پست های مشابه

madaran_sharif

. سلام✋🏻 یه مستند جالب براتون داریم. خانوم فاطمه مطلق، مامان چهار فرزند اند. 🥰 از سال ۹۴ با یک میلیون سرمایه و یک روز کار در هفته توی زیرزمین خونه، کارشون رو شروع کردن. اجناس خوب و با کیفیت ایرانی رو شناسایی و تهیه می‌کنن و توی شعب فروشگاه‌شون می‌فروشن. الان تونستن کارشون رو گسترش بدن و برای حدود ۱۰۰۰ نفر به صورت غیر مستقیم اشتغال ایجاد کنن.👏🏻 این مستند جذاب و دوست داشتنی رو از دست ندید.🌹 پ.ن : این مستند خوب از شبکه‌ی تهران پخش شده تحت عنوان مهربانو. تهیه کننده‌ش خانم زینب پور ابراهیم اند. @mehrbanootv5 صفحه‌ی اینستاگرام خانه‌ی ایرانی که خانم مطلق مدیرش اند، اینه: @khaneh_irani #مستند_مهربانو #فاطمه_مطلق #مامان_چهار_فرزند #مامان_کارآفرین #مادران_شریف_ایران_زمین

23 اسفند 1400 18:46:08

2 بازدید

madaran_sharif

. #ر_ن (مامان سه فرزند ۷ساله،۴ساله و ۶ماهه) . با یکی از مربی‌های مهد حوزه قرار گذاشتم که دو روز تو هفته بیان خونه‌ی ما و بچه رو نگه دارن که من برم کلاس و سریع بر گردم.🏃🏻‍♀️ ترم اول رو این‌جوری گذروندم. . دو تا از استادام هم قبول کردن که فقط ۶۰ درصد کلاس‌ها رو شرکت کنم. به شرطی که نمره‌م بالاتر از یه حدی (مثلا ۱۸) بشه. برای من که از یه رشته‌ی فنی می‌رفتم اقتصاد، آوردن این نمره، حتی با بچه، کار سنگینی نبود.😉 . تو این مدت با بچه‌های خوابگاهی دوست شدم و هیئت‌های اونجا رو می‌رفتم. همونجا یه دوست خیلی صمیمی پیدا کردم که از ترم بعد، کاملا رفاقتی بچه رو تو ساعتای کلاسم نگه می‌داشت.😍 . محیط خوابگاه هم خیلی خوب بود و واقعا جزء برکات زندگی‌مون بود. با اینکه خونه‌هاش خیلی کوچیک بودن، ولی یه حیاط امن داشت با کلی بچه، که می‌شد هر روز بدون نگرانی بچه رو برد بیرون بازی کنه... پارک هم سرکوچه بود. . . درسای ارشدم خیلی سنگین نبود و ما تصمیم گرفتیم یه کلاس قرآنی توی خوابگاه راه بندازیم.👌🏻 من و یکی از دوستان، تفسیر قرآن می‌خوندیم و برای خانومای خوابگاه نوبتی درمورد اون چیزایی که تو کتابا می‌خوندیم، از تربیت بچه و... صحبت می‌کردیم. . یه دوره‌ای هم سعی کردیم هیئت و نمازخونه‌ی اونجا رو یه کم پرشورتر کنیم. به خاطر کارایی که توی دبیرستان می‌کردیم، کار فرهنگی رو یاد گرفته بودیم و حالا تو دانشگاه و جاهایی که فضا مناسب بود استفاده می‌کردیم.🌹 . در کنار دانشگاه، کماکان حوزه دانشجویی رو هم می‌رفتم. یه مدت هم یکی از اساتید حوزه شریف، رو آوردیم خوابگاه که اونجا جلسات تربیت فرزند برگزار کنن. . در کنار این‌ها همسرم خیلی جدی کار خیریه رو دنبال می‌کردن و من هم تا جایی که فرصت بود باهاشون همراه می‌شدم. مثلا با فرزندم اردوی جهادی می‌رفتم و اونجا با سایر مامان‌ها شیفتی کلاس برگزار می‌کردیم.😅 . دو سال گذشت و ما باید از اون خوابگاه می‌رفتیم. با پس انداز و سرمایه‌ای که خودمون داشتیم و کمک خانواده‌هامون، تونستیم یه خونه اجاره کنیم که واقعا رزق الهی بود...🤲🏻 . به لطف خدا، خونه‌ای جور شد با متراژ بزرگ و نزدیک به پارک و مسجد و محل کار همسر، و طبقه‌ی همکف، تقریبا همون چیزی که می‌خواستیم، و الان ۵ ساله که همون جاییم. . واقعا معتقدم یه علت این رزق‌ها و برکات، به خاطر شغل همسرمه که مشغول کارهای فرهنگی و خیریه‌ای و جهادین و دعای ولی نعمتان پشت سرشون، و البته وجود فرزندانم، که این برکت رو مضاعف کرده. . . #قسمت_پنجم #تجربیات_تخصصی #مادران_شریف_ایران_زمین

