پست های مشابه

madaran_sharif

. دو سه روز هفته با بچه‌های همکارا و خاله‌ها #هم‌بازی بود، (بیرون خونه) #ف_جباری یکی دو روزم خونه مامان باباها و این‌ور اون‌ور... دیگه چیز زیادی از روزای هفته نمی‌موند که فکرم با چه جوری پر کردن وقتم با بچه⏳ درگیر بشه. . اما این روزهای #قرنطینگی...😖 منو با واقعیت‌های تازه‌ای از بچه‌داری مواجه کرد😑 هر روز هفته از صبح تا شب با بچه توی خونه، و همسری که مثل قبل تا ۸ و ۹ شب بیرونه!😥 . قبل از به دنیا اومدن زهرا وقتی بازی کردن یه دختر بچه رو #تصور می‌کردم یه دختر مو فرفری و پیراهن تور توری می‌اومد توی ذهنم که خیلی ناز داره با عروسک‌هاش ساعت‌ها خاله‌بازی می‌کنه🧸 . اما چیزی که تو این یک سال و نیم دیدم؛ یه بچه با لباس‌های همیشه کثیف😅 و یه مامان که بعد کلی تلاش برای مهیا کردن سرگرمی و نشوندن بچه پای بازی... 🎮 تا می‌رسه پای گاز و سینک ظرفشویی، پشتش رو نگاه می‌کنه، و می‌بینه بچه زودتر از اون رسیده توی آشپزخونه، و بله! از پاهای مامان آویزون شده و داره نق می‌زنه⁦🤦🏻‍♀️⁩😮 (فقط موهای فرفریش با تصوراتم هم‌خوانی داره😂) . در واقع از وقتی دخترم یه کم از نوزادی درومد و همه‌ی کشوها و کابینت‌ها رو #کشف کرد و دیگه چیز جدیدی برای کشف پیدا نکرد، ورق برگشت و اوضاع سخت شد😁🥴 . یه بچه‌ی #تنها، بدون داداش و خواهر، تو یه سنی که شدیدا نیاز به همبازی داره⁦👩🏻⁩⁦🧕🏻⁩ معمولا زمان کوتاهی پای یه بازی می‌مونن و اکثر #اسباب_بازی‌ها هم براشون جذابیتی ندارن😏😒 مامانایی که بچه‌ی بزرگتر دارین تا کی این وضعیت ادامه داره؟😁 . خلاصه همه‌ی شرایط پیش اومده کافی بود تا من از همون روزای اول از پا در بیام⁦🤦🏻‍♀️⁩⁦🤷🏻‍♀️⁩ طفلکم حوصله‌ش سر می‌رفت، و منم شب کردن صبح برام خیلی سخت شده بود، همه‌ش چشمم به ساعت بود که باباش کی میاد بچه رو بندازم گردنش؟!😜 . کلافگی زهرا در حدی بود که بابای بچه هم به زبون اومدن، که این بچه هم‌بازی می‌خواد، بیا یه اسباب بازی جدید براش بخریم😂 اما می‌دونستم اسباب بازی جدید درمون این درد نیست😐 . خلاصه بلدم بلدم‌ها رو کنار زدم و از یه مجموعه‌ای که از همه نظر بهشون اعتماد داشتم وقت مشاوره گرفتم⌚📞 گفتم اگه فایده هم نداشته باشه حداقلش با یکی حرف می‌زنم، یه کم درد دل می‌کنم سبک می‌شم دیگه😃 اولین بار بود سر یه موضوعی با مشاور حرف می‌زدم، سر انتخاب رشته‌ی کنکورمم با مشاور صحبت نکرده بودم😄 راهکارهای خانم مشاور و جمع‌بندی نکات و تجربیات خودم رو ان شاءالله توی پست فردا شب می‌گم!😊 . #ف_جباری #روزنوشت‌های_مادری #بازی #قرنطینه #مادران_شریف_ایران_زمین

