پست های مشابه
madaran_sharif
. گفته بودم من تو خونه بند نمیشم؟!🤔 گل دخترمون ۳ روزه بود که در اقدامی کاملا انقلابی✌🏻، در اعتراض به ۳ روز خانهنشینی از خونه زدیم بیرون... . حالا کجا؟! جلسه قرآن😉 مگه هلند جلسه قرآن داره؟😳 چرا نداره؟! پرچم مسلمونا همیشه بالاست🇮🇷 . . دلفت (شهری که ما ساکنیم) یکی از شهرهای دانشگاهی هلنده. . ایرانی های مذهبی اینجا، که اکثرا تو دانشگاه کار میکنن یا دانشجو هستن، یه هیئت جمع و جور دارن، که در مناسبتهای مذهبی مراسم دارن و هر هفته هم برای جلسهی قرآن، دور هم جمع میشن. . تمام کارها و هزینههای جلسات و هیئت🍵💵 هم با خود بچههاست، و هر هفته در منزل یکی از بچههای داوطلب، برگزار میشه.🏠 جلسات هیئت همه باهم حدود ۸۰ نفر میشیم. ولی جلسات قرآن، دورهمی و دوستانهست و خانمها جدا و آقایون جدا. هر هفته خونهی یه نفر، با یه شام خیلی ساده در حد تخممرغ🍳 و سیبزمینی پخته🥔، یا نون🍞 و پنیر🧀 (البته هرکی بخواد مفصل ترش🍲 کنه هم منعی نداره😜) . جلسات مذهبی، در شهرهای بزرگتر هلند، که به ماهم نزدیکه، کم نیستن. (کلا فاصلهی خیلی از شهرها از هم، نیم ساعته🕧) . بانی و مسئول بیشترشون هم، دوستان افغان 🇦🇫 هستن، که پرچم شیعه رو در اینجا بلند کردن. . . دخترم که ۱۰ روزه شد، پرستارمون رفت😰 جناب همسر👨🏻 رو هم راهی دانشگاه کردیم.🏫 و من موندم و بچهها👩🏻👦🏻👶🏻 . چند روز اول خیلی سخت گذشت😫 گل دختر همش بغل میخواست و گل پسر هم توجه😒 . بعد از مشورت با دوستان صاحب نظر😎😎😎 و تحقیقات علمی📑، به این نتیجه رسیدم که از یک ترفند قدیمی استفاده کنم... . ❗❗قنداق❗❗ . از اینترنت فیلمهای آموزشی رو نگاه کردم و تمرین کردم... (ورق بزنید فیلمش رو گذاشتیم براتون) نتیجه❓ فوق العاده بود!😉✌🏻 . جالبه مدتی هم که پرستار خونهمون بود، وقتی میخواست دختر رو آروم کنه، اونو توی ملحفه میپیچید و میذاشت روی سینهی خودش. . نمیدونم قدیما چهجوری بود؛ ولی تو این مدل، پای بچه خیلی سفت پیچیده نمیشه. . خلاصه که گل دختر ما با قنداق و پستونک به خودکفایی رسید💪🏻 . شیرشو که میخورد میذاشتمش رو تخت و خودش میخوابید.🛌 . حالا میتونستم تو وقتهایی که خانم گل خوابه، هم با پسری بازی⚽ کنم و هم کمی به کارای خونه برسم.🧹🧽🍲 . وقتایی هم که به گل دخترمون میرسیدم، همزمان برای پسری کتاب📚 میخوندم. . پ.ن: پسر من عاشق کتابهاشه😍😍😍 البته همهی اینا مال اون موقع نیست و توی این مدت کمکم خریدیم. . . #ز_م #تجربیات_مخاطبین #تجربیات_تخصصی #قسمت_دوازدهم #مادران_شریف_ایران_زمین
13 فروردین 1399 17:05:35
0 بازدید
madaran_sharif
