پست های مشابه

madaran_sharif

. #ف_جباری (مامان زهرا ۲ سال و ۹ ماهه و هدی ۶ ماهه) دیروز با بچه‌ها رفته بودیم بیرون.👩‍👧‍👧 هدی توی آغوشی، زهرا هم به دلایلی توی کالسکه بود و در شرایطی نازش بالا گرفت و تقاضای بغل کرد.👧🏻 در همون لحظات ندایی از اطراف رسید 😀 📣 که آخی بیچاره چقدر سخته‌شه با دو تا بچه.😔 باید می‌گفتم: - تازه کجاشو دیدین؟🤪 اما گفتم: -من بیچاره نیستم.😌 وقتی به هم‌بازی شدن و هم‌دم شدن این دو دلبر فکر می‌کنم، این سختی برام آسون می‌شه‌. من از فکر کردن به خوشبختی این دو خواهر از داشتن هم، چشمام قلبی می‌شه و هیجان‌زده می‌شم.😍 البته همه‌ی اینارو در درونم گفتم و همون‌جا راهو کج کردم به سمت بقالی و پارک و حظ دنیا رو با دخترا بردن.😀🎡🍭 پ.ن۱: بیاین با هم "یه کلمه" از دعای حیات طیبه‌‌ی حضرت مادر (سلام‌الله‌علیها) رو بخونیم: اللهم صل علی محمد و آل محمد و یَسِّرلِی...🌼 خدا جون برام "آسونش کن"! یعنی چی؟ به نظرتون آسون یا سخت بودن کار چقدر به خود اون کار بستگی داره؟ چه کارها که ساده‌ن ولی مدت‌ها به تعویق می‌افتن و انجام نمی‌شن و چه کارها که سختن ولی راحت انجام می‌شن. پس آسونی و سختی به چیه؟ به دوست داشتن اون کاره؟👌🏻 یا به باور داشتنشه؟ مثلاً باور به اینکه نخوابیدن بعد نماز صبح برای ایجاد تحول تو زندگی من ضروریه.😀 یا باور به این‌که دکتر رفتن برای پاکسازی بدن و رعایت دستوراتش نیاز منه، چون باید خودمو بازیابی کنم تا بتونم اهدافم رو دنبال کنم. نگاه صفر و یکی رو هم کنار بذاریم☝🏻 مشخصاً هر اندازه که باور به یقین نزدیک‌تر باشه و انگیزه متعالی‌تر، تداوم و پیش‌رفتن در مسیر هدف هم بهتر می‌شه و بالعکس. (مثلاً دوست داشتن هم سطحی از باوره ولی اونقدر سطحیه که به ندرت منجر به عمل و تداوم در اون می‌شه) پس! "یَسِّرلِی" در دعای حضرت مادر یعنی... ما را معتقد گردان، ما را بیانگیزان... تا بر ما آسان شود هر سختی.❤ پ.ن۲: حرفای پ.ن قبلی رو از یه برنامه تلویزیونی الهام گرفتم که تو عکس تگشون کردم.😁 پ.ن۳: من بارها هر دوطرف از جمله‌های بالا رو زندگی کردم؛ یکیش همین بچه🙃 🤯 بچه‌داری سخته آقا! سخخت...🥵 آوردنش یه طرف، داریدنش یه طرف دیگه! نیکو داریدنش که دیگر هیچ! خدایی بچه‌داری رو با چه انگیزه‌‌ای آسونش کردین؟🤪 کامنت بذارین انگیزه‌ها رو به هم منتقل کنیم.😇 پ.ن۴: حالا چه‌جوری باورمند بشیم؟!🤔🙄 یه راهش همین دعاست! فعلا بریم دعا کنیم ...🚶‍♀️🤲🏻 #روزنوشت_های_مادری #صحیفه_فاطمیه #عصر_شیرین #شبکه_افق #هانی_چیت_چیان #مادران_شریف_ایران_زمین

