پست های مشابه

madaran_sharif

. یکی از دوستام همون وقتی که ازدواج کرد گفت من میخوام بچه اولم رو 1400 بیارم و دومی رو 1404! منم گفتم فک کردی بچه گلابیه🍐؟!‌ که هروقت هوس کردی بری تجریش بخری؟😅 . من اون موقع موانع مختلفی برای بچه دار شدن تو ذهنم بود،‌‌ ولی خدایی فک نمی‌کردم یه ویروس فسقلی بیاد و اینطور همه چی تحت تاثیر اون قرار بگیره!😕 . چند وقت پیش که از اون دوستم پرسیدم "از قرار 1400 چه خبر؟" گفت که فعلا به خاطر شرایط منصرف شدن! . حالا ما با #کرو_نی_نی رفتیم سراغ دوستانی که باردار بودن و یهو کرونا اومد و حالا مدتی هست که فارغ شدن. ورق بزنید و ببینید این دوستانمون چجوری این ایام رو گذروندن؟ برای چکاپ ماهانه چیکار میکردن؟ شرایط بیمارستان برای زایمان چطور بوده؟ درگیر کرونا شدن یا نه؟ و ... 🌟شما هم اگر تجربه بارداری و زایمان تو این روزهای کرونایی رو داشتین خاطرات و نکاتتون رو کامنت کنید. 🌟مامان هایی که شرایط مشابه داشتند رو تگ کنید تا تجربه شون رو بگن برامون. 🌟باردارها رو تگ کنید شاید این تجربه ها براشون راهگشا باشه. راستی اگر بازم سوال داشتید میتونید با دوستان ما که تجربشون رو منتشر کردیم مشورت کنید. دایرکت پیام بدید در خدمتتون هستیم. . #مادران_شریف_ایران_زمین #کرو_نی_نی #بارداری_در_کرونا #باردار #کرونا #بیمارستان

08 آذر 1399 17:16:33

0 بازدید

madaran_sharif

. #پ_شکوری (مامان #عباس ۳سال و ۳ماهه و #فاطمه ۱سال و ۹ ماهه) . هشتم اردیبهشت ۹۸،‌ ساعت ۶ تا ۷ عصر توی کلاس زبان آنلاینم‌ شرکت کردم و بعدش متوجه شدم که فاطمه‌مون داره کم‌کم از راه می‌رسه. ۸:۳۰ شب رفتیم بیمارستان و ساعت ۹:۱۵ به دنیا اومد. طبیعی و سریع و کم دردسر.😉 . اولین شبی بود که عباس بدون من قرار بود پیش خانواده‌ی شوهرم بخوابه.‌ گویا اون شب چند بار هی از خواب بیدار می‌شده‌ و سراغ من رو می‌گرفته. . منم توی بیمارستان نگران عباس بودم و دلم براش تنگ شده بود و حتی گریه می‌کردم از دلتنگی!😓 روز بعد همگی اومدن بیمارستان ملاقات من و فاطمه کوچولو. صحنه‌ی جذاب و غیر قابل توصیفی بود. عباس‌ یه خوشحالی‌ همراه با کنجکاوی داشت. ماهم اجازه دادیم با خواهرش بیشتر آشنا بشه و نازش کنه.❤️ . وقتی اومدیم خونه، به عباس یه کادوی جذاب دادیم و گفتیم چون داداش بزرگ شدی، برات کادو گرفتیم. چند روزی مشغول کادوش بود و کمتر توجهش به فاطمه کوچولو جلب می‌شد. اوایل وقتی فاطمه گریه می‌کرد، عباس ازش می‌ترسید😅‌ چون صداش خیلی بلند و نازک بود و صورتش هم قرمز می‌شد موقع گریه. . تا وقتی مامانم پیشمون بود، عباس بغل مامانم می‌خوابید و فاطمه هم بغل من یا توی ننویی که خودمون درست کرده بودیم، می‌خوابید. (قبلاً روشش رو باهشتگ #ساخت_ننو توضیح دادم) خدارو شکر فاطمه خوش خواب بود. بر خلاف عباس که تا ۴ ماهگی شبا اکثرا گریه و زاری می‌کرد.😭 . اما از وقتی تنها شدیم، تازه با چالش خوابوندن دو تا فسقلی مواجه شدم! تا ۲ ماهگی فاطمه رو توی ننو می‌خوابوندم و عباس هم بغلم می‌خوابید با قصه و کتاب الکترونیکی (از طاقچه) یا کلیپ. گاهی هم عباس خودش ننو رو تکون می‌داد و برای خواهرش لالایی می‌خوند تا بخوابه.😍 . بعد که فاطمه بزرگتر شد، دیگه توی ننو نمی‌موند و دوست داشت روی تشک، پیش ما بخوابه. اینم خودش چالشی بود. عباس دوست داشت روی دستم و کنارم بخوابه مثل سابق، اما دیگه فاطمه جاش رو گرفته بود چون باید شیر می‌خورد تا بخوابه.😶 چند هفته‌ای طول کشید تا عباس عادت کنه به شرایط جدید. گاهی فاطمه سمت راستم می‌خوابید و عباس سمت چپ. گاهیم هردو سمت راستم. عباس سرش رو می‌ذاشت روی دستم و کنار فاطمه می‌خوابید. بعد از چند ماه هم عباس بعضی شبا بغل باباش می‌خوابید و من و فاطمه هم کنار هم می‌خوابیدیم. . خلاصه با سختی اما شیرینی، چالش خوابوندن دوتا بچه کوچولو رو پشت سر گذاشتیم.🙂 . . پ.ن: شما هم از تجربیاتتون بگید برامون توی بخش نظرات. چطور دو تا بچه یا بیشتر رو می‌خوابونید؟ . . #اختلاف_سنی_یک_سال_و_نیم #روزنوشت_های_مادری #مادران_شریف_ایران_زمین

