پست های مشابه

madaran_sharif

. #م_زادقاسمی (مامان #فاطمه_سادات ۱۷ساله، #سیده_ساره ۱۲ساله، #سید_علی ۸ساله و #سید_مهدی ۵ساله) #قسمت_پنجم سال ۹۲ سید علی به دنیا اومد.😍 تو دوره‌ی بارداری، مثل زمان بارداری ساره اردوهای تربیتی فرهنگی برای دانش‌آموزها برگزار می‌کردیم و مدیریت اردوها با من بود. گاهی در حد دو سه تا اتوبوس دانش‌آموز رو مشهد می‌بردیم و براشون برنامه‌های متنوع فرهنگی تربیتی اجرا می‌کردیم.👌🏻 بعد از تولد سید علی هم، کارم رو به همون روال ادامه دادم. وقتی قم بودیم، از راه دور با تلفن، کارها و مربی‌های مؤسسه رو مدیریت می‌کردم. وقتی هم می‌اومدم گیلان، اگر نیاز بود برم محل کارم، بچه‌ها پیش خانواده‌م بودن یا کوچیک‌ترها رو همراه خودم می‌بردم، که این مدل هم مقطعی بود. برای ایامی مثل تابستون‌ها و تعطیلات مذهبی که واسه تبلیغ می‌رفتیم گیلان. توی اردوها هم بچه‌ها همراهمون بودن.☺️ هیچ وقت اینجور نبود که من مثل یه کارمند مرتب از صبح برم بیرون و بچه‌ها رو بسپرم و بعد برگردم❗️ برای همین نیاز نشد از مهد کودک استفاده کنم. خلاصه دوران طلایی‌ای رو با فعالیت توی مؤسسه ی یاران سبز موعود گذروندم و خدا توفیق خدمت رو اونجا بهم داد. خیلی تجربه‌ی لذت بخش و شیرینی بود.🤩 تا اینکه... سال ۹۶ فرزند چهارمم دنیا اومد.😍 رفت و آمد برامون سخت شده بود.🤪 درس‌های بچه‌ها جدی‌تر شد. فسقلی‌ها هم کوچیک بودن و فاصله‌شون کم بود و البته من احساس نیاز می‌کردم به اینکه یه کم مطالعاتمو در حوزه‌‌ی زنان سر و سامون بدم😊 چون بچه‌های مؤسسه درگیر یه سری شبهاتی بودن، که به نظرم نشأت گرفته از سرمایه‌گذاری دشمن روی خانم‌ها بود. کاملا مشهود بود که جبهه‌ی دشمن، جنس زن و قدرت تأثیرگذاری زنان رو در جامعه بیشتر از ما باور داشته و روی این قشر خیلی برنامه‌ریزی کرده.😞 متوجه شدم نیاز دارم این جریانات رو درست بشناسم و تفکراتشون رو تجزیه و تحلیل کنم.👌🏻 حجم کاریم رو کم کردم و به طور کامل مسئولیت‌هام رو تحویل دادم. اما سریع فهمیدم که برنامه نداشتن برای ساعات اضافیم، خیلی داره اذیتم می‌کنه. گشتم و دیدم شاخه‌ای هست به اسم مطالعات زنان که مرکز تحقیقات زن و خانواده ارائه کرده. اون دوره‌ی ۱۰۰ ساعته رو گذروندم و استفاده کردم. اما کافی نبود. 😉 امکان ادامه‌ی تحصیل تو حوزه هم نبود. باید حتما مدرک حوزوی می‌داشتم تا می‌تونستم این شاخه رو فراتر از اون دوره‌ی ۱۰۰ ساعته بخونم. برای ادامه تحصیل ناچار دانشگاه رو انتخاب کردم. سال ۹۸ کارشناسی ارشد مطالعات زنان دانشگاه الزهرا قبول شدم. ترم اول خیلی سخت گذشت... #تجربیات_تخصصی #مادران_شریف_ایران_زمین

