پست های مشابه
madaran_sharif
. #م_نیکبخت (مامان #ابوالفضل ۱۳/۵ ساله، #زهرا ۵/۵ ساله، #محمدجواد ۱ سال و ۹ماهه، #حلما ۱۰ماهه) . از یک خانوادهی هفت نفرهی گلپایگانی و متولد ۶۴ ام.😌 . خواهر بزرگم ۱۵ سالگی ازدواج کردن و من هم بعد از ایشون، سال ۸۳ تو ۱۸ سالگی ازدواج کردم. (قبل از کنکور) . همسرم متولد ۵۸ و دامپزشک بودن. با اینکه از اقوام نسبتا دورمونن ولی هیچکدوم همو ندیده بودیم😅 . همون سال کنکور دادم و دانشگاه قبول شدم، ولی به دلایل مختلف مثل نداشتن انگیزهی کافی برای رفتن به شهر دور و عدم تحمل دوری از خانواده نرفتم. . یک سال عقد بودیم و تو این مدت، نزدیک خونهی پدر مادرامون، یه خونه ساختیم و بعد از اون با یه مراسم معمولی عروسی کردیم. . اول زندگی از سر بیکار نبودن پیش یه استاد نقاشی رفتم و ثبت نام کردم. یه جلسه بیشتر کلاس نرفته بودم، که امام رضا (علیهالسلام) ما رو طلبیدن🤩 و به عنوان ماه عسل، رفتیم مشهد و این اولین سفر متاهلیمون بود که خیلی خاطرهانگیز و عالی بود.🥰 . بعد از برگشتمون از زیارت خواستم دوباره برم کلاس، ولی استاد محل کلاس رو عوض کرده بودن و من هم که شمارهای از ایشون نداشتم، دیگه دنبالش نرفتم. خلاصه برای نقاش شدن، فقط استعدادش رو داشتم ولی انگیزه نه😁 . بعد اون، اوقات بیکاریم رو به بافت فرش (به کمک خواهرشوهرم) و کارهای دیگه گذروندم. میشه گفت اون روزا رو یه جورایی فقط گذروندم.😕 واقعا اگه تجربهی حالا رو داشتم با اون اوقات چه کارا که نمیکردم... . خدا خواست خیلی عمرم رو به باد ندم و ۹ ماه بعد از ازدواج باردار شدم. . از وقتی متوجه بارداری شدیم، برکت از زمین و آسمون به طرفمون سرازیر شد. تموم قرضهای خونه رو دادیم😊 ماشین خریدیم و کلی پس انداز کردیم💶 . تو بارداری، فرشبافی میکردم، تو باغچهمون سبزی و صیفی می کاشتم، و به خانواده ی همسرم و پدر ومادرم تو برداشت بعضی محصولات مثل انگور کمک میکردم. . فروردین ۸۶ ابوالفضل کوچولو به دنیا اومد. . بعد از اون به دلایلی تصمیم گرفتیم فقط یه بچه داشته باشیم، مثلا: راحت باشیم😎 تبلیغات علیه بچه و فرزندآوری روی ما موثر بود🧐 برای زایمان پسرم سزارین شده بودم😷 کمتجربگی و بلد نبودن خیلی چیزا تو فرزند پروری و البته توصیه ی بزرگترها🤨 (با وجود اینکه هر دو خانوادهی ما پر جمعیت بودن، ۸ فرزندی و ۵ فرزندی، ولی تحت تأثیر تبلیغات وسیع مراکز بهداشت و تلویزیون قرار گرفته بودن) . . بعد از مدتی، از طریق یکی از دوستان با استادی آشنا شدم که دید ما رو کاملا در مورد فرزندآوری و کلا سبک زندگی عوض کردن. . . #قسمت_اول #تجربیات_تخصصی #مادران_شریف_ایران_زمین
22 شهریور 1399 16:49:16
0 بازدید
madaran_sharif
