پست های مشابه

جعبک

🌿 بابای خوب بچه ها بودی!‌ یتیم ها بیشتر با همه‌ی مومنین مهربان بودی! با بچه ها بیشتر کارهایت برایشان عجیب بود. صبح در خیبر را از جا می‌کندی و عصر توی خانه‌ی زنی که همسرش شهید شده بود، بچه ها را کول‌می کردی و دور خانه می چرخیدی. نمی‌فهمیدند علی یعنی چه. نمی گنجید در ذهن و روحشان... بابای خوب همه‌ی بچه‌های عالم! بابای خوب یتیمان شیعه... روزت مبارک! #جعبک #جعبک_آردی #جعبک_خمیری

17 اسفند 1398 17:20:34

2 بازدید

جعبک

‌🥳 فروردین امسال درست توی اوج‌گیری کرونا و خونه نشین شدن‌هامون یک برنامه‌ی‌ ۱۴ روزه‌ی بازی تعیین کردیم و اعلام کردیم هر روز یه ایده‌ی بامزه‌ی بازی رو با هم انجام ‌میدیم و بازی می‌کنیم. استقبال شما از پست های عیدانه‌مون و برنامه‌ی روزانه‌ی بازی فوق العاده بود و بعد از تموم شدن چهارده روز خیلی بهمون گفتید کاش این مدل رو ادامه‌ بدید. تیم تولیدمحتوای جعبک برای تابستون هم یه برنامه‌ی هفتگی بازی پر و پیمون ریخته که قراره طبق این برنامه همون سبک بازی ها رو با محوریت تابستون انجام بدیم. غیر از این چند مدل پست جدید دیگه ام تو راه داریم که کم کم ازش پرده برداری می‌کنیم.😏🤭 اگر عید با ما همراه بودید بیاید و برامون تعریف کنید که آیا بازی ها به درد بخور بود و راضی بودید یا نه‌؟ ‌ ‌ ان شاء الله فردا با تولد امام رضا جان پستای جذابمون رو شروع می‌کنیم.‌ ‌ ‌ #جعبک#ایده#ایده_بازی#بازی_تابستانه #تابستانه_جعبک

12 تیر 1399 17:29:52

4 بازدید

جعبک

‌ ‌ ‌ یک سالی هم می شود که همه مان از شوق گریه کنان و پا برهنه از خانه‌هامان به سمتتان می دویم. یک سالی هم می شود که از شادی داد می‌زنیم و هیچ کس در خانه‌اش نیست. هیچ کس‌... نوروز یک سالی شما آمده اید...شما را با این چشمان ضعیف می بینیم. واضح، روشن...تمام خطوط و چین های کنار چشمانتان را می بینیم. یک سالی هم می رسد شیطان قرنطینه می شود. همه دوباره برادر و خواهر می شویم. هیچ غمی نیست، هیچ حماقتی نیست، هیچ دروغی نیست... نوروزی می آید تلافی این روزهای مثل زهر... ما آزاد می‌شویم از این زندان، پرواز میکنیم به سویت...سبک می‌شویم و خالص... نزدیک است نه؟ حسنا و کوثر و زینب و محمد و حسین و نرگس می رسد روزی که شما را ببیند و در هوای بودنتان نفس بکشند. آقا نوروزی می رسد و شما هستید. ما هستیم و جوانیم. خسته نیستیم. پیر نیستیم. نوروزی می آید که بهار است هوا و زمین و آسمان و شرق و غرب ... هیچ کس در خانه اش نیست. مرد و زن پابرهنه در بیابان ها می دوند سوی شما... امید... آخ از این امید تنیده با انتظار...با صبر...با دندان رو جگر فشار دادن و لال ماندن... امید... آخ از امید زندانی حبس ابد برای آزاد شدن... آخ از وقتی ندانی کی و کجا؟ آقای خوب من... آقای منتظر... پارسال این موقع فکر می کردیم دیگر طاقت نداریم و از این بدتر نمی شود زندگی و دنیای بدون تو... اما شد... شد و حالا باز... باز ...باز...امید می دود زیر زخم های تازه مان مثل مرهم...مثل ضماد تر و تازه‌ی آخرین طبیب شهر... آخرین امید.. آخرین درمان... آخرین منجی... آخرین امام، رهبر، ولی، نور ... آخرین نور توی این ظلمات آدم کش... بیا و تمامش کن...بیا به خاطر بچه ها، خوب ها، ضعیف ها، مظلوم ها... بیا طبیب خسته‌ی من...طبیب منتظر مهربان من... آقای خوب رنج کشیده‌ی من...‌ #نو_روز_با_تو‌ #جعبک_جان

29 اسفند 1398 12:18:09

3 بازدید

جعبک

❗❕❔❓⁉️‼️ مادر ها در مواجهه با جمع کردن اسباب بازی ها سه مدلن گروه اول: مسولیت رو کامل به بچه ها سپردن و میگن اتاق خودته و خودت مسول جمع کردنش هستی و اون قسمت خونه به انباری تبدیل میشه!👩‍👦 گروه دوم: اولش سعی میکنن بچه ها رو همراه کنن تا با هم جمع کنند وسطهای جمع کردن که میشه و بچه بیخیال جمع کردن میشه از روش تهدید و تطمیع استفاده کنن و در نهایت وسیله ها جمع نمیشه و خون و خونریزی راه می افته 🤦‍♀️😂 گروه سوم: اون دسته از مادران هستند که خیلی آروم بی صدا بدون درگیر کردن خودشون با بچه ها اسباب بازی ها رو جمع میکنن و گاهی اونها رو از دسترس خارج میکنن تا کمتر خونه منفجر بشه😥 شما جزو کدوم دسته هستین؟ چه جوری مسالمت آمیز اسباب بازی ها رو جمع میکنید؟