08 بهمن 1399 16:47:52

0 بازدید

madaran_sharif

. #ف_اردکانی (مامان #محمد_احسان ۱۳، #محمد_حسین ۱۱/۵ , #زهرا ۱۰، #زینب ۷، #محمد_سعید ۳/۵ ساله) بعد از مرحوم شدن تی‌وی خیلی دو دل بودیم که یکی جدید جایگزین کنیم یا نه! اما چون خیلی کنجکاو تشریف دارم، دلم می‌خواست زندگی بی تلویزیون هم مثل هزار و یک کار دیگه تجربه کنم. توافق کردیم فعلاً از خرید تلویزیون چشم پوشی کنیم و در تمام طول مدت این چندماه، متوجه نتایج خوب و بد نبود تلویزیون شدم. نتایج خوب: 🔸صدای پس زمینه‌ی خونه‌مون به اندازه‌ی چند دسی‌بل کمتر شده بود.😁 🔸سرانه‌ی مطالعه‌ی کتاب‌های غیردرسی به طرز باورنکردنی بالا رفته بود. 🔸انجام بازی‌های دسته‌جمعی به شدت افزایش پیدا کرده بود و کسی نگران اصابت توپ به تلویزیون نبود.😂 🔸تکالیف به موقع و با تمرکز انجام می‌شدن و تعداد تذکرهای مامان، که جلوی تلویزیون نمی‌شه مشق نوشت! به صفر رسیده بود. 🔸شام و ناهار با آرامش بیشتر و سریع‌تر!سرو می‌شد. 🔸بعضی از عاداتی که نشان‌دهنده‌ی وجود استرس در بچه‌ها بود، به میزان زیادی کم شد. مثل پیچ دادن مو و... 🔸دیگه بین بیننده‌های شبکه‌های مختلف که ماشاءالله تعداد و تنوعشونم کم نبود، اختلاف نظر پیش نمی‌اومد. 🔸سعید در کمال تعجب دفتر نقاشی و مدادرنگی برای خودش جور کرد و نقاشی می‌کشید.😳 🔸افزایش خلاقیت و درست کردن کاردستی، دورهمی، صحبت با هم، نماز اول وقت و... رو هم به موارد قبلی اضافه کنید. اما نتایج نامطلوب: 🔸 به همون اندازه که در نبود تی‌وی بچه‌ها به سمت کتاب و بازی سوق داده شدند، به همون اندازه سرانه‌ی استفاده از گوشی و تبلت هم بالا رفته! در واقع برای اینکه بیشتر پای تبلت بشینن توجیه مناسبی پیدا کردن و وجدان دردشون کمتر شده.😩 🔸چون به لطف کرونا و شاد قبلاً با دنیای مجازی آشنا شده بودن، گاهی کنترل از دستمون خارج می‌شه و علی‌رغم توصیه‌ها گاهی در حال مشاهده‌ی فیلم‌های مثبت چهارده دیده می‌شن از تلوبیون!😏 🔸از دید بعضی‌ها چون ما هنوز تلویزیون نخریدیم، سخت‌گیرترین والدین دنیا هستیم! 🔸خودم نمی‌تونم سالی دو بار سریال دونگی نگاه کنم!🙈 پ.ن: در تفاوت زمان افعال نتایج خوب و بد دقیق شدید؟ ماضی بعید و گذشته‌ی استمراری در مقابل ماضی نقلی و حال استمراری!! بله درسته، با گذشت زمان منحنی نتایج خوب نزولی شد و در مقابل منحنی نتایج بد سیر صعودی به خودش گرفت! در واقع مدینه‌ی فاضله‌ای که اوایل برای خودمون ساخته بودیم، چندان پایدار نبود. چطور می‌شه الاکلنگ رنج و لذت این جذاب‌های لعنتی! رو در یک سطح نرمال نگه داشت؟ و من هنوز اندر خم تصمیم گیری برای بودن یا نبودن این صفحه‌ی جادو هستم. #مادران_شریف

