پست های مشابه
madaran_sharif
. سلام ✋ یه مستند جالب براتون داریم. خانم فهیمه سایر مامان چهار فرزند هستن و چند ساله با همسرشون یه فروشگاه راه انداختن.🙂 محصولات با کیفیتی که متناسب با فرهنگ ایرانی و اسلامی هست رو جمعآوری و گاهی هم خودشون طراحی و تولید میکنن.👌 علاوه بر کارآفرینی و مدیریت فروشگاه، حواسشون به بچهها و تربیت و سلامتیشون هم هست و براش وقت میذارن. توی محیط کارشون تاب و سرسره گذاشتن تا بچهها و مامانها راحت باشن و جلسات بحث و گفتگو هم برای مامانها برگزار میکنن همونجا.😇 اولش کارشون رو با یه سرمایهی خیلی محدود و از توی خونهی خودشون شروع کردن و با تلاش و خلاقیت کارو پیش بردن و به مرور تونستن سرمایههای بیشتری رو جذب کنن و کارشون رو گسترش بدن.💪 این مستند جالب و دوست داشتنی رو از دست ندید.🌹 پ.ن : این مستند خوب از شبکهی تهران پخش شده چند وقت پیش تحت عنوان مهربانو. تهیه کنندهش خانم زینب پور ابراهیم هستن. @mehrbanootv5 فروشگاه خانم سایر هم اسمش ایرانیکاست. @iranikaa_ir #مستند_مهربانو #فهیمه_سایر #مامان_چهار_فرزند #بانوی_کارآفرین #مادران_شریف_ایران_زمین
17 آذر 1400 18:20:31
1 بازدید
madaran_sharif
. بعضی وقتا حس میکنم نیاز دارم از بچهها فاصله بگیرم.😖 کمی نبینمشون!😒 کمی (مامان، مامان، مامان یه دقه بیا ایجا) نشنوم.😤 کمی به ذهنم فرصت سکون و آرامش بدم.😬 . گاهی میبینم بعضیا میگن: مادر که نباید خسته بشه، مادر که نباید از کنار بچه زیر دو سال تکون بخوره و... . ولی من یه مدته یاد گرفتم اگر میخوام مادر بهتری باشم گاهی باید بچه ها رو نبینم.😏 این گاهیها با شرایط فرق میکنه. گاهی یه روز تعطیله که میشه یه ساعت برم قدم بزنم یا تو پارک کتاب بخونم و بچهها پیش باباشون باشن.🌲🌳 گاهی قبل از شام میشه نیم ساعت برم تو اتاق و کمتر جلوی چشم باشم.🏃🏻♀️ گاهی هم وقتی هیچ راه فراری نیست میتونم برای آرامش ذهنی چند دقیقه به حمام پناه ببرم.🚿🛁 . معمولا وقتی جلوی چشمشونم مدام صدام میزنن ولی وقتی نیستم خودشون مشغول بازی میشن. برای همین گاهی که خیلی خسته میشم چند دقیقه میرم توی حمام و در رو میبندم و تو چند دقیقهای که با هم مشغولن منم یه نفسی میکشم.😤 . فکر کنم همهمون میتونیم لابهلای همهی نقشها و مسئولیتهامون دنبال یه فضای کوچیک بگردیم که گاهی توش یه تجدید قوای موقت 💪🏻 کنیم. فقط کافیه این حق رو به خودمون بدیم.😊 . . #ز_م #روزنوشت_های_مادری #مادران_شریف_ایران_زمین
17 تیر 1399 15:22:10
0 بازدید
madaran_sharif
#ط_اکبری . باید #مسئله چی بپزم، چی بخورونم، چی بپوشونم، کی رو کی کجا ببرم روبرای همیشه حل کنم!👌🏻 . از اونجا که مغز ما بسیار تنبل تشریف داره (بیشینه😮 مصرف انرژی، کمینه😇 تمایل به بازدهی!)، نوشتن #برنامه بلندمدت، میان مدت و کوتاه مدت، فراغت قابل توجهی برای مغز میاره و شدیداً خرسند میشه!😉 . ضمن اینکه یه سری کارها در برنامه کوتاه مدت روزانه وجود دارند که دائمی هستند، ولی هر روز مغز ما رو به کار میگیرن که یه وقت فراموش نشن!