19 فروردین 1399 16:22:57

0 بازدید

madaran_sharif

. #ر_ن (مامان سه فرزند ۷ساله،۴ساله و ۶ماهه) . با یکی از مربی‌های مهد حوزه قرار گذاشتم که دو روز تو هفته بیان خونه‌ی ما و بچه رو نگه دارن که من برم کلاس و سریع بر گردم.🏃🏻‍♀️ ترم اول رو این‌جوری گذروندم. . دو تا از استادام هم قبول کردن که فقط ۶۰ درصد کلاس‌ها رو شرکت کنم. به شرطی که نمره‌م بالاتر از یه حدی (مثلا ۱۸) بشه. برای من که از یه رشته‌ی فنی می‌رفتم اقتصاد، آوردن این نمره، حتی با بچه، کار سنگینی نبود.😉 . تو این مدت با بچه‌های خوابگاهی دوست شدم و هیئت‌های اونجا رو می‌رفتم. همونجا یه دوست خیلی صمیمی پیدا کردم که از ترم بعد، کاملا رفاقتی بچه رو تو ساعتای کلاسم نگه می‌داشت.😍 . محیط خوابگاه هم خیلی خوب بود و واقعا جزء برکات زندگی‌مون بود. با اینکه خونه‌هاش خیلی کوچیک بودن، ولی یه حیاط امن داشت با کلی بچه، که می‌شد هر روز بدون نگرانی بچه رو برد بیرون بازی کنه... پارک هم سرکوچه بود. . . درسای ارشدم خیلی سنگین نبود و ما تصمیم گرفتیم یه کلاس قرآنی توی خوابگاه راه بندازیم.👌🏻 من و یکی از دوستان، تفسیر قرآن می‌خوندیم و برای خانومای خوابگاه نوبتی درمورد اون چیزایی که تو کتابا می‌خوندیم، از تربیت بچه و... صحبت می‌کردیم. . یه دوره‌ای هم سعی کردیم هیئت و نمازخونه‌ی اونجا رو یه کم پرشورتر کنیم. به خاطر کارایی که توی دبیرستان می‌کردیم، کار فرهنگی رو یاد گرفته بودیم و حالا تو دانشگاه و جاهایی که فضا مناسب بود استفاده می‌کردیم.🌹 . در کنار دانشگاه، کماکان حوزه دانشجویی رو هم می‌رفتم. یه مدت هم یکی از اساتید حوزه شریف، رو آوردیم خوابگاه که اونجا جلسات تربیت فرزند برگزار کنن. . در کنار این‌ها همسرم خیلی جدی کار خیریه رو دنبال می‌کردن و من هم تا جایی که فرصت بود باهاشون همراه می‌شدم. مثلا با فرزندم اردوی جهادی می‌رفتم و اونجا با سایر مامان‌ها شیفتی کلاس برگزار می‌کردیم.😅 . دو سال گذشت و ما باید از اون خوابگاه می‌رفتیم. با پس انداز و سرمایه‌ای که خودمون داشتیم و کمک خانواده‌هامون، تونستیم یه خونه اجاره کنیم که واقعا رزق الهی بود...🤲🏻 . به لطف خدا، خونه‌ای جور شد با متراژ بزرگ و نزدیک به پارک و مسجد و محل کار همسر، و طبقه‌ی همکف، تقریبا همون چیزی که می‌خواستیم، و الان ۵ ساله که همون جاییم. . واقعا معتقدم یه علت این رزق‌ها و برکات، به خاطر شغل همسرمه که مشغول کارهای فرهنگی و خیریه‌ای و جهادین و دعای ولی نعمتان پشت سرشون، و البته وجود فرزندانم، که این برکت رو مضاعف کرده. . . #قسمت_پنجم #تجربیات_تخصصی #مادران_شریف_ایران_زمین