11 بهمن 1400 17:35:37

1 بازدید

madaran_sharif

. امسال اربعین، به لطف خدا قسمت شد ما هم با محمد نوزده ماهه‌مون بریم پیاده روی. . تو این سفر، خانواده خواهر شوهرم و ۲ خانواده دیگه هم همراهمون بودن. . جمعا ۶ تا بچه. 👦👧 👦👦👧👶 پسرمم که میگی بچه دوووووست.👼 دیگه تو این سفر نونش تو روغن بود. . از تهران تا مهران، با ماشین خودمون رفتیم.🚗🚙 محمدحسین، پسر عمه محمدم، تو ماشین ما بود و شده بود قبله توجهات محمد.❤ هی محمدحسینو به من نشون میداد و میگفت محمَ ... 😍 . بین راه تو یه پارکی در همدان برا ناهار نگه داشتیم. هم ما دلی از عزا درآوردیم. هم بچه ها دلی از بازی! . بچم دیگه پارک و بچه ها رو دیده بود، نمی‌نشست دو لقمه غذا‌ بخوره. 😉 ترجیح می‌داد مامانش دنبالش بیفته و وسط بازی اون دو لقمه رو نوش جانش کنه!! . از هر تپه و چاله ای هم بچه های بزرگتر عبور میکردن، اینم باید دنبالشون میرفت. یعنی غرق شادی بودن بچه ها. 😄😄 . غروب، یه جایی برا نماز نگه داشتیم. همسرم و محمد و محمدحسین رفتن سمت سرویس بهداشتیا. همسرم گفت محمدحسین تو برو دستشویی بعد محمدو نگه دار من برم. . وقتی محمدحسین دستشویی بود، محمد نمیذاشت همسرم از جاش جم بخوره، که محمدحسین اینجاست. اونو جا نذاریم!!😲 . اما وقتی که اومد و همسرم خواست بره، دیگه انگاری آقامحمد بابا رو نمی‌شناسه... با محمدحسین راهشو کشید و رفت مسجد.😝😄 یعنی فقط باید محمدو بشناسی که از منو باباش دور نمیشه. اما وقتی محمدحسینو داره، دیگه مامان بابا میخواد چیکار؟ 😅😁 . پ.ن۱: همه آدم ها، تو هر جمعی که باشن، با هم سن و سالای خودشون، بیشتر اخت میگیرن. ❤ بچه ها هم با بچه ها. 👧👶👦 . چند وقت پیش، یه جایی تو نمازخونه، بودم.دوستمم اونجا بود. با بچه ۵ ماهش که به شکم رو زمین بود.👼 محمدم کنارم داشت بازی میکرد. وسط نماز بودم که یهو رفت سمت نی نی. دلم ریخت که الان بلایی سرش نیاره.😱 ولی آروم کنارش رو‌ زمین نشست.☺️ . نمازمو که تموم کردم؛ دیدم خم شده به صورتش نگاه میکنه و با زبون بی زبونی خودش باهاش حرف میزنه😇 دالی میکنه 😃 نازش میکنه 😌 بوسش میکنه 😙 یعنی اشک تو چشام حلقه زد. 😍 . ایشالاه که زودی آبجی داداشای خودش به دنیا بیان، خونمون پر بچه بشه، بچم هرچقدر خواست باهاشون بازی‌ کنه⚽️⚾️🎾 . پ.ن۲: توی این عکس، محمد دوباره به دوران نینی بودنش برگشته و با محمدحسین دارن رو چمنا چهاردست و پا راه میرن. . . ادامه در نظرات😁 . #ه_محمدی #برق91 #خاطره_نوشت #سبک_مادری #مادران_شریف