🤔 «یادم نره امروز سه شیره بدم بروبچ؟!؟» امروز چی بپزم؟! و.. اینجوری وقتی برای کارهای مهم دیگه میری سراغ جناب مغز، گوشهی چشم👀 باریک میکنه میگه اینهمه کار دارم بعدشم خستهام!😅 . نوشتن این مدل کارها ضمن اینکه فراغت برای ذهنمون میاره، بعد مدت کوتاهی، اونها رو تبدیل به «عادت» میکنه و #عادت هم یعنی تعطیلات آخر هفتهی مغز😎 . حالا وقتی بگم: «مغز جان! میخوام به خودشکوفایی بپردازم»😉 میگه: «در خدمتم سرورم!»💪🏻 . نکات مهم: ۱. در تصویر نمونهای از #دفتر_برنامه آورده شده، ابتدای هرماه کارهای مهم ماه رو لیست کنید. 👈🏻مثلا تبریک تولد دخترخالم، واکسن محمد و... ابتدای هر هفته هم کارهایی که تو اون هفته باید انجام بدید لیست کنید. 👈🏻مثلا خانه تکانی🏡، مطالعهی ۲۰۰ صفحه از فلان کتاب و... و هر شب جزییات برنامهی فردا رو بنویسید. دقت کنید که برنامهی ماه و هفته رو نباید جزیی بنویسید.🙅🏻♀️ 👈🏻مثلا اینکه هر روز صدقه بدهید رو تو برنامه ماه ننویسید، ولی میتونید یه مدت تو برنامه روزانه بنویسید تا تبدیل به عادت بشه. . ۲. برنامه رو یه جور بنویسیم تا ضمن اینکه دچار استرس😖 و بعدش، ناامیدی😞 نشیم، اندک فشاری برای رشدمون داشته باشه.☺️ دقت داشته باشید که برنامه ریزی باید توان شما رو مضاعف کنه، پس اگر خود برنامه ریزی داره انرژی زیادی میگیره ازتون، یه جای کار میلنگه.😕 . ۳. در ابتدا حتما یک کار زماندار تعیین کنیم.⏱️ 👈🏻مثال تلفن☎️ به مامانی راس ساعت ۹ صبح و به مرور برنامههای زمان دار را زیاد کنیم. . ۴. در برنامه کارها طبق #اولویت مرتب میشن که اگه به یه کاری نرسیدیم، اون کاری باشه که درجهی اهمیتشم کمتره. . ۵. تعیین برنامهی غذایی🍛 روزهای ماه، ضمن اینکه کمک میکنه نوع و میزان مواد غذایی مورد نیاز خانواده رو مدیریت کنیم، باعث میشه از ابتدای هفته یا از روز قبل، آمادگی لازم برای تهیه مواد لازم خوراک روز رو داشته باشیم و مثلاً نگیم: ای وای برای آش امروز حبوبات نخیسوندم! . #هوافضا۹۰ #روزنوشت_های_مادری #دفتر_برنامه #مادران_شریف
22 بهمن 1398 16:33:21
12 بازدید
madaran_sharif
. #ا_زمانیان (مامان #محمد_مهدی ۱۳ساله (#محمد_صادق ۷، #زینب ۵، #علی ۲) #فاطمه_زهرا ۱سال و ۸ماهه #محدثه ۴ماهه) #قسمت_چهارم بعد از اون تصادف، من موندم و یه کمر و لگن شکسته و یه پسر ۱۰ ساله و یه دنیا غصه.😭 یک سری قرص اعصاب دکتر برام تجویز کرد که ترجیح دادم مصرف نکنم، چون ایمان داشتم خدا کمکم میکنه و به خودش توکل کردم. دو ماه استراحت مطلق داشتم تا تونستم کمکم سر پا بشم. اما از درد جسمی که بگذریم، درد روحی اذیتم میکرد. خونه سوت و کور شده بود. دیگه توی خونه سروصدای بچه پیچیده نمیشد. دیگه خونه کثیف نمیشد. دیگه توی حال پر از اسباببازی نبود. دیگه هر وقت میخوابیدم، کسی نبود با سروصداش بپرم از خواب. دیگه وقتی سفره پهن میشد اون همه بشقاب و قاشق اماده نمیکردم. دیگه پیرزنهای مسجد کنایه نمیزدن چرا بچههاتو آوردی مسجد که ما نمازمون باطل بشه. خدایا من همون وضع رو دوست داشتم نمیشه اینا که دیدم یه خواب باشه؟! خدایا خواهش میکنم. خدایا ناشکری کردم؟ چی شد؟ ولی من که همیشه شاکر بودم😭 اما الان هم ناشکری نمیکنم. من صبر میکنم و هیچ وقت به خدا گله نمیکنم. گفتم خدایا خودت که از مادر مهربانتری و بد من رو نمیخوای، حتما خیر و صلاح من رو در این اتفاق دیدی... الحمدلله.🤲🏻 تحمل بیبچه بودن واقعا برام سخت بود. تا اینکه از دکتر مشورت گرفتم و دکتر به خاطر کمردرد منو از بارداری منع کرد. ولی مشکل روحی بیشتر از جسمی عذابم میداد. جالب اینجاست که همونهایی که میگفتن بچه نیار و منو به عمل عقیمسازی تشویق میکردن، حالا میگفتن بچه بیار! چرا نمیاری! خصوصاً مادرم بیشتر سفارش میکرد که دوباره باردارشو که ما هم با اومدن بچه آروم تر بشیم. پسرم بدجور به یکباره تنها شده بود و ناراحت بود. پسری درونگرا بود که توی خودش میریخت. حتی به ندرت دیده بودم گریه کنه. من و همسرم جلوش حرف بچهها رو نمیزدیم و سعی میکردیم دورش رو شلوغ کنیم. مثلاً هر شب یکی از دوستاش رو به خونه میآوردیم و من ادای مامانهای بانشاط رو در میآوردم. حتی پیش متخصص طب سنتی تهران بردیمش و براش دمنوشهای گیاهی داد. پدرش بیشتر باهاش بازی میکردن چون همبازی مهمش محمدصادق، که ۴سال کوچیکتر از خودش بود رو از دست داده بود. یه وقتایی باهاش صحبت میکردم و میگفتم این سختیها آدم رو مقاوم میکنه و تو اگر میخوای سرباز امام زمان باشی باید محکم و مقاوم باشی. و مطمئنم اونها توی بهشت پیش حضرت زهرا (سلاماللهعلیها) هستن. #سبک_مادری #مادران_شریف_ایران_زمین
03 اردیبهشت 1401 19:12:28
2 بازدید
madaran_sharif
. #س_دینی (مامان #علی ۱۲.۵، #ریحانه ۹، #علیرضا ۷.۵، #معصومه ۴.۵) #قسمت_هشتم زندگی از نظر اقتصادی همیشه مدیریت ویژه لازم داره.👌🏻 خانواده که ۶ نفره باشه ویژهتر.😁 خانوادهای مثل ما که آقای خونه طلبه باشن و بیشتر زمانشون رو صرف تحصیل کنن، ویژهترتر!😅 گاهی نیازهای بچهها رو اولویت بندی میکنیم.👌🏻 گاهی هم بچهها یاد میگیرن برای برطرف شدن نیازهاشون باید صبر کنن. کوچیکترا خیلی اوقات از لباس و وسایل خواهر برادراشون استفاده میکنن.☺️ منم با اینکه عاشق وسایل تزئینی خونه هستم! ولی خداروشکر بیشتر وقتا از پس خودم بر میام و جلوی خودمو میگیرم.😜 البته هیچ وقت آدم ولخرجی نبودم.😉 گاهی هم توی خونه جهت جلوگیری از مخارج اضافه، کاربری وسایل رو تغییر میدیم. مثلاً بوفه رو تبدیل میکنیم به کتابخونه! یا تختخواب پسرونه رو با رول چسب کاغذی تبدیل به دخترونه میکنیم!😄 خلاصه از خلاقیتمون نهایت استفاده رو میکنیم! بچههام مثل خودم مدرسه دولتی میرن. مدارس دولتی در کنار معایب، محاسن خاص خودشون رو دارن. همین که دور و بر بچهها از اقشار مختلف هستن و اونها میفهمن فقط خودشون توی این دنیا نیستن و تافتهی جدابافته هم نیستن، خیلی مهمه. خودم معلمهای باتجربهی مدارس دولتی رو خیلی بیشتر قبول دارم. همین که خودشون میتونن با چند دقیقه پیادهروی به مدرسه برسن خودش مزیت مهمیه! البته ما در کنار مدرسه برای هر بچهای به فراخور علاقه و استعدادش کلاسهایی در نظر میگیریم. خصوصاً توی مسجد و موسسههای مذهبی.