پست های مشابه
madaran_sharif
. یکی از دوستام همون وقتی که ازدواج کرد گفت من میخوام بچه اولم رو 1400 بیارم و دومی رو 1404! منم گفتم فک کردی بچه گلابیه🍐؟! که هروقت هوس کردی بری تجریش بخری؟😅 . من اون موقع موانع مختلفی برای بچه دار شدن تو ذهنم بود، ولی خدایی فک نمیکردم یه ویروس فسقلی بیاد و اینطور همه چی تحت تاثیر اون قرار بگیره!😕 . چند وقت پیش که از اون دوستم پرسیدم "از قرار 1400 چه خبر؟" گفت که فعلا به خاطر شرایط منصرف شدن! . حالا ما با #کرو_نی_نی رفتیم سراغ دوستانی که باردار بودن و یهو کرونا اومد و حالا مدتی هست که فارغ شدن. ورق بزنید و ببینید این دوستانمون چجوری این ایام رو گذروندن؟ برای چکاپ ماهانه چیکار میکردن؟ شرایط بیمارستان برای زایمان چطور بوده؟ درگیر کرونا شدن یا نه؟ و ... 🌟شما هم اگر تجربه بارداری و زایمان تو این روزهای کرونایی رو داشتین خاطرات و نکاتتون رو کامنت کنید. 🌟مامان هایی که شرایط مشابه داشتند رو تگ کنید تا تجربه شون رو بگن برامون. 🌟باردارها رو تگ کنید شاید این تجربه ها براشون راهگشا باشه. راستی اگر بازم سوال داشتید میتونید با دوستان ما که تجربشون رو منتشر کردیم مشورت کنید. دایرکت پیام بدید در خدمتتون هستیم. . #مادران_شریف_ایران_زمین #کرو_نی_نی #بارداری_در_کرونا #باردار #کرونا #بیمارستان
08 آذر 1399 17:16:33
0 بازدید
madaran_sharif
. #قسمت_پنجم همسرم به کمک پدر و برادرِ عزیزم اثاث رو خالی کرده و چیدند. خانهای گرم با #صاحبخانهای خونگرم،😊 نورگیر،☀️ همکف، #حیاط_دار با #باغچهی کوچیک و یه جفت درختِ انگور و پرتقال🍇🍊 البته آشپزخونه و سرویس بهداشتی اونطرف حیاط.😱 (مجدد به خودم یادآور میشم همهی خوبیها یه جا جمع نمیشه☺️) . با اجازهی صاحبخانه و با کمک پدر و شوهرخواهرم، یک آشپزخانه طوری در راهروی منتهی به حیاط راه انداختیم تا نظرم از بچهها دور نشه.👦👶 خواهر جونیم اومد کمکم کابینتها رو چیدیم،🍴🥣 خواهر بزرگم اومد و کلی ایدهی خوب برای استفادهی حداکثری از حداقل فضایِ در دسترسِ تو اتاق و آشپزخونه راهرویی (!) بهم داد.😁 . از نظر خودم خونه خیلی خوب و خواستنی بود، به خصوص برای بچهها که پارکِ دائمی بود.😍 اما حرفِ اطرافیان گاه و بیگاه... آشپزخونه نیست که! کوچهی قهر آشتیه!😏 همین دوتا کابینت؟!😳 چهجوری تو این روشوییِ کوچولو ظرف میشوری؟!💦 تو این راهرو غذا میپزی بچهت تو شکمت میپزه که!!😨 تو سرما چطور میرید حموم؟! پس کِی از اینجا بلند میشید میرید یه خونهی طبیعی!!؟🤨 . من اولا خیلی #مسلط مینمودم...😌 اما گهگاهی بعد از رفتنشون... اول یه ملق میزدم انرژی منفیشون از روم بپره😃 و بعد با پای احساسم به دور از چشمِ منطق، یواشکی به آشپزخونه راهروییم (یا راهرو آشپزخونهایم!) سرک میکشیدم...