پست های مشابه
madaran_sharif
سلام!🖐🏻 یه خانوادهی عجیب هستن تو آمریکا که یه مشکل جدی دارن.😄 مشکلشون اینه که بعد از هجده تا بارداری و زایمان دیگه بچهدار نمیشن!😐🤔 حالا این مشکلشون انشاالله به خوبی و خوشی حل بشه😃 به هر حال هر کسی حق داره برای خودش تصمیم بگیره که چند تا بچه داشتهباشه. نکتهی جالبش اینه که کلا معتقدن تعداد فرزندان دست خداست و هرچی بیشتر، بهتر.😉 شاید این اعتقادشون ناشی از این باشه که اکثر گروههای مسیحیت ممانعت از فرزندآوری رو شدیدا تقبیح میکنن.👌🏻 اینکه این خانوم توی بیست و دو سال گذشته، هرسال باردار بوده و همچنان دوست داره که دوباره باردار بشه، واقعا عجیبه.😳 به نطرتون چی میتونه عامل این انگیزه باشه؟🤔 کلیپ رو ببینید و نظرتونو بگید.👇🏻 پ ن: این بار برخلاف قبل، کلیپ رو خودمون آماده نکردیم. از اینجا برداشتیم @usfacts.ir دوستان خوبمون که زحمت انتخاب و ترجمه و زیرنویس کلیپها رو میکشیدن، مشغول امتحانات پایان ترمشون هستن.😁 برای موفقیتشون دعا میکنیم و انشاالله به زودی کلیپهای دست اول براتون آماده میکنیم.🌷 #کلیپ #خانواده_چندفرزندی #مادران_شریف_ایران_زمین
09 تیر 1400 17:14:48
1 بازدید
madaran_sharif
#قسمت_پایانی دورانی بود که من و زهرا تا جایی که کاری بود #بیرون_از_خونه بودیم؛ پروژه، جلسه، همایش، کلاس . یه وقتی سعی کردم با خودم #رو_راست باشم؛ دیدم روزایی که همهش بیرون بودم، به وضوح زهرا شبش بیشتر گریه میکنه؛ با اینکه بیرون از خونه زیاد میخوابید. شاید خواب راحتی نبود یا جاش به اندازهای که من فکر میکردم گرم و نرم نبود یا...😔 . علتش هرچی که بود دخترم آروم نبود😪 . خودم هم #ناآروم بودم، خسته و بیحوصله... کمتر به خونه زندگی میرسیدم، طبیعتا رابطهم با همسرم هم تحت تاثیر احوالاتم بود😞 . یه روز اگه وسط اون همه بیرون بودن، خونه میموندم خیلی حس خوبی داشتم... یه #آرامشی_وصف_ناشدنی!😊 . اما باز همین که خونه موندنم بیشتر از دو سه روز میشد، این آرامشه به #کلافگی تبدیل میشد😰 . پس کل بیرون رفتنم رو کردم دو روز در هفته و با فاصله و بقیه روزا توی خونه کارهامو پیگیری میکردم، مگر #ضرورتی پیش بیاد . زندگی به همین شکل جریان داشت که زهرای ۷-۸ ماهه خوابش سبک شد و #چهار_دست_و_پا رفتن و هر چیزی رو از زمین برداشتن و خوردنش شروع شد😅😱 . #توی_اون_سن زهرا نیازمند یه اتاق خوابِ #عایق_صوتی و یه اتاق بازیِ خیلی #امن و تمیز بود با یه مراقب خصوصی که فقط با زهرا باشه!😎🤨 . پس مشغول گذراندن روزهای دلچسبی توی خونه شدم 😅 و بیرون رفتنهای کاریم به صفر میل میکرد که کم کم حس کردم نیاز دارم با آدمها #ارتباط_حضوری برقرار کنم و دورکاری به تنهایی راضیم نمیکنه و دچار #رکود و #تنبلی در خارج شدن از خونه شدم😔 . زهرا هم عاقلتر شده بود و هم میتونست ساعات بیشتری رو بیدار بمونه👧 . دوباره برگشتم سر کار و حالا توی همین روزهام☺️ . حالا من یه مادر ۱ سال و ۲ ماه و ۲۰ روزه هستم و همه تجربیات مادریم به اندازهی همین لحظه هاییه که گذشته و نه حتی یک روز بیشتر! آخه یه مادر، هر روزی که میگذره، #مادر_تر میشه😄🧕 . حالا با بزرگ شدن زهرا باز هم #چالشهای جدیدی داریم... 