10 مهر 1399 17:06:00

0 بازدید

madaran_sharif

. #ا_اصغری (مامان محمد ۲ساله و فاطمه ۳ ماهه) از وقتی پسرم به دنیا اومد دنبال پرستار خوب و مطمئن بودم که تو خونه کمک کارم باشه. می‌خواستم خودم تو خونه و پیش پسرم باشم، در عین حال بتونم درسمو بخونم و کارای دکتری‌ام رو پیش ببرم. چند نفر بهم پیشنهاد شدن و تجربه کردم. ولی اونی که می‌خواستم نبودن. تا اینکه با یه خانم جوان آشنا شدم، که خودشون دو تا بچه داشتن. ایشون مدتی می‌اومدن خونهٔ ما و کمک حالم بودن، هم تو نگه‌داری از بچه و هم کارهای روزمرهٔ خونه. همسرشون متأسفانه به خاطر مشکل جسمی که براشون پیش اومده بود، تقریباً از کار افتاده شده بودند. به همت یکی از دوستانشون نگهبان ساختمانی شدن که بتونن در حالت خوابیده دوربین‌ها رو چک کنن، و درآمد اندکی دارند. خودشون هم قبلاً معلم بودن. ولی بعد از مشکلات جسمی همسرشون، و با وجود دو تا بچهٔ دیگه نتونستن تدریس کنن. به خاطر شرایط زندگی و رسیدگی به همسر بیمار که درد زیادی رو تحمل می‌کردن، دیگه نتونستن پیش من بیان. ولی همچنان با هم در ارتباط بودیم تا اینکه.... متأسفانه قبل از محرم دختر کوچولوشون خونریزی مغزی کرد😔 بدون هیچ سابقه‌ای. دست به دعا شدیم که این دخترمون زنده بمونه. به لطف امام حسین (علیه‌السلام) و دعای دوستان و تلاش پزشکان، خدا اونو دوباره به خانواده‌ش بخشید. تا به حال دو بار جمجمهٔ دختر کوچولو تحت عمل قرار گرفته. حالا نوبت عمل سومه تا آنوریسم بزرگ و پراکنده‌ای که تو مغزش باعث خونریزی شده و هر لحظه خطر خونریزی مجدد تهدیدش می‌کنه خارج بشه. در صورتی که زمان رو از دست بدیم، ممکنه دوباره خطر مرگ برای دخترمون پیش بیاد. هزینهٔ عمل حداقل ۷۰ میلیون اعلام شده.🤦🏻‍♀️😔 که تا الان ۱۷ میلیونش جور شده الحمدالله. این جمع هجده هزار نفری اگه نفری ۳۰۰۰ تومان هم روی هم بذاریم همین فردا هزینهٔ عمل زینب جان آماده است.😍 حتماً شما مادران شریف ایران زمین هم مثل من آرزوی سلامتی این دختر کوچولو و همهٔ بچه‌های بیمار رو دارید. پس بسم‌الله... شماره کارت زیر رو برای این کار اختصاص دادیم: 5894631144116381 به نام المیرا اصغری این پست رو حتماً به اشتراک بذارید. ممنون از همراهی‌تون❤️ #مادران_شریف_ایران_زمین #خیریه_مهر_شریف #خیریه

31 مرداد 1401 16:16:41

7 بازدید

madaran_sharif

. . سلام دوستان عزیز✋🏻 فیلم حضورمون در شبکه سلامت رو که چند روز پیش گذاشتیم، دیدید؟ اینم دومین قسمت از برنامه‌ی سلام دنیاست که مادران شریف در اون حضور داشت و چهارشنبه ۳ آذر پخش شد. خانم اکبری (که مامان ۴ فرزندن😍) در این برنامه با مجری گفتگو می‌کنن و از فعالیت‌هاشون در مادران شریف می‌گن. ایشون در حالی کارشناسی هوافضای دانشگاه شریف رو به پایان می‌رسونن که دو تا فرزند داشتن و سومی رو هم باردار بودن.😇 یه گزارش هم وسط برنامه پخش می‌شه که در اون خانم باغانی درمورد گروه مطالعاتی و کلیپ‌های ترجمه‌ای مادران شریف توضیح می‌دن. در این گزارش خانم محمدی هم صحبت می‌کنن و از مامانی می‌گن که بعد از به دنیا اومدن فرزندشون تصمیم می‌گیرن برای کنکور ارشد بخونن. #معرفی #ا_باغانی #پ_عارفی #ه_محمدی #پ_شکوری #سلام_دنیا #شبکه_سلامت #مادران_شریف_ایران_زمین.