. قسمت دوم مصاحبه مادران شریف با روزنامه جام جم به مناسبت روز دانشجو . زینب پازوکی، جوان ترین عضو گروه است. . او متولد سال 75 و ورودی 94 رشته فیزیک دانشگاه شریف است:" من و همسرم همان سال اول دانشگاه عقد کردیم و حالا هم دخترم، زهرا خانم، یک سال و دو ماهش است." . خانم پازوکی هنوز کارشناسیاش را تمام نکرده است؛ او یک سال از تحصیلش را به خاطر روزهای بارداری و بچهداری مرخصی گرفته و حالا دوباره چند ماهی است که به سر کلاسهایش برگشته است. . او تازه اول راه است، ولی با اینحال از سختیهای درس خواندن و بچهداری به طور همزمان برایمان میگوید:" سختیاش که سخت است اما هرکسی باید شرایط خودش را بپذیرد و از همه مهمتر آن را اولویتبندی کند. اولویت اول من دخترم است و در کنارش میخواهم درسم را هم ادامه بدهم. طبیعتا در این راه کمکهای خوبی مثل همسرم و خانوادهام دارم که در نگهداری بچهها به من کمک میکنند تا بتوانم این مسیر را طی کنم." . . با این وجود، حرف از بچههای بعدی که میزنیم، خانم پازوکی از حرفمان استقبال میکند:" میدانید چه است؟ اینکه جامعه میپذیرد که مثلا برای رسیدن به یک هدف علمی، لازم است درس بخوانی، تلاش کنی و زحمت بکشی تا پیشرفت کنی؛ اما واقعا مادری کردن را هم یک پیشرفت میبینند؟ واقعا مادری کردن هم نیازمند یک زحمت و تلاش بیوقفه برای پیشرفت است. من واقعا حالا خودم را از کسانی که بچه ندارند، جلوتر میبینم." . . در واقع ما میخواهیم در جامعهمان تاثیر مثبتی از خودمان به جای بگذاریم؛ اصلا برای همین است به سراغ فعالیتهای اجتماعی میرویم. . در صورتی که مادری کردن هم خودش یکی از تاثیرگذارترین اتفاقات در جامعه است. . تفکری که مادران شریف به خاطر آن دور هم جمع شدهاند و حالا گاهی در راه رسیدن به اهدافشان به هم کمک هم میکنند: . " همین تجربههای مشترکمان باعث شد که عضوی از گروه مادران شریف باشیم و تجربیاتمان را با هم به اشتراک بگذاریم. البته گاهی این ماجرا از اشتراک گذاشتن تجربهها هم جلوتر میرود. مثلا گاهی اوقات، تعدادی از دوستانمان که خانههایشان به هم نزدیک است، با هم قرار میگذارند و چند ساعتی را در خانه یکی جمع میشوند و با هم درس میخوانند و به همدیگر برای نگهداری بچهها کمک میکنند. دیگر چه چیزی از این بهتر؟" . ادامه در بخش نظرات😊 . . منبع: مصاحبه گروه مادران شریف با روزنامه جام جم شنبه 16 آذر 1398 . . #مادران_شریف #مصاحبه #روزنامه_جام_جم
18 آذر 1398 16:27:11
0 بازدید
madaran_sharif
. چند صباحی قبل، امر نُمودیم جارچیان را که ندا در دهند: ایتها الامهات الشریفات! در اسرع وقت دوربین به دست شده از فسقلکان تازه قدم به دنیا نهادهٔ قرن جدیدی خود، تماثیلی تهیه و سوی ما روانه کنید تا درشادی ولادتشان جملگی شریک شویم. ماهم تماثیل مذکور را با کبوتر و چاپار و... به مصوّرالممالک خود (آیندگان وی را گرافیست گویند! چه سوسول!😁) فوروارد نُمودیم تا نماهنگی در خور، تهیه و عیونمان به جمالشان منور و قلوبمان مشعشع گردد.😍 حال این شما و این تمثال خواتین و خوانین قرن جدید.🤩 اخطار مینُماییم قبل از دیدن روی ماه این طفلکان خوردنی،😋 هرگونه احتمال انفارکتوس تنفسی، قلبی، کلیوی، قلوَوی و... را در نظر داشته و تمهیدات لازم را بیندیشید.😄 #عکس_نینی_۱۴۰۱ #نماهنگ_تبریک_تولد #مادران_شریف_ایران_زمین
