پست های مشابه
madaran_sharif
. مادرشوهرم ۷ تا بچه دارن و فعلا ۱۱ تا نوه😁 گاهی وقتا همهمون خونشون جمع میشیم. مثل شب #چله😍 که البته امسال به دلایلی هلال #شب_یلدا رو یه روز زودتر رؤیت کردیم!🌙 اون شب به همه از کوچیکترین تا بزرگترین عضو خانواده خیلی خوش گذشت😄 #پدرشوهر و #مادرشوهرم از دیدن همه #بچهها و #نوهها کنار هم خوشحال بودن😍😄 شبی که نشسته بودیم و انار دون میکردیم و #محمد و #حسنا (دختر عمهی دقیقا همسن محمد) که بعد مدتها همدیگه رو دیده بودن، از وجود یه نینی هماندازهی خودشون ذوق زده بودن👼 یهو متوجه شدیم هر کدوم تو یه طاقچهی اپن آشپزخونه نشستن و این صحنه رو خلق کردن. شبی که همه داشتن صحبت میکردن و فیلم میگرفتن و محمد یه گوشه آروم نشسته بود و ذرت بو داده میخورد.😊 کاریم به شلوغی جمعیت و بحثهای همیشه داغ بزرگترا نداشت😌 داشت غیرمستقیم به من میگفت مامان من خیلی از اینا دوست دارم. برام تو خونه درست کن.💖 شبی که همه داشتن کیک میخوردن🍰 و محمد داشت یواشکی پستههایی که باباش براش باز میکرد، میخورد. پسرم از بچگی آدم زرنگی بود.😏 شبی که محمد داشت کیک میخورد🍰 و همه داشتن عکس یادگاری میگرفتن📷 به زور از کیکا جداش میکردیم که اونم تو عکسا بیفته. شبی که بچههای بزرگتر داشتن تو اتاق، #مافیا بازی میکردن و از اینکه جمع ۵-۶ نفرهای بودن که بتونن این بازیو بکنن، حسابی خوشحال😄 و محمد و حسنا، با مهرههای بر جای مونده از بازی #شطرنج بچهها، مشغول بازی بودن. داشتن به ابعاد وجودی مهرهها پی میبردن🤨 اون شب به همه خوش گذشت😙 و آخر شبش، محمدِ از صبح نخوابیده، حسابی #خسته شد و زودتر و راحتتر از همیشه خوابش برد.😴 اونقدر عمیق که حتی با تکونای شدید هنگام حمل و نقلش به ماشین🚙، هم بیدار نشد. پ.ن۱: مادرشوهر و پدرشوهرم که به لطف خدا ۷ تا بچه دارن، معمولا تنها نیستن و حداقل یکیشون، خونشون هست. خود ما معمولا یه شب در میون بعد از شام میریم و دیداری تازه میکنیم. پ.ن۲: اصلا یکی از دلایلی که من دوست دارم بچه زیاد داشته باشم، همینه. اینکه خودمم این جور شادیها رو بتونم تجربه کنم.💖 هم بچهها و نوههام از دیدن هم خوشحال بشن، هم من و همسرم از دیدن اونا😃 واقعا که هیچ چیزی مثل دیدن #حاصل_عمر_آدم، که حالا خودش خانواده تشکیل داده و بچه داره، آدم رو خوشحال نمیکنه.😍😍😍 #ه_محمدی #برق۹۱ #خانواده_پرجمعیت #مهمانی_های_شاد_و_شلوغ #تنهایی_سخت_است #روزنوشتهای_مادری #مادران_شریف
03 دی 1398 16:02:07
1 بازدید
madaran_sharif
