پست های مشابه

madaran_sharif

. کم‌کم به پایان ۲۱ سالگی نزدیک می‌شدم و برای بار آخر درخواست #ویزا کردم... . هرچند آن هم ماجراهای خودش رو داشت.😒 پایان اعتبار گذرنامه‌ی من، احتیاج به رضایت‌نامه‌ی محضری همسر، و همسری که نبود😥 گم شدن شناسنامه‌ی گل پسر و... . ولی بالاخره بعد از بالا و پایین‌های عجیب روزگار، من واقعا رفتنی شدم.🧳 . خداحافظی از خانواده‌م که در این مدت بیشتر از کل زندگیم، به هم وابسته شده بودیم خیلی سخت بود.😭 . پسرم، که جای خالی پدرش رو با پدربزرگش پر کرده بود و انگار داشتم پدر و پسری رو از هم جدا می‌کردم.👨‍👦 . . آقای همسر اومدن دنبالمون... و روز بعد تهران🇮🇷 رو به مقصد آمستردام🇳🇱 ترک کردیم...🛫 . وقتی رسیدیم همه چیز غریب بود. صف خروج، صف چک پاسپورت، پیدا کردن چمدون‌ها🧳 . ترس عجیبی از تنهایی و گم شدن داشتم.😟 جایی رو بلد نبودم،🏛 کسی رو نمی‌شناختم، حتی اندازه گفتن hello, how are you هم اعتماد به نفس نداشتم.😓 (زبان هلند، داچ هست، ولی تقریبا همه‌ی مردم انگلیسی بلدند) . بالاخره رسیدیم خونمون🏠😃 . حالا پسرم👦🏻 یک ساله بود و منتظر دخترم👶🏻 بودیم.💖 . دختری که از وقتی اومده بود فقط برکت آورده بود.💕 از بهتر شدن بی‌قراری‌های برادرش بگیر، تا خونه‌ای که همسرم راحت پیدا کرد. (توی هلند، خونه چه برای اجاره، و چه خرید، سخت پیدا می‌شه) . زندگی ما در غربت شروع شد... اوایل خیلی سخت بود.😩 از بیرون رفتن می‌ترسیدم.😥 از ارتباط گرفتن با بقیه... کاملا وابسته به همسرم شده بودم و این خیلی سخت بود. کم کم سعی کردم تنها بیرون برم، خرید کنم،🛒، حرف بزنم🗣... . و شرایط خیلی بهتر شد.😏 . روزها گل پسر رو برمی‌داشتم و با کالسکه از خونه می‌زدیم بیرون.🌳🌳 . بیشتر روزها نزدیک خونمون رو می‌گشتیم، بعضی روزها هم با اتوبوس🚌 می‌رفتیم مرکز شهر. (در هلند، استفاده از #اتوبوس🚌 #مترو🚅 و #ترم🚉 رو، برای #کالسکه و ویلچر، خیلی آسون کردن؛ و مادران با بچه‌ی کوچیک، خیلی راحت در سطح شهر رفت و آمد می‌کنند.) . فصل ورود من به هلند زمستون❄ بود. به خاطر آب و هوای مرطوب، خیلی برف نمیاد⛄ ولی سرده🥶، و همیشه بارونی☔ . روزی که بارون نیاد یک اتفاق فوق‌العاده محسوب می‌شه🙃🤗 . روز آفتابی🌅 هم که یک اتفاق نادره. اونقدر نادر که مردم کارشون رو ول می‌کنن و تو پارک‌ها آفتاب🌞 می‌گیرن.🙄🤭😂 . پ.ن: به خاطر هزینه‌ی زیاد📈 انرژی گرمایشی🔥، خونه‌ها گرم نیست و لازمه در زمستون، داخل منزل، لباس خیلی گرم استفاده بشه. . . #ز_م #فقه_حقوق_امام_صادق #تجرییات_مخاطبین #تجربیات_تخصصی #قسمت_هشتم #مادران_شریف

