پست های مشابه

madaran_sharif

. این خانواده‌ی دوازده نفره رو یادتونه؟!😍 (ویدئوی قبلیشون رو توی igtvها می‌تونین ببینین) . این کلیپ ماجرای یه روز متفاوت این خانواده رو نشون می‌ده؛ ده ساله که هر دوشنبه این خانواده به دو قسمت نامساوی تقسیم می‌شن😅 . مامان و چهار تا از بچه های بزرگ می‌رن کلاس👩🏻👱🏻‍♂👱🏻‍♂👱🏻‍♀👱🏻‍♀ بابا و شش تا بچه‌ی کوچیک می‌مونن خونه👨🏻👶🏻👦🏻👶🏻👦🏻👶🏻👦🏻 . یه روز که استثنائا کلاس دوشنبه تعطیل بوده، مامان خانواده، ماجرای بابا و بچه‌ها رو به تصویر کشیده. . بعد دیدن کلیپ حتما بهمون بگید برداشتتون چیه؟ کجاهاشو دوست داشتید؟😍 یا کجاهاشو خوشتون نیومد؟!😕 . مامان‌هایی که می‌شناسید رو زیر این پست خبر کنید تا اون‌ها هم کلیپ رو ببینن و نظراشونو بشنویم. . ❗️❗️به دلیل محدودیت‌های اینستاگرام این ویدئو رو دو قسمت کردیم، ادامه‌ش رو توی قسمت igtv های مادران شریف ایران زمین ببینید.❗️❗️ . پ ن۱: طبیعتاً همه‌ی محتوای این کلیپ مورد تایید ما نیست.😉 . پ ن۲: این کلیپ توسط دو تا از اعضای خوب مادران شریف آماده و زیرنویس شده و برای اولین بار همین‌جا منتشر می‌شه😀 ویژه‌ی مخاطبای خوب مادران شریف 🌸 . . #مادران_شریف #ا_باغانی #پ_عارفی #خانواده_ده_فرزندی #ترجمه #زیرنویس #کلیپ