👀 من اینجا ظرف میشورم یا ظرفا منو میشورن؟!🤨 من اینجا غذا میپزم یا غذا منو میپزه؟!🤔 اصلا بذار ببینم شکمم تا کجا جا داره بزرگ شه؟!...خوبه تا ۳ قلو هم انگاری جا داره بدک نیست...☺️ کمکم #منطق هشیار میشه...🤓 بابا تو اینجا هر روز غذا میپزی، ظرف میشوری، دلبندت👼تو کابینت قل میخوره! #شاد و شنگول بودی! چی عوض شده؟! به ذهنِ خودت مسلط باش! البته بماند که گاهی این جنابِ منطق خودشو به بیخیالی میزد و تا یکی دو روز جِلِز وِلِز میزدم.😝 . ماه محرم اومده بود و هرشب دلم هوای #هیئت میکرد...شب هشتم دیگه خیلی بیقرار بودم که شستم خبردار شد طاها جونم میخواد بیاد ظهرعاشورا باهم بریم هیئتِ بیمارستان.😁 . #ط_اکبری #هوافضا۹۰ #قسمت_پنجم #تجربیات_تخصصی #مستاجر #خانه_باصفا #خانه_کلنگی #طبیعت_در_خانه #مادران_شریف
11 دی 1398 16:15:27
0 بازدید
madaran_sharif
. #طهورا (مامان سه دختر ۶ساله، ۴ساله و ۵ ماهه) . مهر ۹۹ اومد! با توجه به غیرحضوری بودن مدارس، دخترم به کمک من نیاز داشت. از طرفی یه نوزاد و یه دختر کوچولوی دیگه هم داشتم، برای همین تصمیم گرفتم کارم رو فعلا کنار بذارم و شدم معلم دخترم.🤗 . الان هر روز از ۸ صبح تا ۱۲ در حالت آمادهباشم. مراسم بیدار کنون و صبحانه خورون😅 و بعد نشستن پای سیستم. هر چند دقیقه یک بار شرایط رو چک میکنم. اگه معلم صدا کنه و کاری داشته باشه باید انجام بدم. این وسطا به کارای خودم و دو تا دختر دیگهام میرسم و سرگرمشون میکنم تا کمتر مزاحم بچه مدرسهای بشن.😉 کلاس که تموم میشه، تکالیف شروع میشه❗️ مشق نوشتن کلاس اولی هم که معلومه😄 گاهی تا ۷-۸ شب طول میکشه. بعدشم شام حاضر میکنم تا همسرم بیان. . سعی میکنم پنجشنبهها و جمعهها کاملا به خودم استراحت بدم که برای بقیه هفته شارژ باشم و بتونم سه تا بچه رو مدیریت بکنم. . البته اگه میخواستم برم سر کار شاید میشد. ولی میدونستم که اونقدر بهم فشار میاد که یا بعد یه مدت خودم داغون میشم یا بچهها آسیب میبینن. (تو شرایط کرونا نمیشه بچه رو به مهد محلکار سپرد و مجبورن طعم تلخ دوری از مادر رو بچشن) . اشتغال رو هیچوقت برای درآمد و موقعیت اجتماعیش نمیخواستم، بلکه همیشه دوست داشتم با چیزی که یاد گرفتم به جامعه خدمت کنم یا اونو به دیگران یاد بدم. سعیم این بوده اندک وقت آزادم تلف نشه. بنابراین الآن اصلا ناراحت نیستم.☺️ . از فراغتهای کوچیک تو خونه یا ماشین استفاده میکنم کتاب میخونم. دو سالی هست با همسرم یک سایت آموزش مباحث کارآفرینی راه انداختیم، ولی به خاطر مشغله زیادم نتونستم بهش برسم. حالا میخوام بشینم براش تولید محتوا کنم و راهش بندازم.