پست های مشابه

madaran_sharif

. . سلام✋🏻 کلیپ داریم دوباره...چه کلیپی😜👌🏻 کاربردی و مهم برای همه‌ی مامان‌ها از مامان تک‌فرزند تا پانزده فرزند بیاید و تجربه‌ی خانم نانسی درباره بازگشت به اندام قبل از زایمان رو ببینید. قسمت اول این کلیپ رو قبلاً منتشر کرده بودیم. اینم قسمت دوم تقدیم به شما‌.❤️ پ.ن: با یه روش ساده می‌شه ببینید که بین ماهیچه‌های شکمتون بعد از بارداری چقدر فاصله افتاده و بعد با ورزش‌های ساده اون‌ها رو برگردونید سرجاشون. روش تشخیص اینجوریه که می‌خوابید روی زمین. زانوها رو خم می‌کنید. درحالیکه کف پاتون روی زمینه، انگشتای دستتون رو عمودی توی ناف فرو می‌برید. بعد در همون حالت که انگشت‌ها رو به سمت داخل فشار میدید، گردنتون رو از زمین بلند کنید و بالا بیارید، طوریکه انگشت‌های داخل ناف رو ببینید. با اینکار ماهیچه‌های شکم سفت می‌شن و به انگشت‌ها فشار میارن. حالا ببینید که به اندازه‌ی چند انگشت بین ماهیچه‌ها فاصله افتاده. اگه دو انگشت یا بیشتر بود یعنی حتماً ورزش لازمید. از همین امروز شروع کنید. تا به فاصله‌ی یک انگشت برسید. پ.ن۲: زکات علمی که در اختیارت گذاشتیم بپرداز همین الان که به گردنت نمونه!😁 هر مامانی می‌شناسی این پست رو براش بفرست یا پست رو استوری کن. لایک و ذخیره هم بکن که بیشتر دیده بشه. مهم‌تر از همه اینکه برنامه‌ی ورزشتو از همین الان شروع کن و به فردا ننداز.👌🏻 #ا_باغانی #پ_عارفی #کلیپ #اضافه_وزن #بارداری #ورزش_بعد_از_زایمان #مادران_شریف_ایران_زمین

28 مهر 1400 17:45:47

0 بازدید

madaran_sharif

#ف_اردکانی (مامان #محمد_احسان ۱۳، #محمد_حسین ۱۱/۵، #زهرا ۱۰، #زینب ۷/۵، #محمد_سعید ۳/۵ ساله #قسمت_ششم انتهای همون سال ۸۹ برای بار سوم باردار شدم. اما این دفعه بر خلاف دفعات قبل، نه تنها از خبر بارداریم استقبالی نشد، بلکه موج طعنه و سرزنش بود که به سوی زندگی‌م روانه شد.😔 حتی از طرف مادرم، عزیزترین کسم! تا حدی که مادرم اول باهام برخورد تندی کردن و بعد هم قهر.😔 و تنها همدم من خواهرم بود که بیشتر از بقیه منو درک می‌کرد. بنا به دلایلی مثل ضعف و ویار شدید (برای بار سوم ولی مدت زمانش تا سه ماه بود) مجبور بودم منزل پدرم بمونم، ولی قهر مادرم خیلی اذیتم می‌کرد. شاید از نظر جسمی بهم رسیدگی می‌کردن، ولی از نظر روحی فقط شکنجه می‌شدم.😢 هر شب زنگ می‌زدم به همسرم و التماس می‌کردم که منو برگردونن خونه. اما همسرم که معتقد بودن احتیاج به مراقبت دارم، رضایت نمی‌دادن. از طرفی هم پسرا دلتنگ پدرشون شده بودن و بهانه‌گیری می‌کردن و باعث می‌شد طعنه‌ها بیشتر بشه!!!😣 مجبور بودین مگه! حالا چقدر عجله؟ خودتون می‌خواستین انقد زود؟ البته شاید ضعف شخصیتی از جانب خودم هم بود که نمی‌تونستم رضایتم رو از بارداری‌هام اعلام کنم! و البته همیشه همین مشکل رو داشتم که توان دفاع کردن از ایده‌های ذهنی‌م رو نداشتم! چه موقع انتخاب رشته و چه بعد از بارداریم. از این نقطه ضعف خودم لطمه‌های زیادی خوردم.😞 بالاخره همسرم موافقت کردن که منو برگردونن. خانومی رو استخدام کردیم که ازم مراقبت و در کارهای خونه و بچه‌داری بهم کمک کنه. زهرا خانوم، خانوم مهربونی بودن که جای خالی مادرمو برام پر کردن. روزی چند ساعت می‌اومدن و در کارهای خونه بهم کمک می‌کردن. بچه‌ها هم خیلی دوستشون داشتن. چند وقتی به همین منوال گذشت تا اینکه یک روز صدای زنگ تلفن به صدا در اومد. خواهرم بود که گریه امانش رو بریده بود و خبری رو بهم داد که همه رو شوکه کرده بود.😱 #تجربیات_تخصصی #مادران_شریف_ایران_زمین