🤔پیش خاله مهتاب بیش تر از ۵ دقیقه نمیمونه و ماما ماما کنان راه میزم رو میگیره و با ذوق میپره بغلم، میخواد بیاد پشت میز بشینه و با لپ تاپ بازی کنه💻 ، موهای بچههای کوچیکتر از خودش رو میکشه، دوست داره از غذا و خوراکی بقیه امتحان کنه 🍌🍪 و خیلی چالشهایی که البته هر آدمی در ارتباط با بقیه باهاشون درگیر میشه چه برسه به یه دختر کوچولویی که #اولین_تجربه_های_زندگی_اجتماعیش رقم میخوره😍 . ❗❗ادامه را در قسمت نظرات بخوانید❗❗ . #ف_جباری #فیزیک۹۲ #تجربیات_تخصصی #قسمت_پایانی #مادران_شریف
16 آذر 1398 17:01:27
0 بازدید
madaran_sharif
. #قسمت_هشتم الحمدلله، #کارشناسی با موفقیت به پایان رسید.😍 منم و دو تا فسقلی، یه توراهی، بدون مشغله #درس و #پروژه کاری، چه روزگاری!😇 تا یه هفته به صورت کاملا غیرطبیعی با بچه ها از درو دیوار بالا میرفتیم، پشتک میزدیم، ریخت و پاش و...🤣 و انجام کارهای دلخواهی که مدت زیادی فرصتشون رو نداشتم.🍮🥧🥞 . اما چیزی نگذشت ذهنم درگیر شد... ادامه تحصیل؟ چه رشته ای؟ با چه هدفی؟ چه زمانی؟ کار؟ بیرون خونه؟ بچه ها چی؟ شوهرم؟ خودم؟ دورکاری تو خونه؟ چه کاری و با چه ارزشی؟ تقسیم وقت میشه یا استفاده حداکثری از وقت؟ مدتی درگیر بررسی حالات مختلف و پرس و جو بودم... الو سلام! نیرو پاره وقت برای کارهای تحقیقاتی، تحلیل و.. می خواین؟ فقط حضوری! در کنار سایر مهندسین هوافضا، برق، صنایع... تا اینکه تو یه مجموعه سخنرانی که معمولا حین آشپزی گوش میدادم، رسیدم به مبحث #سبک_زندگی_موثرتر_از_ایمان_و_آگاهی استاد #پناهیان و ضرورت #تولید_ارزش_افزوده ... بحثش رو بین #مادران_شریف مطرح کردم و بعد از تعدادی جلسه مجازی و حقیقی! و بررسی ایده های مختلف و درجه بندیشون طبق اولویتها و ارزشهامون... رسیدیم به یه #کار_تولیدی جذاب و جدید.🤩 جهت گام برداشتن در راه #رونق_تولید💪 و تقویت مهارتهای بچه ها.😃 تولید #اسباب_بازی مفید.👌😍 . عروسک سازی با کمک بچه ها، اسم و شکل عروسک با نظر بچه ها، تحقیق، پرس و جو و مطالعه در کنار بچه ها، خرید با همسر و بچه ها، کارگاه، ارائه و عرضه هم که معمولا با بچه ها.😃 چندان به نظرشون نمیاومد که مامانی داره #کار_اقتصادی میکنه.😍 الحمدلله همسر و بچه ها همراه بودن و خدا باز نگاه مهربونش رو بهم دوخته بود...به استقبال #رنج_خوب میرفتم و #رنج_بد ازم دووور میشد☺️ آسایشم کم شده بود،😴 اما صبر و آرامشم زیاد!😌 فرصت پرداختن به مسائل و ناراحتیهای کم ارزش کم شده بود.☺️ در عوض برکتِ وقتم برای رسیدگی به بچه ها و شوهرم و کارم زیاد! با توکل برخدا، کار وارد فاز ارزیابی و فروش اولیه شد...ماده اولیه جفت و جور نمیشد، کارگاههای مورد نیازم، زیاد شدند، جلسات فشرده، حجم کار بالا رفت، نجاری که بعد مدتها بررسی، پیدا کردیم بدقول از آب درومد.😒 و خیلی مسائل طبیعی کاری دیگه که قبلا هم بود، اما نه با این غلظت،😐 که باعث شد کم کم دیگه اون همراهی لازم رو از بچه ها و همسرم دریافت نکنم،😔 و غیرطبیعی جلوه کنه... . #ط_اکبری #هوافضا90 #تجربیات_تخصصی #قسمت_هشتم #سبک_زندگی #رنج_خوب #رونق_اقتصادی #فرهنگ_مقاومت #مادران_شریف
25 دی 1398 16:07:49
1 بازدید
madaran_sharif