10 مهر 1399 17:06:00

0 بازدید

madaran_sharif

. #قسمت_دوم . پسرم محمد الان ۱ سال و ۷ ماهه است.👦 طبق تجربه م با یک بچه، معمولا تو شبانه‌روز وقت آزاد برا آدم پیدا میشه ⏰ به خاطر همین مدتی بود دنبال کاری بودم که بتونم تو خونه و کنار پسرم انجام بدم. 👷 چون وجود مادر کنار بچه، از ضروری ترین نیازهای بچه ست و آرامشی که بودن کنار مادر توی وجود و شخصیت بچه ایجاد میکنه، هیچ جایگزینی نداره😇 . خداروشکر در این زمینه به نتیجه ی خوبی رسیدم و تونستم مدتی توی خونه مشغول کاری در زمینه تحصیلیم (یعنی برق، دیجیتال) بشم.🏡 .  کار من برنامه نویسی میکروکنترلر بود و به صورت پروژه ای برای یک شرکت، که در زمینه تولید برق از سلولهای خورشیدی فعالیت میکرد، کار میکردم.🏢 . . از اونجایی که کارم توی خونه بود، ساعات کارم به اختیار خودم (در واقع پسرم😆😅) بود. . زمانهایی که محمد میخوابید یا با خودش مشغول بازی بود، مشغول کار برنامه نویسی ام میشدم. مثلا نصف شبها یا بعد نماز صبح. 😎 خیلی جالب بود برام و احساس سرزندگی و استفاده بهینه از وقتمو داشتم. .  از طرفی اوضاع خونه داریم هم بهتر از قبل شده بود.😅 چون باید زمانمو مدیریت میکردم و میدونستم مثلا اگه الان تو این یک ساعت غذا نپزم یا خونه رو جارو نکنم، دیگه نمیرسم تا شب. پس تو همون ساعت کارو انجام میدادم.😌😌 . خیلی از کارهای خونه‌ رو هم با کمک پسرم😆 و توی زمانایی که بیدار بود انجام میدادم.😅 اینطوری هم با هم بازی میکردیم و هم من موقعی که میخوابید دیگه کار خونه نداشتم. . مثلا با همدیگه خونه رو جارجار (جارو برقی در زبان محمد) میکشیدیم😀 یا با همدیگه سیب زمینی‌ خرد می کردیم و توی غذا نمک میریختیم.😅 (اتفاقا بچه ها وقتی تو جریان پخت غذا دخیل باشن خوش غذاتر هم میشن. یا اگه ببینن مامانشون داره خونه رو مرتب میکنه، اونا هم یاد میگیرن و مرتب میکنن) . . خدا رو شکر میکنم که این تجربه‌ی خوب رو داشتم و امیدوارم در آینده بتونیم برای همه مادرهایی که دوست دارن و وقت آزاد دارن، کاری مناسب، کنار بچه هاشون تعریف کنیم.🙏 . کاری که هم از اتلاف وقتشون جلوگیری کنه و هم باعث بشه بخشی از مسئولیت‌ها و کارهای زمین مونده کشور رو به عهده بگیرن.☺ . پ.ن: پروژه م رو همسرم برام از یه شرکت گرفتن. ایشون خودشونم مهندس برق، دیجیتال هستن. مدیران اون شرکت، رزومه‌هامون رو پیدا کرده بودن و باهامون تماس گرفتن. همسرم چند بار حضوری رفتن؛ پروژه رو برای همسرم تعریف کردن و اطلاعات و وسایل لازم رو هم در اختیارشون گذاشتن و پروژه رو توی خونه انجام دادیم. . #ه_محمدی #برق91 #تجربیات_تخصصی #داستان_مادری #مادران_شریف