09 فروردین 1399 16:57:11

0 بازدید

madaran_sharif

. #قسمت_هفتم . #بنت‌الهدی (مامان سه دختر) . . دختر سومم هم به دنیا اومد.😊 متأسفانه فردای تولد دخترم، خواهر همسرم به رحمت خدا رفتند.😭 فشار روحی سختی بود برام، اون هم بعد از زایمان و در شرایطی که همسرم و خانواده‌شون رفتند شهرستان و من موندم با دوقلوهای یک سال و نیمه و یه نوزاد و یه داغ سنگین.😩 خانواده خودم هم رفته بودند سفر همگی! همه برنامه‌ریزی‌هام به هم ریخت ولی باید با شرایط جدید کنار میومدم.💪🏻 . یک ماه اول کلا همه چی رو تعطیل کردم. اساساً همین که خودم و دوقلوها یه چیزی می‌خوردیم و کارهای نوزاد رو انجام می‌دادم یه پروژه سنگین به حساب میومد.🤯 . تا ۹ ماه بعد از تولد دختر کوچولو،‌ برنامه همین بود. نهایتاً تفکر می‌کردم!🤔 . برام خیلی مهم و اثرگذاره که تو شرایط سخت و پرمشغله، حداقل به دغدغه‌های زندگی و اهدافم فکر کنم و از امام عصر یاری بخوام. بارها تجربه کردم که با همین تفکر، برکات به ذهن و جسمم جاری شده.😊 . بعدش هم دوباره پرستار مناسبی پیدا کردیم و به دانشگاه برگشتم. . در حال حاضر، وقتی‌ که شرایط خونه و خانواده مناسبه، من دانشجوی پزشکی هستم، مطالعات و پژوهش‌های معرفتی دارم، کلاس میرم و خودم هم تدریس می‌کنم و خانوم خونه و مامان سه تا دخترام هستم.😍 . اما بزنگاه‌هایی تو زندگی پیش میاد که لازمه برنامه‌ها تغییر بکنه. مثلا دختر سومم یک سال و نیمه بود که دچار اضطراب جدایی شد. سه ماه مرخصی گرفتم و همه چی تعطیل بود تا مشکلش حل شد و من دوباره کم‌کم کارهام رو از سر گرفتم. . . رسیدگی به نیازهای هر سن بچه‌ها رو تو دفترچه کارهام حتما می‌نویسم که فراموش نکنم. اگه حواسم نباشه می‌بینم بچه‌هام مثلا سه ساله شدن و من هنوز تو عالم دو سالگیشون موندم. نه نیازهای جدیدشون رو می‌شناسم و نه می‌تونم حالات روحی‌شون رو درک کنم.🧐 . یکی از برنامه‌هایی که سعی می‌کنیم بهش مقید باشیم، گفت‌و‌گو با همسره، یک ساعت در هفته. موضوع صحبتمون هم از دغدغه‌های دینی و اجتماعی و فرهنگی‌مون تا مسائل خانوادگی و تربیتی و مربوط به بچه‌هاست. اینجوری فضای ذهنی من و همسرم به هم نزدیک میشه، از دغدغه‌های هم مطلع میشیم. این توجه ویژه به همسر و خانواده برای حفظ اصالت خانواده یه ضرورته، کانون خانواده رو باید گرم نگه داریم و این کار خیلی مؤثره. نباید اجازه بدیم مشغله‌هامون خونه رو تبدیل به خوابگاه بکنه!😊 . . #تجربیات_تخصصی #مادران_شریف_ایران_زمین

