پست های مشابه
جعبک
🪀🚀🎾 "چرا بچه م با اسباب بازی هاش بازی نمیکنه ؟ " شاید شمام این سوالو از خودتون پرسیده باشین. تو این پست میخوایم درمورد این حرف بزنیم که چرا بچه ها با اسباب بازی هاشون بازی نمیکنن یا فکر میکنن همه اسباب بازیا تکراری شدن... شماهم تجربه ای تو این زمینه دارین ؟ تو کامنت برامون بگین... . . #اسباب_بازی #اسباب_بازی_کودک #اسباب_بازی_جدید #فرزندپروری #والدگری #تربیت_فرزند #تربیت_کودک #روانشناسی_کودک #روانشناسی_رشد #وسایل_بازی #چرخه_اسباب_بازی #جعبک
25 دی 1400 14:58:53
67 بازدید
جعبک
☀️روز سوم بهار 💓خدایا شکرت بابت پاهای قوی اش!وقتی راه می ره، وقتی از پله ها تند تند بالا و پایین میره، وقتی رو تشکها بپربپر میکنه... 💭گوشهی هال، پشت مبل یه لاک پشت پیدا کردیم. یه لاک پشت تنبل و گرسنه. پرسیدم: لاکی جان؟ چی می خوری؟ خمیازه ای کشید و گفت لوگوهای رنگی دوستلاک...من خیلی گشنهلاک... غذام تو خونهی شما گم لاک..و شروع کرد پشت هم خمیازه کشیدن و لاک لاک کردن. رفتم توفکر...باید بگردم و لوگوها رو پیدا کنم...حالا کجاها رو بگردم؟ 👯چی کار کنم بیشتر خوش بگذره؟ یک کاراکتر خیالی با هم بسازید و غذاشو تو اقصی نقاط خونه بذارید و از کودکتون بخواید اون رو پیدا کنه. برای بچه های بزرگ تر میتونه غذاها جاهای مخفی تری مثل کابینت و.. قایم شده باشه. و حتی می تونید یه نقشهی راهنما بهش بدید تا بتونه تو خونه بگرده و اون ها رو پیدا کنه. 👶چند ساله ها بازی کنن؟ بالای سه سال. (مثلا)لطفا عکس و فیلم بازی تونو برامون بفرستید #نوروز_جعبک #جعبک_جان #بچه_های_جعبکی
03 فروردین 1399 11:12:47
36 بازدید
جعبک
یه ایدهی بازی باحال، خیلی خیلی ساده، با ابزارایی که همهی خونهها داره! برای بچههایی که عاشق قیچی کردنن! از موی سرشون تا ریشههای فرش، تا لباس مامان😁 بازی رو انجام بدید! عکسشو برامون بفرستید! کد تخفیف بگیرید😍 #ایده_بازی_کودک #ایده_های_خلاقانه #بازی_فکری #بازی_حسی #جعبک
28 شهریور 1400 14:23:16
12 بازدید
جعبک
. . روز پنجم بهار🌿 💓خدایا ممنونم به خاطر قدرت خلاقیت...به خاطر قدرت امتحان چیزهای جدید و کشف دوبارهی مواد...ممنونم ازت خدای خلاق من... 💭دستالو و دوستاش تو کارخونه خمیرسازی کار میکنن کاغذهارو از همه جا جمع میکنن ومیارن تو کارخونه. پاره پوره می کنن. می کوبن. از آب جادویی می ریزن روش و خمیر می سازن. این شما و این دستالو و کارخونهٔ خمیر سازی! 👯چی کار کنم بیشتر خوش بگذره؟ یک: از اقصی نقاط خونه روزنامه و کاغذ باطله جمع کنید بریزید تو یه ظرف گنده! دو:همهی روزنامه ها و کاغذ ها رو پاره پوره کنید و کیف کنید. ریز ریز ریز...کی میتونه ریز تر از همه درست کنه؟ سه: آب بریزید...کم کم... بریزید.. بریزید...تا همهی کاغذا خیس بخوره! (مامان های عزیز لطفاً قیافه تون رو کج و کوله نکنید 😁خیلی کیف میده) چهار:صبر کنید تا کاغذا خیس بخوره و نرم شه... پنج:خوب خوب ورز بدید. از گوشتکوب برقی هم میشه استفاده کرد.(مامان های گرامی بابای خونه رو تو این مرحله صدا کنید😁) شش:آرد و نمک رو بهش اضافه کنید.(در این مرحله چشمان بچه ها برق می زند😁) +به جای آرد و نمک از چسب چوب هم میشه استفاده کرد. هفت: خمیر ما آماده است! یه خمیر کاغذی!. هشت:شکل بدید بهش و رنگش کنید. 👼برای چند ساله ها؟ از دو سال به بالا زیر دوساله ها هم می تونن بدون کاغذ و فقط آرد و آب رو بازی کنن... 🧶لطفا عکس و فیلم بازی تونو برامون بفرستید. از بین ارسال کنندگان قرعه کشی میکنیم و به یک مامان و نینیخوش شانس ۵۰ درصد تخفیف روی جعبک بعدی میدیم.😌 #جعبک_جان #نوروز_جعبک #بچه_های_جعبکی #ایده_بازی #بازی_با_کودک #مونته_سوری #قرنطینه_با_کودک
05 فروردین 1399 12:58:12
85 بازدید
جعبک