30 بهمن 1400 17:38:20

1 بازدید

madaran_sharif

. #ط_اکبری . چه روزهایی بود... 📽بعد ازدواج،❤️ از محله شلوغ پدری، رفته بودم #خوابگاه شهرک #دانشگاه_شریف، یه محله ساکت به تمام معنا😱 محکوم به استراحت مطلق!🤰🏻اما مجبور به خانه‌داری!😮 و خودآموزی درس‌های دانشگاه🤓 . #توقع داشتم خواهرام بهم سر بزنن! #توقع داشتم مادرم یه تعارفی بهم بزنه🙈 #توقع داشتم همسرم چند روزی مرخصی بگیره😢 و... شرح حال اون روزهای من: 🤕😥 . 📽پسرم زودتر از موعد به دنیا اومد،👼🏻 زردی، کولیک، رفلاکس نی نی و نابلدی من مامان اولی اضافه شد!😫 #توقع داشتم خواهرام... #توقع داشتم همسرم... و من:😥 . 📽دومی رو باردار بودم🤰🏻 اثاث‌کشی یهویی هم اضافه شد😱 . #توقع داشتم... . جدا از اینکه چقدر از این #توقع مرتفع می‌شد،☺️ شرح حال من اون روزها:😥 و حتی گاهی:😭 . همون ایام، دوستی که اصلا ازش #توقع نداشتم، اومد به دیدنم💝😃 البته دوستان دیگه هم قبلش لطف کردن و به دیدنم اومدن.☺️ ولی این یکی رو خیلی خوشحال شدم!😃 کلللی ازش تشکر کردم.😍 . با خودم گفتم: الان این دوستم اگه به من سر نمی‌زد، ازش ناراحت نبودم.🙂 حالا که اومده دیدنم غرق محبتش کردم!♥️ چرا؟ چون ازش #توقع نداشتم.😊 . با خودم جلسه گذاشتم!😁 ✅خب حالا چی میشه از هیچ‌کس توقع نداشته باشی؟!🤔 🚫آدم از بعضیا توقع داره خب! فرق دارن آخه! ✅فرقشون به تو ربطی نداره پاشو خودتو جمع کن😁 صحبت‌های استاد درس حقوق، یادته؟⚖ فرق بنیادین رساله حقوق امام سجاد و منشور حقوق بشر در اینه که تو اولی مثلا گفته شده: ای مادر! حق فرزند به گردن تو... ای فرزند! حق مادر به گردن تو.... ✅یعنی #وظیفه‌شناس باش👌🏼 اما در دومی گفته شده ای مادر! حق تو به گردن فرزندت اینه... یعنی #توقع داشته باش😠👊🏻 چیه آخه همه‌ش شرح حالت اینطوریه:😢 . ماحصل جلسه این شد که یه مدت کلا اینطور شدم😍😚 البته کمی تصنعی بود🤭 چون درونم همچنان اینجوری بود:😒 . چیزی نگذشت که دیدم واقعا اینجوریم:😍 . دوباره استراحت مطلق، دوباره تولد زود هنگام، دوباره زردی و کولیک، دوتا فسقلی و درس و پروژه دانشگاه، غیبت‌های دوهفته در ماه همسر، و... اگه لطفی می‌رسید: 😃😘 نمی رسید: 😍😊 راستی چه رنگ و لعابی داره این زندگی بدون غبار #توقع😊 چقدر همه دوست‌داشتنی هستن❤️ . پ.ن۱: این روزها بازم اثاث‌کشی داشتیم تک و تنها ولی اینجوری:😄😍 . پ.ن۲: حرف از رساله حقوق شد‌. ذکر این بند، خالی از لطف نیست!☺️👇🏻 «حق کسی که چیزی از او خواسته شده این است که اگر داد از او با سپاس و قدردانی از فضل او پذیری و اگر نداد عذر او را قبول کنی» . . #روزنوشت_های_مادری #توقع #مادران_شریف_ایران_زمین