. #ف_اردکانی (مامان #محمد_احسان ۱۳، #محمد_حسین ۱۱/۵ ، #زهرا ۱۰، #زینب ۷/۵، #محمد_سعید ۳/۵ ساله) #قسمت_نهم تا اینکه در یک صبح تعطیل که همسرم توی اتاق کارشون خوابشون برده بود و بچهها هم نمیدونستن تعطیله! فکری به سرم زد. مترصد چنین فرصتی بودم.😈 سریع دست به کار شدم و کلیهی نشانههای وجود پدر در خانه رو پنهان کردم. کفش، سوییچ ماشین، لباس بیرونی و... منتظر شدم تا بچهها بیدار شن و قیامت به پا شد! یکی گریه میکرد. یکی پا به زمین میکوبید. یکی بهانه میگرفت. و... اما اون روز برخلاف روزهای دیگه، از این همه قیل و داد و هیاهو اذیت نشدم. چون قرار بود به همسرم ثابت کنم که من زود رنج نشدم.😆 بعد از ساعتی، همسرم که از فرط سروصدا بیدار شده بودن با چشمانی اینجوری😳 از اتاق اومدن بیرون!😉 و پی به حقیقت بردن.🙃 بعد از مدتی حتی خانوادههامون هم پی به تفاوت رفتار بچهها برده بودن. به طوریکه بدون بابا به سختی پذیرای ما میشدن.😂 اما درمورد اینکه چرا بچهها رفتار دوگانه داشتن، من فکر میکنم که از فرط علاقه به پدرشون بود. در واقع خیلی از اون بهانهگیریها منشأ دلتنگی داشت و این رو از آرامشی که بعد از ورود پدر میگرفتن میشد فهمید. اگر متهم به شوهر ذلیلی نمیشم،😁 باید بگم که خودم هم دست کمی از فرزندانم نداشتم. گاهی در نبودشون اینقدر گله و شکایت آماده میکردم که به محض ورودشون به خونه نثارشون کنم،😜 اما با دیدن چهرهی متبسم و آرامشون همه چی یادم میرفت.🤦🏻♀️ پس به بچههام حق میدادم دلتنگشون بشن. و باز هم فکر میکنم راز این انتقال آرامش از سوی همسرم این بود که مشکلات بیرون از خونه رو به هیچ وجه وارد خونه نمیکردن و نمیکنن. گردو غبار سختیها و مشکلات روزانه رو پشت درب خونه از دوششون میتکوندن و با چهرهای آرام و تبسمی بر لب وارد خونه میشدن. با تمام وقایع با آرامش برخورد میکردن و بساط شوخی و بازی با بچهها و بالا رفتن از سروکول بابا هم همیشه به راه بود.😇 کمکم من هم از ایشون این رفتار خوب رو یاد گرفتم و سعی میکردم به محض ورودشون شروع به گله و شکایت و آجر کردن اجرم نکنم.💚 و به جاش تبسمی در برابر تبسم تحویلشون بدم.😊 #تجربیات_تخصصی #مادران_شریف_ایران_زمین
09 فروردین 1401 14:42:29
2 بازدید
madaran_sharif
. #ف_صنیعی (مامان #فاطمه ۷ساله، #معصومهزهرا ۴.۵ساله و #رقیه ۲ساله) #قسمت_نهم با وجود بچهها من معمولاً نمیتونم برنامهریزی دقیق بکنم.😕 اون روزایی که برنامه میریزم صبح زود پاشم یا شب دیرتر بخوابم و فلان کارو کنم، اینها هم دقیقاً سحرخیز میشن! یا شنگولتر از همیشه تا دیروقت نمیخوابن! خلاصه هر لحظه برای من، میدون تصمیمات لحظهایه! و هر فرصتی که پیدا بشه، باید بچسبم و استفاده کنم. قبل بچهدار شدن افتخار من این بود که شاگرد اول میشدم، بدون اینکه یه شب بیدار بمونم. اما الان لازمه من آدمِ خوابالو، شبهایی رو بیدار بمونم و خب برام سخته! اما لذتی توش نهفتهست که باعث میشه این سختیها رو با تمام وجود بپذیرم.😊 چون من این «هیچ کار نداشتن» رو هم گذروندم. اون سالی که ارشدم تموم شد و دکترا از دستم رفت، هنوز یه بچه داشتم و هیچ کار دیگهای هم نداشتم. خیلی کلافه بودم و میگفتم چه زندگی بیمعنیای شده.😏 برای هیچی استرس ندارم! هیچ کاری نیست که بگم امروز باید تمومش کنم!🤨 و اگه زود بخوابم و دیر پاشم هیچ مشکلی پیش نمیاد!