24 خرداد 1400 17:13:36

1 بازدید

madaran_sharif

. #قسمت_اول . #پ_بهروزی شروع فعالیت علمی من😏 ورود به پیش دبستانیِ تو کوچمون بود😅و این همزمان شد با اتفاق میمون 🐒 و مبارک✨ تولد داداش کوچولوی من💓🚼. یعنی همه‌ی توجه‌ها و انرژی‌ها معطوف به ایشون👶🏻 شد و من از همون عنفوان کودکی رو پای خودم ایستادم🏂👧🏻و این شروع خیلییی خوبی بود برای من.😊👼🏻 . از همون ابتدایی تقریبا همیشه با کم‌ترین تلاش😅 (نسبت به هم‌کلاسی‌هام) بیشترین نمره و به تبع بیشترین توجه رو از طرف اولیای مدرسه دریافت می‌کردم.😁قطعا دلیلش نابغه بودنم نبود، بلکه من همیشه تو یه مدرسه‌ی خیلی معمولی درس می‌خوندم، که تنها ملاک انتخابش نزدیک بودن به خونمون بود😆 (هنوز هم این تصمیم خانوادم رو تحسین می‌کنم و‌ ازشون ممنونم💕💐) . در حدی این ملاک تو‌ ذهن من اعتبار پیدا کرده بود، که حتی برای انتخاب دانشگاه هم نمی‌تونستم نادیده بگیرمش 😯 و از سال اول دبیرستان خودمو دانشجوی ریاضیِ «نزدیکترین دانشگاه سراسری به خونمون» می‌دونستم.😅 . و اما چرا ریاضی؟من از کلاس چهارم ابتدایی، یعنی وقتی که ۱۰ ساله بودم تصمیم گرفتم که ریاضی بخونم📐📖📉و علتش لذت وافری بود که از کلنجار رفتن با مسائل ریاضی و فهمیدنشون می‌بردم. و این لذت رو با چیز دیگه‌ای تجربه نکرده بودم.البته از همون سال چهارم با کتاب ریاضی مدرسه اقناع نمی‌شدم و به کلاس‌های متفرقه می‌رفتم که ریاضی رو‌ جلوتر از مدرسه بخونم. . خلاصه که تقریبا هرکس با من در ارتباط بود از دوست و فامیل اینو می‌دونست، ولی شاید هیچ‌کس فکر نمی‌کرد برای انتخاب رشته‌ی دانشگاه هم ریاضی رو به مهندسی ترجیح بدم. (چرا واقعا باکلاس بودن رشته برای خیلیییی‌ها ملاک انتخابه!؟؟!! 🐑) . خانواده‌ی خودم با رشته‌ی مورد علاقه‌م کنار اومدن، ولی نمی‌تونستن با ملاکِ نزدیک بودن دانشگاه کنار بیان😒 (خودشون این ملاک رو‌ برا من نهادینه کرده بودن خب😁ولی دقیق نهادینه نکرده بودن ظاهراً😅) این شد که به هر ضرب و زوری💪🏻👊🏻 من رو وادار کردن انتخاب اول رو ریاضی شریف بزنم. و به خاطر رتبه‌ام از همون لحظه‌ای که دکمه‌ی ثبت انتخاب رشته رو زدم بر همگان معلوم بود که من دانشجوی ریاضی شریف خواهم شد.😶 (حس خودم، خانواده و بقیه تو اون لحظات خیلی مبهم بود😄😁) . سال اول دانشجویی به شناسایی تشکل‌ها و مجموعه‌های فرهنگی و البته کنار اومدن با جو سنگین درسی گذشت. و البته چون تو دبیرستان تجربه‌ی کار تشکیلاتی داشتم، همون سال اول مسئولیت‌هایی هم به عهده گرفتم. . تابستون اون سال، ایام خواستگارخیزی بود.😅... . #پ_بهروزی #ریاضی۹۱ #تجربیات_تخصصی #مادران_شریف #علوم_پایه