06 فروردین 1401 17:23:41

2 بازدید

madaran_sharif

. #قسمت_هفتم . #ش_رهبر (مامان سه پسر ۹ و ۶ و ۳ ساله) . رتبه‌های کنکور، آخر شهریور اومد و اوایل مهر برای مصاحبه رفتم. . اساتید برای پذیرش، عمدتا به سوابق تحصیلی و کاری و رتبه‌ی کنکور توجه داشتن و اصلا کاری نداشتن دانشجوها مجردن یا متاهل، بچه دارن یا نه و چیزی هم نپرسیدن. طبیعتاً منم نگفتم که ۳ تا بچه دارم.😅 . خداروشکر نهایتا دانشگاه تهران قبول شدم.☺️ . برای دکترا، مدیریت آموزش عالی رو انتخاب کردم، تا بتونم‌ به حل مشکلات سیاست‌گذاری‌های کلان اقتصادی و مالی دانشگاه‌ها و ارتباط صنعت و دانشگاه و مسئله‌ی مهاجرت دانشجوها، کمک کنم. به هر حال برای این‌که بتونم توی این حوزه‌ها نظر بدم و کار کنم، لازمه مدرک داشته‌باشم تا به حرفم گوش بدن. . ترم ۱ دکترا از اوایل آبان‌ماه شروع شد. . کلاس‌های این‌‌ ترمم زیاده. چون از ارشد تغییر رشته دادم، یه سری درس‌های جبرانی رو باید برمی‌داشتم. . الآن سه روز در هفته‌ بعدازظهرها کلاس مجازی دارم. هفته‌ای ۱۰ ساعت برای کلاس‌هام و ۱۵ ساعت هم برای مطالعه و تکالیف درسی وقت لازم دارم. . هر چقدر هم وقت اضافه بیاد، کارم رو انجام می‌دم و ساعت کاری می‌زنم، که البته این ترم به خاطر مشغله‌هام خیلی کم‌تر شده. کلاس‌های مدرسه‌ی پسرام هم بعدازظهرهاست. . شرایط سختیه. هم باید سر کلاس خودم باشم هم حواسم به بچه‌ها باشه که بشینن سر کلاسشون و با‌ هم دعوا نکنن.😶 . توی این شرایط بیش از هر چیز، برنامه‌ریزی مهمه. . از قبل فکر می‌کنم که چیا باید بپزم، سریع ناهار رو آماده می‌کنم و پسر کوچیکم رو قبل کلاسام می‌خوابونم. گاهیم که نمی‌خوابه و وسط کلاس می‌ذارمش روی پام تا بخوابه.👶🏻 . پسر بزرگم که کلاس سومه، کارهاش رو به خودش سپردم و شرایط رو براش توضیح دادم. اونم خداروشکر توی این مدت مستقل شده. . همسرم هم چون من وقتم کم‌تره، سعی می‌کنن برای بچه‌ها بیشتر وقت بذارن. شبا با بچه‌ها بازی می‌کنن و به کارهای درسی‌شون رسیدگی می‌کنن. به پسر اولم کمک می‌کنن کاردستی‌هاشو بسازه و‌ به پسر دومم واسه حفظ شعرهای پیش‌دبستانی‌ش کمک می‌کنن. گاهیم پسر بزرگم، توی تکالیف پسر کوچیکم، کمکش می‌کنه.😊 . الآن هم که نزدیک امتحانای خودم و پسرم هستیم و فشار کاری‌مون خیلی بیشتره. . گاهی از شدت خستگی با خودم می‌گم شاید اصلا اشتباه کردم دکترا رو شروع کردم! اما بعدش که استراحت می‌کنم، دوباره حالم سرجاش میاد و با انگیزه کارا رو ادامه می‌دم.💪🏻 . شرایط سختیه اما خوب و مفیده برای همه‌مون و داریم رشد می‌کنیم.😌 . . #تجربیات_تخصصی #مادران_شریف_ایران_زمین