05 اردیبهشت 1399 17:26:23

1 بازدید

madaran_sharif

. #پ_بهروزی (مامان محمد ۴سال و ۵ماهه و علی ۲سال و ۴ماهه) . سال پیش چند روزی با مادری هم‌نشین شدم که دائم یا بچه رو دعوا می‌کرد یا می‌زد! خیلی اذیت می‌شدم و سعی می‌کردم اونو متوجه عواقب رفتارش بکنم. خوشحال بودم فرصتی پیش اومده تا رفتار صبورانه‌ی😎 من با بچه‌ها رو از نزدیک ببینه، شاید تغییر کنه.😅 . مدتی گذشت و می‌خواستم علی رو از پوشک بگیرم. هرکاری می‌کردم بی‌خیال پوشک نمی‌شد!اتفاقی با دوستی هم‌صحبت شدم و حرف رسید به پوشک! گفت پسرم دیر از پوشک دراومد، چون من که مثل بعضیا نمی‌خواستم با کتک از پوشک بگیرمش!🤔 💢💢 به خودم اومدم! دیدم منی که اسطوره‌ی صبر بودم،😜 کلی کتاب خونده بودم، ته تکنیک‌های تربیتی رو درآورده بودم، کلی ادعا داشتم، حالا خیلی زود از کوره در می‌رم و داد می‌زنم! بی‌دلیل به خواسته‌هاشون می‌گم نععع! کوتاه هم نمیام به هیچ قیمت! . حتی تنبیه فیزیکی قبحی برام نداشت!🤔نه که نداشتا! توجیه می‌ساختم براش!😒 مثلا می‌گفتم: -اصلا مگه می‌شه دو تا پسر پشت هم داشته باشی و نزنیشون؟! . - من که همه‌ی راه‌ها رو برای از پوشک گرفتن بچه امتحان کردم، بذار چند بار دعوا کنم و ریز بزنمش شاید جواب بده.😔 . - منم آدمم، فشار روم زیاده، طبیعیه که هر دقیقه صدام بره بالا! با دو تا پسر! دست تنها، تو‌ غربت! . هنوز نفهمیده بودم دلیل تغییرم چیه و ذهنم بیشتر دنبال توجیه بود تا دلیل! تا اینکه دوستی سر راهم اومد که خیلی قربون صدقه‌ی بچه هاش می‌رفت! در قبال اشتباهاتشون آروم واکنش نشون می‌داد و منطقی برخورد می‌کرد و با خواسته‌هاشون همراه می‌شد. . دیدم کم‌کم دارم صبور می‌شم! لذت محبت کردن و آزادی دادن به بچه رو دوباره تجربه کردم. کمتر با بچه‌ها دچار تنش می‌شم. در عمل به *آنچه که می‌دونستم* موفق‌تر شدم!! . تازه فهمیدم چه بلایی به سرم اومده بود!! . . پ.ن۱: دیگه هیچ‌وقت از اشتباهاتی که در مسیر مادری مرتکب می‌شم جایی صحبت نمی‌کنم! شاید مادری بشنوه و ناخواسته تحت تاثیر حرف من همون اشتباه رو انجام بده! . پ.ن۲: خیلی حواسم هست با کیا نشست و برخاست دارم! چه تو دنیای مجازی و چه حقیقی! خصوصا تو معاشرت‌های صمیمی. چرا که اینجوری اثرگذاری ناخودآگاه اتفاق می‌افته! . پ.ن۳: شاید آدم ترجیح بده با کسی هم‌صحبت بشه که دچار عذاب وجدان نشه و بگه ایول همه مثل خودم هستن! . ولی واقعیت اینه که: می‌رود از سینه‌ها در سینه‌ها از ره پنهان صلاح و کینه‌ها صحبت صالح تو را صالح کند صحبت طالح تو را طالح کند! . پ.ن۴: نظر شما چیه؟ تجربه‌ی مشابه داشتید؟ . . #مادران_شریف_ایران_زمین #روزنوشت_های_مادری