31 تیر 1399 15:25:53

0 بازدید

madaran_sharif

. #ز_زینی_وند (مامان #معصومه ۵ساله و #امیرحسن ۲.۵ماهه) . یادمه قدیما وقتی بچه‌ای به میز و فرش و... می‌خورد و دردش می‌گرفت، دور و بری‌ها چند تا ضربه به آلت جرم می‌زدند😁 و می‌گفتند: أه میز (فرش) بد! تا دل بچه خنک شه.😰 . اما یهو چند سال پیش همه‌ی کانال‌ها و پیچ‌ها پر شد که نهههه این کار باعث می‌شه بچه مسئولیت‌پذیر نشه و آسیب می‌رسونه. . یکی نبود بگه ما که با اون سیستم بزرگ شدیم، مسئولیت کارای نکرده‌مون هم به عهده گرفتیم و هیچی‌مون هم نشده.😅 . خلاصه چند باری که معصوم زمین خورد، قیافه‌ی مادر همه چیز دون به خودم می‌گرفتم و می‌گفتم: تقصیر خودت بود مامان، بیشتر دقت کن.🤨 . گذشت و یه روز یه اتفاق مشابه برام افتاد و وسط درد و آخ، معصوم اومد کنارم و گفت: تقصیر خودت بود. و من تازه دوزاری‌م افتاد که چقدر تو اون موقعیت‌ها جمله‌م اشتباه بوده و چقدر شنیدن این حرف درد داره.🤦🏻‍♀️😥 . و از اون موقع تا چیزیش می‌شد از تکنیک هم‌دلی استفاده می‌کردم و خودمو جای اون می‌ذاشتم و می‌خواستم ببینم اون الان به شنیدن چه کلماتی نیاز داره و وقتی دردش می‌گرفت، سریع می‌رفتم کنارش و می‌گفتم: آخی خوبی مامان؟🤗 و نگم براتون که توی ویار و بدحالی‌م وقتی می‌اومد کنارم و می‌پرسید: بهتری مامان؟ چقققدر حالم بهشت می‌شد.😍 . . از اون موقع به بار کلماتم بیشتر دقت می‌کنم که ببینم با هر کلمه‌م چه پیامی دارم به کودکم می‌دم، چون بچه‌ها حواس جمع‌تر از چیزی هستند که ما فکرشو می‌کنیم.😉 . . #مادران_شریف_ایران_زمین #روزنوشت_های_مادری

01 خرداد 1400 17:17:44

0 بازدید

madaran_sharif

. #پ_بهروزی #قسمت_پنجم . از مرحله‌ی تصمیم گیری عبور کردم، گام بعدی تحمل حرف و حدیث‌ها بود که سخت‌تر از اصل تصمیم گیری نبود. . با تمام قوا مادری رو شروع کردم. از ۱۲ روزگی محمد رفتم خونه خودمون. روزهای اول تمام وقتم برای رسیدگی به محمد می‌گذشت، فقط غذا درست می‌کردم که گرسنه نمونم.😊 با اینکه تجربه نداشتم، ولی مطالبی که قبل تولد محمد خونده بودم باعث شد گام مادری رو با موفقیت بیشتری نسبت به خانه‌داری طی کنم.😁💪🏻 ماه‌های اول از کتاب «من و کودک من» دکتر فیض هم خیلی کمک گرفتم. هر وقت نیاز به بغل داشت، بغلش میکردم...(بدون ترس از بغلی شدن) وقتی دلش درد می‌کرد و با راه رفتن آروم‌ می‌شد، با هم راه می‌رفتیم. . سه ماه و نیمه بود که موعد سفرهای راهیان نور رسید،خیلی نیاز به همچین سفری داشتم، نیاز به تجدید قوا در محضر شهدا. مردد بودم، با خودم گفتم اگر بخوام با بچه خودمو محدود کنم و از علایق و نیازهام بگذرم خیلی زود خسته می‌شم و از ادامه‌ی راه باز می‌مونم، ضمن اینکه الان محمد شیر می‌خوره و می‌خوابه، ولی سال بعد راه افتاده و کنترلش سخت‌تره و سال بعدتر دو تا هستن و این داستان ادامه دارد😜... صندلی ماشین بچه رو گذاشتیم تو اتوبوس و رفتیم... با جماعتی که الحمدلله همه بچه داشتن و و ما کم سر و صداترین خانواده‌ی بچه‌دار بودیم.😅😂اولین سفر سه تایی با کلی خاطره خوب سپری شد خدا رو شکر. . هر روز با هم کتاب می‌خوندیم، تمرین تقویت نیمکره راست، تمرین‌های ورزشی مناسب سن، بازی‌های مخصوص هر سن...و از چهارماهگی، مواد غذایی که باید می‌خورد... همه چی طبق برنامه و عالی پیش می‌رفت.(ناگفته نماند پیگیری‌های مجدانه👊🏻😁 همسر در انجام این برنامه‌ها تاثیر فراوانی داشت) . خسته می‌شدم، غرغرو می‌شدم، اما همین که می‌خوابید و منم می‌خوابیدم،یا حرم می‌رفتیم و خودمو می‌سپردم به بانوی قم،😇دوباره سرحال و پرقدرت ادامه می‌دادم. . مامانم می‌گفتن من ازت دورم و نمی‌تونم کمکت کنم، اما هر روز از حضرت زهرا می‌خوام که برات مادری کنن😓😓 و من شرمنده‌ی لحظه لحظه‌ی مادریِ بانوی دو عالم هستم...حالا هم هر وقت کم میارم، از تسبیحات حضرت زهرا مدد می‌گیرم... و این روزها😔...و روضه مادر😥😢.. برای محمد از حضرت زهرا می‌گم و از امام علی...و آدم بدایی که حرف پیامبر خدا یادشون رفت، در خونه‌ی امام علی رو آتیش زدن، و چادر مادر خاکی شد. میگه مامان چه آدم بدای بی تربیتی!چرا امام علی رو ناراحت کردن؟میگم چون بی تربیت هستن دیگه،ما هم باید خودمونو بسپاریم دست حضرت زهرا تا خوب تربیت بشیم. #پ_بهروزی #ریاضی۹۱ #مادران شریف #تجربیات_تخصصی