😅 اون سال خیلی از دست خودم ناراضی بودم.😞 برای همین، الان از این سرشلوغی راضیام.😍 تا وقتی سختیها نباشه، اون تفریحهای بینش هم لذت نداره! وقتی هر روزت همینطور باشه، لذت خاصی هم نداره.🤷🏻♀️ و البته که من آدمی نیستم به خودم مشقت بدم.🤪 هرکاری رو خیلی آروم و با خیال راحت پیش میبرم. ولی همونقدر سختی هم که داشته راضی بودم.😊 موقع خستگیها، بزرگترین شاه تفریح من کتابه.😃 از وقتی مجرد بودم، بزرگترین لذتم این بود که برم کتابخونهی دانشگاه و لابهلای قفسهها بچرخم و کتابهای مختلف رو بردارم، تورق کنم و بشینم بخونم. همیشه موقع برگشتن، یه عالمه کتاب همرام بود. الان هم هر چند ماه یه بار موقعیت پیش میاد همسرم خونه با بچهها باشن و من برم استخر کتاب (ببخشید منظورم کتابخونهی دانشگاهه😄) و یه دل سیر تفریح کنم.🤩 حالم با خرید کتاب هم خوب میشه؛ مخصوصاً الان که بچه هم داریم، از کتاب کودکانه هم خیلی لذت میبرم. گاهی اوقات به خاطر مریضی بچهها، حال روحیم بد میشه. االانم که مریضیها دومینو واره تا یکی میاد خوب بشه، بعدی و بعدی...😞 اینجور وقتها برای خوب شدن حالم، به همسرم میگم این قضیه که به خیر گذشت انشاءالله، میرم یه انتقام اساسی از زندگی میگیرم.😜 با یه کتابخونه رفتن، یا خرید یه کتاب، یا یه وسیلهای برای خودم.😁 و اینجوری به لطف خدا روحیهم بازیابی میشه برای ادامهی راه...🤗 #تجربیات_تخصصی #مادران_شریف_ایران_زمین
30 خرداد 1401 17:48:23
2 بازدید
madaran_sharif
در ادامه گفتگو با خانوم مریم زارع توی این قسمت سوالهای شما رو از ایشون پرسیدیم. . بچه ها رو به کی می سپردید وقتی کار یا درس داشتید؟ . شرایط اقتصادی تون چطور بود؟ چطور خواسته های سه تا بچه رو مدیریت می کردید؟ . یه روز عادی تون از صبح تا شب چه شکلیه؟ . و تعدادی سوال خوب و کاربردی که شما از مهمون برنامه مون پرسیدید. . . #مادران_شریف_ایران_زمین #گفتگو_زنده #لایو #دکتری #مهندسی_عمران #مامان_فعال #مامان_شاغل #مامان_دانشجو #دکتر_مریم_زارع
07 آذر 1399 17:13:30
0 بازدید
madaran_sharif
گفتم: علی چند روز دیگه یه سالش میشه.😍😘 گفت: آخی پس تولدشه، مهموناتو دعوت کردی؟ - نه! هنوز نمیدونه تولد چیه، ما هم تا وقتی خودش نخواد برای چی خودمونو تو زحمت بندازیم؟!😆😅 - بچه است خب، دوست داره، خوشحال میشه. - خب میگم هنوز نمیدونه که میتونه با چنین چیزی خوشحال بشه. اصلا کی گفته پسر بچهی یه ساله با چیزی شبیه اونچه که ما بهش میگیم #جشن_تولد خوشحال میشه؟! - پس چهجوری خوشحالش میکنید؟! . با ارسال عکس فوق، براش توضیح دادم.😆😅😂 . پ.ن۱: خیلی از کارهایی که ما به اصطلاح برای بچههامون انجام میدیم، در واقع برای دل خودمون هست، مثل همین جشن تولد یک سالگی😉 و من چون خودم تمایلی به این کار نداشتم، سعی میکنم برای بچهها هم تمایلش رو ایجاد نکنم.😆 . پ.