25 اسفند 1399 16:42:25

1 بازدید

madaran_sharif

#ه_محمدی (مامان #محمد ۳سال و ۳ ماهه، و #حسین ۶ماهه) اُخوووداااا !! (بخوووون دیگههه!!!) این، صدای اعتراض محمده؛ وقتی که تو خوندن کتاب سر سفره، چند ثانیه‌ای وقفه ایجاد شده 😆 محمد مثل هر بچه‌ی معمولی دیگه، امکان نداره بعد از خوردن چند قاشق که ته‌بندی شد، سر سفره بمونه و .... القیاااام... ما هم برای نگه‌داشتنش سر سفره، از روش‌های مختلفی استفاده می‌کنیم؛ بهترینش کتاب خوندنه😊 چند بار خود داستان رو می‌خوریم!! و بعد شکل‌هاش و سوالات متفرقه!! این‌جا چندتا کفشدوزک هست؟ این کفشش آبیه! این چرا اسمش فندقیه؟😂 و... وقتی محمد کوچیک بود، من براش کتاب نمی‌خوندم!! تازه از دو سال و خرده‌ای! وقتی دیدم درست و حسابی حرف نمی‌زنه، شروع کردم؛ و اثرش خیلی خوب بود☺️ اولش فقط از مغازه‌ی سر خیابون، کتاب می‌خریدم؛ تا این‌که دیدم دیگه اون‌جا چیزی برای عرضه نداره😅 این شد که همین اواخر، رفتیم فروشگاه به‌نشر، و کللللی کتاب باحال و خوب از اون‌جا خریدیم🤩 شکر خدا، محمد کتاب خوندن رو خیلی دوست داره و اگه چند ثانیه وسطش معطل کنیم، صدای اُخوداش بلند می‌شه😆 حتی گاهی اونقد گرم کتاب می‌شه که نمی‌ذاره پاشم به کار و زندگی برسم. یه بارشو هنر به خرج دادم و وقتی نمی‌ذاشت پاشم به داد ظرف‌های تلنبار شده‌ی آشپزخونه برسم، کتابو گذاشتم جلوش، و در حال شستن ظرفا، داستان رو براش تعریف کردم😊 خودشم داشت غذاشو می‌خورد🙂 *** از روش‌های دیگه‌ی نشوندنش سر سفره، آوردن ماشین‌ها و اسباب بازی‌ها و غذا دادن به اوناست. گاهی خودش میاد همشونو می‌چینه که «اینام آجن با!!!» (تلفیقی از ترکی و فارسی😂 به معنی اینا هم گشنه شونه😂😂) گاهی هم که حوصله‌ی زیادی نداریم، تلویزیونو روشن می‌کنیم و بی سر و صدا می‌شنیم غذامونو می‌خوریم.😏🙃 البته ترجیحم اینه تلویزیونو وقتی روشن کنم که داره از دیوار راست بالا می‌ره🙄 و با داداشش کشتی کج می‌گیره😳😰؛ بلکه دو دقه آروم بگیره🤦🏻‍♀️ پ.ن۱: فروشگاه به‌نشر تهران، نزدیک میدون انقلابه. ولی کتاب‌هاشو از فروشگاه‌های اینترنتی هم می‌تونید بخرید🤗 پ.ن۲: از کتاب‌های خوبی که خریدیم، کتاب‌های خانم کلر ژوبرت بود. هم داستان‌های خیلی خوبی دارن، و هم با مفهوم و آموزنده‌ن. پ.ن۳: کتاب پسر کوچولویی به نام غوره هم، کتاب خوب دیگه‌ای بود، که در مورد ورود نینی جدید به خونه‌ و آماده کردن بچه‌های بزرگتره😃 پ.ن۴: شما چه روش‌هایی برای نشوندن بچه‌ها سر سفره دارید؟ #غذا_خوردن #غذا_نخوردن 🙄 #سفره_میخ_دارد #روزنوشت_های_مادری #مادران_شریف_ایران_زمین