06 آذر 1400 17:26:07

1 بازدید

madaran_sharif

. #م_زادقاسمی (مامان #فاطمه_سادات ۱۷ساله، #سیده_ساره ۱۲ساله، #سید_علی ۸ساله و #سید_مهدی ۵ساله) #قسمت_دهم هرچی زمان می‌گذره تجربه‌ی من هم تو خونه‌داری بیشتر می‌شه. شده مواقعی که وقت کم میارم. یادمه یه وقت‌هایی که مهمون زیاد داشتیم و با بچه‌های کوچیک و نبودن همسرم، حسابی از کارهای خونه خسته می‌شدم و هیچ جوره نمی‌تونستم این فرفره‌ی زمان رو مدیریت کنم.🤪 ولی به مرور مدیریت زمان رو یاد گرفتم. دیدم مثلاً شب چقدر خوبه ظرف‌ها رو سر و سامون بدم که فردا از آشپزخونه نترسم.😆 و کارهامو خرد خرد انجام می‌دم تلمبار نشه. ولی چیزی که تو خانواده‌های چند فرزندی مهم‌تره معجزه‌ی تقسیم کاره.🤩 برای کارهای خونه و ناهار و شام تقسیم کار می‌شه.👌🏻 بچه‌ها هرکدوم یه سری از کارها رو انجام می‌دن و کمک می‌کنن. البته تأثیرش بیشتر واسه خودشونه که مهارتشون زیاد بشه و مسئولیت‌پذیر بشن.☺️ الان مدت‌هاست که سرویس بهداشتی خونه رو من نشستم❗️ و همیشه تمیزه.🤩 چون مسئولیتش با پسر ۸ سالمه. می‌دونه که اونجا همیشه باید تمیز باشه. همین‌طور بردن زباله‌ها، خرید نون و چیزهای کوچیک به عهده‌ی سید علی هست. تمیز و مرتب کردن خونه و پخت غذا به عهده‌ی دخترهاست. خیلی وقتا ظرف‌ها رو هم می‌شورن.😁 خصوصاً وقتی مهمون داریم خوب به کارا سروسامون می‌دن. من هم زیاد حساس نیستم و به نظرم خونه باید تمیز و مرتب باشه تا باعث آرامش خانواده‌ام باشه ولی اگه حالت وسواسی پیدا کنه طوری که آرامش رو از من بگیره، دیگه چیز مفیدی نیست❗️ یه وقت‌هایی زمین خونه پر از اسباب‌بازیه و بچه‌ها تا شب مشغول بازی اند! ولی من چیزی درمورد جمع کردن بهشون نمی‌گم. احساس می‌کنم خداروشکر در این مورد به مهارت خوبی رسیدم.😊 بچه‌ها هم الحمدلله خیلی همو دوست دارن. یه وقتایی سر منافعشون با هم‌دیگه درگیر می‌شن! مثلاً یکی می‌خواد شبکه پویا ببینه اون یکی می‌خواد سریال ببینه. یا سر اسباب‌بازی... می‌دونم که نباید دخالت کنم مگر این که کار به خشونت بکشه.😐 اینجوری خودشون یاد می‌گیرن مشکلشون رو حل کنن و حس اشتباه قضاوت شدن بهشون دست نمی‌ده.👌🏻 ولی خب بعضی وقتا نیاز دارن که من و پدرشون دخالت کنیم. #تجربیات_تخصصی #مادران_شریف_ایران_زمین

05 اسفند 1400 16:34:15

1 بازدید

madaran_sharif

#ط_اکبری (مامان #رضا ۶.۵ساله، #طاها ۵سال و ۳ماهه، محمد ۲.۵ساله) . چرا بازم یه کار به کاراش اضافه کرد؟ چرا یه وقت نمی‌ذاره کمکم بده؟! یادته روز مادر ۱ ساعت رفتید خونه‌ی مامان، از استرس دیر شدن کلاس مجازی‌ش، معده درد گرفتی؟ یعنی واااقعا روز زن نمی‌تونست مرخصی بگیره؟! حداقل زودتر بیاد؟! وسط این‌همه کار، برای کلاس آنلاینش باید بچه‌ها رو هم ساکت نگه داری!! 😤 حالا که تولدشه و قراره ساعت ۱۱ کلاسش تموم شه، شیطونه می‌گه...😏 . هععی... حالا الان می‌خوای اعتراض کنی؟ قیافه بگیری؟ نتیجه‌ش چیه؟ روز به این خوبی حیف نیست خراب بشه؟ ابر خاکستری بالا سرمو پاک کردم و یه ابر صورتی باز کردم! . بنده خدا خیلی زحمت می‌کشه، خداروشکر اهل کاره، تو این اوضاع فشار روش زیاده، یادته اونروز با خستگی زیادش رفتید زیارت یادته...؟! ❤️ . برای حرف و گلایه وقت زیاده. از هر فرصتی باید برای شادی استفاده کرد. امروز باید خوش بگذره❗️ بچه‌ها رو بسیج کردم خونه رو مرتب کنن و افتادیم دنبال ایده و برنامه‌ی یه شب شاد👌🏻 بچه‌ها چقدر ذوق کردن.😍 . اون‌روز خیلی بدو بدو داشتم... با وجود خستگی، وقتی دیدم همسر و بچه‌هام شاد و راضین، احساس کردم خدا داره بهم لبخند می‌زنه☺️ از کجا فهمیدم؟! وقتی دوباره رفتم تو فکر مشکلات و غصه‌هام، دیدم دیگه اونقدرا هم ناراحت کننده نیستن! پ.ن: در عکس، جناب همسر در اتاق مورد اشاره درحال اتمام تدریس مجازی هستن! . . #روزنوشت_های_مادری #مادران_شریف_ایران_زمین