🧩🧶 ❌کپشن را بخوانید ❌ روایت اول : زهرا پشت تلفن گریه میکند. که: من دیگر نمیتوانم. دیگر با دوتا بچه نمیتوانم. دیگر نمیکشم و من که خوشی زده زیر دلم و همیشه مزخرف ترین آدم برای دلداری دادن هستم؛ میگویم: زهرا! از عمد که نبوده. سوتی بوده. یک اشتباه! چرا به خاطر یک اشتباه اینقدر خودت را اذیت میکنی؟ مگر من کم اشتباه کردهام توی جعبک؟ کم سوتی دادهام؟ شش میلیون برای تبلیغ دادیم؟ چه شد؟ ندیدی چه بلایی سر پیج آمد؟ داریم کار میکنیم و یاد میگیریم. این هم تجربه است... میخندم تا زهر گریههایش را بگیرم. زهرا باز خودزنی میکند که این اشتباه فاجعه است. بیشتر از یک سوتی است. من بی دقتی کردم. عصر فاکتور یکی از کارهای سفارشیمان را دیده و به هم ریخته. فهمیدیم توی قیمت گذاری یک سوتی بزرگ دادهایم و محصولمان را با حدود ۴۰ تا ۵۰ درصد ضرر خالص فروختهایم. میخندم. کاری از دستم بر نمیآید. سفارش و پرداختی گرفتهایم. آن هم زیااااد. نمیشود دیگر کاری کرد. زهرا خسته است. امروز با دو تا بچه آمده بود کارگاه. حسنای کوچکش از رفلاکس به خودش می پیچید و بی قرار بود و برادر بزرگتر حوصلهاش سر رفته بود و مدام با مادرش درگیر بود. بعد هم که دوساعت ترافیک را تحمل کرده تا از کارگاه برسد خانه. میگویم: زهرا آرام باش! تمام شد رفت. چرا اینقدر خودت را اذیت میکنی؟ فدای سرت! با بغض و فریاد اصرار میکند که من این ضرر مالی را جبران میکنم. مستاصل میشوم و میگویم: باشد هروقت من آن شش میلیون پولی که حیف تبلیغ فلان بلاگر شد را به جعبک دادم تو هم این ضرر را جبران کن. دوسال کار مداوم و شبانهروز با بچههای قد و نیم قد از نوزاد چندماهه تا کودک پنج ساله همگیمان را خسته کرده. گاهی میان حجم کارهای بستهبندی و ارسال کم میآوریم. هرازگاهی یکیمان میزند به جاده خاکی که ما دیگر نمیتوانیم و بیایید جعبک را تعطیل کنیم. و بقیه شانههایش را میمالند و میگویند: ببین! تو فقط کمی خستهای! برو استراحت ما هستیم.. واقعیت این است که جعبک حاصل یک کار گروهی تمام عیار است و من فاطمه سادات عضو کوچکی از تیم جعبک اینجا هستم تا درمورد این تیم کوچک و اتفاقاتی که درون آن میافتد بیشتر بنویسم... #استارتاپ #کارآفرینی #اول_مسیر #تولید_محصول #مادر_شاغل #جعبک #اسباب_بازی #اسباب_بازی_کودک #فرزند_پروری #والدگری #کاردستی_کودک #کاردستی #ابزار_بازی #ابزار_کاردستی #ابزار_نقاشی #روایت_کارآفرینی #بانوان_کارآفرین #مادر_خوب #کارتیمی #کارگروهی #موفقیت
30 بهمن 1400 14:34:18
36 بازدید
جعبک
وقتی میگن ماه رمضون یاد چی میفتین ؟ حس الانمون نسبت به خیلی از مناسبت ها و ایام ویژه توی سال ارتباط مستقیمی داره با خاطره هایی که توی سنین پایین پدر و مادرهامون برامون ساختن.... با چندتا راهکار ساده میتونیم کاری کنیم بچه ها تا سال های سال حس و حال متفاوتی نسبت به ماه رمضون داشته باشن... شما کدوم یکی از پیشنهادهایی که دادیم رو انجام میدین ؟ . . #ماه_رمضان #روزه_کله_گنجشکی #سرگرمی_کودک #بازی_با_کوک #فرزندپروری #والدگری #والدین_نمونه #والدین_بخوانند #والدین_آگاه #کودک_شاد #کودک_سالم #تربیت_فرزند #تربیت_کودک #تربیت_دینی #تربیت_دینی_فرزند
30 فروردین 1401 01:54:32
46 بازدید
ادمین جعبک
0
0
آرام و بی رمق در بستر خوابیده بود و خیره شده بود به فاطمه. فاطمه ٱرام دلش بود. در تمام روزهای دل آشوبهٔ حمل و سرزنش های قریش... صدای فاطمه آب بود روی آتش تنهایی وقتی از بطن او بلند میشد که «مامان... غصه نخور... ما خدا را داریم...» فاطمه را نگاه می کرد و اشک از گوشهٔ چشمش سر میخورد و بین موهاش قایم می شد... چطور دخترش را بگذارد وسط این شعب و برود؟ دلش میخواست از جا بلند می شد. دست فاطمه را می گرفت. بین نخل ها می دویدند. صدای خنده فاطمه قوت پاهایش می شد. دلش می خواست با فاطمه گندم آسیاب کنند. با فاطمه شعر بخوانند و دلشان پر از شادی شود. اما توانی نمانده بود. «محمدم!» رسول خدا خودش را به بالین خدیجه رساند. «جان محمد...» « فاطمه... فاطمه را به تو می سپارم... او به جز تو دیگر کسی را ندارد... زن های قریش زبانشان تیز است. دل دخترم را نبرّند... نگذار آب توی دلش تکان بخورد...» و بغض گلویش را فشار داد... رسول خدا سرش را پایین انداخت. قد و بالای فاطمه میان اشک های خدیجه می لرزید... #فاطمه#خدیجه#وفات #جعبک