27 دی 1399 16:43:57

0 بازدید

madaran_sharif

. #قسمت_اول . #ش_رهبر (مامان سه پسر ۹ و ۶ و ۳ ساله) . متولد سال ۶۷ ام در یکی از شهرهای استان یزد. یه برادر دارم که یک سال ازم کوچیک‌تره. از بچگی با هم خیلی بازی می‌کردیم و البته دعواها و شیطنت‌های بچگانه هم داشتیم.😉 . بزرگ‌تر که شدم جای‌خالی خواهر رو حس می‌کردم. البته با بچه‌های همسایه و فامیل خیلی هم‌بازی بودیم ولی هیچ‌کس مثل خواهر نمی‌شد.😓 . پدرم یه کشاورز پرتلاش بودن. روش تربیتشون طوری بود که ما خیلی بهشون احترام می‌ذاشتیم و ازشون حرف‌شنوی داشتیم. مادرم خانه‌دار بودن و در حد ابتدایی سواد داشتن، اما خیلی به درس‌خوندن و موفقیت ما اهمیت می‌دادن و همیشه مشوق ما بودن. چه توی درس و چه کارای هنری.❤️ . یه مدت توی خونه، قالی‌بافی داشتیم. برای من یه دار قالی کوچیک می‌زدن. می‌بافتم و بعد می‌فروختیمش. ناراحت بودم که چرا داداشم قالی نمی‌بافه و همش تلویزیون می‌بینه.😅 به زور می‌آوردمش پای دار‌ قالی تا اونم ببافه. یه بارم وقتی پاشده‌بود نخ‌ها رو برداره، سوزن بزرگ قالی‌بافی رو گذاشتم زیرش و وقتی نشست فرو‌رفت تو پاش!🙈 بعدش تا چند روز بهش باج می‌دادم که به پدرمون چیزی نگه. . راهنمایی و دبیرستان، تیزهوشان قبول شدم، اما چون مدرسه‌ش توی یزد بود، نرفتم و همون نمونه‌دولتی شهر خودمون رو ترجیح دادم. . درس‌خون و البته شیطون بودم. یادمه یه بار چهارشنبه‌سوری، ترقه انداختیم توی کلاسای دیگه و فرار کردیم. . توی دبیرستان، یه مدیر هنر‌دوست داشتیم که کلاس‌های هنری برگزار می‌کردن. یادمه کلاس‌های نقاشی و تذهیب و معرق و سفال‌گری رو شرکت کردم. یه تابستون هم کلاس خیاطی رفتم. شرایط مالی‌مون خیلی خوب نبود. اما مامانم پارچه‌های خودشون رو با این‌که گرون بود، می‌دادن به من تا تمرین خیاطی کنم.😊 . از سوم دبیرستان جدی‌تر درس می‌خوندم. بعضی از بچه‌های مدرسه، دانشگاه‌های خوب قبول شده‌بودن و من هم خیلی انگیزه گرفتم. مشاور و کلاس کنکور نداشتم. کتاب‌های تست رو از دوستم که کنکور داده‌بود قرض گرفتم و خودم دقیق برنامه‌ریزی کردم و تابستون قبل کنکور هر روز می‌رفتم کتابخونه درس می‌خوندم. . سال پیش‌دانشگاهی، بعد مدرسه ۷ ساعت و روزای تعطیل ۱۴ ساعت درس می‌خوندم. خودمم باورم نمی‌شد بتونم این‌قدر درس بخونم. نوروز قبل کنکور، توی خوابگاه مدرسه موندم که بیش‌تر درس بخونم. همون موقع، داداشم یه بار برام کیک درست کرد و برام آورد.😍 تا قبل از دبیرستان خیلی باهم دعوا می‌کردیم، اما بعدش یهو خیلی خوب و عاطفی شد روابطمون.🌹 . بعدشم که دیگه اومدم تهران و کلا از هم دور شدیم. . . #تجربیات_تخصصی #مادران_شریف_ایران_زمین