👌🏻 گهگاهی اگر پروژهایی به پستم بخوره انجام میدم. موقع ظرف شستن یا اتو کشیدن و... فیلمهای مورد علاقهم رو میبینم. (مثلا ممکنه دیدن یه فیلم یه هفته طول بکشه😝) . در کنار مادری برای این فرشتهها،😍 کارای دیگهای هم هست که بهشون علاقه دارم و حس میکنم باید انجام بدم و نیاز به فراغت بیشتری هست. پس کمی صبر میکنم یه مقدار نینی از آب و گل دربیاد.😚 . اونموقع قصد دارم کارم رو بصورت فریلنسری (آزادکاری) پیش ببرم. به شدت دوست دارم که حفظ قرآنمو دوباره ادامه بدم. . برکت ویژه چند تا بچهای همینه که با هم سرگرمن و خوشحالی از اینکه بچههات با هم خوشحالن حتی تو شرایط کرونایی! برای بچه اول وقت گذاشتی و حالا داری نتیجهشو تو بچههای بعدی میبینی. . . #قسمت_دوازدهم #تجربیات_تخصصی #مادران_شریف_ایران_زمین
27 آبان 1399 16:22:36
0 بازدید
madaran_sharif
. #م_روح_نواز (مامان #محمدحسن ۱۰ ساله، #محمدعلی ۷ ساله، #محمدحسین ۵ ساله، #محمدرضا ۳ ساله) #قسمت_دوازدهم سختیها و چالشهای چند فرزندی روابط همسری رو پختهتر میکنه. وقتی زن و شوهر تنهان از بس روی هم حساسن بالاخره یه ایرادی پیدا میکنن. ولی با اومدن بچه اونقدر مشغول مسائل مهم میشن که دیگه وقت گیر دادن به هم رو ندارن.🤭 تا یه فراغتی پیدا میکنن، ازش برای ابراز و جلب محبت استفاده میکنن.😍 اهمیت همسر خوب بودن از مادری هم بیشتره و اون انرژیای که از همسرت میگیری توی مادری هم اثر میذاره. جور کردن یه وقت دونفره حتی به اندازهی نوشیدن یه لیوان چای کمک میکنه انرژی از دست رفتهمون برگرده. یا پیام دادنهای صمیمانه به همسر و قدردانی از زحماتش... و یه استقبال گرم و پر هیاهو با بچهها😄 آخ جون بابا اومد. در باز شد و گل اومد بابای گلم خوش اومد.😍 تو زندگی سعی داشتم اجازه بدم همسرم فضای شخصیش رو هم حفظ کنه. مثلاً فضای شخصی من با درس خوندن حفظ میشه و ایشون با کارهای دیگه... اگه با دوستاشون قراری داشتن یا زیارتی پیش میاومد، سعی میکردم مانع نشم. اثرات مثبت این رفتار تو زندگی مشترک هم وارد میشه.👌🏻✨ سالهای قبل ایام اربعین که میشد، با اشتیاق همسرم رو بدرقه میکردم تا راهی کربلا بشن. خودم شرایطش رو (با بچهی کوچیک) نداشتم، ولی میگفتم نور سفر شما به ما هم میرسه و همین طور هم بود. وقتی ایشون میرفتن (در کنار مشکلاتش) من هم حال خیلی خوبی داشتم و برکات معنویش رو حس میکردم. تو خونه وقتایی که بچهها با پدرشون درگیر میشن، من حتما طرف پدر رو میگیرم و بهشون چشمک میزنم که کوتاه بیا. اگه نشه سریع میرم وسط و میگم میشه من وساطت بچهها رو پیش شما بکنم؟ این یه قرار بین من و همسرم شده که موقع ناراحتی یکیمون وساطت میکنه و اون یکی قبول میکنه.