ن۲: آزادی تو غذا خوردن انقدر مفید و لازمه که ظاهراً اگر منجر به اندکی هدررفت غذا بشه، اسراف به حساب نمیاد. ضمن اینکه ما زیر بچه پارچه میندازیم و غذاهای روی پارچه رو حتی المقدور خودمون میخوریم. (اگر هم قابل خوردن نباشه میریزیم تو باغچه) . پ.ن۳: دور هم جمع شدن و با هم بودن خانواده خیلی خوبه و تولد هم میتونه بهونهای برای دورهمی خانوادگی باشه، ولی من و همسرم از اول ترجیح دادیم بهانهی این دورهمی جشنهای مذهبیمون باشه، مثلا روز میلاد پیامبر برای محمد و روز میلاد امیرالمومنین (یا عید غدیر) برای علی جشن بگیریم و اطعام کنیم. اینجوری مهمانها هم به زحمت نمیافتند برای تهیهی هدیه. . #پ_بهروزی #ریاضی_۹۱ #روزنوشت_های_مادری #نیاز_اساسی #آزادی_کودک #غذا_بازی #نیاز_کاذب #جشن_تولد #عمادالدین_علی #مادران_شریف
22 دی 1398 16:32:42
0 بازدید
madaran_sharif
. #ف_اردکانی (مامان #محمداحسان ۱۲.۵ ساله، #محمدحسین ۱۱ ساله، #زهرا ۹ ساله، #زینب ۷ ساله و #محمدسعید ۳ ساله) #ارتباط_با_نوجوان #قسمت_دوم 🌼یه کارشناس تغذیه علاوه بر دادن رژیم غذایی، از بچهها خواست که تو دوران نوجوانی (که دوران رشدشونه) ساعت نه و ده بخوابن؛ چون هورمون رشد از ساعت نه به بعد و در خواب ترشح میشه. بعدش هرچی خواستن دیر میخوابن. الحق حرفشون تاثیر داشت و وقتی خاموشی میزنم، کسی اعتراض نمیکنه.👌🏻😄 🌼 با خانوادههایی که از نظر اخلاقی شبیه خودمونن رفت و آمد میکنیم. مخصوصاً اگه فرزندشون بتونه الگوی مناسبی برای بچههامون باشه. اینطوری به طور نامحسوس دوستای بچهها رو خودمون انتخاب میکنیم. وقت بچهها هم پر میشه و فرصت گفتگو با دوستای فضای مجازی نمیمونه. 🌼 اینستاگرام رو ابدا نصب نکردم و به جاش ایتای خودم رو روی تبلت بچهها نصب کردم و تو کانالهای کاردستی و خلاقیت و طنز با محتواهای پرهیزکارانه عضو شدم که حرصشون نسبت به فضای مجازی کنترل بشه. خواستیم که اگه احتیاج به سرچ مطلبی پیدا کردن با ما درمیون بذارن و بهشون اطمینان دادیم که بهشون اطمینان داریم.😊 🌼 آیندهی روشن رو براشون ترسیم میکنیم که نگرانیهاشون کمتر باشه. مثلاً با گفتن: - احسان کی هجده سالت میشه گواهینامه بگیری! - وقتی رفتی دانشگاه انشاالله فلان چیزو برات میگیریم! 🌼 نکتهی مهم دیگه تاثیر دعا و زیارت و هیئت بر رشد نوجوونهاست. دعای بیست و پنجم صحیفه سجادیه هم دعای حضرت در حق فرزندانشونه که روزی ده بار هم بخونیم بازم به نظرم کمه. 🌼 گاهی چالشهایی با نوجوون پیش میاد. در این مواقع بهترین راه حفظ آرامش و سکوته. اگه نتونستیم، بدون هیچ حرفی صحنه رو ترک کنیم. بعد از فروکش کردن عصبانیتها با فرزندمون صحبت کنیم و دنبال راهحل یا جایگزین بگردیم. 🌼 نوجوونی خودمونو به یاد بیاریم و درکشون کنیم. نوجوونا کوچکترین موارد رو از چشم پدر و مادر میبینن.🤭 (حتی دو خط شدن اتوی شلوار، ترک دیوار و طولانی بودن چراغ قرمز😂) پس لازمه ظرف وجودیمونو بزرگتر کنیم. القصه... بچهها در چشم بهم زدنی بزرگ میشن. کاش لحظه لحظه قد کشیدنشون رو قدر بدونیم که دیگه برنمیگرده.😢 پ.ن: از همهی اینها گذشته اول و آخر تربیت دست خداست. به قول همسرجان: العبد یدبر والرب یقدر ما باید تلاش کنیم و برنامه بریزیم، ولی آخرش این خداست که همه چیز رو جور میکنه. حرف اصلی اینه که خودمونو هیچکاره بدونیم و همه چیزو دست خودش بسپاریم.🧡 خلاصه خداجونم، کار خودته🥰 #سبک_مادری #مادران_شریف_ایران_زمین