02 آبان 1398 14:48:57

0 بازدید

madaran_sharif

. اردیبهشت‌ماه امسال بود که تو جمع‌ مادران شریف، هر روز یه خبر جذاب می‌شنیدیم! . خبرها حاکی از این بود که دی‌ماه قراره سه نفر از هفت نفر عضو فعال جمع، مادر بشن! . دی‌ماه پرهیجانی رو پشت سر گذاشتیم و حالا سه تا نی‌نی به جمع ما اضافه شدن. . حسین‌آقا، پسر دوم خانوم #ه_محمدی ۱۰ دی دنیا اومد و محمد کوچولو، داداش‌دار شد. (عکس اول) مامان و باباشم که دیگه بی‌تجربه نیستن، از سختی‌هاش استقبال می‌کنن چون می‌دونن قراره انشاءالله مثل داداشش بزرگ بشه و منتظر #اولین‌هاش هستند.😍 .  هدی‌خانم دختر خانم #ف_جباری ۱۲ دی دو هفته بعد از فوت دایی‌جونش😢 به دنیا اومد و تسکین درد مادر داغ‌دارش شد و خواهر کوچولوش رو از تنهایی درآورد.😍 (عکس دوم) خانم جباری هم با این کوچولوها در حال اتمام آزمون‌های پایان‌ترم هست.⁦👌🏻⁩ .  و اما! ۱۹ دی هم فاطمه‌خانم دختر خانم #پ_عارفی عضو هنرمندمون بدنیا اومد.😍 (عکس سوم) . فعلا خانوم عارفی که مامان اولی هستن بیش‌تر از بقیه دوستان التماس دعا دارن ازتون.😩 . برای این مامان خسته که حسابی جاخورده و فکر نمی‌کرده انقدررررر مادرشدن سخت باشه، هر صحبتی دارید توی بخش نظرات بگید. . خلاصه که الان جلسات کاری مجازی مادران شریف با هفت مادر و چهارده فسقلی که بین بیست روز تا هفت سال سن دارن، برگزار میشه.😅 . . پ ن: دیگه کیا تو جمعمون‌ تازه مادر هستن؟ از حال و هواتون برامون تعریف کنید.😊💓 . . #مادران_شریف_ایران_زمین