21 خرداد 1401 13:14:23
9 بازدید
madaran_sharif
. از اواسط ماه رمضون، نقشه کشیده بودم که تعطیلات عید فطر بچهها🧒🏻👦🏻 رو بذاریم خونه یکی از مامان جونها👵🏻 و کارهای تلانبار شده رو انجام بدیم😁 . . از قضا خانوادهی همسر تعطیلات خونه نبودن🤷🏻♀️ فرصت خوبی بود، چون میشد بچهها رو بذاریم خونهی مامان خودم🧕🏻 و خودمون بریم خونهی مادرِهمسر🧔🏻😉 . از چند روز قبل به محمد گفتم: «چون پسر آقایی شدی و میتونی تنهایی مواظب داداش علی باشی، یه جایزه پیش ما داری😍😛 میخوایم یه روز شما و داداش علی رو تنهایی بذاریم خونهی مامان جون😍😅» . یه جوری با هیجان و صدای بلند میگفتم😆😅 که اصلا متوجه ندای درونم نشه که میگفت: «دیگه نمیتونم ادامه بدم😫 یه روز مرخصی میخوام😖 تا دوباره بتونم باهاتون سر و کله بزنم😁😛» . محمد هم کللی هورا کشید و خوشحال شد که میخواد جایزه بگیره😆😂 . روز موعود فرا رسید و بچهها توسط مامان جون سرگرم شدن و ما با کوله باری از درس و کتاب و جزوه رفتیم بیرون🧕🏻🧔🏻😍 . من امتحان داشتم و همسر مقالهی چند ماه عقب افتادهش رو باید تنظیم میکرد📚 وقت برای این حجم کار کم بود،⏳ اما مثل دوندههایی🏃🏻♂️ که موقع تمرین گوی سنگین به پاهاشون میبندن و موقع مسابقه باز میکنن، بودیم😅😂 . باور نمیکردم یک ساعت پیوسته نشستم رو صندلی و مشغول لپتاپم! و کسی نمیگه: -👦🏻ماماااااان بیا علی رو بردار! -👦🏻مامان منم میخوام فیلم ببینم تو لپتاپ! -👶🏻ماما ماما دی ده! (مامان مامان شیشه)🍼 . . بچهها هم با مامان جون و باباجون رفتن گردش😍 (یه جای خلوت که پروتکلهای بهداشتی هم نقض نشه😁!) خیلی بهشون خوش گذشته بود و از جایزهشون کاملا راضی بودن.😂😍 . . پن۱: ما همشهری خانوادههامون نیستیم و از این فرصتا کم پیش میاد برامون. اما تجربهی خوبی بود، تو فکرشم این تجربه رو با یه دوست همشهری یا حتی همسایهمون هم امتحان کنم. خوشبختانه علی👦🏻 به خاطر حضور داداش محمد خیلی راحت از من جدا میشه. . پ.ن۲: چند روز قبل از این فرصت، شرایطی پیش اومد که محمد با خانوادهی همسر رفت و ما تقریبا ۱۲ ساعت با علی آقا تنها بودیم. شب بود و علی خوابید. شاید باورتون نشه تا صبح فردا ما بیدار موندیم و فقطط حرف زدیم!😲 نزدیک ده ساعت! آخرش صدامون گرفته بود دیگه😅 از وقتی محمد آقامون حرف میزنه، دیگ ما فرصت نمیکردیم با هم صحبت کنیم!😆 کلی حرفِ عقب مونده هم داشتیم😁😅 . پن۳: الفُرصَة تَمر مرَّ السَحاب...فرصت مثل ابر میگذره.😭😭 قبول دارید مادرا ارزش زمان رو بیشتر درک میکنن؟!😄 . . #پ_بهروزی #روزنوشت_های_مادری #تجدید_قوا
20 خرداد 1399 16:53:51
0 بازدید
madaran_sharif
