پست های مشابه
madaran_sharif
. سالی یک بار دفترچه حوزه رو پر میکردم و میفرستادم. (حوزهای که میرفتم، با اینکه باید جای منو نگه میداشت، ولی گفتن برای چی جات خالی بمونه؟ مرخصیت رو بگذرون و هر وقت خواستی برگردی، دوباره دفترچه رو بفرست.😐 و من دو سال دفترچه رو پر کردم، ولی قبول نشدم.) . یه مدت کمردرد داشتم. ماموریتهای زیاد همسر و دست تنها بودن باعث شده بود دیسک بگیرم. با این حال، وقتی میدونی همسرت هدف بزرگی رو دنبال میکنه و تو هم در اون شریکی، همهی اینها رو به جون میخری که یاریش کنی.💑 . دخترم ۱۴ ماهه بود. حس عجیبی داشتم. معدهام سنگین بود. میافتادم یه گوشه و نمیتونستم تکون بخورم.🤒 . همون روزا پسرم رو بردم دندونپزشکی. وقتی میخواستن عکس دندون بگیرن ، یه حسی بهم گفت تو پیش بچه نباش👼🏻 با اینکه مطمئن بودم باردار نیستم.🤷🏻♀ . ولی حسم درست میگفت. . همکارهای همسرم با اینکه چند سال از ایشون بزرگتر بودن- یا مجرد بودن یا اگه متاهل بودن، بچه نداشتن یا نهایتا یه بچه داشتن. در این فضا، همسر من داشت صاحب فرزند سوم میشد و همکاراش، حسابی دستش میانداختن. . شرایط جسمیم بد بود و دکترها احتمال سقط میدادن. با تمام وجود دعا میکردیم فرزند عزیزمون سالم و صالح بیاد تو بغلمون.🤲🏻 از اونجا که اگه خداوند برچیزی اراده کنه هیچ چیزی تو دنیا نمیتونه جلوش رو بگیره، بچهی ما هم موند😇 و بالاخره به دنیا اومد.🤗 . . روزهای اول ۳ فرزندی این شکلی بود: سه تا بچهی نق نقو، پدری که معمولا نیست و مادری برق گرفته.🤯🙇🏻♀ . سعی کردم خیلی زود خودم رو جمع و جور کنم. اول خودمو کوک کردم: توسل🤲🏻 تقویت و انرژیزایی🍵🍲 و تنظیم خواب🛌 . اوضاع خیلی بهتر شد.👌🏻 و تازه جذابیتهای بچهها شروع شد.😍 . مثلا یهو میبینی بچهی اول چه عاقل شده.😃 یا اینکه چقدر بچهها در کنار هم خوشن حتی وقتی مامان نمیتونه تک تک بهشون توجه کنه.😁 . . زندگی داشت میگذشت. یه روزهایی بود صبحم اینجوری آغاز میشد: مامان بیا منو بشور (پسر) ماما جیششش (دختر) پوشک نیازمند تعویض (پسر کوچیکه) . طول روزم هم به بازی کردن و ریخت و پاشها میگذشت. . خیلی راضیکننده نبود.😕 باید به روحیهی خودم هم میرسیدم تا مادر پرنشاطتری باشم. . به عنوان تفریح، اینکه بچهها رو بذاری بری یه دوری بزنی🌳 یا در طول روز وقت بذاری و یه دمنوش🍵 بخوری، خوب بود؛ . ولی من نیاز به شارژ اساسی هم داشتم.🔌🔋 دوست داشتم بتونم مطالعه کنم.📖 . گاهی حال آدم با مطالعه آزاد کتاب خوب میشه.😌 گاهیم شرایطش پیش میاد و درس میخونی.📒 . #م_ح #تجربیات_تخصصی #قسمت_پنجم #مادران_شریف_ایران_زمین
14 تیر 1399 16:29:02
0 بازدید
madaran_sharif