13 بهمن 1399 17:15:57

1 بازدید

madaran_sharif

. #م_روح_نواز (مامان #محمدحسن ۱۰ ساله، #محمدعلی ۷ ساله، #محمدحسین ۵ ساله، #محمدرضا ۳ ساله) #قسمت_سوم سالی که محمدحسن به دنیا اومد، خیلی از هم کلاسی‌هام، وارد ارشد شدن. اما من که یه مامان اولی با شرایط روحی و جسمی جدیدی بودم، مردد بودم که اصلا درس رو ادامه بدم یا نه؟! با اینکه عاشق فضای درس و دانشگاه بودم، اما اعتقاد داشتم اگه بخوام کاری کنم، نباید به فرزندم فشار بیارم.👌🏻 با خیلی از افراد مشورت کردم؛ همه گفتن حتما درس بخون؛ بالاخره خدا کمک می‌کنه و مسیرت باز می‌شه؛ فقط یکی گفت که بچه‌ی کوچیک داری؛ قوانین دانشگاه طوریه که باید تو دانشگاه حضور پیدا کنی، و این با بچه سخته. بذار بعداً که بچه‌هات بزرگ شدن... خیلی با خودم کلنجار رفتم. درس خوندن رو خیلی دوست داشتم و زندگی کردن تو محیط آکادمیک بهم انرژی می‌داد. همیشه دوست داشتم بتونم با کسب علم، یه کاری برای رفع مشکلات جامعه بکنم... از خدا خواستم راه علم رو برای من باز کنه، و با توکل به خدا، تصمیمم رو گرفتم. با خودم گفتم تا هر اندازه که شرایط پسرم اجازه بده، درسم رو می‌خونم...😊 بعدا هرچه بیشتر پیش رفتم، به راهم، مطمئن‌تر شدم؛ فهمیدم اگه مادری بتونه، جوری که به بچه‌هاش آسیبی نرسه، به علایقش هم توجه کنه، می‌تونه با انرژی بیشتری به بچه‌هاش هم رسیدگی کنه؛ هرچند که متحمل سختی بشه. از سه چهار ماهگی محمدحسن شروع کردم برای کنکور آماده بشم. از اونجایی که محمدحسن، شب‌ها تا دیروقت بیدار بود، یه چراغ که نور ضعیفی داشت، بالای سرمون روشن می‌کردم، پسرمو تو نَنو تکون می‌دادم و درس می‌خوندم. انواع منابع درسی رو، برای زمان‌های مختلف طبقه بندی کرده بودم. مثلاً موقعی که می‌خواستم بچه رو، روی پام بخوابونم، نمی‌تونستم یه کتاب قطور دست بگیرم؛ فلش کارت می‌خوندم، و بعدا می‌رفتم پشت میز و کتاب رو می‌خوندم. موقع انجام کارهای روزمره و آشپزی هم، از فلش کارت استفاده می‌کردم. حتی شده بود کتاب قطور رو، برای اینکه گردن درد نگیرم، چند تکه‌ بکنم؛ که البته بعدا از بس خونده شد، پاره پاره شد.😂 اگه مطلبی رو برای بار اول می‌خواستم بخونم، زمان صبح رو انتخاب می‌کردم؛ و اگه می‌خواستم تکرارش کنم، طول روز، هر وقت می‌تونستم، می‌خوندم، حتی اگه آخر شب بود. منابعی هم که پر از نکات ریز و حفظ کردنی بود، همه رو یک‌جا نمی‌خوندم و تو طول روز پخش می‌کردم. مثلاً یه ساعت رو، تو ۳ تا ۲۰ دقیقه می‌خوندم. #تجربیات_تخصصی #مادران_شریف_ایران_زمین