20 بهمن 1399 17:10:43

0 بازدید

مادران شريف

0

0

. #قسمت_نهم . #ز_فرقانی (مامان چهار فرزند ۱۲ساله، ۷.۵ساله، ۵ساله و ۳ساله) . هر چی تعداد بچه‌ها بیشتر شد، انجام فعالیت‌های دیگه برای من آسون‌تر شد. بعد از فرزند چهارم علاوه بر کارهای باشگاه طنز، کلاس‌های شعر و نویسندگی رو هم شرکت کردم.😉 . مجردهای کلاس، از حجم تکالیف شکایت می‌کردن. ولی من فکر می‌کردم مغز آدم تو فشار، بهتر کار می کنه و ناخودآگاه بهتر می‌تونی مدیریت کنی و از این جهت مخالفتی نداشتم. البته برکت معنوی قدم بچه‌ها هم بود.🧡 . اکثر کارهای مجازی رو با گوشیم در طول روز کنار بچه‌ها انجام می‌دادم و اونا هم مشغول بازی بودن. کارهایی رو هم که نیاز به تمرکز داشت می‌ذاشتم برای بعد از خواب بچه‌ها، روزهای عادی حدود ۳ ساعت بعد از خواب شب بچه‌ها و بعد از نماز صبح بیدار می‌موندم و در طول روز اگه فرصت می‌شد کمی می‌خوابیدم که همون کلی سرحالم می‌کرد.👌🏻 . گاهی هم به خاطر محفل چند شب رو کامل بیدار می‌موندم، که با سردرد و اذیت همراه بود ولی هزینه‌ای بود که برای کارم که می‌دونستم ارزشمنده و بهش علاقه داشتم، می‌پرداختم.😇 روزهای محفل و جلسات کلاس همسرم یا برادرم که با ما زندگی می‌کرد، بچه‌ها رو نگه می‌داشتن و یا همه باهم می‌اومدن تو محفل شرکت می‌کردن. گاهی هم که کسی نبود پرستار می‌گرفتم. . برای کارهای خونه، سر بچه‌ی اول خیلی روی تمیزی و مرتب بودن خونه حساس بودم و خب از بیکاری هم بود که به جون خونه می‌افتادم،🙈 اما خداروشکر همسرم تو این زمینه حساسیتی نداشتن. حساسیت خودمم بعد بچه‌ی دوم بهتر شد. ولی کمردرد داشتم و نمی‌تونستم کار سنگین بکنم. برای همین هم به وقت نیاز برای کارهای خونه از کسی کمک می‌گرفتم و می‌گیریم. . . حدود ۳ سال و نیم به همین منوال گذشت، تا چند ماه پیش... روحیه‌م شکننده و حساس شده بود.😓 بی‌دلیل گریه می‌کردم و فشار کار رو روی خودم و زندگیم حس می‌کردم و کارهامم خیلی خوب پیش نمی‌رفت. . تا اینکه متوجه بارداری شدم و البته این بار با سری‌های قبلی از نظر روحی خیلی متفاوت بود. احتمالا پنجمین بچه‌م شاعر یا فیلسوف می‌شه!😅 . کار طنز مخصوصا طنز سیاسی اینطوریه که باید مرتب اخبار رو چک کنی و تلخی خبر رو بگیری و رسوب بدی درون خودت و بعد حرفت رو بریزی توی قالب طنز و تحویل مخاطب بدی. اما حالا چند وقته من حتی با شنیدن اخبار معمولی روز، به هم می‌ریزم و دکتر هشدار داده که سلامت بچه با این استرس‌ها ممکنه به خطر بیفته. . فعلا از محل کارم مرخصی گرفتم تا وضعیتم بهتر بشه.👌🏻 . . #تجربیات_تخصصی #مادران_شریف_ایران_زمین