😉👌🏻 گاهی خستگی خیلی بهم فشار میاره و احساس میکنم این حد از خستگی رو هیچوقت در زندگی نه تجربه نکردم و نه خواهم کرد. ولی چون همسرم همدلی میکنن و میدونم متوجه این فشارها هستن، برام آرامشبخش میشه. من هم میفهمم که چقدر سخته وقتی ایشون خسته از سرکار میان و نمیتونن استراحت کنن. یکی از کولش بالا میاد. یکی میگه بازی کن و... ولی سعی میکنیم انرژیمونو با همدیگه بیشتر کنیم و سختیها رو تحمل کنیم تا انشالله چند سال دیگه یه برداشت خوب داشته باشیم.😍🧡 #تجربیات_تخصصی #مادران_شریف_ایران_زمین
15 مهر 1400 15:49:38
2 بازدید
madaran_sharif
. #ز_منظمی (مامان #علی آقا ۴ساله و #فاطمه خانم ۳ساله) #قسمت_دوم امروز بریم سراغ داستان🤩 یه روز بنیاسرائیل به پیامبرشون گفتند: یه فرمانده برای ما تعیین کن تا با دشمنامون بجنگیم. پیامبر بنیاسرائیل طالوت رو به عنوان فرمانده برای اونها مشخص کرد ولی بنیاسراییل گفتند ما بیشتر از طالوت پول داریم، پس ما باید فرمانده باشیم. ولی پیامبر گفت مهم اینه که طالوت هم از شما قویتره، هم از شما داناتر. خلاصه که طالوت و بنیاسرائیل لشکر بزرگی جمع کردند و رفتن تا به دشمنشون جالوت حمله کنن. وسط راه وقتی لشکر طالوت نزدیک یه رودخونه شده بود خدا به طالوت گفت لشکرت رو امتحان کن تا بفهمی کدومشون قویتره. و به سربازات بگو وقتی به رودخونه رسیدین کسی آب نخوره. (میدونید ما ۲ مدل زور یا قدرت داریم یه زور بدنی داریم یعنی اون کسی قویتره که بتونه وسیلهی سنگینتری بلند کنه. اما یه زور و قدرت دیگه هم داریم که مال کساییه که قدرت روحی دارن، روحشون قویتره با ارادشون قویتره. یعنی کسی که وقتی چیزی دلش میخواد ولی میدونه نمیشه، بتونه جلوی خودش رو بگیره یا وقتی که کاری رو میدونه اشتباهه ولی دلش میخواد انجام بده، بتونه انجام نده. اینجا خدا میخواد ببینه از بین بنیاسرائیل کدوما ارادشون قویتره) خلاصه وقتیکه رسیدن به رودخونه بیشترشون آب خوردن ، زیاد هم خوردن.😱 فقط بعضیها تونستن جلوی خودشون رو بگیرن. و اونقدر قوی بودن که وقتی دلشون آب میخواست بتونن به خاطر حرف فرمانده آب نخورن. وقتی نزدیک سپاه دشمن رسیدن اونایی که آبخورده بودن از دیدن دشمن حسابی ترسیدن و به فرماندشون گفتن ما نمیتونیم با اینا بجنگیم، اینا خیلی از ما بیشترن، ما شکست میخوریم. راست هم میگفتند، دشمن از اونا خیلی بیشتر بود. اما اونایی که حرف طالوت رو گوش کرده بودند و آب نخورده بودند، گفتن ما باهاشون میجنگیم. درسته که ما از اونا کمتریم ولی ما خیلی قویتریم. چون خدا به ما کمک میکنه. اونایی که آبخورده بودن ، فرار کردن و رفتن. ولی اونایی که آب نخورده بودن، موندن و با دشمن جنگیدن. جالبتر اینکه توی جنگ هم برنده شدن.💪🏻 اگه گفتین چرا؟ چون آدم هایی که ارادههاشون قویتره و حرف خدا رو گوش میدن، خدا هم کمکشون میکنه. ما هم اگر دوست داریم روحمون قویتر بشه باید حواسمون باشه کارایی که دوست داریم، ولی اشتباهه رو انجام ندیم. تا بتونیم اراده خودمون رو قوی تر کنیم. ❗ادامه در کامنت❗ #روزنوشت_های_مادری #مادران_شریف_ایران_زمین