30 دی 1398 16:45:54

0 بازدید

madaran_sharif

#م_زادقاسمی (مامان #فاطمه_سادات ۱۷ ساله، #سیده_ساره ۱۲ ساله، #سید_علی ۸ ساله و #سید_مهدی ۵ ساله) #قسمت_یازدهم همسرم از اول شغلشون طوری بود که زیاد سفر بودن، الانم ممکنه غیبت‌هاشون مکرر و طولانی باشه و ماموریت‌هایی داشته باشن که ما نتونیم همراهشون باشیم! با این اوصاف عمده مسئولیت بچه‌ها با منه، مثلا فاطمه سادات به کمک نیاز داره، بچه‌ها مدرسه میرن، مریض می‌شن، تو زمان‌ غیبت همسرم خرید هم با منه! گاهی مهمون داریم و چیزی تو خونه نیست و باید برنامه‌ریزی کنم که هم خرید کنم و هم خونه مرتب باشه هم درس و غذای بچه‌ها رو به راه باشه، هم آماده پذیرایی از مهمون باشم تو زبون ممکنه آسون به نظر بیاد که نمیاد😁 ولی در عمل خیلی سخت و فشرده می‌شه❗️ البته من گلایه ای ندارم.☺️ چون وقتی با قدرشناسی و محبت همسرم مواجه می‌شم خستگی از تنم درمیره، دلگرم می‌شم و انگیزه می‌گیرم. وقتایی که هستن جلوی بچه‌ها صمیمانه از من تشکر می‌کنن. این رفتارشون خیلی مؤثره که تو این مسیر نشکنم و با جریان پرتلاطم این زندگی همراه بشم. در مورد این که من چه کارایی برای بچه‌ها انجام میدم باهاشون حرف می‌زنن، می‌گن جایگاه مادر خیلی مهمه و با این رفتارشون هم درس مهمی به بچه‌ها میدن، هم من رو به لحاظ عاطفی تامین می‌کنن.❤️ با وجود اینکه غیبتشون زیاده اما نقش اصلیشون رو به عنوان تکیه‌گاه، به درستی انجام می‌دن. به نظرم یکی از مهم ترین دستاوردهای خانواده‌مون اینه که همسرم جایگاه امام و رهبر رو توی خانواده دارن و بچه ها ولایت پذیری رو توی خونه تمرین می‌کنن!👌 من و بچه ها خیلی براشون احترام قائلیم. در عین اینکه رابطه‌مون سرشار از محبته.😊 منم به ایشون به خاطر اهداف و آرمان‌هایی که دارن افتخار می‌کنم، و خدا رو شاکرم جایگاه خودشون رو در جبهه حق خوب تشخیص دادن.😊 جدا از رابطه همسری که خیلی صمیمانه هست، به خاطر مسیری که تو زندگی انتخاب کردن، برام مثل استاد هستن و بهشون اعتماد دارم.😇 همیشه نگاه جامع و کاملی به مباحث تربیتی دارن واسه همین همیشه احساس میکنم یه دایرة المعارفی از دانش‌های مختلف در زندگی کنارم هست.😁 بااینکه حضور فیزیکی کمی دارن اما وقتی هستن سعی می‌کنن ارتباطشون با بچه‌ها زیاد باشه. باهم پارک و سفر بریم و بچه‌ها محیط‌های مختلف رو تجربه کنن‌. از رابطه محترمانه پدر و مادرم با هم خیلی الگو گرفتم.👌 یادمه همیشه مسائل رو بین خودشون و یواشکی حل می‌کردن.😉 ما هم اجازه نمی‌دیم اختلافی اگه هست به بچه ها منتقل بشه و الحمدلله بچه‌ها جز رابطه خوب چیزی بینمون ندیدن.🤲🏻 #تجربیات_تخصصی #مادران_شریف_ایران_زمین