09 بهمن 1398 17:26:24

0 بازدید

madaran_sharif

. سلام🖐🏻😄 و اما امروز می‌خوایم دستان پشت پرده‌ی مادران شریف رو لو بدیم.🤭 ۱. چند نفر نویسنده‌ی اصلی داریم که پست‌ها رو آماده می‌کنن.📝☺️ اینا تو اکثر کارهای مادران شریف حضور دارن و همه جا یه سرکی می‌کشن.😁 گردوندن صفحه و کامنت و دایرکت جواب دادن و ویرایش کردن پست‌ها و... خانم‌ها جباری، اکبری، محمدی، شکوری، بهروزی، و منظمی، از این دسته هستن. که البته دوتای آخریشون فعلا در مرخصی درسی و کاری به سر می‌برن.🤓 ۲. واحد رسانه‌مون که مسئولش خانم عارفی هستن و با کمک خانم‌ها سازگار، سعیدی‌نیا، حاتم‌پور، فرهادی و داودی به خوشگل سازی صفحه مشغولن.🎨🎶🖋️📹 کارهایی مثل: - درست کردن عکس‌ها -عکس‌نوشت‌ها - کاور هایلایت اینستاگرام - آماده کردن کلیپ‌ها - ویرایش نگارشی متن‌ها و... ۳. واحد ترجمه‌ (بین‌الملل‌مون😎): ترجمه کلیپ‌های خارجی محصول این واحده. خانم‌ها باغانی و محرم‌زاده تو این قسمت مشغولن. ۴. گروه مصاحبه:🎙️ خانم‌ها قاسمی، اسکندری، قیطاسی و نجفلو که با صاحبان پست‌های #تجربیات_تخصصی (همون پست‌های چند قسمتی که داستان زندگی یه مامان چندفرزندیه👶🏻) مصاحبه صوتی انجام می‌دن. ۵. گروه پیاده‌سازی:💻 این گروه هم صوت‌های مصاحبه رو تبدیل به متن می‌کنن. مسئول گروه خانم مسگری و اعضای اون، خانم‌ها عالم، نجفلو، قیطاسی، مهدی زاده، عارفی آغازی، سلیمانی، هاشمی، عابدین پور، کاظم، یزدیان، مجلسی، آقاشاهی، ابویی، ذاکری و طالبی زاده هستن. ۶. درست کردن پادکست:🎧🎶 تو این گروه خانم‌ها کاظم، عبدی و آقاشاهی، گویندگی کار رو به عهده دارن و خانم نجفی‌پور پادکست رو آماده می‌کنن. ۷. گروه مطالعاتی:📚 خانم‌ باغانی مسئول دوره‌ی مطالعاتی هست و خانم‌ها سلیمانی، مسگری، عابدی، سلمانی، عبدالهی، جوکار و تبریزی کمک می‌کنن. بریده کتاب‌ها محصول این واحده.👌🏻 ۸. کانال‌های مادران شریف: خانم محمدپور، ادمین اونها هستن و پست‌ها رو بارگذاری می‌کنن. و خانم پازوکی، مسئول بخش ارتباط با ما هستن. ۹. لایوهامون: که خانم‌ها ابوذر، فرهادی و علی‌عسگری مجری‌گری اون‌ها رو به عهده دارن. ۱۰. عکس‌نوشت‌های مناسبتی:📿 خانم‌ها سلیمانی (پیدا کردن محتوا) و ابوذر (درست کردن عکس) این مسئولیت رو بر عهده دارن. ۱۱. پروژه تحلیل راهکارهای جمع نقش‌های بانوان:👩🏻‍💻 مسئول گروه خانم جباری هستن و خانم‌ها یعقوبی، عارفی، اسماعیلی، محمودی و...، تو این کار پژوهشی همراهی می‌کنند. ۱۲. مسئولیت مالی: با خانم روانبخش هست.💳💵 ۱۳. آرشیو پست‌ها: خانم اکبری زحمتشو می‌کشن.🧾 #تولد_دو_سالگی #مادران_شریف_ایران_زمین