28 فروردین 1401 18:12:57
2 بازدید
madaran_sharif
. #قسمت_چهارم تلفنم رو برداشتم زنگ بزنم مامانم خوشحالش کنم که پیامی رو دیدم پرشور و هیجان انگیز! . #حج_عمره دانشجویی ۸۰ درصد تخفیف برای کاروانِ #نخبگان ثبت نام در لینک زیر...😍🤗 . شب با آقای همسر صحبت کردم و با وجود دودلیها، بالا پایین کردنِ خرج، وام و...، باتوکل برخدا ثبت نام کردیم... ماه بعد _با شروع دومین ترم مرخصی تحصیلیم_ خبردادن اسممون درومده.🤩 شک ندارم این نعمتِ بزرگ، روزیِ فرشتههای پاک و معصوم خونه بود و بس.👶👦 . یه دست میذارم سر رضا و یه دست روی شکم... عزیزای دلم! میخوایم بریم خونهی خدا 🕋 حرم امن الهی... راستی میدونید چرا به اونجا میگن خونه خدا؟!... داریم میریم عرض ادب کنیم خدمت #خانم_فاطمه_زهرا (س)، میدونید وقتی اونجاییم تولدشونه؟😇... میریم از پشتِ دربِ خانهشون بهشون سلام بدیم و تبریک بگیم!😍 چندروزی تو هوایی نفس بکشیم که #پیامبر_مهربانیها (ص)، #علی_مولا (ع)، عمار، یاسر... نفس کشیدند.❣ قدمگاهشون رو ببوییم و ببوسیم☺️ شمارش معکوس شروع شد...⏳ موعدِ دیدار فرا رسید.😍😍😍 وضع چندان مناسبی نداشتم، اما با توکل برخدا و عمل به توصیههای دکتر، دلمونو سپردیم دست صاحبش و با رضای ۷ ماهه، عازم #حج شدیم.🛫🕋 سفری پرماجرا؛ ما در #مدینه و ساک وسایل در #مکه😳 (آخه چرا ساک ما که بچه داریم؟!😆) مُحرِم که شدیم، باورم شد بالاخره روزیمون شده! نوبتی #زیارت🕌 نوبتی اعمال حج🕋 نوبتی غذا خوردن🍛 و گاهی نوبتی خواب😴 . از میعادگاهِ یار برگشتیم و تو خونهی پدری یه ولیمهی خودمونیِ ساده گرفتیم.☕️🍎🍛 . از بازار حرم حضرت عبدالعظیم مقداری سوغاتی در حد وسع خریدیم و رفتیم بازدید فامیل.😍 . دوماه گذشت... هرروز تو خونه، من و رضا بازیهای جورواجور میکردیم بازم دلمون میخواست بریم ددر.😐 . وقتی رضا میخوابید دیگه نمیخوابیدم.💪😄 مطالب مربوط به رشد، سلامت جسمانی و رفتاری، بازی و...مربوط به ماههای آینده و خصوصا دوران دوتایی شدنشون😍 رو میخوندم.📚📝 . ۱۰ ماهه بود که از خوابگاه در اومدیم.💪 خرد خرد اثاث جمع کردیم که نه آرامش طاها کوچولو تو جای گرم و نرمش بهم بخوره و نه خواب و خوراک رضا بهم بریزه؛ به رضا خوش میگذشت! تو کشوهای خالی مینشست، وسایل پنهان رو کشف میکرد! _البته دو مورد بریز بشکن داشت😕_ یه مورد هم رفت زیر سونامیِ لباسا! البته قبل اینکه کارش به جیغ و هوار برسه، تو بغلم بود.😉 . رفتیم #محله_ی_شلوغ، 📣🗣 سرزنده😄 و البته آلوده😷 (همه خوبیها یه جا جمع نمیشه که😒) دودششهام شنگول شدند.😃 . #ط_اکبری #هوافضا90 #تجربیات_تخصصی #قسمت_چهارم #حج #اثاث_کشی #مادران_شریف