10 آبان 1400 16:00:51
15 بازدید
مادران شريف
0
0
. #قسمت_هشتم . #ش_رهبر (مامان سه پسر ۹ و ۶ و ۳ ساله) . توی این سالهای بچهداری، دربارهی تمیز و مرتب کردن خونه، هیچوقت سخت نگرفتم. البته شلخته هم نیستم. پذیرفتم که بچه به هر حال بخواد بازی کنه یا غذا بخوره کثیفکاری داره و دیگه حرص نمیخورم به خاطر کثیفکاریهاشون و توقعی هم ندارم که خونه همیشه مرتب باشه و برق بزنه. . توی این مدت از نیروی خدماتی هم کمک نگرفتم. خودم بودم و سعی میکردم تا حدی که خونه مرتب و قابل سکونت باشه، کارها رو انجام بدم.😊 . درسته که وجود بچهها، زمانهای آزاد مادر رو کم میکنه اما اینطورم نیست که کلا مادر رو محدود کنه و مانع انجام کارهای دیگه بشه. . توی این سالها با برنامهریزی تونستم در کنار بچهها کارهای دیگه هم انجام بدم. عمدتا وقتایی که خوابن، بهخصوص صبح زود، کارام رو انجام میدم. الان هم که بزرگتر شدن، اکثرا خودشون مشغولن با هم و من میتونم در کنارشون کارام رو انجام بدم. به عینه دیدم که وقتی محدودیت زمانی داشته باشم، بهتر برنامهریزی میکنم و از زمانهای مردهم هم استفاده میکنم. . انگار که توی محدودیت، ظرفیتهای پنهان خودم رو تونستم کشف کنم و بیشتر رشد کنم. . یه مدت تا قبل بچهی دومم، که کار یا درسی نداشتم، صبحها با پسرم تا ساعت ۹ میخوابیدم. بعد ناهار هم دوباره میخوابیدم. چون هر دومون خیلی خوشخواب بودیم. . در حدی که مامانم اومدهبودن خونهمون، میگفتن چرا شماها اینقدر میخوابید؟!🙄 خب اون موقعها زندگی جذابی نداشتم و خودم هم از اون شرایط راضی نبودم. . حالا اما از نماز صبح تا ساعت ۱۱ یا ۱۲ شب یکسره بیدارم. گاهی عصرها یه ربع، بیست دقیقهای ناخودآگاه خوابم میبره و تجدید قوا میکنم.💪🏻 . الان هم شرایط سختیه، اما خداروشکر راضیام و فکر میکنم که توی همین سختیاست که آدم ساخته میشه و قابلیتها و ظرفیتش بالا میره و استعدادهای نهفتهش شکوفا میشه. . ممکنه به خاطر بچهها، یه سری کارهام عقب بیفته و سرعتم کم بشه، مثلاً یهو بچهها مریض بشن و هرچی برنامه ریختم ،بره روی هوا.😞 . ممکنه من نسبت به دوست مجردم، از نظر تحصیلی و شغلی، عقبتر باشم اما منم میتونم مسیر خودم رو طی کنم و به سمت اهدافم پیش برم و راکد نمونم. مثلاً اون آدم راه رو ۳ ساله طی میکنه و من مادر، ۴ یا ۵ ساله. درسته من بهعنوان مادر، سرعتم کمتره، اما در عوض از نظر قابلیتها و تواناییها، بیشتر رشد کردم. . . #تجربیات_تخصصی #مادران_شریف_ایران_زمین