05 مهر 1400 17:25:44

0 بازدید

مادران شريف

0

0

. #طهورا (مامان سه دختر ۶ساله، ۴ساله و ۵ ماهه) . مهر ۹۹ اومد! با توجه به غیرحضوری بودن مدارس، دخترم به کمک من نیاز داشت. از طرفی یه نوزاد و یه دختر کوچولوی دیگه هم داشتم، برای همین تصمیم گرفتم کارم رو فعلا کنار بذارم و شدم معلم دخترم.🤗 . الان هر روز از ۸ صبح تا ۱۲ در حالت آماده‌باشم. مراسم بیدار کنون و صبحانه خورون😅 و بعد نشستن پای سیستم. هر چند دقیقه یک بار شرایط رو چک می‌کنم.‌ اگه معلم صدا کنه و کاری داشته باشه باید انجام بدم. این وسطا به کارای خودم و دو تا دختر دیگه‌ام میرسم و سرگرمشون می‌کنم تا کمتر مزاحم بچه مدرسه‌ای بشن.😉 کلاس که تموم میشه، تکالیف شروع میشه❗️ مشق نوشتن کلاس اولی هم که معلومه😄 گاهی تا ۷-۸ شب طول می‌کشه. بعدشم شام حاضر می‌کنم تا همسرم بیان. . سعی می‌کنم پنج‌شنبه‌ها و جمعه‌ها کاملا به خودم استراحت بدم که برای بقیه هفته شارژ باشم و بتونم سه تا بچه رو مدیریت بکنم.  . البته اگه می‌خواستم برم سر کار شاید می‌شد. ولی می‌دونستم که اونقدر بهم فشار میاد که یا بعد یه مدت خودم داغون می‌شم یا بچه‌ها آسیب می‌بینن. (تو شرایط کرونا نمیشه بچه رو به مهد محل‌کار سپرد و مجبورن طعم تلخ دوری از مادر رو بچشن) . اشتغال رو هیچ‌وقت برای درآمد و موقعیت اجتماعیش نمی‌خواستم، بلکه همیشه دوست داشتم با چیزی که یاد گرفتم به جامعه خدمت کنم یا اونو به دیگران یاد بدم. سعیم این بوده اندک وقت آزادم تلف نشه. بنابراین الآن اصلا ناراحت نیستم.☺️ . از فراغت‌های کوچیک تو خونه یا ماشین استفاده می‌کنم کتاب می‌خونم. دو سالی هست با همسرم یک سایت آموزش مباحث کارآفرینی راه انداختیم، ولی به خاطر مشغله زیادم نتونستم بهش برسم. حالا میخوام بشینم براش تولید محتوا کنم و راهش بندازم.👌🏻 گه‌گاهی اگر پروژه‌ایی به پستم بخوره انجام میدم. موقع ظرف شستن یا اتو کشیدن و... فیلم‌های مورد علاقه‌م رو می‌بینم. (مثلا ممکنه دیدن یه فیلم یه هفته طول بکشه😝) . در کنار مادری برای این فرشته‌ها،😍 کارای دیگه‌ای هم هست که بهشون علاقه دارم و حس می‌کنم باید انجام بدم و نیاز به فراغت بیشتری هست. پس کمی صبر می‌کنم یه مقدار نی‌نی از آب و گل دربیاد.😚 . اون‌موقع قصد دارم کارم رو بصورت فریلنسری (آزادکاری) پیش ببرم. به شدت دوست دارم که حفظ قرآنمو دوباره ادامه بدم. . برکت ویژه چند تا بچه‌ای همینه که با هم سرگرمن و خوشحالی از اینکه بچه‌هات با هم خوشحالن حتی تو شرایط کرونایی! برای بچه اول وقت گذاشتی و حالا داری نتیجه‌شو تو بچه‌های بعدی می‌بینی. .  . #قسمت_دوازدهم #تجربیات_تخصصی #مادران_شریف_ایران_زمین

شما میتوانید مطالب بیشتری از صفحات محتوایی و دیگر صفحات بامانو بخوانید

برای دسترسی نامحدود به مطالب و استفاده از امکانات دیگر اپلیکیشن بامانو مانند ساخت آلبوم خانوادگی، اپلیکیشن بامانو را نصب کنید. با عضو شدن شما از محتواهایی پشتیبانی میکنید که دوست دارید بیشتر از آن ها مطلع باشید