20 دی 1399 16:34:22

0 بازدید

madaran_sharif

. #م_روح_نواز (مامان #محمدحسن ۱۰ ساله، #محمدعلی ۷ ساله، #محمدحسین ۵ ساله، #محمدرضا ۳ ساله) #قسمت_یازدهم هیئت رفتن با بچه‌ها سخت‌تره😁 اما همیشه تلاش می‌کنم که همین کم رو با هر چند تا بچه‌ که داشته باشم، شرکت کنم. ولی نه فقط به خاطر خودم. چون اعتقاد دارم مجالس اهل بیت (علیه‌السلام) برای بچه‌ها نورن و باید با هر سختی‌ای که باشه شرکت کنم. نمی‌دونم چرا، ولی همیشه وقتی هیئت می‌رفتیم بچه‌هام رو خیلی بیشتر دوست داشتم و یه نور امیدی به دلم می‌تابه که ان‌شاالله این بچه‌ها سرباز امام زمان (عج) بشن. و همین خستگی‌ها رو برام آسون می‌کنه...🌹 تو همین هیئت رفتنا، به خوبی عنایات ویژه‌ی خدا رو هم احساس می‌کنم. یادمه یه بار شب هشتم محرم محمدعلی ۴۰ روزه و محمدحسن سه ساله بود. رفتیم مجلسی که خیلی شلوغ بود و فقط به اندازه‌ی نشستن یک نفر جا پیدا کردم و نشستم. محمدحسن رو بغل کردم و دفتر نقاشی‌اش رو باز کردم و شروع کردم براش نقاشی کشیدن... خانم مسنی بهم گفت: دخترم نوزادت رو بده من نگه دارم تو به اون یکی برسی. و محمدعلی تا آخر مجلس آروم بغل اون خانمه نشسته بود.😍👌🏻 هیئت و مسجد بردن مهم‌ترین روش تربیتی‌مه.😉 شخصیت بچه اونطوری طراحی می‌شه که فضای اطرافش هست. همه توی خانواده‌هاشون کسانی رو دارن که عقیده و سبک زندگی متفاوتی دارن و با هم رفت و آمد هم دارند. و پدر و مادر نگرانن که شاید بچه‌ی ما، از اونا تاثیر بگیره.😥 ولی وقتی بچه با فضای هیئت و روضه‌ی امام حسین (علیه‌السلام) و مسجد آشنا میشه، عقایدش پولادین می‌شه و ان‌شاءالله راهشو پیدا می‌کنه. برای همین، من و همسرم اصرار داریم روضه هفتگی رو حفظ کنیم. جمعه ‌ها مراسم دعای ندبه برگزار می‌کنیم. در درجه‌ی اول به خاطر خودمون و بعد بچه‌هامون. بچه‌ها تو خونه‌ی ما خیلی دعوا می‌کنن. ولی من سعی می‌کنم تا جایی که حرمت شکنی و زد و خورد نباشه دخالت نکنم و اجازه بدم خودشون دعواها و مشکلاتشونو حل کنن. البته همیشه موفق نیستم.😅 خداروشکر ارتباط بچه‌ها با همسرمم خیلی خوبه. پدرشون آدم شوخ و پر جنب و جوشی‌اند.😃 بچه‌ها اگه بتونن تک‌تکشون رابطه‌ی خوب و عمیقی با والدین داشته باشن، رابطه‌شون با خودشون هم خوب می‌شه. دیدم که هر وقت ما با بچه‌ها حرف می‌زنیم و درد و دل می‌کنیم، بعدش بچه‌ها چقدر با همدیگه مهربون می‌شن. انگار منتظرن پدر و مادر خانواده یه انرژی رو بین بچه‌ها تقسیم کنن تا با اون انرژی، صمیمیت رو بین خودشون ایجاد کنن. و اون انرژی رابطه‌ی کلامی و عاطفی تک‌تک بچه‌ها با والدینه. #تجربیات_تخصصی #مادران_شریف_ایران_زمین