13 اردیبهشت 1400 15:27:22

1 بازدید

madaran_sharif

. #ف_صنیعی (مامان #فاطمه ۷ساله، #معصومه‌زهرا ۴.۵ساله و #رقیه ۲ساله) #قسمت_دوم روزها می‌گذشت و من همچنان گرم درس بودم. همسرم هم تشویقم می‌کردن و می‌گفتن نباید با ازدواج محدودیتی برای درس خوندنت ایجاد بشه.👌🏻 ترم آخر کارشناسی بودم و چون نمره‌ی الف و شاگرد اول شدم، امتیاز ورود به ارشد، بدون کنکور رو به دست آوردم.🤩 بازم همونطور که حدس زدید همون رشته‌ی ادبیات فارسی و همون دانشگاه فردوسی.😁 تیر ۹۳، با یه سفر حج و یه مهمونی کوچیک، زندگی مشترکمون رو تو یه خونه‌ی اجاره‌ای، شروع کردیم.❤️ همون اوایل، متوجه شدیم یکی از دوستان همسرم که تقریبا هم‌زمان با ما ازدواج کرده بودن، خونه‌ای دارن که می‌خوان بفروشن و خونه‌ی بهتری بخرن. خونه کوچیک بود و دور، ولی قیمت کمی داشت. ما به این فکر افتادیم که این خونه رو بخریم. یه جورایی جزء ارزون‌ترین خونه‌هایی بود که می‌شد پیدا کرد. اما پول کافی نداشتیم. خونه ۷۰ میلیون هزینه می‌خواست و ما فقط ۳۰ میلیون پول داشتیم. یکی دوماه از عروسی‌مون گذشته بود که من به لطف خدا باردار شدم. به فاصله‌ی چند ماه از من، خانم اون دوست همسرم هم باردار شد.😍 و به فاصله‌ی کمی از اون، روزی این دو تا کوچولو رسید.🤩 به لطف خدا وامی با مبلغ حدود ۴۰ میلیونی از محل کار همسرم بهشون تعلق گرفت و ما تونستیم خونه‌ی اون‌ها رو بخریم. اون‌ها هم خونه‌ی بهتری خریدن.🙂 ما هم خونه‌ای رو که خریده بودیم، اجاره دادیم. (و خودمون همون خونه‌ای که اجاره کرده بودیم، موندیم) آخرین روزهای فروردین ۹۴، وقتی که ترم دوم ارشد بودم فاطمه خانم تشریف آورد و خونه‌مون رو گرم‌تر کرد.💛 اون زمان، بیشتر وقت‌ها خونه‌ی مامانم بودیم. (تو یه اتاق از خونه‌شون) همسرم هم شب‌ها از سرکار می‌اومدن اونجا و چون نامحرم هم نداشتن راحت بودن. از طرفی خونه‌ی مامانم اینا به دانشگاهمون نزدیک بود و برای وقت‌هایی که می‌خواستم برم دانشگاه راحت‌تر بودم. از اولین روزهای به دنیا اومدن دخترم، مادرم تو نگه‌داریش کمکم می‌کردن. ایشون همیشه می‌گفتن چون خودشون نتونستن بچه‌ی زیادی داشته باشن، بهم کمک می‌کنن هرچند تا بچه که دوست دارم، داشته باشم.☺️ دخترم تا ۳ ماه شب‌ها بی‌قراری می‌کرد و ما از پسش بر نمی‌اومدیم. آخر سر مامانم می‌اومدن اتاق ما و بچه رو آروم می‌کردن. همه‌ش می‌گفتم خب آخه چرا خودم بلد نیستم؟! حالا یا واقعا خود بچه‌ بدقلق‌تر بود یا من بی‌تجربه بودم. شما می‌گید گزینه‌ی ۲؟😁 #تجربیات_تخصصی #مادران_شریف_ایران_زمین