31 خرداد 1400 16:36:55

1 بازدید

madaran_sharif

#پ_بهروزی (مامان محمد ۴ساله و علی ۲ساله) . موقع تولد محمد خیلیا فکر می‌کردن برای زایمان می‌رم تهران پیش خانواده‌ی خودم و همسرم. اما نرفتم و زحمتش افتاد گردن مادرم که اومدن پیشمون.😍 مامانم هم نمی‌تونستن زیاد بمونن. پدر و برادرم تهران تنها بودن.😐 . خیلی زود سعی کردم کارهایی مثل شستن بچه رو در حضور مامانم تمرین کنم تا یاد بگیرم. . محمد ۱۱ روزه بود که برای اولین بار من و گل پسر صبح تا شب رو با هم گذروندیم و زندگی سه نفره آغاز شد.👪 اگر تهران می‌رفتم قطعا به این زودی برنمی‌گشتم! . . برای دختری که کلا استعداد خانه‌داری نداشته (و نداره😅) و تعاملش با بچه در حد نگه‌داری چند ساعته از بچه‌های فامیل بوده، تجربه ترسناکی می نمود!!😟 . سر علی که اعتماد به نفسم بیشتر هم شده بود، فقط یک هفته مادرم پیشمون بودن.👧 . . همیشه شنیدیم که آخی! فلانی تو غربت دست تنها بچه‌هاشو بزرگ کرده! اما من یکی از امکاناتی که برای بزرگ کردن بچه‌ها داشتم رو «دور بودن از خانواده‌ها» می‌دونم!🙃😮 حتی تو اوج بحران‌ها هم پیش نیومده که بگم کاش نزدیک هم بودیم! . البته اشتباه نشه ها! محمد و علی شکرخدا #پدربزرگ‌ها و #مادربزرگ‌های خیلی خوبی دارن و وقتی با اون‌ها هستیم خیلی بهمون خوش می‌گذره.😍 ان‌شاءالله خدا عمر باعزت بهشون بده.🌷 . ولی این تنهایی خیلی زود منو تبدیل به یه #مامان_توانمند کرد! نه به این معنی که همیشه خونه مرتبه یا غذا به موقع آماده‌ست! و نه حتی به این معنی که با بچه‌ها دعوامون نمی‌شه! بلکه یاد گرفتم موقع #مشکلات به جای متلاطم شدن، دنبال #راه_حل بگردم! از دل‌درد بچه، شب بیداری‌های مادرپسری و زخم شدن دست و پا... تا بحران‌های جدیِ خانوادگی! . خیلی زود با #رنج‌های طبیعی مسیر زندگی مأنوس شدم.🧡 . شاید اگر نزدیک خانواده‌م بودم هیچ‌وقت ضرورت #سحرخیزی رو درک نمی‌کردم!چون هر ساعتی می‌شد بچه‌ها رو بسپرم و به کارهام برسم.😅 . احتمالا اگر نزدیک بودم ترجیح می‌دادم به جای روش‌هایی که از کتب تربیت دینی بهش رسیدم، شبیه اطرافیانم بشم تا کمتر دچار تعارض بشم‌ باهاشون و این یعنی گاهی از ایده‌آل‌هام‌ باید صرف نظر می‌کردم. . اگر نزدیک بودیم همسرم کمتر درگیر نگه‌داری از بچه‌ها می‌شدن! ولی الان مجبوریم دوتایی بچه‌هامونو بزرگ کنیم و این برای همه‌مون یه مزیت خیلی بزرگه!❤️ . پ.ن:برای من دوری لازم بوده و هست چون با استقلال، آرامش بیشتری دارم☺️هرچند هیچ وقت منکر سختی هاش نمیشم. شما هم اگر دورید یا امکان کمک گرفتن ندارید، از معایب و‌ محاسنش بگید برامون.🌷 #مادران_شریف_ایران_زمین #روزنوشت_های_مادری