. #س_دینی (مامان #علی ۱۲.۵، #ریحانه ۹، #علیرضا ۷.۵، #معصومه ۴.۵ ساله) #قسمت_دوم دانشگاه سوره دانشگاه علمی و خوبی بود. همون اوایل رفتم تو دل فعالیتهای فرهنگی دانشگاه. یهسری مراسم میگرفتیم. بچههای دانشگاه هم با وجود اینکه از نظر مذهبی خیلی متنوع بودن و حتی بعضاً ضد مذهب بودن، توی مراسمات شرکت میکردن.😍 مثلاً جشنوارههایی با بنیاد شهید دانشگاه برگزار کردیم. یهبار هم از طرف رئیس دانشگاه از گروه ما تقدیر شد.😃 سال ۸۶ بود که عروس شدم.☺️ یکی از دوستانم که دانشجوی دانشگاه شریف بودن من رو معرفی کردن. همسرم سال آخر مکانیک شریف بودن. پروژهای کار می کردن و شغل مشخصی نداشتن. درآمدشون هم طوری بود که یا بهشون حقوق نمیدادن، یا اینکه خیلی دیربهدیر و کم.🤪 ولی خانوادهها به ما کمک میکردن. در دوران دانشجویی اعتقادات دینی برام پررنگتر شد. حجابم کامل بود ولی به مرور احساس کردم دوست دارم چادر سرم کنم.👌🏻 از مامانم خواهش کردم برام یه چادر بدوزن.😍 کسی که من رو ترغیب نکرد اما بعدش دوستام برام جشن گرفتن.🤩 بعد من هم چند نفر دیگه هم چادری شدن. همیشه از خدا میخواستم همسری نصیبم کنه که عقایدش مثل خودم باشه. اما خدا کسی رو نصیب من کرد که به لحاظ اخلاقی خیلی از من جلوتره.😊 فکر کردم حالا که خدا به من همچین همراهی داده، باید تلاش کنم همیشه توی مسیر خودش قدم بردارم و حواسم به هدفم باشه: لبخند رضایت خدا.☺️ با وجود این شباهت بین ما، تفاوت ذائقهی مذهبی که با خانوادهها داشتیم، باعث شد موقع عروسی چالش داشته باشیم.😐 اما ما زیر بار اینکه از عقایدمون دست بکشیم نرفتیم.😆 با توجه به شرایط مالیمون، جایی رو برای زندگی انتخاب کردیم که حد وسط بین خونهی پدری من و همسرم باشه تا بتونیم در رفت و آمد عدالت رو رعایت کنیم.😉 نهایتاً در محلهی طرشت یه منزل اجاره کردیم که به دانشگاههامون هم نزدیک بود. یادمه اوایل ازدواجم گاهی برای اینکه زودتر به دانشگاه برسم، سوار دوچرخهی همسرم میشدم. اون زمان هنوز ماشین نداشتیم. من جلوی ایشون سوار میشدم و از وسط دانشگاه شریف میانبر میزدیم.😅 یک بار هم یکی از دوستان صمیمی همسرم ما رو دیدن و من کلی خجالت کشیدم!😱 این دوچرخه سواری ما تا وقتی که من شش ماهه علیآقا رو باردار بودم طول کشید. تا اینکه بالاخره خدا هم گفت دیگه زشته خانم با این شکم و این چادر، آقا با اون ریش، با دوچرخه رفت و آمد کنند!😆 و بهمون ماشین داد. اما لذت اون دوچرخه سواریها هنوز زیر دندونمه.☺️ #تجربیات_تخصصی #مادران_شریف_ایران_زمین
12 اردیبهشت 1401 07:37:03
2 بازدید
madaran_sharif
. #ف_ایرانی (مامان #فاطمه ۱.۵ساله) . دخترم از همون هفتههای اول تولدش بد خواب بود. و هنوز هم ادامه داره... ما بهش میگیم شبکاری😅 . چند وقتی بود که الحمدلله خواب دخملی بهتر شده بود ولی دیری نپایید که...😞 دوباره #بدخوابیهای دخترم زیاد شده بود. حتی تا ۵ صبح و من هم باید بیدار میموندم. تقریبا کل روزم (از صبح تا ظهر) به خواب با دخترم می گذشت😣😅 و هروقت باخانوادهم تماس میگرفتم از بدخوابی شکـــایت میکردم و اونها هم خیلی خیلی ناراحت میشدن.😣 . دیگه صبرم تموم شده بود. چند شب پیش با ناراحتی به همراه التماس، دعواش میکردم که تورو خدا بخواب!