19 مهر 1400 16:42:56

2 بازدید

madaran_sharif

. #طهورا (مامان سه دختر ۶ساله، ۴ساله و ۵ماهه) . زمان ثبت‌نام #اردوی_جنوب، به پایان رسیده بود و من با تصور سخت بودن اردو و تصویری که از اردوی جنوب دوران دبیرستان داشتم، اصلا سمتش نرفتم. اما ثبت‌نام دوستم باعث شد یه اشتیاقی تو دلم بیفته و روز قبل از سفر، خدا خواست و با ثبت‌نام من موافقت شد.😃 دیدن عظمت اردو، محتوای غنی، اجرای بسیار خوب و منظم برنامه‌ها، دیدن کلللی آدم هم‌تیپ و هم‌فکر، من رو شگفت‌زده کرده بود.😯 آنقدر به من خوش گذشت که اون سفر بهترین سفر و نقطه عطفی در زندگی‌ام شد. بعد از اون سفر پام به #تشکل_های_فرهنگی دانشگاه باز شد و کارهای فوق‌برنامه رو به برنامه درسیم اضافه کردم.👌🏻 درسم بهتر شده بود و تقریبا تمام اوقات فراغتم مشغول کارها و مطالعات فوق‌برنامه بودم و همراه دوستان جدیدم😍 . ابتدای سال تحصیلی ۸۴، مصادف با ماه رمضان بود. با هم‌فکری و همکاری بچه‌های یکی از تشکل‌های فرهنگی که در آن فعال بودم، برنامه #بچه_های_دوشنبه رو پایه‌ریزی کردیم.😊 هر دوشنبه افطاری درست می‌کردیم(الویه، آش و...) و یه مراسم افطاری با دعا و سخنرانی مختصر در سطح دانشگاه برگزار می‌کردیم. ابتدا محدود به ماه رمضان بود و با توجه به استقبال دانشجوها، تبدیل به یه سنت شد و سال‌های بعد هم تک و توک ادامه داشت.😍 . سعی می‌کردم درس و فعالیت‌هام رو طوری انجام بدم که هر دو خوب پیش برن.👌🏻 مسئولیت اردو جنوب ۸۴ رو هم به من دادند که الحمدلله با وجود سختی و حجم زیاد کار، اردوی خوبی بود.🌷 در حالیکه داشتیم برای اردو جنوب، برنامه‌ریزی می‌کردیم، شنیدیم تعدادی #شهید_گمنام رو قراره بیارن و در دانشگاه شریف به خاک بسپارن. شاید الان توی فضای فعلی جامعه عادی باشه، ولی سال ۸۴ هنوز تو هیچ دانشگاهی چنین اتفاقی نیفتاده بود. چه برسه به دانشگاه شریف که فضای علمی غلیظش، فضای معنویش رو کمرنگ کرده❗️ چالش، ابهامات و نارضایتی‌ها زیاد بود. تا اینکه روز خاکسپاری شد، یک روز قبل از اردوی جنوب ما. یک روز خاص بود که مسجد به خودش این جمعیت از دانشجوها رو ندیده بود. خلاصه یکی از اتفاقات تلخ #دانشگاه بود، چون توهین‌های بسیار بدی اتفاق افتاد. چیزی که در شان مقام شهید نبود... . فردای خاکسپاری هم روز خیلی سختی بود. یه سری از اساتید، کلاس‌ها رو تعطیل کردن و فضای خیلی بدی بود.😞 همون روز داشتیم می‌رفتیم اردوی جنوب❗️ . . #قسمت_سوم #تجربیات_تخصصی #مادران_شریف_ایران_زمین