06 دی 1399 16:21:30

0 بازدید

madaran_sharif

. #ا_زمانیان (مامان #محمد_مهدی ۱۳ساله (#محمد_صادق ۷، #زینب ۵، #علی ۲) #فاطمه_زهرا ۱سال و ۸ماهه #محدثه ۴ماهه) ❌هشدار:قسمت‌های بعدی این تجربه شرح مصائب زینب گونه‌ی مادری صبور است. در صورت داشتن هرگونه سابقه‌ی افسردگی یا ناراحتی روحی، از مطالعه‌ی آن اجتناب کنید.❌ #قسمت_دوم وقتی علی به دنیا اومد که زینب ۳سال و نیم بیشتر نداشت و به خاطر حسادت تا مدت‌ها ما رو اذیت می‌کرد. به قول قدیمی‌ها سر بچه هوو اومده بود و خب حق هم داشت. پسر اول و دومم هم‌بازی‌های خوبی بودن. البته بعضی وقتا دعوا هم می‌کردن ولی در کل بیشترش بازی بود و سرو صدا و ورجه وورجه... بچه‌ی پسر نمی‌تونه آروم بازی کنه. ولی زینب با وجود بهانه گیری‌های زیاد خیلی آروم یه گوشه چادر سرش می‌کرد و با عروسک‌هاش مشغول بازی می‌شد و اگر برادرهاش سربه‌سرش نمی‌گذاشتن دو ساعتی با خودش بازی می‌کرد. چون خودم خواهر نداشتم دوست داشتم دخترم مثل خودم نباشه و دعا می‌کردم بچه‌ی چهارم دختر بشه ولی خدا جور دیگری رقم زده بود و اونم پسر شده بود. چون بچه‌ها کوچیک و پشت هم بودن، وقتی که پدرشون نبود، (اون موقع در کارخانه سیمان به طور شیفتی کار می‌کردن) بیشتر اذیتم می‌کردن و می‌نشستم به گریه کردن که خدایا کمکم کن. من هیچ وقت ناشکری نکردم ولی از خدا می‌خواستم حداقل اذیت‌های بچه‌هام کمتر بشه... خب اون موقع تحمل الان رو نداشتم. اما بیشتر از شیطنت بچه‌ها، طعنه و کنایه‌ی دیگران اذیتم می‌کرد. هرجا می‌رفتم اولین سوال بقیه این بود که حامله نیستی باز؟!😕 از بعضی برخوردها خیلی اذیت می شدم، هرچند جواب‌های دندان شکنی در سر آستین آماده داشتم ولی باز کنایه‌ها دلم رو می‌رنجوند. بعضی‌ها می‌گفتن تو چهار تا داری؟!! مگه جوجه‌کشی راه انداختی؟! یا مثلاً مگه شوهرت پول پارو می‌کنه؟؟ یا چقدر بیکاری!! سر بچه‌ی چهارم هم همه پیشنهاد می‌کردن که عمل جراحی عقیم‌سازی انجام بدم! حتی مادرم همش می‌گفت مواظب باش دیگه نیاری!😮 اما هرچه که بود، زندگی ما با سختی‌هاش شیرینی خاص خودش رو هم داشت و من که چند سالی بود که پشت سر هم یا باردار بودم یا شیر می‌دادم و چند سالی نتونسته بودم روزه بگیرم، ماه رمضان سال ۹۸ تونستم با سختی روزه بگیرم و حس خوبی داشتم که مثل بقیه روال عادی روطی می‌کنم. همه چیز ‌خوب پیش می‌رفت که ورق زندگی ما بدجور برگشت.😢 #سبک_مادری #مادران_شریف_ایران_زمین