07 آبان 1398 19:40:11

0 بازدید

madaran_sharif

. #پ_شکوری . چند روز پیش کلاس آنلاین داشتم و موفق نشده بودم بچه‌ها رو قبل کلاس بخوابونم😑 . کلاسم داشت شروع می‌شد و قصد داشتم براشون یه سطل اسباب‌بازی بیارم تا مثل جلسات قبل کلاسم باهم بازی کنن و منم با لپ‌تاپ و تلوزیون برم سر کلاسم😄 . تا اینکه یهو عباس در خونه رو باز کرد و گفت بریم حیاط😉⁦🤸🏻‍♂️⁩ . - مامان من الان کلاس دارم. نمی‌تونم ببرمتون حیاط😦 بیا براتون اسباب‌بازی بیارم😌 عباس چند لحظه فکر کرد و... -- به فاطمه بگو بیاد پیشم تو حیاط😀 - خودتون تنهایی می‌رید بازی کنید؟ من نمی‌تونم بیام ها‌ مواظب فاطمه هستی؟ عباس که حس داداش بزرگی بهش دست داده بود گفت: -- آره. کفشاشو👟 پاش کن. بذارش تو حیاط پیشم. . . و این شد که برای اولین بار دوتایی و بدون من رفتن حیاط😍 حدود 1.5 ساعت کلاس داشتم و بچه‌ها هم اکثرا تو حیاط بازی می‌کردن، گاهی هم می‌اومدن آب یا خوراکی می‌گرفتن، یا نگاه می‌کردن ببینن من چیکار می‌کنم😂 . . بقیه‌ی اوقات هم اگر هر دوشون سیر باشن و خسته هم نباشن، معمولا با همدیگه مسالمت آمیز بازی می‌کنن و همدیگه رو سرگرم می‌کنن😍 گاهی هم از من می‌خوان برم توی بازیشون شرکت کنم😇 گاهی هم خودم برای ایجاد صلح و آشتی یا دفاع از مظلوم و جلوگیری از ضرب و جرح (گاز و کشتی گرفتن) وارد صحنه می‌شم و جداشون می‌کنم😂 . . این روزا با بزرگ شدن عباس با چالش #حسادت بچه‌ی اول نسبت به دومی مواجهیم😬 البته چون می‌دونم تا حد زیادیش طبیعیه، خیلی به خودم و بچه‌ها سخت نمی‌گیرم😇 . . وقتی وضعیت الآنمون رو با قبل از اومدن فاطمه مقایسه می‌کنم، خیلی راضیم خداروشکر⁦🤲🏻⁩ سختی مادری قطعا بیشتر شده⁦👌🏻 ولی این سختی رو کمتر حس می‌کنم، به خاطر همبازی شدنشون⁦🤸🏻‍ و اینکه بخشی از وقت همو پر می‌کنن و کمتر به من می‌چسبن😅 و کمتر هم حوصله‌مون سر می‌ره به خاطر تنوع بازی‌ها و رفتارهای بچه‌ها😆 . با همه‌ی سختی‌ها و چالش‌هاش راضیم از تصمیممون برای کم بودن اختلاف سنی بچه‌ها😇 همین هم‌بازی شدنشون باعث شده یه زمان‌هایی از روز وقتم آزاد بشه تا بتونم به درس و کارای دیگه‌م برسم. . . چند وقت پیش از یه استاد عزیزی (مادر ۵ فرزند با مدرک دکترا)، شنیدم برای مامانایی که دوست دارن درس و فعالیت‌های اجتماعی داشته باشن، خوبه که بچه‌هاشون رو دوتا دوتا با فاصله‌ی کوتاه به دنیا بیارن. تا هر بچه هم‌بازی هم‌سن و سال داشته باشه و وقت مادر آزاد بشه تا حدی⁦👌🏻 . . پ.ن: از حسن تصادف امروز دقیقا #تولد یک‌سالگی فاطمه‌مونه😁 پیشاپیش از دعاهای خوبتون در حق بچه‌ها و مادر بچه‌ها ممنونم😉 . . #روزنوشت_های_مادری #مادران_شریف_ایران_زمین