07 اسفند 1400 19:18:05

1 بازدید

madaran_sharif

. #قسمت_پنجم #ش_رهبر (مامان سه پسر ۹، ۶ و ۳ ساله) . خدا رو شکر کارم منعطف بود و نقش مادری من رو هم به رسمیت می‌شناختن.😊 یه کار پژوهشی در حوزه‌ی زن و خانواده بود که اکثرش رو توی خونه انجام می‌دادم و گاهی هم که جلسه داشتیم، می‌تونستم بچه‌ها رو با خودم ببرم توی جلسه یا مهد همون‌جا بذارمشون.👶🏻👦🏻 . پسر دومم رو از شیر و پوشک گرفتم و دیگه به بچه‌ی سوم فکر می‌کردم. دوست داشتم قبل از اینکه پسر اولم مدرسه‌ای بشه، بچه‌ی سوم هم به دنیا بیاد و از آب و گل در بیاد. چون فکر می‌کردم زایمان و نوزادداری در کنار بچه کلاس اولی، برام سخت باشه.😅 . اما همسرم می‌گفتن هنوز زوده. چون دانشجوی دکترا بودن و سرشون شلوغ بود و می‌گفتن شاید نتونم و وقت نشه خیلی کمکت کنم. اما بعد از یه مقدار گفتگو ، قانع شدن خدا رو شکر. پسر سومم فروردین ۹۷ به دنیا اومد، به فاصله‌ی ۳ سال از قبلی.😍 . برای زایمان رفتم شهرستانمون. زایمان سزارین سختی بود و بعدش هم تا مدتی به خاطر عفونت بخیه‌ها، تب و لرز داشتم.🤒 زود برگشتیم تهران و چون حالم خوب نبود، مامانم هم باهام اومدن و چند وقتی پیشم موندن و کمک کردن. . هنوز یه ماه از زایمانم نگذشته بود که صاحب‌خونه گفت باید تخلیه کنید. روزهای خیلی سختی داشتیم. ماه رمضان هم بود و همسرم خیلی اذیت شدن. شبا باید می‌رفتن دنبال خونه می‌گشتن. محدودیت انتخابمون هم بیشتر شده بود با ۳ تا بچه.😕 . خلاصه به هر سختی که بود اسباب‌کشی کردیم. ناراحت بودم و نگران از اینکه دوباره سال‌های بعد هم با همین مشکل مواجه بشیم. . چند وقت بعدش همسرم دکتراشون رو تموم کردن و کارشون رسمی شد و خدا رو شکر درآمدمون بیشتر شد. مدتی بعد هم به طرز باورنکردنی شرایط جور شد و تونستیم خونه بخریم.🤩 هیچ‌کدوم اصلا فکرشم نمی‌کردیم. ولی می‌دونستیم همه‌ش به برکت بچه‌ها و لطف خدا بوده. . همسرم وقتشون آزادتر شده بود و بیشتر با بچه‌ها بازی می‌کردن.☺️ بازی‌های هیجانی و پرتحرکی که فقط از عهده پدر و پسرا برمیاد و من هیچ‌وقت از این مدل بازیا باهاشون نمی‌کردم. گاهیم با هم می‌رفتن دوچرخه‌سواری و منم توی خونه یه استراحتی می‌کردم. . پسر سومم خیلی به همسرم وابسته بود و دوست داشت باباش بهش غذا بدن بخوره. تا الآنم همینطوره. قصه‌های شب، قبل خواب، رو هم همسرم براشون تعریف می‌کردن. خلاصه با اینکه ساعت حضورشون توی خونه، بازم کم بود و ۸ شب می‌اومدن، ولی از نظر کیفی جبران می‌کردن.👌🏻 بچه‌ها هم دیگه می‌دونستن که بابا صبح می‌رن سرکار و شب میان و اینو پذیرفته بودن. . . #تجربیات_تخصصی #مادران_شریف_ایران_زمین