. سلام دوستان😊 . تعدادی از مخاطبین عزیزمون، از ما سوال میپرسیدن، که این *دورههای مجازی* که در پستهامون میگیم، چیاست و چه جوری میشه در اونها ثبتنام کرد. . ما لیستی از دورههای مجازی مختلف، که تعدادی از دوستان در اونها شرکت کرده و استفاده برده بودند، رو جمعآوری کردیم و تقدیم حضورتون میکنیم.😊 . اینجا خلاصهای از لیست اومده، برای دیدن توضیحات و جزئیات هر دوره لطفا هایلایت ها رو مشاهده کنید.😉🙏🏻 . 🔸دورههای معارف🔸 1️⃣ بنیاد شهید پالیزوانی: دورههای طلیعهی حکمت و طلیعه نور 2️⃣ آموزش مجازی کرامت: مطالعه آثار استاد عباسی ولدی و تربیت مربی تراز انقلاب اسلامی 3️⃣ دوره های آموزش مجازی نورالمجتبی علیهالسلام 4️⃣ سایت بیان معنوی: سخنرانیهای حاج آقا پناهیان 5️⃣ مرکز آموزش مجازی دانشگاهیان 6️⃣ سایت mojib: طرح مترجمی زبان قرآن 7️⃣ مرکز تحقیقات زن و خانواده: مهارتافزایی و سبک زندگی خانوادگی . 🔸دروس حوزوی🔸 1️⃣ جامعهالزهرا 2️⃣ طرح مصباح و منهاج: دروس حوزوی، وابسته به حوزه مشکات 3️⃣ سایت حوزه مجازی مهندس طلبه . 🔸آموزش زبان🔸 جامعه المصطفی: زبان انگلیسی و عربی به صورت مجازی و آنلاین . 🔸علمی و مهندسی🔸 1️⃣ سایت فرادرس 2️⃣ سایت استنفورد آنلاین (انگلیسی) 3️⃣ سایت مکتب خونه (فارسی) . 🔸 متفرقه🔸 1️⃣ باشگاه فکرپروری و خلاقیت 2️⃣ آموزشهای هنری متنوع در اینستاگرام . . #مادران_شریف #لیست_دوره_ها #مادران
12 اسفند 1398 19:20:34
0 بازدید
madaran_sharif
. #ر_ن (مامان سه فرزند ۷ساله، ۴ساله و ۶ ماهه) . به خونه جدید که اسبابکشی کردیم، باردار بودم. اتاقها حتی سرپیچ لامپ هم نداشتن (سیم خالی بودن) و من همهش روی چهارپایه بودم و سرپیچ وصل میکردم.👩🏻🔧 . کلا عادت کردم هر کاری از دستم برمیاد انجام بدم. البته مادرم پیشمون بودن و خیلی کمک میکردن. ایشون از اول ازدواجمون، هرموقع مسئلهای در پیش داشتیم، از شهرستان میاومدن و پیشمون بودن❤️ . واقعا اگه این امکان رو نداشتم، احتمالا به خیلی کارا نمیرسیدم و خیلی از جسارتها رو برای یک سری از قدمها تو زندگی نداشتم💪🏻 . مخصوصا خیلی از مواقع که همسرم درگیر کارهاشون بودن و پیش ما نبودن، مادرم میاومدن. وقتی که بچه اولم دو ساله شد، پدرم فوت کردن😞 و مادرم تنها شدن. این غم، بار بزرگی برای مادرم و ما بود. بعد از اون بیشتر پیش ما میان یا در هر فرصتی که پیش میاد، ما پیش ایشون میریم😊 . . بچه دوم که به دنیا اومد، حوزه دانشجویی تقریبا تموم شده بود ولی با چند جا کار فرهنگی انجام میدادم. از طرفی هنوز ارشدمو دفاع نکرده بودم و باید پایاننامه رو مینوشتم. . ۶ ۷ ماه گذشت. دیدم حالا که دو تا بچه دارم و همسرم نمیتونن زیاد خونه باشن، پایاننامهم تموم نمیشه. رفتم شهرستان و یک ماه اونجا موندم. اون یک ماه، بچهها رو میذاشتم پیش مامانم و برای فرزند کوچیکم، که غذاخورم شده بود، شیر میذاشتم و از صبح تا غروب میرفتم کتابخونه و روی پایاننامهم کار میکردم👩🏻💻 دو، سه وعدهای هم مادرم بهش شیرخشک میدادن. . ماه خیلی سختی بود. با اینکه خود رشته و امتحاناش برام راحت بود، ولی جمع کردن پایاننامه انسانی برام سختتر از پایاننامه فنی بود. چون آدم دو دو تا چهار تایی بودم و قلم خوبی برای نوشتن نداشتم. بالاخره تموم شد و آخرای سال ۹۵ ارشد رو دفاع کردم. . . سال بعدش تقریبا سالی بود که از آزادیهام لذت بردم😁 پایاننامهم اونقدر برام سخت بود که وقتی آزاد شدم، واقعا دلم میخواست یه مدت هیچ کاری نکنم و فقط از بچهداری لذت ببرم👩👧👦 هرکی بهم میگفت بیا فلان کار رو کمک کن و... نمیخواستم. هیچ موقع از بچگیم نشده بود که درس نداشته باشم و واقعا میخواستم ذهنم آزاد و در اختیار بچهها باشه. دلم می خواست یه مدت بدون هیچ چیز دیگهای (جز چند تا کار فرهنگی جزئی) با بچهها بگذرونم. . توی دورهمیهای مادرانه شرکت میکردم. کلاسای تربیتی و... با بچهها میرفتم. خونهنشین نبودم. ولی همهی کارام با بچهها و با محوریت بچهها بود. ولی آفتهایی هم داشت... . . #قسمت_ششم #تجربیات_تخصصی #مادران_شریف_ایران_زمین