08 اردیبهشت 1399 17:32:28

0 بازدید

madaran_sharif

. #قسمت_ششم طاهای عزیزم نیز به دلیل زردی 5روز بستری بود و پیشش تو بیمارستان بودم.. اما! دیگه مامان اولی نبودم😃 و خیلی زود خودمو جمع و جور کردم؛ کنترل ذهن و روحیه م رو بدست گرفتم مقاوم‌تر شده بودم☺️ تازه برای باقی مامانا هم مامان می‌شدم😅 . برگشتم خونه...جناب همسر با توکل بر خدا کاری به کارهایش(درس دانشگاه، تدریس، تالیف و اشتغال پاره وقت)افزوده بود! تنها اتاقمون رو خالی کردیم و یه خاور خرما، ارده کنجد و شیره خرما درجه یک خالی کردیم توش😝 . مرد خونه شب‌ها بعد از کارش میفتاد تو کوچه پس کوچه‌های محله شلوووغ 🗣🛵🚲🚙 بازاریابی، سفارش گیری و تحویل رو یه تنه انجام می‌داد اونم بدون وسیله نقلیه!😱😢 اصلا هم به خدشه‌دار شدن پرستیژ مهندس شریفی اش فکر نمی‌کرد👌👏 . سر بچه اولم انقدر تو نخ بنده خدا #میثم_تمار بودم...میثم که روزیمون نشد(#قسمت دوم) اما تمار چسبید به اسم جناب همسر😅 خوشا غیرتت مرد مومن👌 و اما من... با دو بچه ۱ سال و دو ماهه و چند روزه تا آخر شب تک و تنها😔 اما... دیگه مامان اولی نبودم😃 . صبح‌ها آیه الکرسی می‌خوندم(بچه ها بلایی سر هم نیارن😝) طاها رو روی تخت بلندش میذاشتم و رویه می‌کشیدم(احیانا رضا چیزی سمتش نشونه گرفت، حداقل به هدف نخوره😝) تو خواب بچه ها، هرکاری با اونطرف حیاط داشتم، با دلشوره انجام میدادم. گوشهامو تیز می‌کردم تا با اولین صداشون برگردم😐😅 . طاها کوچولو سحرخیز بود و باید تند تند بهش سرمی‌زدم و بازیش می‌دادم تا رضا رو بیدار نکنه! بیشتر اوقات با نوزاد در بغل کارهای خونه رو انجام می‌دادم، تک دست! . به حضرت زهرا(س) متوسل می‌شدم و تا آخر شب مدام به خودم یادآور می‌شدم که تو باید بتونی💪 . خدا خواست و طاها مثل رضا مسائل جدی گوارشی نداشت😊 خوابش خیلی بهتر و منظم‌تر بود😴 رضا حسادت نمی‌کرد و عاشق داداشی بود😍 محله هم که باب دلم بود، همه چیز در دسترس😊 مرخصی بدون احتساب در سنوات هم داشتم☺️ . از یه دوست قدیمی هم خبردار شدیم یه شرکت خیلی خوب از نخبگان می‌خواد ۱۰۰ نفر نیرو بگیره و آزمون برگزار می‌کنه😍 اینم نگاه مهربون خدا😚 خب حالا میریم که داشته باشیم ترم هفتم کارشناسی رو با دو دردونه ۴ ماهه و یکسال و نیمه! و همسری که در آزمون استخدامی پذیرفته شده دو هفته در ماه قراره خرمشهر دوره ببینه...😮 . #ط_اکبری #هوافضا90 #فرهنگ_مقاومت #پرستیژ_مهندسی #تجربیات_تخصصی #مادران_شریف