. #پوشک #قسمت_دوم . ❇️ ۷. در کنار دعوا نکردن خوبه توضیح بدیم که الان خونهمون کثیف شد و باید بشوریمش. حتی خوبه که بلافاصله جلوی چشمش، جای کثیف و لباس کثیف رو بشوریم تا اولا متوجه لزوم تمیز کردن بشه و ثانیا حجم زیاد نجسی خونه، اعصاب خودمونو به هم نریزه😅 . ❇️ ۸. ممکنه بچهها از شمارهی ۲ ترس داشته باشن. بهتره سعی کنیم مسئله رو به زبون بچگونه براش توضیح بدیم و مثلا با بایبای کردن، تا خونشون همراهی کنیم. شاید هم مسئله ناشی از اینه که دوست ندارن کسی اونا رو تو این حالت ببینه. اگه به این خاطر دچار یبوست شدن، استفاده از خوراکیهای ملین رو فراموش نکنیم. . ❇️ ۹. کار اصلی، گرفتن بچه از پوشک روزه. خود کنترلی تو شبها، معمولا بیشتر زمان میبره. برای همین میشه یه مدت، شبها از پوشک استفاده کرد. به مرور میبینم دیگه شبها هم پوشکش خیس نمیشه و اون موقع میشه از پوشک شبم گرفت. البته این موضوع، بچه به بچه فرق داره. بعضی بچهها از مدتها قبل، شبها جاشون خشک میمونه. . ❇️ ۱۰. یه کار موثر هم اینه که از کوچیکی بچه (حتی قبل یکسالگی) وقتی میخوایم عوضش کنیم، یا گهگاه همینجوری ببریم تو دستشویی کارشو انجام بده. اینجوری زودتر با مفهوم دستشویی آشنا میشه. بعضی دوستان توصیه کردن کتاب نوزاد رها شده از بند پوشک رو در این زمینه مطالعه کنید. . ❇️ ۱۱. استفاده از شورت آموزشی هم خوبه. پوشک شورتی برای مواقع بیرون رفتن هم میتونه خوب باشه. . 💠 چند تا از روشهای دوستانی که پیام داده بودن: . - من از روش سه روز بدون پوشک استفاده کردم. همه جا آبکشی شد😅 ولی حل شد. . - تو دو سال و سه ماهگی، یه روز صبح شروع کردم هر نیم ساعت یه بار میبردمش دستشویی و بعد دوباره پوشکش میکردم. تا دو سه هفته. بعدش کمکم یاد گرفت😊 (بعضی دیگه از دوستان هم معتقد بودن بعد از شروع فرایند، دیگه پوشک نکردن تا ذهن بچه عادت کنه. این بستگی به خود مادر داره که کدوم راه رو انتخاب کنه👌🏻) . - در مورد شماره۲، پسر من اصلا همکاری نمیکرد، یه روز احساس کردم دستشویی داره، بردم حموم آب بازی کرد. بعد دیدم بعله درست حدس زدم. خودشم تعجب کرد بعدم کلی تشویقش کردم و این شد شروع گفتنش. تو مدت فرایند هم، سعی کردیم نه جایی بریم و نه کسی بیاد. چون پسر من تا کسی رو میدید، برمیگشت به تنظیمات کارخانه😅 . - و نظرات دوستان دیگهای که در خلال نکات بالا، بهشون اشاره کردیم. با تشکر از همهشون❤ . ⚜ امیدواریم این مطلب، برای مادرهایی که این فرایند رو در پیش دارن، مفید واقع بشه. ❤❤ . . #پوشک #از_پوشک_گرفتن #مهارت_های_مادرانه #مادران_شریف_ایران_زمین
10 آذر 1399 17:19:17
2 بازدید
madaran_sharif
. خودکار و دفترم رو برداشتم یواشکی رفتم اتاق،🤫 رو به دیوار نشستم معلوم نشه دارم چه میکنم تا سراغم نیان!😅 دقایقی گذشت.🕰 خب خدا رو شکر!😌 بچه ها سراغم نیومدن و تونستم با وجود ضیق وقت، #خاطرات روزهای آخر #شیردهی ام را هم بنویسم💪🏻 . نگاه متعجبم را به دنبال بچهها راه انداختم.👀 بله! رضا داره دست و پا شکسته #کتاب میخونه📖 و طاها با اشارهی انگشت، کلماتی رو از رضا میپرسه: «این چی نوشته؟ این *ب* داره!»🤩 و... محمد کوچولو همزمان که داستان رضا رو میشنوه، انگاری داره با لگوها برج میسازه! . چه دنیای قشنگی دارن این سه تا فرشته باهم.