. #ز_م (مامان #علی آقا ۲سال و ۱۰ماهه و #فاطمه خانم ۱سال ۸ماهه) . روزای اولی که اومده بودم هلند از یه چیزایی خیلی تعجب میکردم…😳 یکی از اونا مدل بازی کردن بچهها تو پارکها و مهدکودکها و… بود. . اینکه تا وارد پارک میشن اولین کاری که میکنن درآوردن کفش و جورابه…😅 یا اینکه وسیلههای بازی برای حیاط مهدکودک بچههای یکی دوساله، از شن و تنهی درخته… هر وقت از کنارش رد میشیم بچه کوچولوهایی رو میبینم که دارن از تنهی درخت بالا ميرن یا تو خاکا غلت میخورن🤸🏻♀️ . یه مدت برام سوال بود که چرا اینا انقدر راحتن؟ بچههاشون مریض نمیشن؟! تا اینکه یاد خاطرات و شنیدههام از شرایط گذشتهی خودمون افتادم… وقتی هنوز انقدر زندگی مدرن همه گیر نشده بود… وقتی خونهها حیاطدار بودن… یادم افتاد داداشای خودم همینقدر خاک بازی میکردن… یادم افتاد تو بچگیام، اون بچههای همسایهمون که کمتر خاک بازی میکردن و پاستوریزهتر بودن بیشتر مریض میشدن و این حتی بین ما بچهها هم معروف بود…😅 . وقتی مقایسه کردم دیدم چقدر بچههای ما از طبیعت و بازیهای طبیعی دور شدن… و چقدر این مدل بازیها باعث رشد خلاقیت و تخلیهی انرژیشون میشه… . یه جایی دیدم پیامبرمون وقتی دیدن بچهها دارن خاک بازی میکنن گفتن: خاکبازی بهار کودکانه😍 و اجازه ندادن کسی مانعشون بشه☺️ . حالا که نمیتونیم برگردیم به شرایط قدیم خودمون، کاش یه گوشهای از این شرایط رو برای بچههامون فراهم کنیم... حداقل باور داشته باشیم بچهها به بازیهای طبیعی بیشتر از اسباببازی نیاز دارن👌🏻 . . پ.ن: میشه تو خونه با بچهها تو گلدون سبزی بکاریم و موقع کاشت اجازه بدیم از خجالت خاک دربیان😁 حتی میشه گوشهی بالکن یا حمام بساط خاکبازی راه انداخت. . . #روزنوشت_های_مادری #مادران_شریف_ایران_زمین
01 مهر 1399 19:04:48
0 بازدید
madaran_sharif
. #ه_محمدی (مامان #محمد ۳.۵ساله و #حسین ۱۰ماهه) حدود یه ماه پیش بود. داشتم پستهای خانم روح نواز رو آماده میکردم. بچهها مصاحبهها رو گرفته بودن و صوتها رو پیاده کرده بودن و من باید اونا رو چکشکاری میکردم و ده دوازده قسمتی ازشون پست در میآوردم.📝 ایشون مادر ۴ تا پسر بودن و داشتن تو مقطع دکترا تحصیل میکردن. تو پستهای مادران شریف معمولاً تجربیات همه جور مامانی دیده میشه. مامانهایی که ممکنه شرایط خیلی متفاوتی با من داشته باشن. اما میشه با دقت تو تجربهشون یه اصولی رو فهمید یا یه ایدههایی گرفت و روشهای جدید پیدا کرد.💡🤓 مثلاً خانم روح نواز گفته بودن یه پرستاری دارن که تو کارهای خونه کمکشون میکنن. تو نظر اول به نظر خیلیا میرسه خوب این که به درد ما نمیخوره.🤭 ما که نمیتونیم پرستار بیاریم خونه و ... ولی تو نظر بعدی افرادی مثل من رو از قالب بستهی ذهنی بیرون میاره.✨ من همیشه تو مرتب کردن خونه درگیر بودم و معمولاً نمیرسیدم درست و حسابی خونه رو مرتب کنم.😵 همین که یه غذایی بپزم🥣 و بخورونم😩 و ظرف بشورم🧽 و ریخت و پاشهای اسباببازیها و کفگیر قابلمههای کابینت👶🏻 رو جمع کنم، دیگه روزم به آخر میرسید. به ذهنم رسید چه اشکالی داره هر از گاهی از نیروی خدماتی کمک بخوام.