا گردید!   🔶 مَن دعاِ لإخوانِه مِنَ المُؤمنین وَ المؤمناتِ و المُسلمین والمُسلماتِ وَكَّلَ اللهُ بِهِ عَن كُلِّ مؤمنٍ مَلَكاً یدعولَه.   کسی که برای برادران و خواهران مؤمن و مسلمان خود دعا کند خداوند از طرف هر یک از آنان مَلَکی می‌گمارد که همواره برایش دعا نمایند.   (وسائل‌الشیعه، ج ٤، ص ۱۱۴۸ و ١١٥٢)   #دوشنبه_های_همدلی #مادران_شریف_ایران_زمین

شما میتوانید مطالب بیشتری از صفحات محتوایی و دیگر صفحات بامانو بخوانید

برای دسترسی نامحدود به مطالب و استفاده از امکانات دیگر اپلیکیشن بامانو مانند ساخت آلبوم خانوادگی، اپلیکیشن بامانو را نصب کنید. با عضو شدن شما از محتواهایی پشتیبانی میکنید که دوست دارید بیشتر از آن ها مطلع باشید

madaran_sharif

مادران شريف

0

0

. سلام به همه‌ی همراهان عزیز ❤️ حالتون خوبه؟   از وقتی که مادران شریف رو راه انداختیم و در کنار هم یک خانواده شدیم، همیشه تعدادی از عزیزان بهمون پیام می‌دادن که به مخاطب‌هاتون بگید برای حل مشکل یا بیماری یا گرفتاری که برامون پیش اومده، دعا کنن... 🌷   تصمیم گرفتیم یه بستری فراهم کنیم برای همین کار🌹   یه روز در ماه همه با هم برای حوائج هم‌دیگه دعا کنیم. چون وقتی دعاهامون دسته‌جمعی بشه، به اجابت خیلی نزدیک‌تر می‌شه و خیرات و برکاتش به تک‌تک‌مون می‌رسه.😊   امروز برای همه‌ی برادران و خواهران‌مون در همه‌جای جهان دعا می‌کنیم، مخصوصاً اعضای خوب خانواده‌ی مادران شریف🌹   برای ازدواج جوان‌هامون ⁦👩‍❤️‍👨⁩ برای شفای بیماران‌مون 🤒 برای حل گرفتاری‌ها و غم و غصه‌هامون😥 برای بچه‌دار شدن بی‌بچه‌هامون👶 برای رفع مشکلات اقتصادی خانواده‌هامون🌟 برای عاقبت بخیر شدن فرزندانمون😍   و از همه مهم‌تر برای فرج و ظهور امام‌مون و این‌که همه بتونیم از یاوران ایشون باشیم❤️   امشب یا فردا قصد داریم همه با هم دعای توسل رو بخونیم و بعدش دعا کنیم برای همه‌ی حاجات همه‌ی عزیزان 🌷 هرکس هم هر تعدادی می‌تونه صلوات بفرسته برای استجابت دعاها.   پ.ن ۱: قدیما توی دانشگاه شریف یه رسم خوبی بود، بچه‌ها دوشنبه‌ها رو روزه می‌گرفتن و قبل اذان مغرب توی مسجد دانشگاه جمع می‌شدن و دعا می‌خوندن و باهم افطار می‌کردن.😍 حالا به یاد اون رسم قشنگ، می‌خوایم ماهم اگر برامون مقدور بود یه روز در این هفته رو روزه بگیریم و دم افطار برای همه دعا کنیم.🌷   پ.ن ۲: این دوتا حدیث‌ خیلی قشنگ از امام كاظم (علیه‌السلام) هدیه به همه عزیزانی که توی این کار مشارکت می‌کنن🌷   🔶 إنّ مَنْ دَعَا لِأَخِیهِ بِظَهْرِ الْغَیبِ نُودِی مِنَ الْعَرْشِ وَ لَکَ مِأَةُ أَلْفِ ضِعْفٍ!   هر کس برادر دینی خود را غیاباً دعا کند از عرش به او ندا می‌رسد: صد هزار برابر (آنچه برای برادر خود خواستی) به تو عطا گردید!   🔶 مَن دعاِ لإخوانِه مِنَ المُؤمنین وَ المؤمناتِ و المُسلمین والمُسلماتِ وَكَّلَ اللهُ بِهِ عَن كُلِّ مؤمنٍ مَلَكاً یدعولَه.   کسی که برای برادران و خواهران مؤمن و مسلمان خود دعا کند خداوند از طرف هر یک از آنان مَلَکی می‌گمارد که همواره برایش دعا نمایند.   (وسائل‌الشیعه، ج ٤، ص ۱۱۴۸ و ١١٥٢)   #دوشنبه_های_همدلی #مادران_شریف_ایران_زمین

شما میتوانید مطالب بیشتری از صفحات محتوایی و دیگر صفحات بامانو بخوانید

برای دسترسی نامحدود به مطالب و استفاده از امکانات دیگر اپلیکیشن بامانو مانند ساخت آلبوم خانوادگی، اپلیکیشن بامانو را نصب کنید. با عضو شدن شما از محتواهایی پشتیبانی میکنید که دوست دارید بیشتر از آن ها مطلع باشید

پست های مشابه

برو به اپلیکیشن