👌🏻 به نظر من لقمهی حلال و توکل، باعث میشه اگر مشکلی هم در مسیر تربیتی بچهها پیش بیاد به مرور برطرف بشه. منم همیشه براشون دعا میکنم. به خودشون هم از روز اول مدرسه یاد میدم برای خودشون دعا کنن که خدا دوست خوب و معلم خوب سر راهشون بذاره.😊 در کنار رزق مادی، من مادری و خصوصاً شیردهی رو به چشم جذبکنندهی رزق معنوی میبینم! اون زمانی که شیر میدادم احساس میکردم به خدا نزدیکم... اصلاً وصلم! شیردهی یه موهبت الهی بود و باعث میشد حتی دعاهام زود مستجاب بشه. الان که ۲ سال و خوردهای هست که از این نعمت بیبهرهام، کاملا تفاوتش رو احساس میکنم. اون روزا حتی حس میکردم اون کاری که درسته به من الهام میشه!🤩 از خدا میخوام باز هم این شرایط رو تجربه کنم.☺️ #تجربیات_تخصصی #مادران_شریف_ایران_زمین
18 اردیبهشت 1401 15:57:58
3 بازدید
madaran_sharif
. #ز_زینیوند (مامان #معصومه ۴.۵ ساله) . خدا راههای نزدیک شدن به خودش رو یکییکی بهم نشون میداد… خوندن سیرهی شهدا، نگاهم رو به دنیا و آخرت عمیقتر کرد… . برای ارشد هم چون استعداد درخشان بودم، بدون کنکور در دانشگاه رازی کرمانشاه درسمو ادامه دادم.😉 . آخرای ارشد بودم که که توسط یک روحانی که در شیراز فعال فرهنگی بودند و یکبار توی دانشگاه ما سخنرانی داشتند به همسرم که ساکن شیراز بودند، معرفی شدم. . اردیبهشت ۹۳ عقد کردیم👰🏻🤵🏻 قرار شد به خاطر نزدیکی بیشتر با خانوادهی من قم زندگی کنیم🤗 یک ماه بعد، با یه عروسی ساده، بدون آتلیه و ارکستر و... راهی خونهی بخت شدیم. . غافل از اینکه مرحلهی بعد، امتحانش سختتره🤯 . بعد از سالها جنگیدن به خاطر عقایدم، دلم آرامش میخواست. تصورم از زندگی مشترک خیلی رویایی بود😃 زن و شوهر عاشقی که تو کارای خونه به هم کمک میکنن، مدام هیات و حرم میرن، همهش حرفای عاشقانه میزنن😍 اما همیشه همه چیز اونجوری که ما میخوایم نمیشه😁 . من و همسرم به اندازهی اشتراکاتمون تفاوت داشتیم🤷🏻♀️ خانوادهی همسرم مذهبیتر از خانوادهی ما بودن و راهی که من تازه شروع کرده بودم اون سالها قبل رفته بود. روحیهی کمال گرایی داشتم هیچی راضیم نمیکرد! . با خوندن مطالب وبلاگهای عاشقانه-مذهبی که مدام از کادوها، کمکها و عشقولانههاشون❤️ مینوشتن، زندگیمو با اونا مقایسه میکردم. چیزی درمورد اقتدار مرد تو خونه نمیدونستم. آشپزی🍳 و کارای خونه رو هم بلد نبودم🤭 هنوز از مرد جماعت دل خوشی نداشتم و فکر میکردم باید حقم رو بگیرم🤔 . اما همسرم آدم راضی و قانعی بودن، از هر چیزی میتونستن برای خوشبختیمون دلیل بیارن🤪 و به شدت معتقد به اقتدار مرد در خانواده بودن🧐 همهی اینها و خیلی چیزا باعث میشد گاهی دچار اختلاف بشیم. و هر دومون هم لجبازی میکردیم🙈 من حتی درست حرف زدن و دلبری کردن رو هم بلد نبودم🤦🏻 . یادمه یه بار همسرم بشقابها رو از سفره جمع کرد اما خود سفره رو یادش رفت، گفتم: خوب جونت در میاومد سفره رو هم جمع میکردی🙄🤦🏻 . و حیف نمیدونستم با لجبازیهام