😍 چه حس #فراغت خوبی!☺️ ای وااای داره میاد سمت من!🤭 بیحرکت! دستا بالا!🙌🏻 اومد یه قطعه لگو که کنارم افتاده بود، برداشت و با بیاعتنایی رفت.😏😆 . منو باش! میخواستم دفترمو پنهون کنم مبادا صفحاتش به روزگار بقیه کتابام بیوفته😄 منو باش فکر کردم دیده نشستم، اومده ازم شیر بخواد! . . راستی یادش به خیر... دلم تنگ شد برای وقتیکه حین شیرخوردنش، میخندید و شیر از گوشه لبش میچکید.😚 . یادش بخیر... قبلا رضا تا میدید دارم مینویسم، میخواست نوشتن یادش بدم📝 و رشتهی افکارمو پاره میکرد😕 میرفتم سرمشق بدم! الان ماشاءالله دیگه واسه خودش #دفتر_خاطرات داره!📖 کتاب میخونه.😍 . یادش به خیر... طاها چقدر سوال پیچم میکرد.❓❓ دیگه سوالاشو از رضا میپرسه!🤓 راستی دیگه وسط نوشتن هیچکدوم از سرویس بهداشتی پیجم نکردن!!😃 خدا رو شکر، خودشون کارشون رو تمیز انجام میدن.💦🤗 . . با مرور این #خاطرات، یه لحظه حس کردم دیگه اون روزها تموم شده و دیگه با من کاری ندارن!👋🏻 بغض سنگینی گلوم رو گرفت.😢 حس شادی بابت بزرگ شدن بچهها👦🏻🧒🏻🧑🏻 و #فراغت نسبی من😌 گره خورد با دلتنگی اون روزها... کاش بیشتر لذت میبردم و بهتر استفاده میکردم از اون روزها!😔 بله تمام شد😢 . داشت بغضم میترکید،😭 که یکهو محمد کوچولو اومد و به سرعت خودکار رو از دستم ربود و چشم تو چشم ازم پرسید: « برات جوجو بچشم؟؟!» من:😃 آخ جووون😍 #آن_روزها هنوز کامل تموم نشده!😂 بله عزیزم! شما بیا خرس بکش! بفرما! دفتر که هیچ! سر من تقدیم تو باد.😆 . . #ط_اکبری #روزنوشت_های_مادری #مادران_شریف_ایران_زمین
16 تیر 1399 16:35:25
0 بازدید
madaran_sharif
. #ط_اکبری (مامان #رضا ۷ساله، #طاها ۵.۵ساله، #محمد ۳ساله، #زهرا ۲ماهه) همین دیروز بود. نه ببخشید ۷ سال پیش، دیروزش بود. 😅 پسرکم، که تا روز قبلش میثم صداش میکردم و براش از میثم تمار میگفتم، روز تولد امام رضا (ع)، خیلی پیش از موعد به دنیا اومد و اسمش رو هم با خودش آورد! رضا😍 ۷ سال با هزاران بالا پایینی گذشت و سعی کردیم امیر بودنش رو تو این ۷ سال مراعات کنیم؛ تا خوب رشد کنه و احساس قدرت و امنیت کنه، شن بازی تو راه پله، داشتن مرغ و خروس، ریختن و پاشیدن و نصفه نیمه جمع کردن یا حتی جمع نکردن! انجام تکالیف مدرسه بعضا تا۱۱ شب به خاطر بازی، و... البته از اونجایی که بچهی اول بود، ناخودآگاه کمی بهش سخت گرفتیم: رضاجان پوشک نینی رو میاری؟ رضاجان به مرغا غذا دادی؟ رضاجان بچهها رو سرگرم کن مامان نینی رو بخوابونه، رضا جان... مسئولیت تمیز کردن سفره رو هم داشت.😚 دیگه امیر بود بازم، ولی امیر مظلوم.😂 هرچی بود این ۷ سال طلایی گذشت! انشاءالله خدای جبار کم و کاستیهایی که تو رفتار باهاش داشتیم، ببخشه و با لطف و کرم خودش به حق امام رضا (ع) براش جبران کنه و عاقبت بخیر بشه.🤲🏻 دیگه پسرکم وارد ۷ سال دوم شده.😍 دیشب براش #جشن_ادب گرفتیم. دوران #راحت_طلبی و زندگی طبق #دلم_میخواد تموم شد.🤨 و رسما وارد دنیای سراسر #آداب و دستور شد.