22 خرداد 1401 16:42:43

23 بازدید

madaran_sharif

. #م_روح_نواز (مامان #محمدحسن ۱۰ساله، #محمدعلی ۷ساله، #محمدحسین ۵ساله، #محمدرضا ۳ساله) #قسمت_دوم مرداد سال ۸۷ عروسی‌مون بود. با اینکه آدم درس‌خونی بودم، ولی از بس به من القا شده بود که «مگه دانشجو هم درس می‌خونه؟!» ترم‌های اول و دوم، خیلی بد درس خوندم‌.🤦🏻‍♀️ ترم‌های بعد که ازدواج هم کرده بودم، درس خوندنم بهتر شد؛ حتی آخرای کارشناسی که باردار هم بودم، بهتر از همیشه درس خوندم‌؛ ولی با این حال نتونست جبران گذشته باشه و در نهایت نمره‌ی کارشناسیم الف نشد و سر این معدل کم، هنوزم دارم ضربه می‌خورم. مثلا می‌خوام بنیاد علمی نخبگان ثبت‌نام کنم، می‌گن معدل کارشناسی‌‌ت کمه و نمی‌تونی...😕 تو بارداری، حال روحیم خیلی خوب بود. اون حال روحی رو، غیر از بارداری‌ها، شاید هیچ‌وقت دیگه تجربه نکردم. ناخودآگاه انگار عنایت ویژه‌ای می‌شه؛ کارهایی که آدم تو حالت عادی، نمی‌تونه انجام بده، اون موقع انجام می‌ده. دیدید کسایی که جبهه رفتن، می‌گن ما اصلاً اهل نماز شب نبودیم؛ اونجا اهل نماز شب شدیم‌؟! منم هر روز یاسین می‌خوندم و هدیه به حضرت زهرا(س) می‌کردم.🌹 سال ۹۰ که کارشناسیم تموم شد، آقا محمدحسن به دنیا اومد. خیلی دوست داشتم با زایمان طبیعی به دنیا بیاد، اما متاسفانه بعضی پزشکا، نمی‌خوان برای مریض وقت بذارن و دلداریش بدن تا موفق به زایمان طبیعی بشه. وقتی بستری شدم، دکتر گفت اگه طبیعی بخوای، باید تا صبح درد بکشی و منم که تو شرایط خوبی برای تصمیم‌گیری نبودم رفتم برای سزارین. محمدحسن شب‌ها خیلی بد می‌خوابید و من نمی‌تونستم درست بخوابم. همسرم از اول، تو کارهای خونه و بچه کمک می‌کردن. اما شب‌ها دلم نمی‌اومد بیدارشون کنم تا بچه رو نگه دارن. خداروشکر اون موقع، ما با مامانم اینا، تو یه ساختمون بودیم. صبح که می‌شد به مامانم می‌گفتم بی‌زحمت شما بچه رو بگیرید🤕 و ۲ ساعت می‌خوابیدم و تازه زندگی برام شروع می‌شد.😁 از طرفی بچه‌ی اولم بود. اگه اون شرایط، تو بچه‌ی چهارم بود، احتمالا راحت‌تر باهاش کنار می‌اومدم.😅 مثلاً الان می‌دونم بچه باید شکمش سیر باشه تا خوب بخوابه. شاید از نظر بعضی‌ها، کار غیر اخلاقی باشه اگه بچه یه بار شیر خشک بخوره و انگار مادر جنایت کرده؛😅😑 ولی شاید اگه اون شب‌ها، فقط یک وعده بهش شیر خشک می‌دادم شکمش سیر می‌شد و دو سه ساعت راحت می‌خوابید و من هم می‌تونستم بخوابم، هم شیرم بیشتر می‌شد، هم روز شاد و پرنشاطی داشتم. ولی اون موقع می‌گفتم نه! اگه من شیر خشک بدم، بیشتر شبیه نامادری ام.🤦🏻‍♀️ #تجربیات_تخصصی #مادران_شریف_ایران_زمین