14 مهر 1400 15:28:41

4 بازدید

madaran_sharif

#قسمت_سوم #ف_جباری (مامان #زهرا ۲.۵ ساله و #هدی ۳ ماهه) . من چند کار رو برای خودم انتخاب کرده بودم تا انجامشون بدم، از طرفی وقتم هم به خاطر کم شدن ساعت خواب بچه داشت محدودتر می‌شد.⏰ . لنگ لنگان جلو اومده بودم، اما دیگه بدون برنامه ریزی دقیق تر کارم پیش نمی‌رفت، فقط پروژه‌های محل کارم نبود که تمام وقت آزادم رو بهش اختصاص بدم، درس و دوره مطالعاتی و فعالیت‌های دیگه‌ای هم به برنامه‌م اضافه شده بود، حتی لازم داشتم کارهای خانوادگی رو هم روی کاغذ بیارم تا از دستم در نره، یه معادله رو در نظر بگیرید، وقتی تک مجهولیه می‌شه ذهنی حلش کرد اما وقتی چند مجهولی می‌شه مجبوری روی کاغذ به جواب برسونیش، . البته مهم بود که تعداد و حجم برنامه‌هایی که انتخاب می‌کنم معقول و با زمانی که دارم هماهنگ باشه، این معقول بودن رو اول حدس می‌زنی اما بقیه‌ش رو با تجربه کردن متوجه می‌شی؛ مثلا من حدس می‌زنم که در ترم پیش رو بتونم ۲ کار رو انجام بدم، برنامه‌ریزی می‌کنم براش و پیش میرم و می‌بینم به هر دری می‌زنم نمی‌شه، اونوقت کار کم اولویت‌تر رو حذف می‌کنم، یا می‌بینم وقتم آزاده و کار سوم رو هم اضافه می‌کنم... . ❓پس اولین سوال جدی من این بود که اصلا من چقدر وقت توی یک روز و یک هفته‌م دارم؟ یه کاغذ برداشتم و ساعات خواب و بیداری زهرا رو روش نوشتم، مدل من اینطوره که تا بچه‌ها می‌خوابن میرم سراغ کارهای برنامه‌ریزی شده خودم و دست به سیاه و سفید نمی‌زنم! 🤪مرتب کردن خونه، اتو، آشپزی، ظرفا همه این‌ها تو بیداری بچه‌ها و با کمک خودشون و به شکل بازی انجام می‌شه، حتی اگه زمان خیلی بیشتری بطلبه و با کثیف کاری همراه باشه... . با این توضیح الان اگه به خودم سخت نگیرم حدود ۲۰ ساعت در هفته وقت مفید و متمرکز دارم، ۱.۵ ساعت بعد از نماز صبح و ۱.۵ ساعت عصر، یعنی ساعاتی که بچه ها خوابن و من بیدار. . قبلا که روزها زهرا بیشتر می‌خوابید من صبح‌ها خیلی زودتر بیدار نمی‌شدم! وقتی خواب روزش کم شد من از خواب صبح خودم به مرور کم کردم اما هنوز بازدهی عصرهام بیشتر از صبح هاست و خواب عصر بچه ها رو لازم دارم، برای همین هم اگه دختر من توی این سن به ۱۰ ساعت خواب در شبانه روز نیاز داره، من خودم ۲ ساعتش رو برای عصرش ذخیره می‌کنم و صبح زودتر بیدارش می‌کنم، کاری که از همین الان با نوزادم هم می‌کنم تا زمان خواب دو خواهر هماهنگ باشه! . ❗ادامه مطلب رو در کامنت اول دنبال کنید❗ . #روزنوشت_های_مادری #ف_جباری_برنامه_ریزی #بولت_ژورنال #مادران_شریف_ایران_زمین