01 اردیبهشت 1401 17:14:43

3 بازدید

madaran_sharif

. #ح_کرباسی ( مامان #حسنا ۹ساله ، #محمدحسین و #محمدهادی ۵ساله و #زینب ۱ساله) #قسمت_نهم برای مدرسه‌ی حسنا حسابی پرس‌وجو کردیم تا یه مدرسه‌ی دولتی خوب پیدا کنیم. برای تأمین هزینه‌ی مدرسه‌ی غیرانتفاعی برای حسنا مشکل مالی نداشتیم، ولی نمی‌خواستیم بچه توی محیط ایزوله بزرگ بشه. البته می‌دونستیم وقتی بقیه بچه‌هامون به سن مدرسه برسن، هزینه‌ی ۴ تا مدرسه‌ی غیرانتفاعی واقعاً زیاد می‌شه. اون موقع اکثر دوستای مذهبی مون و حتی بیشتر چهره‌های معروف مذهبی که می‌شناختیم بچه ‌هاشون رو مدرسه‌ی غیرانتفاعی می‌فرستادن. برامون سوال بود که واقعا راه دیگه‌ای واسه خوب تربیت کردن بچه‌ها نیست؟ تربیت فرزند و مدرسه‌ی بچه‌ها چرا باید اینقدر گرون تموم بشه برای خانواده‌ها؟ فقط پولدارها می‌تونن بچه‌هاشون رو خوب تربیت کنن؟😞 نتیجه‌ی مشورت‌های من و همسرم این شد که با توکل به خدا بچه‌هامون رو بفرستیم مدرسه‌ی دولتی و خودمون بیشتر حواسمون به تربیتشون باشه. بیشتر باهاشون گفتگو کنیم و وقت بذاریم.👌🏻 چون می‌دونستیم یکی از آسیب‌های مدرسه غیرانتفاعی همینه که والدین خیالشون راحت می‌شه و کمتر برای بچه‌ها وقت می‌ذارن. نهایتاً تربیت و هدایت دست خداست و از هر طریقی بخواد می‌تونه بچه هامون رو هدایت کنه.☺️ الان مدرسه‌ی حسنا از نظر مذهبی و آموزشی سطح خوب و قابل قبولی داره. توی مدرسه‌شون همه مدل بچه‌ای هست. هم کسایی که خونه‌شون ماهواره دارن هم کسایی که خیلی از ما مذهبی‌تر هستن. حسنا دوم دبستان بود. یه بار تعریف می‌کرد یکی از دوستاش گفته شاه خوب بوده و کارهای خوبی می‌کرده، حسنا هم در جوابش گفته که نخیر، امام خمینی خیلی خوب بوده و شاه آدم بدی بوده. بعدش هم حسنا ازم درباره شاه و بدی‌هاش بیشتر پرسید تا بتونه دوستش رو قانع کنه.😆 به نظرم اینطور مسائل ضرری برای بچه نداره. می‌فهمه که تفکرات مخالفی وجود داره و یاد می‌گیره فکر و گفتگو کنه و از چیزی که می‌دونه درسته دفاع کنه. یاد می‌گیره مستقل باشه و هم‌رنگ جماعت نشه. طبق تجربه‌ی خودم حتی توی مدارس خاص مذهبی مثل شاهد، باز هم افرادی هستن که اصلا اسلام و حجاب رو قبول ندارن! امسال حسنا کلاس چهارمه. یه معلم خیلی متبحر و مومن داره. علاوه بر تدریس خوب، مفاهیم توحیدی و اخلاقی رو هم به بچه‌ها منتقل می‌کنن.👌🏻 هنوز کلاس‌هاشون مجازیه ولی معلمشون داوطلبانه (خارج از ساعت کلاس) یه قرار هفتگی حضوری توی پارک کنار مدرسه گذاشتن به اسم سه‌شنبه‌های مهدوی.😍 تا بچه‌ها بتونن معلم و هم‌کلاسی‌هاشون رو ببینن و ارتباط بهتری برقرار کنن. #تجربیات_تخصصی #مادران_شریف_ایران_زمین

29 آذر 1400 17:22:11

1 بازدید

مادران شريف

0

0

. #پ_بهروزی (مامان #محمد سه سال و ده ماهه و #علی یک سال و نه ماهه) . . سال ۹۳ همسرم می‌خواستن برن پیاده‌روی اربعین، پیش فرض من این بود که کار سختیه و من از پسش برنمیام و نمی‌تونم برم! دنبال پاسپورت هم نرفتم! دو روز قبل رفتنشون، کم‌کم داشت دلم می‌گرفت... خبر می‌رسید که همه بدون پاسپورت دارن میرن عراق! وسوسه شدیم! راستش هم از پیاده‌روی طولانی ترس داشتم و هم از عراق درگیر داعش! و هم از سفر بدون پاسپورت! از اون رزق‌های من حیث لایحتسب بود! رفتنی شدیم بالاخره! از لحظه‌ای که از ایران خارج شدیم، اضطراب و غم عجیبی ریخت تو دلم! تنها چیزی که با فکر کردن بهش آروم می‌شدم این بود که #سردار گفته بودن امنیت زائران اربعین امام حسین رو تامین می‌کنیم... . وقتی برگشتیم خیالم راحت بود که بعد از این تا وقتی زنده‌ام هر سال اربعین میرم کربلا... اصلا مگه میشه کسی که تجربه این سفر خارق‌العاده رو داشته، اربعینی بیاد و تو خونه باشه و نمیره!؟ . گذشت... سال بعد اربعین اومد و من تو خونه بودم... و نمردم!!! نمی‌تونم بگم چون محمد آقامون تو راه بود نتونستم برم پیاده‌روی! تنها دلیلش این بود که رزقم نبود ... . و گرنه فرقی نداره با بچه یا بی‌بچه بطلبن راهی میشی... با پاسپورت یا بی‌پاسپورت! با کرونا یا بی‌کرونا... با جسم خاکی... یا با دل بی‌قرار و سلام از راه دور... خدایا امسال رزق هممون قرار بده.🙏 #اربعین ... #حرم ... . . پ.ن: فردا ساعت ۱۰ صبح قراره همه توی همه جای کشور زیارت اربعین بخونیم... و بگیم #دلمون_میخواست_بیایم_نشد ... . #زیارت_اربعین #به_تو_از_دور_سلام #مادران_شریف_ایران_زمین