24 دی 1399 16:40:50

0 بازدید

madaran_sharif

. #قسمت_نهم #ک_موسوی از اون مامانای سخت‌گیر نیستم. فعلاً قوانین خونه‌مون کمه. چون بچه‌ها اگه آزادی بیشتری داشته باشن، اعتماد به نفس و خلاقیتشون افزایش پیدا می‌کنه.😊 زهرا که خیلی کوچیک بود، یه زیرانداز می‌نداختم و ظرف غذا رو می‌ذاشتم جلوش! (البته مقدار کمی غذا توی ظرف بود) اونم تا دلتون بخواد کثیف کاری می‌کرد.😝 همسرم اوایل دوست داشت بچه تمیز و مرتب غذا بخوره.🤨 بعد که با هم چند تا مطلب در مورد استقلال بچه در غذا خوردن خوندیم، ایشونم راضی شد.👌🏻 دیگه این چالش رو سر مریم و نرگس نداشتیم. اما! نرگس از همون اول از کثیف کاری بدش می‌اومد و مثل خواهراش عمل نکرد.😄 بچه‌ها تا غروب هر بازی‌ای بخوان انجام می‌دن ولی قبل از اومدن بابا، همه با هم خونه رو جمع می‌کنیم.😊 این یه قراره! چند تا سرود هم پخش می‌کنم. هم سرودها رو حفظ می‌شن هم با سرعت بیشتری جمع می‌کنن.😜 یکی از چالش‌های خونه‌داریم اینه: غذا چی بپزم؟!😅 الان سعی کردم برنامه‌ی غذایی یک هفته رو از قبل بنویسم یا حداقل روز قبل برای ناهار و شام فردا برنامه داشته باشم. اگه بشه سعی می‌کنم تو زمان تهیه ناهار، مقدمات شام رو هم آماده کنم تا وقت آزاد بیشتری پیدا کنم.👌🏻 تو اعیاد مذهبی سعی می‌کنیم برای بچه‌ها خاطره خوشی بسازیم. گاهی اوقات با هم کیک و ژله درست می‌کنیم، هدیه می‌خریم یا می‌ریم گردش. و اما❗ برنامه‌های پدر فرزندی هم داریم.😃 گاهی دخترا با باباشون می‌رن کتاب می‌خرن. بعضی شبا هم براشون می‌خونه. به خاطر اهمیت رابطه‌ی خوب پدر و دختر، مخصوصاً دختر نوجوون، گاهی همسرم دخترا رو نوبتی می‌بره بیرون. یه اردوی دو نفره‌ی قشنگ.🌷 از همه بیشتر دختر اولم که نوجوونه این اردوهای دو نفره رو دوست داره. گفتم نوجوونی... امان از نوجوونی❗️ کلا بچه‌ها یه مدل دیگه می‌شن. مثلاً به خیلی چیزا انتقاد می‌کنن. گاهی اوقات از شنیدن انتقادهاش اذیت می‌شدم.😞 ولی با مطالعه‌ی بیشتر متوجه شدم اقتضای سنشونه. توی این سن بچه‌ها دنبال هویتشون می‌گردن. پس خیلی چیزا رو زیر سوال می‌برن! سعی می‌کنم به حرف‌هاش خوب گوش بدم و زود عکس‌العمل نشون ندم.👌🏻 خیلی وقتا که با آرامش به حرفاش گوش می‌دم، انگار آروم می‌شه و دیگه اون حرفا رو تکرار نمی‌کنه. گاهی اوقات تاییدش می‌کنم و برای حل مشکلش کمکش می‌کنم تا احساس بهتری پیدا کنه.☺️ گاهی اوقات هم از پدرش یا کسانی که دخترم دوستشون داره، می‌خوام به صورت غیر مستقیم در مورد موضوع باهاش صحبت کنن. در کنار این تلاش‌ها، بعد از هر نماز بچه‌ها رو دعا می‌کنم.🤲🏻 #تجربیات_تخصصی #قسمت_پایانی #مادران_شریف_ایران_زمین