😃 البته از قبل، کمی آمادهش کردم. مثلاً وقتایی که کاراشو انجام نمیداد، من انجام میدادم و میگفتم حالا اینبار من جمع میکنم ولی وقتی ۷ ساله شدی...😁 یا در مورد تکالیف مدرسه هم همینطور. این رو خدای حکیم تو فطرت بچهها گذاشته که از ۷ سالگی میل و رغبتشون به نظم زیاد میشه و من اینو در مورد رضا واقعا حس کردم.😍 باید فرصت رو دو دستی بچسبم و نظم و ادبِ خواب و غذا و مهمانی و... رو بهش یاد بدم و سر رعایت آداب محکم و مهربانانه بایستم.☺️ نباید از سر دلسوزی یا بازکردن از سر خودم، از آداب چشم پوشی کنم. تا راحتطلب بار نیاد و انشاءالله برای پذیرش سختیهای زندگی و تکالیفی که در آینده باهاش مواجه میشه آماده بشه. ممکنه ماهیت ادب تلخ باشه ولی من باید سعی کنم با شیرینی و لطافت بهش یاد بدم.👌🏻 برای درست عمل کردن تو این ۷ سالها، از همگی التماس دعا دارم.🌷 پ.ن: در روایتی از پیامبر اکرم (صلیاللهعلیهوآله) نقل شده است: «فرزند شما تا هفت سال آقای شماست و باید آقایی کند و هفت سال عبد است؛ الْوَلَدُ سَیِّدٌ سَبْعَ سِنِینَ وَ عَبْدٌ سَبْعَ سِنِینَ» (وسائلالشیعه/1/476) #جشن_ادب #مادران_شریف_ایران_زمین #روزنوشت_مادری
02 تیر 1400 18:30:06
1 بازدید
madaran_sharif
. مروری بر مسیر آینده دختران شریفی... . #یادداشت_مهمان . آمار دقیقی ندارم و فقط از حدسیات و مشاهداتم کمک میگیرم ولی اگه شما ادعاهای منو رد میکنید و آمار دارید لطفا بگید. احتمالا درصد هام فضایی باشه! . به طور خیلی تقریب فرض کنیم نسبت دختر به پسر در شریف ۱ به ۳ باشه یعنی بیش از ۳۰ درصد شریفی ها دخترن. . خیلی ها میگن ۹۰ درصد شریفی ها برای ارشد اپلای میکنن(میرن دانشگاه های کشورای دیگه) که من قبول ندارم و طبق مشاهداتم شاید حدود ۵۰ درصد باشه. که بازم حس میکنم زیاده. . بعضی ها اصلا ادامه تحصیل نمیدن. که فرض میکنیم ۱۰ درصد باشن. . زیر ۵ درصد احتمالا کردیت میکنن(پذیرش ارشد بدون کنکور و با معدل بالا) تو خود شریف میمونن و کمی بیش از ۵ درصد هم توی دانشگاه های دیگه ی ایران ادامه تحصیل میدن. . و حالا ۳۰ درصد باقی مونده ادامه تحصیل میدن اما نه در رشته ی خودشون. رشته های مدیریتی و ام بی ای که تو شریف طالب زیاد داره. رشته های علوم انسانی و حتی پزشکی و هنر هم عده ای رو جذب کرده. . و اما بازار کار . چقدر از این ۵۰ درصدی که تو ایران موندن سر کار میرن؟ اصولا شریفی ها یه اخلاقی دارن که یا باید خودشون شرکت بزنن و مدیر باشن یا اگرم کارمند میشن جزء کارمندای تاپ با حقوق بالا باشن. . از این لحاظ کم پیش میاد شریفی با لیسانس بره سراغ کار و اصولا برنامه درسی ارشد ها هم طوری ریخته میشه که نتونی کار کنی ولی حالا دست بالا بگیریم ۴۰ درصد رو بگیم کار میکنن. . چقدر از این تعداد تو رشته ی خودشون کار میکنن؟اینم دست بالا بگیریم بگیم ۳۵ درصد. . چقدر از این تعداد هم تو رشته خودشون کار میکنن هم تحصیل؟ کمتر از ۱۰ درصد چقدر از این تعداد دختر هستن؟ بازم بگیم ۳ الی ۴ درصد در نتیجه فقط ۳ الی ۴ درصد شریفی ها دخترانی هستند که در رشته خودشون ادامه تحصیل میدن و مرتبط با رشته شون کار میکن. البته همین تعداد هم به نظرم زیاده و لفظ فقط رو نباید اورد. . حالا که چی؟ . از این همه حساب کتاب هدفم این بود که بگم تعداد خیلی کمی از ماها( نه تنها در شریف) قبل از ورود به دانشگاه و بعدش میدونیم که چه رشته ای رو دوست داریم و آیندمون رو بر اساس اون برنامه ریزی میکنیم که تا کجا بخونیم و چه کاری هم انجام بدیم متناسب با اون.(تازه اگه بر اساس برنامه ریزی مشاور و معلم و پدر و مادر نباشه و نهایتش باعث سرخوردگی نشه). . ادامه در بخش نظرات😊 . . #ش_سعیدی_نیا #برق91 #یادداشت_مهمان #مادران_شریف
09 آبان 1398 17:16:09
0 بازدید
madaran_sharif
گروه مادران شریف ایران زمین اسممون الآن اینه😊 . دوستیهامون، تو دانشگاه شکل گرفت. توی اردوها و فضاهای فوق برنامه😀 کمکم وارد نقشهای جدید خانوادگی شدیم. . ازدواجمون اکثرا دانشجویی بود. #دانشجویی به معنای واقعی! هم در زمان دانشجویی و هم #ساده و دانشجویی!🎓 . از قبل #ازدواج، وقتی میخواستیم به آینده خانوادگیمون فکر کنیم، خودمونو با پنج شش تا بچه قد و نیمقد که باهم بازی میکنن و میخندن، میدیدیم.😄 . بعد ازدواج، ارتباطمون رو با همدیگه، از طریق فضای مجازی، حفظ کردیم و دغدغههامونو به اشتراک گذاشتیم. . دغدغههایی مثل روشهای برنامهریزی و مدیریت زمان⏱ راهکارها و تجریبات بهدردبخور در زمینههای مختلف، رسالت و وظیفهی خودمون به عنوان مادران #فارغالتحصیل و #دانشجو، #تربیت_خانوادهمحور بحران پیری آیندهی کشور و ... . #فرزندآوری هم همیشه یکی از مهمترین دغدغههامون بود😌 . حالا چند ماهی هست که تعدادی از ما، تصمیم گرفتیم توی این راه جدیتر قدم برداریم💪🏻 . میخوایم نشون بدیم که چطور میشه هم یه خانواده کامل و شاد داشت و هم فعالیتهایی فراتر از مادری انجام داد؟ اصلا آیا میشه؟ اونجاهایی که سخته به هم #راهکار نشون بدیم💡 و #امید و #انگیزه بدیم😃 . و اونجاهایی که #موانع هست مطالبه کنیم و برای رفع موانع قدم برداریم؛ . و در این راه از نظرات همه مامانهایی که قصد دارن خانواده بزرگی داشته باشن و در عین حال خودشون رو هم فراموش نکنن، و فعالیتهای فراتر از مادری داشته باشن، استفاده کنیم😉 . ما میخوایم تصویری ارائه بدیم از یه خانوادهی چندفرزندی با #بچه های_شاد_و_خلاق، با مادری که به روشهای مختلف، دنبال #کسب_دانش و #نقش_آفرینی_اجتماعی هست. . از مادری که داره #درس دانشگاه یا حوزه میخونه . تا اون مادری که در #دورههای_مطالعاتی مختلف حضوری و غیرحضوری شرکت میکنه . یا اونی که #مطالعات منظم و هدفمند در راستای بالا بردن #مهارتها در نقشهای #مادری و #همسری داره . تا اون مادرهایی که راههای خیلی نو و خلاقی رو در پیش میگیرن . و راههای جدیدی که وجود ندارند، و ما اونها رو، به امید خدا، خواهیم ساخت.😄 . ما قصد داریم مدلهای جدیدی از موفقیت زنان رو به دست بیاریم؛ . مدلهای جدیدی از حضور یک مادر در جامعه🤱🏻 . و یقین داریم این خود ما مادرها هستیم که بهتر از هر مرد نظریهپرداز و سیاستگذاری، میتونیم به این مدلها دست پیدا کنیم😌 . یادداشت مادران شریف در نشریه حیات دانشگاه شریف ادامه در نظرات😊 . #مادران_شریف #نشریه_حیات #معرفی #ه_محمدی #برق91