21 دی 1398 17:07:19

0 بازدید

madaran_sharif

. چند روز قبل از شروع ماجراهای کرونایی، سالگرد ازدواجمون بود.💑 کلی عذاب وجدان و تردید داشتم که زهرا رو بذاریم خونه مادرشوهر و یه تفریح دو نفره داشته باشیم یا نه؟!🤔🙁 . آخه چه کاریه؟!😒 بچه‌ی طفلکی اذیت می‌شه، مامانشم از دوری بچه اذیت می‌شه، مادربزرگ پدربزرگم که حتما اذیت می‌شن.😖 آخه واجبه؟! بله واجب‌تر از نون شبه!😏 همسر ۷ صبح می‌زنن بیرون و خیلی تلاش کنن ۸:۳۰ شب می‌رسن خونه.🧔🏻💼 ۱۰:۳۰ هم از فرط خستگی همگی بیهوش می‌شیم.💤 می‌مونه ۲ ساعت ناقابل که با حضور بچه یک جمله رو هم نمی‌شه کامل ادا کرد⁦.⁦⁦🤦🏻‍♀️⁩⁦🤦🏻‍♂️⁩ . اگه شما وضعیت بهتری دارین، احتمالا فقط یه بچه دارین که اونم هنوز قنداقیه.😁 یا بچه‌‌های آرومی دارین که ساعت‌ها یه گوشه می‌شینن و خودشون بازی می‌کنن که این‌‌ها گونه‌هایی کمیاب از موجودات زنده هستن.😂 . در نهایت احساسِ نیاز به داشتنِ #وقتِ_اختصاصی با همسر به منظور #استحکام و #تقویت پیوند #زناشویی، بر عذاب وجدان و دلتنگی برای بچه غلبه کرد و بعد از چندین ماه (که در فراغت کامل و با آسودگی، چند کلامی با همسر هم کلام نشده بودیم) توکل بر خدا، رفتیم یه رستوران خلوت و یه گوشه دنج یکی دو ساعت فقط حرف زدیم⁦.🧕🏻⁩💬🧔🏻 . توی این یک سال و نیمی که از تولد زهرا می‌گذره، این سومین بار بود که برای تفریح دو نفره برنامه ریزی می‌کردیم. که میانگین می‌شه ۶ ماه یک بار! به نظرم جا داشت بیشتر هم بشه.🤔⁦⁦👌🏻⁩ . آینده و برنامه‌هامون 💭، کارهایی که این روزا هر کدوم مشغولشیم، روزمرگی‌هامون و خلاصه هرچه دل تنگمان خواست رو تند و تند وسط لقمه‌های غذا تقدیم هم کردیم.🍕🎁 البته این وسط غرایز مادری هم دست بردار نبودن،😪 با اینکه تلاشمو می‌کردم تا شش دنگ حواسم پیش همسر باشه و از فرصت پیش اومده نهایت لذت و استفاده رو ببریم،😊 ولی دو سه دنگم در رفت و آمد بین خونه‌ی مادرشوهر و رستوران بود؛ ای وای الان نگه ماما، گرسنه نباشه، خوابش نگرفته باشه، نکنه گریه کنه خبرمون نکنن!😒 . بعد از ۲-۳ ساعت تجدید قوا و تجدید بیعت که برگشتیم، انتظار داشتم #فیلم_هندی طور، تا درو باز می‌کنیم من زانو بزنم و زهرا ماما ماما گویان بدوه طرفم⁦🏃🏻‍♀️⁩ 😎 هم دیگه رو سفت بغل کنیم و من بفهمم چقدر به بچه‌م سخت گذشته و دلتنگم بوده. 🥰😥 اما زهرا همون‌جور که مشغول بازی بود با دیدنمون یه لبخند خیلی شیک زد😌 و سریع برگشت به بازیش 🧸🧩 انگار این وقت اختصاصی برای همه لازم بود؛ هم برای من و همسر، هم برای زهرا و مادربزرگ و پدر‌بزرگ.😉 . #ف_جباری #فیزیک۹۲ #روزنوشت_های_مادری #مادران_شریف