04 مهر 1400 17:24:52

1 بازدید

madaran_sharif

#پ_وصالی #قسمت_پایانی تا روز بیستم تولد امیرعلی، با همسرم بودم❤️ ولی بعدش قم و تهران رفتن‌هاشون شروع شد. چند روز قم و تهران بودن و چند روز همدان. وقتی قرار بود برن قم، یه روز قبلش می‌رفتیم فروشگاه و کلی خرید می‌کردیم🛒 و من موندم و کلی #درس و یه #بچه کولیکی... باید تمام طول روز تو خونه راه می‌رفتم تا آروم باشه. به حدی جییغ می‌زد که گلوش می‌گرفت😟 حتی وقت نمی‌کردم غذا بخورم🍛😟 ولی گذشت...😊 الان امیرعلی سه ماهشه👶 کولیکش خوب شده و یه پسر آروم و به شدت خنده‌رو😄 هم‌چنان پدرش مشغول درس، و من با پسرم خونه تنها. ولی #با_قدرت ادامه می‌دیم💪 پسرم با ذوق به #کتاب‌های توی دستم نگاه می‌کنه و من تمام مطالب رو بلندبلند براش می‌خونم📖 تا جایی که با صدای درس خوندن مامانش، پستونک به دهن، خوابش می‌بره😴 روزهایی که #امتحان دارم، یه شیشه شیر و امیرعلی تو کریر، تحویل مامان داده می‌شه و بدو بدو میرم سر جلسه امتحان😀 با خیلی از استادا صحبت کردم سر کلاس کمتر برم؛ و خدا خیرشون بده قبول کردن☺️ کلی #فایل_پایان‌نامه تو گوشیم دارم؛ و وقتی امیرم داره تو بغلم چرت میزنه، مطالعه می‌کنم و #نکات_خوبشو کپی می‌کنم😊 #سخنرانی‌های_فلسفی هم، که همسرم تو ماشین برای منو امیرعلی می‌ذاره، #جرقه‌های_پژوهشی جدیدی تو ذهنم ایجاد می‌کنه💡 کلی بهشون فکر می‌کنم و #نتایج خودمو تو گوشیم ثبت می‌‌کنم✅ یه بار رفتم کتاب فروشی تا یکی از کتابام رو بخرم؛ کتاب ۶۰۰ صفحه، با فونت خییییلی ریز بود با یه قیمت گزاف که من این‌جوری شدم😫😶😖 پی‌دی‌اف کتاب رو پیدا کردم ک اونم به شدت زیاد بود😟 و من وقت این همه خوندن نداشتم😒 #خلاصه‌ی_کتاب رو پیدا کردم و برای امتحان با گوشیم خوندم و شکر خدا قبول شدم😄 هر چند نمره ام آش دهن‌سوزی نشد😅 روزهایی ک قراره #کلاس برم، اگه #بابای_پسرم خونه باشه، با بچه، تو ماشین، پشت در دانشگاه، با یه شیشه شیر، منتظر من می‌شن👶🍼🚗 و اگه نباشه #مامانم مثل همیشه زحمت می‌کشن و امیرعلی رو نگه می‌دارن😊 البته وقتی می‌رسم خونه، قیافه‌ مامان و خواهر کوچیکم، از خستگی این‌جوریه😖😫😣 و امیرعلی که پیروز میدان شده، این‌جوریه👶 زندگی با تموم روزای سختش داره برای من می‌گذره😊 و فقط #طعم_عمیق_شیرینی_بچه‌داری و عشقی که بین منو همسرم هست، برام یادگاری می‌مونه❤️ برام مهم نیست که پسرم باهوشه یا یه آدم معمولی☺️ تموم سعی‌ام بر اینه که یه مرد #تلاش‌گر و #کوشا باشه؛ که این‌جوری به همه‌جا خواهد رسید انشاالله❤️ #علوم_تربیتی۹۳_امام_صادق #تجربه_شما #تجربیات_تخصصی #مادران_شریف