06 دی 1398 19:41:48
0 بازدید
مادران شريف
0
0
. کمکم به پایان ۲۱ سالگی نزدیک میشدم و برای بار آخر درخواست #ویزا کردم... . هرچند آن هم ماجراهای خودش رو داشت.😒 پایان اعتبار گذرنامهی من، احتیاج به رضایتنامهی محضری همسر، و همسری که نبود😥 گم شدن شناسنامهی گل پسر و... . ولی بالاخره بعد از بالا و پایینهای عجیب روزگار، من واقعا رفتنی شدم.🧳 . خداحافظی از خانوادهم که در این مدت بیشتر از کل زندگیم، به هم وابسته شده بودیم خیلی سخت بود.😭 . پسرم، که جای خالی پدرش رو با پدربزرگش پر کرده بود و انگار داشتم پدر و پسری رو از هم جدا میکردم.👨👦 . . آقای همسر اومدن دنبالمون... و روز بعد تهران🇮🇷 رو به مقصد آمستردام🇳🇱 ترک کردیم...🛫 . وقتی رسیدیم همه چیز غریب بود. صف خروج، صف چک پاسپورت، پیدا کردن چمدونها🧳 . ترس عجیبی از تنهایی و گم شدن داشتم.😟 جایی رو بلد نبودم،🏛 کسی رو نمیشناختم، حتی اندازه گفتن hello, how are you هم اعتماد به نفس نداشتم.😓 (زبان هلند، داچ هست، ولی تقریبا همهی مردم انگلیسی بلدند) . بالاخره رسیدیم خونمون🏠😃 . حالا پسرم👦🏻 یک ساله بود و منتظر دخترم👶🏻 بودیم.💖 . دختری که از وقتی اومده بود فقط برکت آورده بود.💕 از بهتر شدن بیقراریهای برادرش بگیر، تا خونهای که همسرم راحت پیدا کرد. (توی هلند، خونه چه برای اجاره، و چه خرید، سخت پیدا میشه) . زندگی ما در غربت شروع شد... اوایل خیلی سخت بود.😩 از بیرون رفتن میترسیدم.😥 از ارتباط گرفتن با بقیه... کاملا وابسته به همسرم شده بودم و این خیلی سخت بود. کم کم سعی کردم تنها بیرون برم، خرید کنم،🛒، حرف بزنم🗣... . و شرایط خیلی بهتر شد.😏 . روزها گل پسر رو برمیداشتم و با کالسکه از خونه میزدیم بیرون.🌳🌳 . بیشتر روزها نزدیک خونمون رو میگشتیم، بعضی روزها هم با اتوبوس🚌 میرفتیم مرکز شهر. (در هلند، استفاده از #اتوبوس🚌 #مترو🚅 و #ترم🚉 رو، برای #کالسکه و ویلچر، خیلی آسون کردن؛ و مادران با بچهی کوچیک، خیلی راحت در سطح شهر رفت و آمد میکنند.) . فصل ورود من به هلند زمستون❄ بود. به خاطر آب و هوای مرطوب، خیلی برف نمیاد⛄ ولی سرده🥶، و همیشه بارونی☔ . روزی که بارون نیاد یک اتفاق فوقالعاده محسوب میشه🙃🤗 . روز آفتابی🌅 هم که یک اتفاق نادره. اونقدر نادر که مردم کارشون رو ول میکنن و تو پارکها آفتاب🌞 میگیرن.🙄🤭😂 . پ.ن: به خاطر هزینهی زیاد📈 انرژی گرمایشی🔥، خونهها گرم نیست و لازمه در زمستون، داخل منزل، لباس خیلی گرم استفاده بشه. . . #ز_م #فقه_حقوق_امام_صادق #تجرییات_مخاطبین #تجربیات_تخصصی #قسمت_هشتم #مادران_شریف