17 آبان 1399 16:32:43

0 بازدید

مادران شريف

0

0

. #قسمت_ششم #ش_رهبر (مامان سه پسر ۹، ۶ و ۳ ساله) . پسر سومم که یه مقدار بزرگ شد و از آب و گل در اومد، تصمیم گرفتم یه سری کارها برای تقویت روحی و جسمی خودم انجام بدم.🤩 . یه کاری که خیلی بهش علاقه داشتم، پختن کیک و شیرینی بود. پسر سومم یک ساله بود که جدی‌تر رفتم سراغ این کار. البته از قبل هم علاقه داشتم و گاهی کیک یا قطّاب درست می‌کردم.😋 از طریق صفحات مجازی، کیک و شیرینی‌پزی حرفه‌ای رو یاد گرفتم و کیک‌های خوبی هم درست کردم. حتی چند باری هم دوستام سفارش دادن و براشون پختم. البته خیلی واسه سفارش گرفتن و کار جدی وقت نداشتم.☺️ . به فکر کلاس ورزشی هم بودم.🏃🏻‍♀ چون زیاد پشت لپ‌تاپ می‌نشستم، کمردرد و گردن‌درد داشتم و دنبال ورزش‌های اصلاحی بودم. وقتی شنیدم محل کارمون کلاس پیلاتس گذاشته، با اشتیاق ثبت‌نام و شرکت کردم.🙃 صبح زود تا بچه‌ها خواب بودن، می‌رفتم و بعد از یکی دو ساعت برمی‌گشتم. چند وقت بعد چون راهش دور بود، ترجیح دادم یه کلاس ورزشی نزدیک خونمون برم که شهرداری برگزار می‌کرد و بعدازظهرها بود. باز هم تا بچه‌ها خواب بودن، می‌رفتم و ۲ ساعته میومدم. . در غیاب من اگرم بیدار می‌شدن، مسئولیتشون‌ با داداش بزرگه بود و می‌دونستن باید به حرفش گوش بدن.👦🏻 البته متاسفانه از اسفند پارسال به خاطر کرونا تعطیل شد و خیلی حیف شد که نتونستم ادامه‌ش بدم. . حدوداً از یک سال پیش، یه کار پروژه‌ای مرتبط با صنایع رو هم شروع کردم. از اینکه کاری مرتبط با رشته‌م انجام می‌دادم، حس خوبی داشتم. این کار رو هم توی خونه انجام می‌دادم و جلسات حضوری‌ش کم بود.☺️ کار پژوهشی قبلیم رو هم تا حدی انجام می‌دادم و پیش می‌بردم.💪🏻 . همسرم که دیگه خودشون از دکترا فارغ‌التحصیل شده بودن، بهم پیشنهاد دادن که واسه کنکور دکترا ثبت‌نام کنم و بخونم.😍 . دوست داشتم رشته‌ی مدیریت آموزش عالی بخونم و چون رشته خودم نبود، باید بیشتر وقت می‌ذاشتم ‌و تلاش می‌کردم. اکثراً می‌رفتم توی اتاق و درس می‌خوندم، بچه‌ها هم بیرون با همدیگه بازی می‌کردن. از پرستار یا مهد کمک نگرفتم، فقط یه مدت کوتاهی مامانم اومدن پیشمون و کمکم کردن. تا قبل از اسفند منظم و با برنامه درس می‌خوندم اما بعدش که کنکور عقب افتاد، یه مدت درس رو رها کردم. یکی دوماه مونده به کنکور که قرار بود مرداد برگزار بشه، دوباره شروع کردم و نهایتاً رتبه‌م ۱۴ شد.🤩😍 . فکر می‌کنم به برکت حضور بچه‌ها بود که خدا کمکم کرد. چون رتبه‌م با میزان درس خوندنم، ‌جور در نمیومد.🤷🏻‍♀ . . #تجربیات_تخصصی #مادران_شریف_ایران_زمین