شما میتوانید مطالب بیشتری از صفحات محتوایی و دیگر صفحات بامانو بخوانید

برای دسترسی نامحدود به مطالب و استفاده از امکانات دیگر اپلیکیشن بامانو مانند ساخت آلبوم خانوادگی، اپلیکیشن بامانو را نصب کنید. با عضو شدن شما از محتواهایی پشتیبانی میکنید که دوست دارید بیشتر از آن ها مطلع باشید

madaran_sharif

مادران شريف

0

0

. #پ_بهروزی (مامان #محمد سه سال و ده ماهه و #علی یک سال و نه ماهه) . . سال ۹۳ همسرم می‌خواستن برن پیاده‌روی اربعین، پیش فرض من این بود که کار سختیه و من از پسش برنمیام و نمی‌تونم برم! دنبال پاسپورت هم نرفتم! دو روز قبل رفتنشون، کم‌کم داشت دلم می‌گرفت... خبر می‌رسید که همه بدون پاسپورت دارن میرن عراق! وسوسه شدیم! راستش هم از پیاده‌روی طولانی ترس داشتم و هم از عراق درگیر داعش! و هم از سفر بدون پاسپورت! از اون رزق‌های من حیث لایحتسب بود! رفتنی شدیم بالاخره! از لحظه‌ای که از ایران خارج شدیم، اضطراب و غم عجیبی ریخت تو دلم! تنها چیزی که با فکر کردن بهش آروم می‌شدم این بود که #سردار گفته بودن امنیت زائران اربعین امام حسین رو تامین می‌کنیم... . وقتی برگشتیم خیالم راحت بود که بعد از این تا وقتی زنده‌ام هر سال اربعین میرم کربلا... اصلا مگه میشه کسی که تجربه این سفر خارق‌العاده رو داشته، اربعینی بیاد و تو خونه باشه و نمیره!؟ . گذشت... سال بعد اربعین اومد و من تو خونه بودم... و نمردم!!! نمی‌تونم بگم چون محمد آقامون تو راه بود نتونستم برم پیاده‌روی! تنها دلیلش این بود که رزقم نبود ... . و گرنه فرقی نداره با بچه یا بی‌بچه بطلبن راهی میشی... با پاسپورت یا بی‌پاسپورت! با کرونا یا بی‌کرونا... با جسم خاکی... یا با دل بی‌قرار و سلام از راه دور... خدایا امسال رزق هممون قرار بده.🙏 #اربعین ... #حرم ... . . پ.ن: فردا ساعت ۱۰ صبح قراره همه توی همه جای کشور زیارت اربعین بخونیم... و بگیم #دلمون_میخواست_بیایم_نشد ... . #زیارت_اربعین #به_تو_از_دور_سلام #مادران_شریف_ایران_زمین

شما میتوانید مطالب بیشتری از صفحات محتوایی و دیگر صفحات بامانو بخوانید

برای دسترسی نامحدود به مطالب و استفاده از امکانات دیگر اپلیکیشن بامانو مانند ساخت آلبوم خانوادگی، اپلیکیشن بامانو را نصب کنید. با عضو شدن شما از محتواهایی پشتیبانی میکنید که دوست دارید بیشتر از آن ها مطلع باشید

پست های مشابه

برو به اپلیکیشن