09 دی 1398 16:14:41
0 بازدید
مادران شريف
0
0
. #م_نیکبخت (مامان #ابوالفضل ۱۳/۵ ساله، #زهرا ۵/۵ ساله، #محمدجواد ۱ سال و ۹ماهه، #حلما ۱۰ماهه) . از یک خانوادهی هفت نفرهی گلپایگانی و متولد ۶۴ ام.😌 . خواهر بزرگم ۱۵ سالگی ازدواج کردن و من هم بعد از ایشون، سال ۸۳ تو ۱۸ سالگی ازدواج کردم. (قبل از کنکور) . همسرم متولد ۵۸ و دامپزشک بودن. با اینکه از اقوام نسبتا دورمونن ولی هیچکدوم همو ندیده بودیم😅 . همون سال کنکور دادم و دانشگاه قبول شدم، ولی به دلایل مختلف مثل نداشتن انگیزهی کافی برای رفتن به شهر دور و عدم تحمل دوری از خانواده نرفتم. . یک سال عقد بودیم و تو این مدت، نزدیک خونهی پدر مادرامون، یه خونه ساختیم و بعد از اون با یه مراسم معمولی عروسی کردیم. . اول زندگی از سر بیکار نبودن پیش یه استاد نقاشی رفتم و ثبت نام کردم. یه جلسه بیشتر کلاس نرفته بودم، که امام رضا (علیهالسلام) ما رو طلبیدن🤩 و به عنوان ماه عسل، رفتیم مشهد و این اولین سفر متاهلیمون بود که خیلی خاطرهانگیز و عالی بود.🥰 . بعد از برگشتمون از زیارت خواستم دوباره برم کلاس، ولی استاد محل کلاس رو عوض کرده بودن و من هم که شمارهای از ایشون نداشتم، دیگه دنبالش نرفتم. خلاصه برای نقاش شدن، فقط استعدادش رو داشتم ولی انگیزه نه😁 . بعد اون، اوقات بیکاریم رو به بافت فرش (به کمک خواهرشوهرم) و کارهای دیگه گذروندم. میشه گفت اون روزا رو یه جورایی فقط گذروندم.😕 واقعا اگه تجربهی حالا رو داشتم با اون اوقات چه کارا که نمیکردم... . خدا خواست خیلی عمرم رو به باد ندم و ۹ ماه بعد از ازدواج باردار شدم. . از وقتی متوجه بارداری شدیم، برکت از زمین و آسمون به طرفمون سرازیر شد. تموم قرضهای خونه رو دادیم😊 ماشین خریدیم و کلی پس انداز کردیم💶 . تو بارداری، فرشبافی میکردم، تو باغچهمون سبزی و صیفی می کاشتم، و به خانواده ی همسرم و پدر ومادرم تو برداشت بعضی محصولات مثل انگور کمک میکردم. . فروردین ۸۶ ابوالفضل کوچولو به دنیا اومد. . بعد از اون به دلایلی تصمیم گرفتیم فقط یه بچه داشته باشیم، مثلا: راحت باشیم😎 تبلیغات علیه بچه و فرزندآوری روی ما موثر بود🧐 برای زایمان پسرم سزارین شده بودم😷 کمتجربگی و بلد نبودن خیلی چیزا تو فرزند پروری و البته توصیه ی بزرگترها🤨 (با وجود اینکه هر دو خانوادهی ما پر جمعیت بودن، ۸ فرزندی و ۵ فرزندی، ولی تحت تأثیر تبلیغات وسیع مراکز بهداشت و تلویزیون قرار گرفته بودن) . . بعد از مدتی، از طریق یکی از دوستان با استادی آشنا شدم که دید ما رو کاملا در مورد فرزندآوری و کلا سبک زندگی عوض کردن. . . #قسمت_اول #تجربیات_تخصصی #مادران_شریف_ایران_زمین