23 آذر 1400 15:22:55

12 بازدید

جعبک

🪆 معرفی میکنیم... ایشون ورجه وورجه هستن از اونا که یه لحظه هم یه جا بند نمیشن... نینی ها خیلی دوسش دارن حتی گزارش شده بعضی از مامان نی نی هام عاشقشن 🤭 خلاصه که سلام دارن خدمتتون از #نی_نی_جعبک 😁 #اسباب_بازی #بازی_کودک #مادر_کودک #جعبک #نی_نی

07 شهریور 1400 07:48:57

3 بازدید

جعبک

🎨🧶✂️ #وسایل_بازیافتی تو خونه‌ی همه‌مون پیدا میشه. می‌تونیم یه وقتا که حوصله‌ی بچه‌ها سر میره؛ وسایل بازیافتی رو بیاریم وسط و به این فکر کنیم باهاشون میشه چی درست کرد. با این‌کار هم خلاقیت بچه ها رو پرورش میدیم و هم فرهنگ صرفه جویی رو غیر مستقیم بهشون یادمی‌دیم. این‌جوری میفهمن از وسایل دور ریختنی هم میشه استفاده کرد. 〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️ شماهم با وسایل بازیافتی کاردستی درست میکنید ؟ کدوم وسایل رو حتما برای بازی بچه ها نگه می‌دارید؟ از تجربیاتتون برامون بگید تا همه استفاده کنیم.🤩

01 مهر 1400 10:24:49

64 بازدید

ادمین جعبک

0

0

‌ آرام و بی رمق در بستر خوابیده بود و خیره شده بود به فاطمه.‌ فاطمه ٱرام دلش بود. در تمام روزهای دل آشوبهٔ حمل و سرزنش های قریش...‌ صدای فاطمه آب بود روی آتش تنهایی وقتی از بطن او بلند می‌شد که «مامان... غصه نخور... ما خدا را داریم...»‌ فاطمه را نگاه می کرد و اشک از گوشهٔ چشمش سر می‌خورد و بین موهاش قایم می شد... چطور دخترش را بگذارد وسط این شعب و برود؟‌ دلش می‌خواست از جا بلند می شد. دست فاطمه را می گرفت. بین نخل ها می دویدند. صدای خنده فاطمه قوت پاهایش می شد.‌ دلش می خواست با فاطمه گندم آسیاب کنند. با فاطمه شعر بخوانند و دلشان پر از شادی شود. اما توانی نمانده بود. ‌ «محمدم!» رسول خدا خودش را به بالین خدیجه رساند.‌ «جان محمد...»‌ « فاطمه... فاطمه را به تو می سپارم... او به جز تو دیگر کسی را ندارد... زن های قریش زبانشان تیز است. دل دخترم را نبرّند... نگذار آب توی دلش تکان بخورد...» و بغض گلویش را فشار داد... ‌ رسول خدا سرش را پایین انداخت. قد و بالای فاطمه میان اشک های خدیجه می لرزید...‌‌ ‌ ‌ ‌#فاطمه#خدیجه#وفات‌ #جعبک

شما میتوانید مطالب بیشتری از صفحات محتوایی و دیگر صفحات بامانو بخوانید

برای دسترسی نامحدود به مطالب و استفاده از امکانات دیگر اپلیکیشن بامانو مانند ساخت آلبوم خانوادگی، اپلیکیشن بامانو را نصب کنید. با عضو شدن شما از محتواهایی پشتیبانی میکنید که دوست دارید بیشتر از آن ها مطلع باشید

جعبک

ادمین جعبک

0

0

‌ آرام و بی رمق در بستر خوابیده بود و خیره شده بود به فاطمه.‌ فاطمه ٱرام دلش بود. در تمام روزهای دل آشوبهٔ حمل و سرزنش های قریش...‌ صدای فاطمه آب بود روی آتش تنهایی وقتی از بطن او بلند می‌شد که «مامان... غصه نخور... ما خدا را داریم...»‌ فاطمه را نگاه می کرد و اشک از گوشهٔ چشمش سر می‌خورد و بین موهاش قایم می شد... چطور دخترش را بگذارد وسط این شعب و برود؟‌ دلش می‌خواست از جا بلند می شد. دست فاطمه را می گرفت. بین نخل ها می دویدند. صدای خنده فاطمه قوت پاهایش می شد.‌ دلش می خواست با فاطمه گندم آسیاب کنند. با فاطمه شعر بخوانند و دلشان پر از شادی شود. اما توانی نمانده بود. ‌ «محمدم!» رسول خدا خودش را به بالین خدیجه رساند.‌ «جان محمد...»‌ « فاطمه... فاطمه را به تو می سپارم... او به جز تو دیگر کسی را ندارد... زن های قریش زبانشان تیز است. دل دخترم را نبرّند... نگذار آب توی دلش تکان بخورد...» و بغض گلویش را فشار داد... ‌ رسول خدا سرش را پایین انداخت. قد و بالای فاطمه میان اشک های خدیجه می لرزید...‌‌ ‌ ‌ ‌#فاطمه#خدیجه#وفات‌ #جعبک

شما میتوانید مطالب بیشتری از صفحات محتوایی و دیگر صفحات بامانو بخوانید

برای دسترسی نامحدود به مطالب و استفاده از امکانات دیگر اپلیکیشن بامانو مانند ساخت آلبوم خانوادگی، اپلیکیشن بامانو را نصب کنید. با عضو شدن شما از محتواهایی پشتیبانی میکنید که دوست دارید بیشتر از آن ها مطلع باشید

پست های مشابه

برو به اپلیکیشن