09 خرداد 1401 16:01:27

5 بازدید

madaran_sharif

. شروع سال نوی میلادی ۲۰۱۹🎄 هلند بودیم. . هوا شدیدا سرد🥶 بود و پسرم مریض🤧 شد، تجربه جالبی برامون نبود😒 . برای تعطیلات امسال، تصمیم گرفتیم از فرصت استفاده کنیم و سری به خانواده‌ها بزنیم.😍👨‍👩‍👧‍👦 . یک ماهی که ایران بودیم خيلی پرماجرا بود... ماجراهایی که برای ما خیلی چیزها رو یادآوری، و بعضی از میثاق‌ها رو در قلبمون محکم‌تر کرد.❣️ . از روزی که پامون رو توی هلند گذاشته بودیم، نیتی جز برگشتن نداشتیم. برگشتن و ساختن ایرانی آباد‌تر با علم و توانی بیشتر⁦💪🏻⁩ . و این هدف رو مدام برای خودمون تکرار می‌کردیم... . وقتی دوستان دیگه‌ای رو می‌بینیم که اینجا موندگار شدند، به خودمون یادآوری می‌کنیم چه چیزهای با ارزشی در کشورمون💖 داریم، و کشورمون هم چقدر به ما نیاز داره... . یادآوری‌ برای این‌که، رفاه دنیایی اینجا، ممکنه ته دل هرکسی رو قلقلک بده... خونه🏠، ماشین🚙 و همه‌ی حداقل‌های مادی فراهمه. . . بعد از حدود یک‌سال و نیم که از آخرین زیارتمون می‌گذشت، امام رضا جانمون، ما رو به حرم امن خودش دعوت کرد.💖😢 . روز ورود ما به مشهد، مصادف شد با تشییع با شکوه و میلیونی حاج قاسم❤😢 . شهادت #حاج_قاسم مثل یک تندباد، پرده‌ها رو، از روی حقایق عالم کنار زد. . و این‌جا بود که یک بار دیگه خیلی از چیزها برای من یادآوری شد.💗 . عظمت کشورم🇮🇷 عظمت کسانی که زندگیشون رو، فدای آرامش ما کردند🌷 و دِینی که تا آخر عمر به گردن تک‌تک ماها هست... . . بعضی احساسات بیان کردنی نیست و فقط حس کردنی است. . اثر خون #شهید🥀... تو رو فرا می‌خونه به رنج و سختی ظاهری، که در عمق آن #لذتی_وصف_نشدنی است💟 لذتی برتر از تمام لذات مادی... . و کسی که اون رو نچشیده یا درک نمی‌کنه، به تو برچسب دیوانه می‌زند... . کما اینکه زدند... هرکس تصمیم ما مبنی بر برگشتن رو می‌شنید، با نگاهی عاقل اندر سفیه نگاهمان می‌کرد.😕🙄 . و کاش مصداق کلام امیرالمؤمنین✨ باشیم؛ جایی که درباره متقین می‌فرمایند: . یَقولُ لَقَد خُولِطوا؛ وَ لَقَد خالَطَهُم اَمرٌ عَظيم مى‌گویند آنها دیوانه‌اند؛ در حالیکه امرى عظيم آنان را بدین حـال درآورده... 💟 . و همه‌ی این‌ها باعث شد محکم‌تر از قبل⁦💪🏻⁩، قدم برداریم⁦✊🏻⁩... برای هر وظیفه‌ای که به عهده‌ی ماست... برای هر نوع جهادی که در حال انجامش هستیم... . می‌خواد مادری🤱🏻⁩ کردن باشه، یا درس⁦👩🏻‍🎓⁩ خوندن، تحقیق💻 کردن، و یا هر نقش دیگه‌ای که بر عهده‌ی ماست... . . و این داستان ادامه دارد... زندگی همچنان جاریست....💦 . . #ز_م #تجربیات_مخاطبین #تجربیات_تخصصی #قسمت_پایانی #مادران_شریف_ایران_زمین