12 مهر 1399 17:53:25
0 بازدید
madaran_sharif
. #قسمت_دوم #م_ک(مامان چهار پسر ۱۰ساله، ۸ساله، ۶ساله و ۳ساله) مدرسهی فرزانگان میرفتم. سال آخر حسابی به کنکور چسبیدم و الحمدلله با تلاش و دعای پدر و مادر که هرچی دارم از اونه، نتیجهی خوبی گرفتم.👌🏻 به همممهی رشتهها علاقه داشتم.😅 از بچگی هم دوست داشتم معلم بشم! متاسفانه تو مدرسه بچهها اونقدری رشد نمیکنن که بتونن تصمیم درستی بگیرن! هدایت تحصیلی و استعدادیابی هم که یا اجرا نمیشه یا خیلی ضعیف! در نهایت مهندسی برق دانشگاه شریف رفتم! سال ۸۵ با ورود به محیط اجتماعی دانشگاه و دیدن سال بالاییها و اساتید تا حدی فضای اینکه باید مرزهای علم رو جابهجا کنم شکست!😁 و دیدم مسائل دیگری هم تو جامعه وجود داره که ما تا به حال خیلی بهش دقت نمیکردیم. برای همین همزمان وارد فعالیتهای فوقبرنامهی گروههای دانشجویی شدم. اما همچنان درسم اولویت داشت. خلاصه، اونجا فضای رشد اجتماعی برام فراهم بود، البته به مسائل خانواده و مادری خیلی کم پرداخته میشد. سال ۸۸، یک ترم تا پایان درسم مونده بود، که از طریق یکی از دوستان متاهلم به همسرم معرفی شدم. ایشون اهل بیرجند و ترم آخر مهندسی عمران شریف بودن و تو بخش اجراییِ حوزهی دانشجویی، مشغول به کار پاره وقت. بعد از مراسم خواستگاری و تحقیق و... همه چیز برای ازدواج ما نسبتا خوب و منطقی به نظر میرسید، ولی نمیدونم چرا مردد بودم!🤨 بعد از خطبهی عقد، همسرم یک جلد قرآن به من هدیه دادن. اونجا بود که یخم باز شد.😄 و این معجزهی خدا رو که بین زن و شوهر مودت قرار میده، حس کردم.☺️ مراسم عروسی رو ساده برگزار کردیم تا دیگران هم تشویق بشن و جرئت ازدواج پیدا کنن! مراسم نسبتاً کوچیکی بود. چون اقوام همسرم شهرستان بودن و زیاد نمیتونستن بیان. ماشین عروسمون پراید بود و گل هم نزدیم! نمیخواستیم همه تو خیابون نگامون کنن.😁 و آتلیه هم خلاصه شد در ده تا عکس با ژستهای ساده و معمولی.😅 #مادران_شریف_ایران_زمین #تجربیات_تخصصی
13 تیر 1400 17:06:05
1 بازدید
madaran_sharif
. #پ_بهروزی (مامان محمد ۴.۵ ساله و علی ۲.۵ ساله) اولین کنش سیاسی من از انتخابات ۸۴ شروع شد! ۱۲ ساله بودم. وقتی که خوشتیپ بودن و چشم رنگی بودن فلان کاندیدا برام ملاک مهمی بود.😅 اوایل خرداد امسال بعد از ۸ سال افسردگی سیاسی، با غول انتخابات روبهرو شدم! ۸ سالی که هی امیدمون ناامید میشد. اومدن وسط میدون انتخابات، و آوردن مردم به نظر سخت میاومد. ما #دهه_هفتادیا، ۸ سال از دههی طلایی عمرمون رو به خاطر انتخاب قبلی داده بودیم.😐 نباید دوباره کوتاهی میکردیم!