15 اسفند 1398 16:22:28

0 بازدید

مادران شريف

0

0

. #ف_جباری (مامان زهرا ۲ سال و ۲ ماهه) . مثل همیشه توی مهمونی کاری با غذا نخوردن زهرا نداشتم. - باید غذای بچه رو با ترفند و بازی بدی. خودش که نمی‌شینه بخوره!😏 - اووه من اصن حوصله این همه تلاشو ندارم.😀 - انقدر سرتو شلوغ کردی که وقت و #حوصله برای بچه‌ت نداری!!😒 . . اون شب باز تو چند صحنه دیگه همه‌ی اعضای خانواده سعی کردن بهم بفهمونن که به نظرشون من به خاطر فعالیت‌های فراتر از مادریم، تبدیل به یک مادر بی‌کفایت شدم و متاسفانه این ماجرا ادامه پیدا کرد.😑 . همین شد سرآغاز چند ساعت گریه و چند روز بی‌حوصلگی و #مشورت و گفت‌و‌گو با همسر و چندین هفته تفکر.🥺😞 حسم این بود که باید قید #خانواده و #حمایت‌هاشونو بزنم و زندگیم رو #تنهایی به دوش بکشم و به انزوای عمیق و طولانی فرو برم...😪 . که خداروشکر همسرم نذاشتن این ماجرا کش پیدا کنه و تنهایی رفتن برای خانواده در باب "برداشت‌های ناصوابشون از زندگی ما" منبری اجرا کردن!😅 . . سعی کردیم نگرانی‌هاشون در مورد خودمون رو درک کنیم و تصمیممون این شد که طوری پیششون رفتار کنیم که تا جای ممکن هیچ فکر منفی‌ای به ذهنشون خطور نکنه! مثلا وقتی پیششونیم گوشی دستم نگیرم! زهرا رو تنها نذارم برم تو اتاق! هیچ گونه خستگی‌ای توی چهره‌م نباشه! و هیچ شکلی از ناملایمت یا بی‌توجهی به زهرا رو جلوشون نداشته باشم و در بشاش‌ترین حالت‌هام باشم! . حالا که از #قضاوت‌ها در امان نیستیم، باید جوری زندگی کنیم که خودمون رو از مورد قضاوت غیرمنصفانه قرار گرفتن در امان نگه داریم.😊 . #اتقوا_من_مواضع_التهم (رسول الله صلی الله علیه) . . پ.ن: حالا بیاین یه کم در مورد این مشکل مامانا صحبت کنیم... ما انگار محکوم به جنگیم 🤺 بعضیامون بجنگیم تا بگیم مادری و خانه‌داری حقیر نیست، بعضیامون هم بجنگیم که نشون بدیم مادری که فعالیت‌های غیر از مادری داره بی‌کفایت نیست...🙄 با دوتا سوال شروع کنیم: . ❓اگه زن فعالیت‌های غیر از مادری رو کنار بذاره، پرانرژی‌تر و صبورتر می‌شه؟ ❓می‌شه تاثیر وضعیت جسمی و کم‌تر خوابیدن رو بر میزان صبر و حوصله‌ی مادر انکار کرد؟ . . #رونوشت_های_مادری #اشتغال_بانوان #مادر_شاغل #خانه_داری #کنشگری #مادران_شریف_ایران_زمین