16 فروردین 1399 17:12:40

0 بازدید

مادران شريف

0

0

. #پ_شکوری (مامان #عباس ۲سال و ۱۰ماهه و #فاطمه ۱سال و ۴ماهه) . یادمه بعد به دنیا اومدن عباس تا چندین ماه کتاب خاصی نخوندم. به جز یکی دو تا داستان و رمان. اونم نصفه موند آخرش.😢 . شرایط جدیدی بود برام و فکر می‌کردم دیگه با بچه‌ی کوچیک نمی‌شه کتاب خوند. البته عباس هم تقریبا شبا بد می‌خوابید و تا نیمه‌های شب بیدار بود و منم حسابی بدخواب و بی‌خواب شده بودم و تو وقتای آزاد فقط به خواب فکر می‌کردم.😅🙈 . شاید ۵ یا ۶ ماهی به همین منوال گذشت ولی حس بدی داشتم از اینکه نتونستم تو این مدت کتاب بخونم! حس می‌کردم دیگه از دوران دانشجویی و کتاب‌خوانی به کلی فاصله گرفتم و ناراحت بودم برای خودم...😓 . . تا اینکه یه سری اتفاق خوب توی زندگیم افتاد. از طریق دوستام با چندتا دوره‌ی مطالعاتی آشنا شدم. اولش فکر می‌کردم که اینم احتمالا مثل بقیه‌ی کتابای بعد تولد عباس، قراره نصفه و نیمه ول بشه وسط راه.🤭 ولی خداروشکر سخت‌گیری مسئولین دوره‌ها به قدر کافی بود و انگیزه‌م رو برای ادامه‌ش بیشتر می‌کرد. . روزی حدود ۲۰ دقیقه مطالعه بود فقط. البته گاهی عقب می‌موندم از برنامه و آخر هفته‌ها یا توی تعطیلات جبران می‌کردم. . بعد یک سال دیدم که به همین بهونه، کلی کتاب خوب خوندم. کتابایی که همیشه دوست داشتم بخونم ولی انگیزه‌ی کافی براش نداشتم و فکر می‌کردم با بچه نمی‌شه این‌همه کتاب خوند. . خلاصه راهش رو پیدا کردم⁦👌🏻⁩ اگر بخوام یه مجموعه کتاب که بهش علاقه و نیاز دارم رو بخونم، باید دنبال یک دوره‌ی مطالعاتی باشم.😁 دوره‌های رسمی یا حتی دوره‌های دوستانه. که مثلا با پنج نفر از دوستای پایه قرار بذاریم و روزانه یه مقدار مشخصی از کتاب رو بخونیم و به هم گزارش بدیم از مطالعاتمون. . . بعد از یه مدت هم آدم عادت می‌کنه به منظم و روزانه کتاب خوندن. یعنی حتی می‌شه تک‌نفره هم یه کتاب رو با برنامه‌ی منظم روزانه یک ربع، در عرض کمتر از یک ماه تموم کرد. . و این خیلییی حس خوبی می‌تونه داشته باشه برای یک مامان.😍 حس رشد، حس پویایی، حس افزایش معلومات و دانش، و... . . احوالات کتابخونی شما چطوره مامانا؟ قبل مامان شدن بیشتر کتاب می‌خوندید یا بعد از مامان شدن کتاب‌خون‌تر شدید؟😇 ترجیح می‌دید تکی کتاب بخونید یا جمعی؟ تا حالا دوره‌های مطالعاتی رو تجربه کردید؟ چیا خوندید؟ دوره‌هایی که شرکت کردید رو به ماهم معرفی کنید توی بخش نظرات. . . پ.ن: کتابای توی عکس بخشی از کتاب‌های دوره‌های مطالعاتی هست که تونستم شرکت کنم.😍 . . #کتابخوانی #دوره_مطالعاتی #روزنوشت_های_مادری #مادران_شریف_ایران_زمین

شما میتوانید مطالب بیشتری از صفحات محتوایی و دیگر صفحات بامانو بخوانید

برای دسترسی نامحدود به مطالب و استفاده از امکانات دیگر اپلیکیشن بامانو مانند ساخت آلبوم خانوادگی، اپلیکیشن بامانو را نصب کنید. با عضو شدن شما از محتواهایی پشتیبانی میکنید که دوست دارید بیشتر از آن ها مطلع باشید