10 فروردین 1400 17:53:28

2 بازدید

مادران شريف

0

0

. سال ۷۶ در لرستان به دنیا اومدم. ابتدایی و راهنمایی رو گذروندم و رسیدم به دبیرستان؛ و انتخاب رشته👌🏻 . دنبال رشته‌ای بودم که هم به درد الآنم بخوره، هم آینده. آینده‌ی ریاضی و تجربی برام جالب نبود (گرایش‌های مهندسی👷🏻‍♀ و پزشکی👩🏻‍⚕) رشته‌ی انسانی رو هم دوست نداشتم.🙄 . همین‌طور حیرون بودم که با رشته‌ی #معارف_اسلامی آشنا شدم. درس‌هاش به دلم نشست.😌 احساس کردم همونیه که دنبالشم👌🏻 درس‌هاشو خیلی دوست داشتم و همیشه شاگرد اول تا سوم بودم.😚 . البته گاهیم سر کلاس حوصلم سر می‌رفت و همیشه یکی دو تا کتاب متفرقه تو کیفم داشتم.📕📗 😅 . موضوع کتابام چی بود؟ معلومه دیگه حتما خداشناسی و توحید 🕋، نبوت و امامت... نه بابا!🙈 رمان‌های تخیلی (دنیاهای موازی، موجودات عجیب غریب 💀👹👻🧛‍♀🧝🏻‍♀🧞‍♂) . بیشتر از درس خوندن عاشق فعالیت‌های متفرقه بودم؛ بسیج، انجمن اسلامی، تئاتر و... . مسابقات تفسیر قرآن کشوری رو هر سال شرکت می‌کردم و دوبار هم مقام آوردم.🏆 . درس خوندنم بیشتر شب امتحانی بود.😴 ولی شب امتحان تا صبح این شکلی بودم.😶 . سال سوم دبیرستان تصمیم گرفتم برای قوی‌تر شدن پایه‌های دینی و اعتقادیم، در جامعه‌الزهرا ادامه تحصیل بدم.🤓 خوبیش این بود که تو درس خوندن، خیلی سفت و سخت بودن. . هم‌زمان با امتحانات نهایی، برای آزمون ورودی #جامعه_الزهرا هم درس خوندم.📚 با نمره‌ی خوبی آزمون و مصاحبه رو قبول شدم ولی به دلایلی نتونستم برم. . وقتی اونجا منتفی شد دنبال دانشگاهی می‌گشتم که هم #درس_خوندن 👩🏻‍🏫 توش جدی باشه، هم اهداف ذهنی من رو جواب بده. (به تحولی در حوزه‌ی علوم انسانی می‌اندیشیدم😅) . #کنکور دادم و با رتبه‌ی خوبی دانشگاه قبول شدم. 🔶فقه و حقوق امام صادق🔶👌🏻 . درس خوندن تو دانشگاه امام صادق، جدی‌تر از اونی بود که دنبالش بودم.😁 (فقط بگم که دقیقه‌ی حضور در کلاس هم، در دفتر مخصوص📒 ثبت می‌شد😖) . دختر شیطونی نبودم.😅 ولی برای کم کردن فشار تحصیلی دانشگاه، شیطونی ضروری بود.😈 یه شیطنتایی داشتم، مثل از درخت🌳 بالا رفتن، یا گاهی از پنجره توی کلاس اومدن😅 (دانشگاهمون تک جنسیتی بود🤪) . گاهی با دوستان می‌رفتیم بهشت زهرا سراغ شهدا🌷 گاهیم می‌رفتیم انقلاب گردی، خیابون انقلاب پر از کتاب فروشی بود و...😍💗 من عاشق کتاب... . نمایشگاه کتاب تهران، جز آرزوهام بود. سال ۹۵، شبیه این ندید بدیدا🙈 سه روز پشت سر هم رفتم نمایشگاه کتاب.📚🤣 . ترم اولم به نیمه رسیده بود، که یک نفر از هفت خوان رستم پدرم رد شد.😉 . #ز_م #فقه_حقوق_امام_صادق #تجربیات_مخاطبین #تجربیات_تخصصی #قسمت_اول #مادران_شریف

شما میتوانید مطالب بیشتری از صفحات محتوایی و دیگر صفحات بامانو بخوانید

برای دسترسی نامحدود به مطالب و استفاده از امکانات دیگر اپلیکیشن بامانو مانند ساخت آلبوم خانوادگی، اپلیکیشن بامانو را نصب کنید. با عضو شدن شما از محتواهایی پشتیبانی میکنید که دوست دارید بیشتر از آن ها مطلع باشید