شما میتوانید مطالب بیشتری از صفحات محتوایی و دیگر صفحات بامانو بخوانید

برای دسترسی نامحدود به مطالب و استفاده از امکانات دیگر اپلیکیشن بامانو مانند ساخت آلبوم خانوادگی، اپلیکیشن بامانو را نصب کنید. با عضو شدن شما از محتواهایی پشتیبانی میکنید که دوست دارید بیشتر از آن ها مطلع باشید

madaran_sharif

مادران شريف

0

0

. #ف_جباری (مامان زهرا ۲ سال و ۲ ماهه) . مثل همیشه توی مهمونی کاری با غذا نخوردن زهرا نداشتم. - باید غذای بچه رو با ترفند و بازی بدی. خودش که نمی‌شینه بخوره!😏 - اووه من اصن حوصله این همه تلاشو ندارم.😀 - انقدر سرتو شلوغ کردی که وقت و #حوصله برای بچه‌ت نداری!!😒 . . اون شب باز تو چند صحنه دیگه همه‌ی اعضای خانواده سعی کردن بهم بفهمونن که به نظرشون من به خاطر فعالیت‌های فراتر از مادریم، تبدیل به یک مادر بی‌کفایت شدم و متاسفانه این ماجرا ادامه پیدا کرد.😑 . همین شد سرآغاز چند ساعت گریه و چند روز بی‌حوصلگی و #مشورت و گفت‌و‌گو با همسر و چندین هفته تفکر.🥺😞 حسم این بود که باید قید #خانواده و #حمایت‌هاشونو بزنم و زندگیم رو #تنهایی به دوش بکشم و به انزوای عمیق و طولانی فرو برم...😪 . که خداروشکر همسرم نذاشتن این ماجرا کش پیدا کنه و تنهایی رفتن برای خانواده در باب "برداشت‌های ناصوابشون از زندگی ما" منبری اجرا کردن!😅 . . سعی کردیم نگرانی‌هاشون در مورد خودمون رو درک کنیم و تصمیممون این شد که طوری پیششون رفتار کنیم که تا جای ممکن هیچ فکر منفی‌ای به ذهنشون خطور نکنه! مثلا وقتی پیششونیم گوشی دستم نگیرم! زهرا رو تنها نذارم برم تو اتاق! هیچ گونه خستگی‌ای توی چهره‌م نباشه! و هیچ شکلی از ناملایمت یا بی‌توجهی به زهرا رو جلوشون نداشته باشم و در بشاش‌ترین حالت‌هام باشم! . حالا که از #قضاوت‌ها در امان نیستیم، باید جوری زندگی کنیم که خودمون رو از مورد قضاوت غیرمنصفانه قرار گرفتن در امان نگه داریم.😊 . #اتقوا_من_مواضع_التهم (رسول الله صلی الله علیه) . . پ.ن: حالا بیاین یه کم در مورد این مشکل مامانا صحبت کنیم... ما انگار محکوم به جنگیم 🤺 بعضیامون بجنگیم تا بگیم مادری و خانه‌داری حقیر نیست، بعضیامون هم بجنگیم که نشون بدیم مادری که فعالیت‌های غیر از مادری داره بی‌کفایت نیست...🙄 با دوتا سوال شروع کنیم: . ❓اگه زن فعالیت‌های غیر از مادری رو کنار بذاره، پرانرژی‌تر و صبورتر می‌شه؟ ❓می‌شه تاثیر وضعیت جسمی و کم‌تر خوابیدن رو بر میزان صبر و حوصله‌ی مادر انکار کرد؟ . . #رونوشت_های_مادری #اشتغال_بانوان #مادر_شاغل #خانه_داری #کنشگری #مادران_شریف_ایران_زمین

شما میتوانید مطالب بیشتری از صفحات محتوایی و دیگر صفحات بامانو بخوانید

برای دسترسی نامحدود به مطالب و استفاده از امکانات دیگر اپلیکیشن بامانو مانند ساخت آلبوم خانوادگی، اپلیکیشن بامانو را نصب کنید. با عضو شدن شما از محتواهایی پشتیبانی میکنید که دوست دارید بیشتر از آن ها مطلع باشید

پست های مشابه

برو به اپلیکیشن