😰 خیلی از این بابت غر میزدم و کلافه بودم👿 تا اینکه امروز اتفاقی افتاد که خدا خواست تا من حواسم به نعمت بزرگ وجود دخترم باشه. یه لحظه از اتاق بیرون رفت و ظاهرا یک قطعه سیبزمینی درشت رو گذاشته بود توی دهنش🤭 . متوجه شدیم که صدای خفگی و سرفهی بچه میاد! دویدم بیرون و دیدم رنگش سیاه شده. سریع به روش کمکهای اولیه خوابوندیمش روی دستمونو ضربه میزدیم ولی بچهم داشت از دستم میرفت.😭 سیاه شد و یکدفعه بیحال افتار روی دستم. احساس میکردم بچهم داره از دست میره😞 همسرم ناگهان گرفتشو باضربهای خاص که خودشون آموزش دیده بودن، نفسش رو باز کردن تا آمبولانس رسید. الحمدلله نفس بچه برگشته بود ولی... من مردم...😭 . و پشیمون بودم از اون همه ناراحتی و گلهای که کردم. خدا رو شکــر کردم که دوباره دخترم رو بهم بخشید... 💞 . گاهی وجود بعضی از نعمات برام خیلی عادی و یا حتی خسته کننده میشه و خدا با یک تلنگر بهم یاد آوری میکنه. اما متأسفانه کمی که میگذره و مسائل و سختیها هجوم میارن، شکر نعمات زندگیم، میره در دورافتادهترین نقطهی سرزمین افکارم.😞 سعی میکنم یادم باشه همیشه قدردان نعمتهای خداوند باشم، مخصوصا دراوج سختیها.😇 . . پ.ن۱: پرستارها کامل چکاپ انجام دادن و الحمدلله مشکل رفع شده بود. پ.ن۲: اون ضربهای که همسرم زدن (هایملیخ) نام داره که برای همین مساله خفگی ناگهانی استفاده میشه. البته در کودکان و زنان باردار روشش متفاوته. . . #سبک_مادری #شکر_نعمت #مادران_شریف_ایران_زمین
17 دی 1399 17:03:22
0 بازدید
madaran_sharif
. #ز_م . اگر از مامانایی که چندتا بچه دارن سوال کنی قشنگ میتونن تفاوت دنیای بچههاشونو با هم شرح بدن... به نظر من کارکرد این تفاوت برای رشد پدر و مادر و خود بچه ها خیلی جالبه🤔 . یه بچه ای عاطفیه💖 پدر و مادر باید یه جور برخورد کنه یکی هیجانی رفتار میکنه یه برخورد میطلبه، یکی ذهن منطقی داره، یکی به تمیزی و کثیفی حساسه😖 و.... (اعتراض حامیان حقوق کودک بلند نشه... صلوات😬) . من معتقدم اینا برچسب زدن به کودک نیست چون هر کودکی ویژگیهای متفاوتی داره که البته قرار نیست جلوی خودش این رو بگیم ولی خوبه پدر و مادر روحیات بچهشون رو بشناسن. . گل پسر ما هم به یه چیزایی حساسه مثلا بدش میاد به بعضی چیزا دست بزنه حتی کوچولو هم که بود تا میخورد زمین و دستش کمی خاکی میشد گریه میکرد😭 نه به خاطر درد بلکه به خاطر خاکی شدن دستش😯 از دست زدن به خمیر، گِل، رنگ🎨 و هرچیز چسبناک و نرمی بدش میاد😒 . از اون طرف دختری این روحیات رو نداره و گاها زبل تره... حتی وقتی میریم پارک🏝 یکی از بازی هاش شن بازیه... این ویژگی های متفاوت برای ما از این جهت باعث رشده که هم باید سعی کنیم ویژگی بچههامونو بپذیریم و هم باید یاد بگیریم🤪 روش برخورد درست با هر ویژگی رفتاری چیه؟! . ولی قسمت مهمترش برای من اثر خوبی بود که این تفاوت ویژگی ها برای خود بچهها داشت😎 مثلا وقتی گل پسر جسارت خواهرش تو گرفتن کفشدوزک🐞 رو میبینه تحریک میشه و ترس همیشگی کمتر میشه😜 . یا اینکه من بعد از فهمیدن تاثیرات خوب، مهم و ضروری بازی های #مسی_پلی (یا همون کثیف کاری خودمون😊) برای بچهها، تصمیم گرفتن گاهی از این بازی ها تو خونه راه بندازم که با مقاومت پسری مواجه شدم... به آرد دست نمیزد، به شن دست نمیزد، از خمیر بدش میومد و... و این وسط دختری به دادمون رسید😍 . دختری از هیچکدوم از این کارها بدش نمیاومد پس همراه بود و پسری رو هم آرام آرام همراه کرد😊 ✅ من حس میکنم هر چی بچهها بیشتر باشن خودشون به هم کمک میکنن و حساسیتهاشون کمتر میشه و از یه جهاتی کار مادر تو تربیت راحت تره😜😅 . پ.