😉 و خلاصه با ۳ ساعت کار خونهمون بعد مدتها روی تمیزی به خودش دید.😄 و دیدم اشکالی نداره آدم هر چند هفته یه بار به اندازهی پول یه بسته پوشک🤦🏻♀️ برای این کار هم هزینه کنه. به آسودگی و آرامش روانی بعدش میارزه.🥴 یه جای دیگه صحبتهای خانم روح نواز هم خیلی به دردم خورد.✨ اونجایی که گفته بودن تلاش میکردن همیشه با وجود هر چند تا بچه که داشته باشن، هیئتها رو برن. چون تو هیئتها و مسجد هم خودمون ساخته میشیم و هم بچهها و این شاید بهترین راه تربیت بچهها باشه... یه نگاهی به خودم کردم.😶 دیدم مدتهاست هیچ هیئتی نرفتم... شاید به خاطر سختی رفت و آمد و نگهداری بچهها. شایدم به خاطر اینکه استفاده زیادی نمیبردم...😢 به لطف خدا با این صحبت ایشون قسمت شد دو شب از مراسم آخر صفر رو با بچهها برم.😇 درسته که همهش در حال جمع کردن حسین از اینور اونور بودیم،😅 ولی امید دارم خود بودن تو اون فضا تاثیراتشو روی ما و بچهها بذاره... حتی اگه نتونیم مثل زمان مجردی، استفاده ببریم...❤️ ❇️ تا حالا برای شما هم پیش اومده یه جمله از قصهی زندگی بقیه تو ذهنتون مونده باشه و تو زندگیتون اثر خوب یا بد گذاشته باشه؟ برامون بنویسید.👌🏻😃 #روزنوشت_های_مادری #مادران_شریف_ایران_زمین
18 آبان 1400 16:54:42
17 بازدید
مادران شريف
0
0
. #پ_بهروزی (مامان دو پسر ۲.۵ساله و ۴.۵ساله) کلا با خیاطی بیگانه بودم. ولی جوِ تازه عروس بودن منو گرفت و رفتم کلاس خیاطی. دیری نپایید که محمدآقا دنیا اومد و دیگه بخت با خیاطی من یار نبود. بعد هم علی آقا دنیا اومد و کلا چرخ خیاطی رو بوسیدم و گذاشتم کنار.🤗 پیش فرضم این بود که آدم دختردار باید خیاطی کنه!🤗 هی برا دخترت دامن و پیراهن و سارافون بدوزی، هی اون بپوشه و ذوق کنه و تو هم کیف کنی.😍 ولی پسر چی؟! 😕 دوخت لباس پسرونه که سخته! جیب بزن زیپ بدوز و کمر درست کن! پسر هم که ذوق لباس نو پوشیدن نداره! 😐 کلی زحمت میکشی، اون میپوشه میره تو خاک نابودش میکنه!😶 تا اینکه یه بار یکی از همسایهها پیش فرضم رو متزلزل کردن! گفتن که اتفاقا خیاطی برای دختر سختتره! دختر کلی قر و فر داره و چین باید بدی و خوشگل کنی! ولی لباس پسرونه ساده است! یکی دیگه از رفقا هم در نقش تکمیل کننده اومد و جلوی خودم تند و تند برا پسرش شلوار برید🙂 و من در بهت فرو رفتم. خلاصه که فوقع ما وقع! پیشفرضم درهم شکست و خیاطی هم به مجموعه هنرهایی که از انگشتام میچکید، اضافه شد.😅😎😜 پ.ن۱: براتون پیش اومده یه پیشفرض غلط مانع پیشرفتتون بشه؟! بگید چی بوده و چی شده که برطرف شده؟ پن۲: بیایید در مقابل تغییر پیشفرضهای غلط منعطف باشیم😀 ولی جوگیر نباشیم!😃 پ.ن۳: باید خاطر نشان کنم شلوارکای تو عکس کار خودمه که با دوخت یه جیب رو تیشرت ساده، ست شدن با هم.😎 کلا هم فقط دورنمای کار رو نشون میدم.😄 کسی حق نداره توی کار رو ببینه.😅 #مادران_شریف_ایران_زمین #پیشفرض_غلط! #خیاطی #تغییر