23 بهمن 1398 16:34:15

0 بازدید

madaran_sharif

. حالا چه‌جوری با بچه‌ها تو خونه درس می‌خوندم؟🤔 . یک نکته طلایی💡 این بود که سعی می‌کردم از وقت‌های کمم استفاده کنم👌🏻⁩ . این رو یکی از استادهام بهم یاد داد✨ عمل کردن بهش سخته اما اگه اتفاق بیفته خیلیه👌🏻⁩⁦ . مثلا قاشق آشپزی🥄 توی دستم بود، و هندزفری تو گوشم و محمدتقی داشت بازی می‌کرد🧩⚽ وقت‌هایی که حواسش نبود، پنج ⁦ دقیقه صوت گوش می‌دادم.⁦ واقعا پنج دقیقه!😳⁦ . بعضی وقت‌ها نیم‌ساعت هم می‌شد، یا محمدتقی رو که می‌خوابوندم😴 یکی دوساعت گوش می‌دادم🎵 ولی اون پنج دقیقه‌ها⌚ تاثیرش بالا بود. . تمرکز روی اون پنج دقیقه‌ها، وسط کارها و با بچه هم، مهارتی بود که به مرور کسب می‌شد.👌🏻⁩ . خیلی از درس‌های مشکاتم رو، همین جوری خوندم😀 حتی به همین روش، دوره‌های جدی تفسیر، تربیت کودک و... رو صوتی گوش دادم!⁦💪🏻⁩ . . قبل از بچه‌دار شدن، هیچ صوت یا کتابی نمی‌خوندم، مگر اینکه حتما نت بر بردارم،📝 ولی الان می‌بینم اگه بخوام این ایده‌آل‌گراییم رو حفظ کنم، هیچ کار دیگه‌ای نمی‌تونم بکنم🤷🏻‍♀️⁩ و دارم تلاش می‌کنم که با شنیدن، دیگه یادم بمونه😌 . یه کاری هم که ‌‌انجام می‌دادم و خیلی خوب بود،⁦👌🏻⁩ این بود که گاهی می‌رفتم خونه‌ی دوستان بچه‌دار دیگه‌م👶🏻⁩⁦🧕 یا اونا می‌اومدن خونه‌‌ی ما🏠 و در حالیکه بچه‌ها با هم مشغول بودن⁦🤸🏻‍♂️⁩ ما با هم درس می‌خوندیم📖 . مشغول شدنشون خیلی ایده‌آل نبود، یه ربع بازی می‌کردن🧸 و یک ساعت دعوا🤼 ولی از این حالت که نه مباحثه‌ای داشته باشی و نه سر کلاس بری بهتر بود😃 . تجربه‌ی خوبی هم بود🤗 برای دوستیمون😍 بحث کردنمون🗣 و تمرکز روی بحث، با بچه‌مون📗⁦😌⁦👶🏻 . البته این کار بیشتر از دو تا دوست، جواب نداد. . از دو سه ماهگی محمد تقی این کارو شروع کردم. چند ماه اولش که، رو زمین بود و کاری نمی‌کرد😴 بعدش، کم‌کم با بچه‌ی دوستم مشغول شد⁦👶🏻⁩ خیلی ایده‌آل نبود ولی بدم نبود. بعدتر که دیگه ۲ ۳ سالش شد، خیلی خوش می‌گذشت بهشون😍 . مخصوصا که پسرم همبازی دیگه‌ای نداشت و عشقش این بود بریم خونه‌ی دوست اصلیم🤩 اون موقع هنوز مهد و این‌ها هم نمی‌بردمش و وقتی می‌رفتیم خیلی خوشحال می‌شد😃 . برای خودم هم که فامیل دیگه‌ای تو تهران نداشتم، رفتن پیش دوستانم یا اومدن اون‌ها به خونه‌ی ما خیلی حس خوبی داشت😏 . خونه‌هامون نزدیک نبود و با ماشین حداقل یک ساعت تو راه بودیم🚗 ولی اینا رو دیگه هماهنگ می‌کردم و با همسرم می‌رفتیم😁 صبح ما رو می‌رسوندن و شب می‌اومدن دنبالمون🌃 بعدا که اسنپ راه افتاد، دیگه کارها خیلی راحت‌تر شد. . #پ_ت #قسمت_هفتم #تجربیات_تخصصی #مادران_شریف_ایران_زمین