👌🏻 مشغولیتهای #مادرانه نباید مانعم میشد. تقریبا همهی برنامهها رو تعطیل کردم! هدفم رو گذاشتم برگرداندن امیدِ از دست رفته، با بیان نقاط روشن موجود! بیشتر از بستر فضای مجازی و کمی هم فضای حقیقی استفاده کردم. حتی تلویزیون رو دوباره آوردیم! (قبلا گفتم که چرا و چگونه جعبهی جادویی رو از زندگیمون حذف کردیم.) حالا باید دوباره میاومد وسط تا هم پیگیری انتخابات راحتتر باشه هم بچهها ببینن انتخابات مهمه برای ما. انتخاباتِ دو سال پیش هم محمد خیلی سوال میپرسید، ولی هنوز براش زود بود و خیلی متوجه نمیشد! اما امسال کاملا در جریان قرار گرفت! تعمدی نداشتیم، ولی خودش با سوال پرسیدن، ته و توی چیستی و چرایی و چگونگی انتخابات رو درآورد!😁 موقع مناظرهها مینشست پای تلویزیون میگفت منم میخوام #انتخابات کنم!!😅 هر کدوم از کاندیداها که صحبت میکردن، سوالای محمد شروع میشد. - این آقا کیه؟! + فلانی. - حرفهای خوب میزنه؟! + بله ظاهراً. - بچهها رو دوست داره؟! + آره مامان، همهی آدما بچهها رو دوست دارن. - مگه چیکار میکنه که میگی بچهها رو دوست داره؟! + اوووم🤔 - مثلاً اگه واقعا بچهها رو دوست داره باید بهشون غذاهای خوب بده، میوه،خرما، کباب! ولی اگه دوستشون نداشته باشه چیپس و پفک میده! + بله پسرم، درست میگی. - خب حالا این آقاهه به بچهها چی میده؟! + نمیدونم مامان، بذار مناظره رو ببینیم تا آخر. بعد بهت میگم.😒 پ.ن۱: قبول دارین نسل به نسل رو به رشدیم؟!😎 هفتهی پیش تو پارک به یه خانومه گفت به یکی رأی بدید که کشورمونو خراب نکنه!😅 پ.ن۲: بازم مثل همیشه، ملت برنده میشه.😅 نوبت برد دولتمردان کی میرسه؟! خدا داند😁 انشاءالله به زودی. 🌹 پ.ن۳: فآذا فرغت فانصب👌 به نظرتون حالا که کورسوی امیدی روشن شده، ما مردم چیکار باید بکنیم؟! #مادران_شریف_ایران_زمین #روزنوشت_های_مادری
29 خرداد 1400 16:37:39
0 بازدید
madaran_sharif
. #س_دینی (مامان #علی ۱۲.۵، #ریحانه ۹، #علیرضا ۷.۵، #معصومه ۴.۵) #قسمت_نهم طبیعتاً وقتی آدم از خانوادهش دور میشه و توی شهر دیگهای زندگی میکنه، ممکنه کمتر بتونه برای نقش دختریش زمان بذاره. با این وجود خدا رو شکر میکنم که تونستیم ارتباطمون رو با خانوادهها حفظ کنیم و کوتاهی نکردیم. حتی توی دوران بارداری سختیش رو به جون میخریدم که بریم تهران و به خانوادههامون سر بزنیم.😍 رابطهی من و همسرم هم خداروشکر یه رابطهی صمیمانه ست.☺️ بالاخره هر زن و شوهری اختلاف نظرهایی باهم دارن. اما وقتی دید مشترک وجود داشته باشه، از همدیگه فاصله نمیگیرن و به مرور همین اختلاف نظرها و سازشها باعث رشد دوطرف میشه.👌🏻 اما خداروشکر هیچ کدوم اهل جدل و کشمکش نیستیم. اگر یه مسالهای مهم باشه یا مثلاً روی تربیت بچهها اثر داشته باشه، با منطق صحبت میکنیم. اگر هم موضوع جدی نباشه زیاد اهل پرداختن به مسائل حاشیهای نیستیم و به راحتی ازش میگذریم.😊 معمولاً وقتی توی مسائل تربیتی اختلاف نظر داریم اجازه میدم ایشون نظر خودشون رو اجرا کنن. معتقدم همهی گزارههای تربیتی که ما از قبل میخونیم و میدونیم، لزوما صد در صد درست نیستن که بخوایم روش پا فشاری بیش از حد کنیم.🤪 خیلی وقتا ما باید با شرایط و بچههای خودمون با آزمون و خطا جلو بریم و از همدیگه توقع رفتار طبق یک گزارهی خاص رو نداشته باشیم. گذر زمان، هم خیلی از روحیات نامطلوب بچهها رو تغییر میده و هم به ما نشون میده که چطور باید پیش بریم. در کل رابطهی ما با همدیگه، با صبر و مدارا و گذشت جلو میره.