madaran_sharif

مادران شريف

0

0

. سال ۷۶ در لرستان به دنیا اومدم. ابتدایی و راهنمایی رو گذروندم و رسیدم به دبیرستان؛ و انتخاب رشته👌🏻 . دنبال رشته‌ای بودم که هم به درد الآنم بخوره، هم آینده. آینده‌ی ریاضی و تجربی برام جالب نبود (گرایش‌های مهندسی👷🏻‍♀ و پزشکی👩🏻‍⚕) رشته‌ی انسانی رو هم دوست نداشتم.🙄 . همین‌طور حیرون بودم که با رشته‌ی #معارف_اسلامی آشنا شدم. درس‌هاش به دلم نشست.😌 احساس کردم همونیه که دنبالشم👌🏻 درس‌هاشو خیلی دوست داشتم و همیشه شاگرد اول تا سوم بودم.😚 . البته گاهیم سر کلاس حوصلم سر می‌رفت و همیشه یکی دو تا کتاب متفرقه تو کیفم داشتم.📕📗 😅 . موضوع کتابام چی بود؟ معلومه دیگه حتما خداشناسی و توحید 🕋، نبوت و امامت... نه بابا!🙈 رمان‌های تخیلی (دنیاهای موازی، موجودات عجیب غریب 💀👹👻🧛‍♀🧝🏻‍♀🧞‍♂) . بیشتر از درس خوندن عاشق فعالیت‌های متفرقه بودم؛ بسیج، انجمن اسلامی، تئاتر و... . مسابقات تفسیر قرآن کشوری رو هر سال شرکت می‌کردم و دوبار هم مقام آوردم.🏆 . درس خوندنم بیشتر شب امتحانی بود.😴 ولی شب امتحان تا صبح این شکلی بودم.😶 . سال سوم دبیرستان تصمیم گرفتم برای قوی‌تر شدن پایه‌های دینی و اعتقادیم، در جامعه‌الزهرا ادامه تحصیل بدم.🤓 خوبیش این بود که تو درس خوندن، خیلی سفت و سخت بودن. . هم‌زمان با امتحانات نهایی، برای آزمون ورودی #جامعه_الزهرا هم درس خوندم.📚 با نمره‌ی خوبی آزمون و مصاحبه رو قبول شدم ولی به دلایلی نتونستم برم. . وقتی اونجا منتفی شد دنبال دانشگاهی می‌گشتم که هم #درس_خوندن 👩🏻‍🏫 توش جدی باشه، هم اهداف ذهنی من رو جواب بده. (به تحولی در حوزه‌ی علوم انسانی می‌اندیشیدم😅) . #کنکور دادم و با رتبه‌ی خوبی دانشگاه قبول شدم. 🔶فقه و حقوق امام صادق🔶👌🏻 . درس خوندن تو دانشگاه امام صادق، جدی‌تر از اونی بود که دنبالش بودم.😁 (فقط بگم که دقیقه‌ی حضور در کلاس هم، در دفتر مخصوص📒 ثبت می‌شد😖) . دختر شیطونی نبودم.😅 ولی برای کم کردن فشار تحصیلی دانشگاه، شیطونی ضروری بود.😈 یه شیطنتایی داشتم، مثل از درخت🌳 بالا رفتن، یا گاهی از پنجره توی کلاس اومدن😅 (دانشگاهمون تک جنسیتی بود🤪) . گاهی با دوستان می‌رفتیم بهشت زهرا سراغ شهدا🌷 گاهیم می‌رفتیم انقلاب گردی، خیابون انقلاب پر از کتاب فروشی بود و...😍💗 من عاشق کتاب... . نمایشگاه کتاب تهران، جز آرزوهام بود. سال ۹۵، شبیه این ندید بدیدا🙈 سه روز پشت سر هم رفتم نمایشگاه کتاب.📚🤣 . ترم اولم به نیمه رسیده بود، که یک نفر از هفت خوان رستم پدرم رد شد.😉 . #ز_م #فقه_حقوق_امام_صادق #تجربیات_مخاطبین #تجربیات_تخصصی #قسمت_اول #مادران_شریف

شما میتوانید مطالب بیشتری از صفحات محتوایی و دیگر صفحات بامانو بخوانید

برای دسترسی نامحدود به مطالب و استفاده از امکانات دیگر اپلیکیشن بامانو مانند ساخت آلبوم خانوادگی، اپلیکیشن بامانو را نصب کنید. با عضو شدن شما از محتواهایی پشتیبانی میکنید که دوست دارید بیشتر از آن ها مطلع باشید

پست های مشابه

برو به اپلیکیشن