شما میتوانید مطالب بیشتری از صفحات محتوایی و دیگر صفحات بامانو بخوانید

برای دسترسی نامحدود به مطالب و استفاده از امکانات دیگر اپلیکیشن بامانو مانند ساخت آلبوم خانوادگی، اپلیکیشن بامانو را نصب کنید. با عضو شدن شما از محتواهایی پشتیبانی میکنید که دوست دارید بیشتر از آن ها مطلع باشید

madaran_sharif

مادران شريف

0

0

. #قسمت_ششم #ش_رهبر (مامان سه پسر ۹، ۶ و ۳ ساله) . پسر سومم که یه مقدار بزرگ شد و از آب و گل در اومد، تصمیم گرفتم یه سری کارها برای تقویت روحی و جسمی خودم انجام بدم.🤩 . یه کاری که خیلی بهش علاقه داشتم، پختن کیک و شیرینی بود. پسر سومم یک ساله بود که جدی‌تر رفتم سراغ این کار. البته از قبل هم علاقه داشتم و گاهی کیک یا قطّاب درست می‌کردم.😋 از طریق صفحات مجازی، کیک و شیرینی‌پزی حرفه‌ای رو یاد گرفتم و کیک‌های خوبی هم درست کردم. حتی چند باری هم دوستام سفارش دادن و براشون پختم. البته خیلی واسه سفارش گرفتن و کار جدی وقت نداشتم.☺️ . به فکر کلاس ورزشی هم بودم.🏃🏻‍♀ چون زیاد پشت لپ‌تاپ می‌نشستم، کمردرد و گردن‌درد داشتم و دنبال ورزش‌های اصلاحی بودم. وقتی شنیدم محل کارمون کلاس پیلاتس گذاشته، با اشتیاق ثبت‌نام و شرکت کردم.🙃 صبح زود تا بچه‌ها خواب بودن، می‌رفتم و بعد از یکی دو ساعت برمی‌گشتم. چند وقت بعد چون راهش دور بود، ترجیح دادم یه کلاس ورزشی نزدیک خونمون برم که شهرداری برگزار می‌کرد و بعدازظهرها بود. باز هم تا بچه‌ها خواب بودن، می‌رفتم و ۲ ساعته میومدم. . در غیاب من اگرم بیدار می‌شدن، مسئولیتشون‌ با داداش بزرگه بود و می‌دونستن باید به حرفش گوش بدن.👦🏻 البته متاسفانه از اسفند پارسال به خاطر کرونا تعطیل شد و خیلی حیف شد که نتونستم ادامه‌ش بدم. . حدوداً از یک سال پیش، یه کار پروژه‌ای مرتبط با صنایع رو هم شروع کردم. از اینکه کاری مرتبط با رشته‌م انجام می‌دادم، حس خوبی داشتم. این کار رو هم توی خونه انجام می‌دادم و جلسات حضوری‌ش کم بود.☺️ کار پژوهشی قبلیم رو هم تا حدی انجام می‌دادم و پیش می‌بردم.💪🏻 . همسرم که دیگه خودشون از دکترا فارغ‌التحصیل شده بودن، بهم پیشنهاد دادن که واسه کنکور دکترا ثبت‌نام کنم و بخونم.😍 . دوست داشتم رشته‌ی مدیریت آموزش عالی بخونم و چون رشته خودم نبود، باید بیشتر وقت می‌ذاشتم ‌و تلاش می‌کردم. اکثراً می‌رفتم توی اتاق و درس می‌خوندم، بچه‌ها هم بیرون با همدیگه بازی می‌کردن. از پرستار یا مهد کمک نگرفتم، فقط یه مدت کوتاهی مامانم اومدن پیشمون و کمکم کردن. تا قبل از اسفند منظم و با برنامه درس می‌خوندم اما بعدش که کنکور عقب افتاد، یه مدت درس رو رها کردم. یکی دوماه مونده به کنکور که قرار بود مرداد برگزار بشه، دوباره شروع کردم و نهایتاً رتبه‌م ۱۴ شد.🤩😍 . فکر می‌کنم به برکت حضور بچه‌ها بود که خدا کمکم کرد. چون رتبه‌م با میزان درس خوندنم، ‌جور در نمیومد.🤷🏻‍♀ . . #تجربیات_تخصصی #مادران_شریف_ایران_زمین

شما میتوانید مطالب بیشتری از صفحات محتوایی و دیگر صفحات بامانو بخوانید

برای دسترسی نامحدود به مطالب و استفاده از امکانات دیگر اپلیکیشن بامانو مانند ساخت آلبوم خانوادگی، اپلیکیشن بامانو را نصب کنید. با عضو شدن شما از محتواهایی پشتیبانی میکنید که دوست دارید بیشتر از آن ها مطلع باشید

پست های مشابه

برو به اپلیکیشن