28 اردیبهشت 1399 15:41:15

0 بازدید

مادران شريف

0

0

. #ط_اکبری (مامان #رضا ۶ساله، #طاها ۴/۵ساله، #محمد ۲ساله) . ✳️عبد باید برنامه‌ی عبادی داشته باشه⁦👌🏻⁩ اما من که نمی‌دونستم برنامه‌ی عبادی لازمه #ادب_بندگیم و با شرایط من(⁦🧒🏻⁩⁦👦🏻⁩⁦👶🏻⁩) چیه؟ . تو همون جعبه هه دنبال دکمه و نگین و... بودم که خداجونم یک تسبیح پر از مهره‌های قیمتی نشونم داد🤩 و اون جعبه رو گذاشتم کنار! . هر کدوم از این مهره‌ها رو که برداریم بقیه مهره‌ها باهاش میان بالا😇 چون به یه نخ تسبیح بند شدند❗️مهره‌های این تسبیح، انواع فضایل و عباداته، نخ تسبیح هم ایمانه⁦👌🏻⁩ پس باید دستی به سر و روی ایمانم می‌کشیدم تا بقیه فضایل باهاش بیان تو وجودم😍 . هدیه‌ای از جانب یه دوست این رو به من فهماند و شروع کردم: 💡کتاب #پله_پله_تا_ملاقات_خدا برای کنار گذاشتن رذایل اخلاقی و تقویت ایمان به خدا⁦👌🏻⁩ این کتاب، با زبان ساده و استفاده از آیات و روایات، عوامل نقصان در ایمان به خدا رو تشریح می‌کنه مثلا: غفلت، ناامیدی، حسد، بخل، ریا، پرخوری، تکبر، خشم و... درمان معنوی و عملی هم می‌ده🤩 اونم طبق توصیه‌ی ائمه هدی(ع) و علمای بزرگ⁦👌🏻⁩ روزی سه الی چهار صفحه! و نه بیشتر❌ . کتاب #نگاهی_به_رابطه_عبد_و_مولا از حجت‌الاسلام علیرضا #پناهیان هم نگرش عمیق و جدیدی بهم داد و انگیزه‌ی تقویت ایمانم رو بیشتر کرد. البته اونم پاره پوره شد تا تموم بشه ولی کوتاه و شیوا و شیرینه😍 . همه‌ی اینا کمکم کردن به استقبال #رنج_خوب برم و بیخودی خودمو درگیر #رنج_بد نکنم.☺️ . بندگی در همه‌ی ابعاد زندگیم باید نمود داشته باشه⁦👌🏻⁩ ✳️می‌دونستم همسری و مادری بستر فوق‌العاده ای برای ظهور #ادب_بندگیه😍 همچنین خدمت، محبت و احترام به والدین⁦👵🏻⁩⁦👴🏻⁩ . اما دو نکته: 1⃣ این حقیقت همیشه و هر لحظه یادم نبود❗️ از کجا فهمیدم؟ توقعاتم! اعتراضاتم! دلشوره‌هام! غصه‌هام! مثل وقتایی که همزمان یکی برای شیر منتظرمه⁦👶🏻⁩ اونیکی برای دستشویی⁦🧒🏻 دیگری برای پاسخ سوال🤔 و غذا هم برای ته نگرفتن😐 ✅سعی کردم دائم به خودم یادآور بشم که «دارم بندگی می‌کنم»، خوب و مؤدبانه هم بندگی کنم، لبخند بزنم و شکر نعماتش کنم😍 . 2⃣ این توجه رو باید همراه می‌کردم با #اصلاح_زیرساخت‌ها! مثلا اصلاح #سبک_تغذیه مطابق طبع و استفاده از تکنیک‌های مدون #سبک_مادری و همسری، نمی‌شه که هی کاکائو بدم بچه‌ها بعد از در و دیوار برن بالا بریزن بشکنن و من لبخند بزنم بگم دارم مؤدبانه بندگی می‌کنم☺️ . ⁦👇🏻⁩ادامه در قسمت نظرات⁦👇🏻⁩ . . پیشنهادات در پست بعد😊 . . #روزنوشت_های_مادری #قسمت_سوم #مادران_شریف_ایران_زمین #رابطه_عبد_و_مولا #ادب_بندگی

شما میتوانید مطالب بیشتری از صفحات محتوایی و دیگر صفحات بامانو بخوانید

برای دسترسی نامحدود به مطالب و استفاده از امکانات دیگر اپلیکیشن بامانو مانند ساخت آلبوم خانوادگی، اپلیکیشن بامانو را نصب کنید. با عضو شدن شما از محتواهایی پشتیبانی میکنید که دوست دارید بیشتر از آن ها مطلع باشید