شما میتوانید مطالب بیشتری از صفحات محتوایی و دیگر صفحات بامانو بخوانید

برای دسترسی نامحدود به مطالب و استفاده از امکانات دیگر اپلیکیشن بامانو مانند ساخت آلبوم خانوادگی، اپلیکیشن بامانو را نصب کنید. با عضو شدن شما از محتواهایی پشتیبانی میکنید که دوست دارید بیشتر از آن ها مطلع باشید

madaran_sharif

مادران شريف

0

0

. #قسمت_نهم . #ز_فرقانی (مامان چهار فرزند ۱۲ساله، ۷.۵ساله، ۵ساله و ۳ساله) . هر چی تعداد بچه‌ها بیشتر شد، انجام فعالیت‌های دیگه برای من آسون‌تر شد. بعد از فرزند چهارم علاوه بر کارهای باشگاه طنز، کلاس‌های شعر و نویسندگی رو هم شرکت کردم.😉 . مجردهای کلاس، از حجم تکالیف شکایت می‌کردن. ولی من فکر می‌کردم مغز آدم تو فشار، بهتر کار می کنه و ناخودآگاه بهتر می‌تونی مدیریت کنی و از این جهت مخالفتی نداشتم. البته برکت معنوی قدم بچه‌ها هم بود.🧡 . اکثر کارهای مجازی رو با گوشیم در طول روز کنار بچه‌ها انجام می‌دادم و اونا هم مشغول بازی بودن. کارهایی رو هم که نیاز به تمرکز داشت می‌ذاشتم برای بعد از خواب بچه‌ها، روزهای عادی حدود ۳ ساعت بعد از خواب شب بچه‌ها و بعد از نماز صبح بیدار می‌موندم و در طول روز اگه فرصت می‌شد کمی می‌خوابیدم که همون کلی سرحالم می‌کرد.👌🏻 . گاهی هم به خاطر محفل چند شب رو کامل بیدار می‌موندم، که با سردرد و اذیت همراه بود ولی هزینه‌ای بود که برای کارم که می‌دونستم ارزشمنده و بهش علاقه داشتم، می‌پرداختم.😇 روزهای محفل و جلسات کلاس همسرم یا برادرم که با ما زندگی می‌کرد، بچه‌ها رو نگه می‌داشتن و یا همه باهم می‌اومدن تو محفل شرکت می‌کردن. گاهی هم که کسی نبود پرستار می‌گرفتم. . برای کارهای خونه، سر بچه‌ی اول خیلی روی تمیزی و مرتب بودن خونه حساس بودم و خب از بیکاری هم بود که به جون خونه می‌افتادم،🙈 اما خداروشکر همسرم تو این زمینه حساسیتی نداشتن. حساسیت خودمم بعد بچه‌ی دوم بهتر شد. ولی کمردرد داشتم و نمی‌تونستم کار سنگین بکنم. برای همین هم به وقت نیاز برای کارهای خونه از کسی کمک می‌گرفتم و می‌گیریم. . . حدود ۳ سال و نیم به همین منوال گذشت، تا چند ماه پیش... روحیه‌م شکننده و حساس شده بود.😓 بی‌دلیل گریه می‌کردم و فشار کار رو روی خودم و زندگیم حس می‌کردم و کارهامم خیلی خوب پیش نمی‌رفت. . تا اینکه متوجه بارداری شدم و البته این بار با سری‌های قبلی از نظر روحی خیلی متفاوت بود. احتمالا پنجمین بچه‌م شاعر یا فیلسوف می‌شه!😅 . کار طنز مخصوصا طنز سیاسی اینطوریه که باید مرتب اخبار رو چک کنی و تلخی خبر رو بگیری و رسوب بدی درون خودت و بعد حرفت رو بریزی توی قالب طنز و تحویل مخاطب بدی. اما حالا چند وقته من حتی با شنیدن اخبار معمولی روز، به هم می‌ریزم و دکتر هشدار داده که سلامت بچه با این استرس‌ها ممکنه به خطر بیفته. . فعلا از محل کارم مرخصی گرفتم تا وضعیتم بهتر بشه.👌🏻 . . #تجربیات_تخصصی #مادران_شریف_ایران_زمین

شما میتوانید مطالب بیشتری از صفحات محتوایی و دیگر صفحات بامانو بخوانید

برای دسترسی نامحدود به مطالب و استفاده از امکانات دیگر اپلیکیشن بامانو مانند ساخت آلبوم خانوادگی، اپلیکیشن بامانو را نصب کنید. با عضو شدن شما از محتواهایی پشتیبانی میکنید که دوست دارید بیشتر از آن ها مطلع باشید

پست های مشابه

برو به اپلیکیشن