chamran_kids
دنبال کننده
10
پست
765
مجتمع آموزشی شهید چمران اینجا کودک سبک زندگی اسلامی را بازی می کند.
پست های مشابه
chamran_kids
📖 📿 تسبیح حضرت زهرا طهورا دوست داشت مثل مادرش یک جانماز با مهر گلی داشته باشد. مادر و طهورا یک جا نماز دوختند و یک مهر خیلی قشنگ هم که پدرش از کربلا سوغاتی آورده بود، در آن گذاشتند. اما طهورا دوست داشت در جانمازش یک تسبیح هم باشد. مادرش یک تسبیح که از مشهد سوغاتی آورده بودند را به او داد. طهورا خوشحال شد و گفت: حالا چی باید بشمرم؟ مادر خندید و گفت: چیزی نباید بشمری. باید تسبیحات حضرت زهرا (س) را بگی. طهورا با تعجب گفت: تسبیحات حضرت زهرا چیه؟ مادر گفت: بشین تا برایت یک داستان تعریف کنم. اون قدیما، یک مامانی بود که چهار تا بچه کوچولو داشت. باید براشون غذا درست می کرد، نان می پخت. لباسشون رو می شست. خلاصه خیلی کار می کرد. مادر مهربان یک روز به پدرش گفت: میشه شما یه نفر رو یه من معرفی کنین که روزها، تو کار خونه به من کمک کنه؟ پدر مهربانش گفت: من یه راهی بهت یادمی دم که تنهایی کارهات رو انجام بدی و خسته هم نشی. با خاک و آب، گل درست کن ک اون رو به شکل دونه های ریز در بیار. بعد با یک نخ، دونه ها رو به هم وصل کن. هر روز، صبح و شب و بعد از هر نماز با استفاده از دونه ها، ۳۴ بار الله اکبر، ۳۳ بار الحمدالله و ۳۳ بار سبحان الله بگو. مادر طهورا گفت: آن مادر مهربان، حضرت زهرا (س) بود که از امام حسن، امام حسین، حضرت زینب و ام کلثوم مراقبت می کرد. پدر مهربان آن مادر هم، حضرت محمد (ص) بودند که دخترشان را راهنمایی کردند تا تسبیح درست کنند. 💡شما هم می تونید همراه بچه با کمی گل، نخ و سوزن پلاستیکی یه تسبیح درست کنید. #قهرمان_سازی #حضرت_زهرا
20 بهمن 1397 06:58:19
1 بازدید
chamran_kids
🦁 "شیر های کلاس آنلاین🤯" اینجارو نگاه! پسرهای پنج ساله ی مهد تعاملی، شیر شدن😳👆 بله!شیرهای قوی و گرسنه ای که رفتن تو جنگل تا دنبال غذا بگردن🤔 غذاشون چیه؟؟؟ ابزارهای فعالیت اون روز!🤗 مثلا تو این فیلم شیرها با پهلوون گشتن و گشتن تا یه دوست پیداکردن🤩 دوستشون یه لاکپشت کوچولو بود که حسابی سردش بود برای همین بچه ها با کامواهای رنگی تصمیم گرفتن براش لباس گرم درست کنن 😊 یکی از راه های ایجاد تنوع تو کلاس آنلاین و فعالیت ها اینه که، هربار بچه ها به عنوان شخصیت های مختلف راه بیوفتن دنبال ابزار فعالیتشون، اینجوری هم قبلش با خاله، با صداهای جالب بازی و گفت و گو میکنن هم انگیزه شون برای فعالیت اون روز بیشتر میشه😇 پست رو سیو کنید تا آخر هفته که دنبال ایده بازی بودین، این بازی رو انجام بدین. #ایده_فعالیت #ایده_بازی #مهد_تعاملی #مهد_کودک_آنلاین #حسینیه_کودک_شهید_چمران #پنج_سالگی_کودک_بازی #پنج_سالگی
02 بهمن 1399 17:01:29
0 بازدید
chamran_kids
📚 📣📣 بالاخره قسمت آخر گل آباد رسید... 📖 مجموعه داستان های #گِل_آباد قسمت نهم 👈 فرار سنگستونی ها 👌پایان قصه رو می تونید تو کانال چمرانی ها در آپارات مشاهده کنید. #من_یار_انقلابم #پویش_مردمی_کودک_و_انقلاب #چمرانی_ها #مجتمع_آموزشی_شهید_چمران #قصه #کودک
03 تیر 1398 04:48:03
0 بازدید
chamran_kids
. خوابگاه دختران . 