madaran_sharif

مادران شريف

0

0

. #پ_شکوری (مامان #عباس ۲سال و ۱۰ماهه و #فاطمه ۱سال و ۴ماهه) . یادمه بعد به دنیا اومدن عباس تا چندین ماه کتاب خاصی نخوندم. به جز یکی دو تا داستان و رمان. اونم نصفه موند آخرش.😢 . شرایط جدیدی بود برام و فکر می‌کردم دیگه با بچه‌ی کوچیک نمی‌شه کتاب خوند. البته عباس هم تقریبا شبا بد می‌خوابید و تا نیمه‌های شب بیدار بود و منم حسابی بدخواب و بی‌خواب شده بودم و تو وقتای آزاد فقط به خواب فکر می‌کردم.😅🙈 . شاید ۵ یا ۶ ماهی به همین منوال گذشت ولی حس بدی داشتم از اینکه نتونستم تو این مدت کتاب بخونم! حس می‌کردم دیگه از دوران دانشجویی و کتاب‌خوانی به کلی فاصله گرفتم و ناراحت بودم برای خودم...😓 . . تا اینکه یه سری اتفاق خوب توی زندگیم افتاد. از طریق دوستام با چندتا دوره‌ی مطالعاتی آشنا شدم. اولش فکر می‌کردم که اینم احتمالا مثل بقیه‌ی کتابای بعد تولد عباس، قراره نصفه و نیمه ول بشه وسط راه.🤭 ولی خداروشکر سخت‌گیری مسئولین دوره‌ها به قدر کافی بود و انگیزه‌م رو برای ادامه‌ش بیشتر می‌کرد. . روزی حدود ۲۰ دقیقه مطالعه بود فقط. البته گاهی عقب می‌موندم از برنامه و آخر هفته‌ها یا توی تعطیلات جبران می‌کردم. . بعد یک سال دیدم که به همین بهونه، کلی کتاب خوب خوندم. کتابایی که همیشه دوست داشتم بخونم ولی انگیزه‌ی کافی براش نداشتم و فکر می‌کردم با بچه نمی‌شه این‌همه کتاب خوند. . خلاصه راهش رو پیدا کردم⁦👌🏻⁩ اگر بخوام یه مجموعه کتاب که بهش علاقه و نیاز دارم رو بخونم، باید دنبال یک دوره‌ی مطالعاتی باشم.😁 دوره‌های رسمی یا حتی دوره‌های دوستانه. که مثلا با پنج نفر از دوستای پایه قرار بذاریم و روزانه یه مقدار مشخصی از کتاب رو بخونیم و به هم گزارش بدیم از مطالعاتمون. . . بعد از یه مدت هم آدم عادت می‌کنه به منظم و روزانه کتاب خوندن. یعنی حتی می‌شه تک‌نفره هم یه کتاب رو با برنامه‌ی منظم روزانه یک ربع، در عرض کمتر از یک ماه تموم کرد. . و این خیلییی حس خوبی می‌تونه داشته باشه برای یک مامان.😍 حس رشد، حس پویایی، حس افزایش معلومات و دانش، و... . . احوالات کتابخونی شما چطوره مامانا؟ قبل مامان شدن بیشتر کتاب می‌خوندید یا بعد از مامان شدن کتاب‌خون‌تر شدید؟😇 ترجیح می‌دید تکی کتاب بخونید یا جمعی؟ تا حالا دوره‌های مطالعاتی رو تجربه کردید؟ چیا خوندید؟ دوره‌هایی که شرکت کردید رو به ماهم معرفی کنید توی بخش نظرات. . . پ.ن: کتابای توی عکس بخشی از کتاب‌های دوره‌های مطالعاتی هست که تونستم شرکت کنم.😍 . . #کتابخوانی #دوره_مطالعاتی #روزنوشت_های_مادری #مادران_شریف_ایران_زمین

شما میتوانید مطالب بیشتری از صفحات محتوایی و دیگر صفحات بامانو بخوانید

برای دسترسی نامحدود به مطالب و استفاده از امکانات دیگر اپلیکیشن بامانو مانند ساخت آلبوم خانوادگی، اپلیکیشن بامانو را نصب کنید. با عضو شدن شما از محتواهایی پشتیبانی میکنید که دوست دارید بیشتر از آن ها مطلع باشید

پست های مشابه

برو به اپلیکیشن