چطور دارم روزهای خوشمونو خراب میکنم. . . خیلی از مشکلات من به این خاطر بود که از نقش و هویت خودم به عنوان یک زن آگاه و راضی نبودم. برای همین خیلی از اصول اولیه زندگی مشترک رو بلد نبودم😕 شروع کردم به گوش دادن سخنرانیهای حاج آقا پناهیان تو خونه👌🏻 بیشتر از همه #نقش_پنهان_زن و #حسادت_پنهان و #تنها_مسیر، زندگی و نگاهم رو تغییر داد. . . #قسمت_دوم #تجربیات_تخصصی #مادران_شریف_ایران_زمین
08 مرداد 1399 16:45:56
0 بازدید
مادران شريف
0
0
. #ف_صنیعی (مامان #فاطمه ۷ساله، #معصومهزهرا ۴.۵ساله و #رقیه ۲ساله) #قسمت_نهم با وجود بچهها من معمولاً نمیتونم برنامهریزی دقیق بکنم.😕 اون روزایی که برنامه میریزم صبح زود پاشم یا شب دیرتر بخوابم و فلان کارو کنم، اینها هم دقیقاً سحرخیز میشن! یا شنگولتر از همیشه تا دیروقت نمیخوابن! خلاصه هر لحظه برای من، میدون تصمیمات لحظهایه! و هر فرصتی که پیدا بشه، باید بچسبم و استفاده کنم. قبل بچهدار شدن افتخار من این بود که شاگرد اول میشدم، بدون اینکه یه شب بیدار بمونم. اما الان لازمه من آدمِ خوابالو، شبهایی رو بیدار بمونم و خب برام سخته! اما لذتی توش نهفتهست که باعث میشه این سختیها رو با تمام وجود بپذیرم.😊 چون من این «هیچ کار نداشتن» رو هم گذروندم. اون سالی که ارشدم تموم شد و دکترا از دستم رفت، هنوز یه بچه داشتم و هیچ کار دیگهای هم نداشتم. خیلی کلافه بودم و میگفتم چه زندگی بیمعنیای شده.😏 برای هیچی استرس ندارم! هیچ کاری نیست که بگم امروز باید تمومش کنم!🤨 و اگه زود بخوابم و دیر پاشم هیچ مشکلی پیش نمیاد!😅 اون سال خیلی از دست خودم ناراضی بودم.😞 برای همین، الان از این سرشلوغی راضیام.😍 تا وقتی سختیها نباشه، اون تفریحهای بینش هم لذت نداره! وقتی هر روزت همینطور باشه، لذت خاصی هم نداره.🤷🏻♀️ و البته که من آدمی نیستم به خودم مشقت بدم.🤪 هرکاری رو خیلی آروم و با خیال راحت پیش میبرم. ولی همونقدر سختی هم که داشته راضی بودم.😊 موقع خستگیها، بزرگترین شاه تفریح من کتابه.😃 از وقتی مجرد بودم، بزرگترین لذتم این بود که برم کتابخونهی دانشگاه و لابهلای قفسهها بچرخم و کتابهای مختلف رو بردارم، تورق کنم و بشینم بخونم. همیشه موقع برگشتن، یه عالمه کتاب همرام بود. الان هم هر چند ماه یه بار موقعیت پیش میاد همسرم خونه با بچهها باشن و من برم استخر کتاب (ببخشید منظورم کتابخونهی دانشگاهه😄) و یه دل سیر تفریح کنم.🤩 حالم با خرید کتاب هم خوب میشه؛ مخصوصاً الان که بچه هم داریم، از کتاب کودکانه هم خیلی لذت میبرم. گاهی اوقات به خاطر مریضی بچهها، حال روحیم بد میشه. االانم که مریضیها دومینو واره تا یکی میاد خوب بشه، بعدی و بعدی...😞 اینجور وقتها برای خوب شدن حالم، به همسرم میگم این قضیه که به خیر گذشت انشاءالله، میرم یه انتقام اساسی از زندگی میگیرم.😜 با یه کتابخونه رفتن، یا خرید یه کتاب، یا یه وسیلهای برای خودم.😁 و اینجوری به لطف خدا روحیهم بازیابی میشه برای ادامهی راه...🤗 #تجربیات_تخصصی #مادران_شریف_ایران_زمین