☺️ اگر یه زمانی من اشتباه کنم ایشون به راحتی میبخشن. من هم تلاش میکنم همینطور باشم. هیچ وقت هم نمیذاریم ناراحتی توی دلمون لونه کنه.😉 ما قبل از کرونا با بچهها رفتیم سفر اربعین. با چهار تا بچه و کالسکههای سنگین! هرکی ما رو میدید میپرسید چطوری اومدید؟!🤨 همراهی همسرم و همکاری ما با همدیگه بود که سختیها رو شیرین کرد و میکنه.👌🏻 خداروشکر رابطهی ایشون هم با بچهها خوبه. با وجود مشغلهی زیادی که دارن، خیلی صبور و با حوصله اند.😍 برای بچهها وقت میذارن، گاهی میبرنشون پارک، گاهی جمعهها با هم کشتی میگیرن، والیبال بازی میکنن، دوز و بازیهای کارتی انجام میدن. حتی برای بچهها وقت میذارن تا با هم گپ بزنن.😃 یه وقتایی بچهها با پدرشون درد و دل میکنن و چیزهایی میگن که شاید حتی به من نگن.💛 #تجربیات_تخصصی #مادران_شریف_ایران_زمین
19 اردیبهشت 1401 17:54:31
3 بازدید
مادران شريف
0
0
. یه مدت روزهایی از هفته رو بیکار بودم و حس میکردم بیکاری برام سمه.😥 به همین خاطر کلاسهای هنری بیشتری رفتم.👩🏻🎨 . بیشتر کارهای هنری رو توی این مدت یاد گرفتم. قبل از تولد پسرم گل🌺 کریستال یاد گرفته بودم. بعد از دنیا اومدنش دورهی کارهای نمدی رو پیش یکی از دوستام دیدم. گل🌸 های دکوراتیو رو مجازی یاد گرفتم. الآن هم کلاس خیاطی✂ و فتوشاپ میرم.💪🏻 . این کلاسها یا مجازی و رایگانن😍 یا پیش خانومهای طلبهای میرم که با یه مبلغ کم، هنری رو که بلد باشن به هرکسی بخواد یاد میدن.👩🏻🏫 . از طرفی به معلم شدن علاقه پیدا کرده بودم و برای همین آزمون📑 استخدامی آموزش و پرورش رو شرکت کردم و قبول شدم ولی قبل از مرحلهی مصاحبه، فقط به خاطر بیماریم ردم کردن.😒 . کمکم که به پایان ارشدم نزدیک میشدم، وارد عرصهی تخصصی و علاقهی خودم هم شدم و چند ماه پیش تو مهدکودکی👼🏻 که روش تربیتیش طبق مطالعاتی که داشتم بود، قبولش داشتم و شرایط خوبی هم داشت به عنوان هیئت اندیشهورز و تولید محتوا جذب شدم.😍😇 . وقتی میرم سر کار محمدمهدی بخواد میتونه پیش من باشه یا بره قسمت مهد و بازی کنه. . از کار کردن توی این مهد خیلی لذت میبرم.🤗 چون هم در راستای اهدافمه، هم پسرم👦🏻 بازی میکنه و خوشحاله😄. وگرنه حقوقش زیاد نیست.💸 البته الان مجازی شده کارهامون.👩🏻💻 . . این روزها محبتم به همسرم بیشتر شده😍 و قدرشونو بیشتر میدونم.💑 الحمدلله بیماریم کنترل شده و خیلی دردهام کمتر شده.💪🏻 بعد از بیماری اینو عمیقا فهمیدم که عمر خیلی کوتاه و باارزشه و من چه روزهایی از عمرم گذشت و خوب ازشون استفاده نکردم. حالا همهی تلاشمو میکنم از لحظه به لحظهم استفاده کنم؛ از محبت کردن به اطرافیان و همسر🧔🏻 و فرزند👦🏻 تااااا انجام کارهای مورد علاقه و وظایف اجتماعیم و مهمترینش خوابیدن برای رضای خدا😴😅 . . به خاطر کرونا شرایط زندگیها عوض شده،🤷🏻♀️ و دانشگاه این ترم درس ارائه نداد. انشاءالله ترم پاییز آخرین ترم ارشدمه.☺️ و زندگی همچنان جریان داره.... . . #ز_م_پ #قسمت_پایانی #تجربیات_تخصصی #مادران_شریف_ایران_زمین