madaran_sharif

مادران شريف

0

0

. #طهورا (مامان سه دختر ۶ساله، ۴ساله و ۵ ماهه) . مهر ۹۹ اومد! با توجه به غیرحضوری بودن مدارس، دخترم به کمک من نیاز داشت. از طرفی یه نوزاد و یه دختر کوچولوی دیگه هم داشتم، برای همین تصمیم گرفتم کارم رو فعلا کنار بذارم و شدم معلم دخترم.🤗 . الان هر روز از ۸ صبح تا ۱۲ در حالت آماده‌باشم. مراسم بیدار کنون و صبحانه خورون😅 و بعد نشستن پای سیستم. هر چند دقیقه یک بار شرایط رو چک می‌کنم.‌ اگه معلم صدا کنه و کاری داشته باشه باید انجام بدم. این وسطا به کارای خودم و دو تا دختر دیگه‌ام میرسم و سرگرمشون می‌کنم تا کمتر مزاحم بچه مدرسه‌ای بشن.😉 کلاس که تموم میشه، تکالیف شروع میشه❗️ مشق نوشتن کلاس اولی هم که معلومه😄 گاهی تا ۷-۸ شب طول می‌کشه. بعدشم شام حاضر می‌کنم تا همسرم بیان. . سعی می‌کنم پنج‌شنبه‌ها و جمعه‌ها کاملا به خودم استراحت بدم که برای بقیه هفته شارژ باشم و بتونم سه تا بچه رو مدیریت بکنم.  . البته اگه می‌خواستم برم سر کار شاید می‌شد. ولی می‌دونستم که اونقدر بهم فشار میاد که یا بعد یه مدت خودم داغون می‌شم یا بچه‌ها آسیب می‌بینن. (تو شرایط کرونا نمیشه بچه رو به مهد محل‌کار سپرد و مجبورن طعم تلخ دوری از مادر رو بچشن) . اشتغال رو هیچ‌وقت برای درآمد و موقعیت اجتماعیش نمی‌خواستم، بلکه همیشه دوست داشتم با چیزی که یاد گرفتم به جامعه خدمت کنم یا اونو به دیگران یاد بدم. سعیم این بوده اندک وقت آزادم تلف نشه. بنابراین الآن اصلا ناراحت نیستم.☺️ . از فراغت‌های کوچیک تو خونه یا ماشین استفاده می‌کنم کتاب می‌خونم. دو سالی هست با همسرم یک سایت آموزش مباحث کارآفرینی راه انداختیم، ولی به خاطر مشغله زیادم نتونستم بهش برسم. حالا میخوام بشینم براش تولید محتوا کنم و راهش بندازم.👌🏻 گه‌گاهی اگر پروژه‌ایی به پستم بخوره انجام میدم. موقع ظرف شستن یا اتو کشیدن و... فیلم‌های مورد علاقه‌م رو می‌بینم. (مثلا ممکنه دیدن یه فیلم یه هفته طول بکشه😝) . در کنار مادری برای این فرشته‌ها،😍 کارای دیگه‌ای هم هست که بهشون علاقه دارم و حس می‌کنم باید انجام بدم و نیاز به فراغت بیشتری هست. پس کمی صبر می‌کنم یه مقدار نی‌نی از آب و گل دربیاد.😚 . اون‌موقع قصد دارم کارم رو بصورت فریلنسری (آزادکاری) پیش ببرم. به شدت دوست دارم که حفظ قرآنمو دوباره ادامه بدم. . برکت ویژه چند تا بچه‌ای همینه که با هم سرگرمن و خوشحالی از اینکه بچه‌هات با هم خوشحالن حتی تو شرایط کرونایی! برای بچه اول وقت گذاشتی و حالا داری نتیجه‌شو تو بچه‌های بعدی می‌بینی. .  . #قسمت_دوازدهم #تجربیات_تخصصی #مادران_شریف_ایران_زمین

شما میتوانید مطالب بیشتری از صفحات محتوایی و دیگر صفحات بامانو بخوانید

برای دسترسی نامحدود به مطالب و استفاده از امکانات دیگر اپلیکیشن بامانو مانند ساخت آلبوم خانوادگی، اپلیکیشن بامانو را نصب کنید. با عضو شدن شما از محتواهایی پشتیبانی میکنید که دوست دارید بیشتر از آن ها مطلع باشید

پست های مشابه

برو به اپلیکیشن