madaran_sharif

مادران شريف

0

0

. #ط_اکبری (مامان #رضا ۶ساله، #طاها ۴/۵ساله، #محمد ۲ساله) . ✳️عبد باید برنامه‌ی عبادی داشته باشه⁦👌🏻⁩ اما من که نمی‌دونستم برنامه‌ی عبادی لازمه #ادب_بندگیم و با شرایط من(⁦🧒🏻⁩⁦👦🏻⁩⁦👶🏻⁩) چیه؟ . تو همون جعبه هه دنبال دکمه و نگین و... بودم که خداجونم یک تسبیح پر از مهره‌های قیمتی نشونم داد🤩 و اون جعبه رو گذاشتم کنار! . هر کدوم از این مهره‌ها رو که برداریم بقیه مهره‌ها باهاش میان بالا😇 چون به یه نخ تسبیح بند شدند❗️مهره‌های این تسبیح، انواع فضایل و عباداته، نخ تسبیح هم ایمانه⁦👌🏻⁩ پس باید دستی به سر و روی ایمانم می‌کشیدم تا بقیه فضایل باهاش بیان تو وجودم😍 . هدیه‌ای از جانب یه دوست این رو به من فهماند و شروع کردم: 💡کتاب #پله_پله_تا_ملاقات_خدا برای کنار گذاشتن رذایل اخلاقی و تقویت ایمان به خدا⁦👌🏻⁩ این کتاب، با زبان ساده و استفاده از آیات و روایات، عوامل نقصان در ایمان به خدا رو تشریح می‌کنه مثلا: غفلت، ناامیدی، حسد، بخل، ریا، پرخوری، تکبر، خشم و... درمان معنوی و عملی هم می‌ده🤩 اونم طبق توصیه‌ی ائمه هدی(ع) و علمای بزرگ⁦👌🏻⁩ روزی سه الی چهار صفحه! و نه بیشتر❌ . کتاب #نگاهی_به_رابطه_عبد_و_مولا از حجت‌الاسلام علیرضا #پناهیان هم نگرش عمیق و جدیدی بهم داد و انگیزه‌ی تقویت ایمانم رو بیشتر کرد. البته اونم پاره پوره شد تا تموم بشه ولی کوتاه و شیوا و شیرینه😍 . همه‌ی اینا کمکم کردن به استقبال #رنج_خوب برم و بیخودی خودمو درگیر #رنج_بد نکنم.☺️ . بندگی در همه‌ی ابعاد زندگیم باید نمود داشته باشه⁦👌🏻⁩ ✳️می‌دونستم همسری و مادری بستر فوق‌العاده ای برای ظهور #ادب_بندگیه😍 همچنین خدمت، محبت و احترام به والدین⁦👵🏻⁩⁦👴🏻⁩ . اما دو نکته: 1⃣ این حقیقت همیشه و هر لحظه یادم نبود❗️ از کجا فهمیدم؟ توقعاتم! اعتراضاتم! دلشوره‌هام! غصه‌هام! مثل وقتایی که همزمان یکی برای شیر منتظرمه⁦👶🏻⁩ اونیکی برای دستشویی⁦🧒🏻 دیگری برای پاسخ سوال🤔 و غذا هم برای ته نگرفتن😐 ✅سعی کردم دائم به خودم یادآور بشم که «دارم بندگی می‌کنم»، خوب و مؤدبانه هم بندگی کنم، لبخند بزنم و شکر نعماتش کنم😍 . 2⃣ این توجه رو باید همراه می‌کردم با #اصلاح_زیرساخت‌ها! مثلا اصلاح #سبک_تغذیه مطابق طبع و استفاده از تکنیک‌های مدون #سبک_مادری و همسری، نمی‌شه که هی کاکائو بدم بچه‌ها بعد از در و دیوار برن بالا بریزن بشکنن و من لبخند بزنم بگم دارم مؤدبانه بندگی می‌کنم☺️ . ⁦👇🏻⁩ادامه در قسمت نظرات⁦👇🏻⁩ . . پیشنهادات در پست بعد😊 . . #روزنوشت_های_مادری #قسمت_سوم #مادران_شریف_ایران_زمین #رابطه_عبد_و_مولا #ادب_بندگی

شما میتوانید مطالب بیشتری از صفحات محتوایی و دیگر صفحات بامانو بخوانید

برای دسترسی نامحدود به مطالب و استفاده از امکانات دیگر اپلیکیشن بامانو مانند ساخت آلبوم خانوادگی، اپلیکیشن بامانو را نصب کنید. با عضو شدن شما از محتواهایی پشتیبانی میکنید که دوست دارید بیشتر از آن ها مطلع باشید

پست های مشابه

برو به اپلیکیشن