ن۱: گاهی حساسیتهای بچهها به خاطر رفتارهای اشتباه پدر و مادره ولی گاهی این حساسیتها در وجودشون هست مثل بچه هایی که همه در یک خانواده بزرگ شدن ولی حساسیتهای رفتاریشون متفاوته... پ.ن۲: بازیهای #مسی_پلی همون کثیف بازی خودمونه، هر چیزی که حواس بچه مخصوصا حس لامسه رو تقویت کنه. فایدههای زیادی هم داره از افزایش هوش تا... . #روزنوشت_های_مادری #مادران_شریف_ایران_زمین
26 تیر 1399 17:33:35
0 بازدید
مادران شريف
0
0
. #م_روح_نواز (مامان #محمدحسن ۱۰ ساله، #محمدعلی ۷ ساله، #محمدحسین ۵ ساله، #محمدرضا ۳ ساله) #قسمت_سوم سالی که محمدحسن به دنیا اومد، خیلی از هم کلاسیهام، وارد ارشد شدن. اما من که یه مامان اولی با شرایط روحی و جسمی جدیدی بودم، مردد بودم که اصلا درس رو ادامه بدم یا نه؟! با اینکه عاشق فضای درس و دانشگاه بودم، اما اعتقاد داشتم اگه بخوام کاری کنم، نباید به فرزندم فشار بیارم.👌🏻 با خیلی از افراد مشورت کردم؛ همه گفتن حتما درس بخون؛ بالاخره خدا کمک میکنه و مسیرت باز میشه؛ فقط یکی گفت که بچهی کوچیک داری؛ قوانین دانشگاه طوریه که باید تو دانشگاه حضور پیدا کنی، و این با بچه سخته. بذار بعداً که بچههات بزرگ شدن... خیلی با خودم کلنجار رفتم. درس خوندن رو خیلی دوست داشتم و زندگی کردن تو محیط آکادمیک بهم انرژی میداد. همیشه دوست داشتم بتونم با کسب علم، یه کاری برای رفع مشکلات جامعه بکنم... از خدا خواستم راه علم رو برای من باز کنه، و با توکل به خدا، تصمیمم رو گرفتم. با خودم گفتم تا هر اندازه که شرایط پسرم اجازه بده، درسم رو میخونم...😊 بعدا هرچه بیشتر پیش رفتم، به راهم، مطمئنتر شدم؛ فهمیدم اگه مادری بتونه، جوری که به بچههاش آسیبی نرسه، به علایقش هم توجه کنه، میتونه با انرژی بیشتری به بچههاش هم رسیدگی کنه؛ هرچند که متحمل سختی بشه. از سه چهار ماهگی محمدحسن شروع کردم برای کنکور آماده بشم. از اونجایی که محمدحسن، شبها تا دیروقت بیدار بود، یه چراغ که نور ضعیفی داشت، بالای سرمون روشن میکردم، پسرمو تو نَنو تکون میدادم و درس میخوندم. انواع منابع درسی رو، برای زمانهای مختلف طبقه بندی کرده بودم. مثلاً موقعی که میخواستم بچه رو، روی پام بخوابونم، نمیتونستم یه کتاب قطور دست بگیرم؛ فلش کارت میخوندم، و بعدا میرفتم پشت میز و کتاب رو میخوندم. موقع انجام کارهای روزمره و آشپزی هم، از فلش کارت استفاده میکردم. حتی شده بود کتاب قطور رو، برای اینکه گردن درد نگیرم، چند تکه بکنم؛ که البته بعدا از بس خونده شد، پاره پاره شد.😂 اگه مطلبی رو برای بار اول میخواستم بخونم، زمان صبح رو انتخاب میکردم؛ و اگه میخواستم تکرارش کنم، طول روز، هر وقت میتونستم، میخوندم، حتی اگه آخر شب بود. منابعی هم که پر از نکات ریز و حفظ کردنی بود، همه رو یکجا نمیخوندم و تو طول روز پخش میکردم. مثلاً یه ساعت رو، تو ۳ تا ۲۰ دقیقه میخوندم. #تجربیات_تخصصی #مادران_شریف_ایران_زمین