📝قسمت آخر . "ما دهه شصتیها چه کاره هستیم؟" . بالاخره ما دخترهای دهه شصتی، به #دانشگاه رسیدیم. بعضی ها در ابتدا یا میانه دانشگاه ازدواج کردند، و بعضی هم نه. در زمان ما خیلی رایج بود که به خاطر درس دختری ازدواج نکند یا ازدواجش را به تاخیر بیندازد. و البته خیلی مرسوم تر این بود که همزمان با درس خواندن بچه دار نشد چون قرار نبود نسل ما بچه های زیادی به دنیا بیاورد پس وقت به اندازه کافی داشتیم. ما نسلی بودیم که هم زمان کودکی خودمان و هم زمانی که قرار بود مادر شویم، جمله" فرزند کمتر زندگی بهتر" را روزی چند بار شنیده بودیم و کاملا ملکه ذهنمان شده بود. خیلی از ما بین ادامه تحصیل، ازدواج و بچه دار شدن معلق مانده بودیم. دانشگاه هم هیچ کمکی به مصمم تر شدن ما در هیچ مسیری نمی کرد و حتی ما را در برهه هایی سردرگم تر کرد. خودم در کلاسی از یکی از اساتید شنیدم که با جدیت هر چه تمام تر داشت میگفت بهترین سن برای ازدواج دخترها، ۳۵ و پسرها ۴۰ سالگی است. همان موقع از ذهنم گذشت که احتمالا دو تکه سنگ قرار است باهم ازدواج کنند. هیچ کدام ذره ای از موضعش کوتاه نخواهد آمد. و حالا به همه این سردرگمی ها اضافه کنید که بالاخره ما باید کار کنیم یا خانه دار باشیم. و این جمله که : درس خوندی که چی بشه بالاخره باید یه استفاده ای بکنی، هر روز در گوشمان زمزمه میشد. من خودم در برهه های مختلف چرخ های زیادی خوردم و تجربه های زیادتری کسب کردم تا بالاخره رسیدم به راه انداختن حسینیه کودک شهیدچمران.... . شما چقدر در گذر زندگی پیچ و تاب خوردید و چه تجربه هایی کسب کردید؟؟؟:) . #ما_که_هستیم #تاریخچه_چمرانی_ها #فرزند_کمتر_زندگی_بهتر #دختران_دهه_شصتی #دهه_شصت #دهه_شصتیها
20 تیر 1399 07:52:10
0 بازدید
chamran_kids
اینجوری میتونی یه پیش دبستانی متفاوت بسازی😎👇🏻 . ما فکر میکردیم با مجازی شدن پیش دبستانی، در بهترین حالت، بدترین پیش دبستانی چمران رو خواهیم داشت، اما همه چیز خیلی متفاوت شد...🤯😍 . خودتون ورق بزنید و گوشه ای از تجربه ی مارو در مقطع پیش دبستانی ببینید😊⬆️ . ✅تو کارگاه درس پژوهی اصول پیش دبستانی تجربیات و مدل آموزشی خودمون رو باهاتون به اشتراک میذاریم. این کارگاه بهتون کمک میکنه برای کلاس های پیش دبستانی تون ایده های جالب داشته باشید 🤗 . ❗برای تهیه کارگاه فقط کافیه به فروشگاه چمرانی ها یا لینک در استوری سربزنید 😇👇🏻 Chamraniha.com . ⭕این پست رو ذخیره کنید و برای معلم ها بفرستید که کلی پست دیگه هم براشون داریم، یه وقت جا نمونند!!!😉 . #معلم_خلاق #پیش_دبستانی #پیش_دبستان #پیش_دبستانی_آنلاین #آموزش_بازی_محور #درس_پژوهی #آموزش_پروژه_محور #کارگاه_آموزشی
07 شهریور 1400 16:48:19
0 بازدید
chamran_kids
🌈 خیلی ها می گویند اگر هفت سال اول به کودک آموزش ندهیم، قانون ندهیم، امر و نهی نکنیم؛ عادت می کنند!!! دیگر یاد نمی گیرند. قانون گریز می شوند و به قول معروف، به هیچ صراطی مستقیم نیستند. پس هرچه در توان دارند می گذارند. خوب و بد، کلاس زبان و قرآن و چرتکه، آداب دانی و هر آنچه را خودشان طی سی و چند سال یاد گرفته اند را به کودک پنج ساله و شش ساله می خواهند یاد بدهند. ما با قاطعیت می گویم، عادت نمی کنند. بچه هایی که دیروز مدام دنبال بازی بودند و خیلی پای فعالیت نمی نشستند، امروز یک نمایشگاه برگزار کردند. دخترهای کلاس اولی که فقط چند ماهی از هفت سالگی شان را پشت سر گذاشتند، امروز دست سازه هایشان را در نماچه به نمایش گذاشتند. دست سازه هایی که نتیجه ی خلاقیت، حوصله، الگوگیری، دقت، صبر، تمرکز و ده ها ویژگی دیگر بود که اگر قرار بود به آزادی هفت سال اول، عادت کرده باشند، نمی توانستند آن را انجام دهند. آنها به آزادی های کودکانه، عادت نکرده بودند. مربی: زهرا عامری #کلاس_اولی_ها #دست_سازه #نمایشگاه #نماچه #آزادی #آزادی_کودکان #هفت_سال_اول #هفت_سال_دوم #اعتماد_به_نفس #مهارت #ادبستان_دخترانه_شهید_چمران
09 دی 1398 17:50:53
0 بازدید
ادمین چمران
0
0
📖 برادرلی چاکرز، پشت میزش، ته کلاس...ردیف آخر...صندلی آخر نشست.هیچ کس در صندلی کناری یا جلویی او ننشسته بود.برادلی جزیره بود. اگر میشد میرفت و تو کمدِ کلاس جا خوش میکرد. در آن صورت دیگر ناچار نبود صدای خانم ایبل را بشنود. گمان نمیکرد خانم ایبل کَکَش هم بگزد.شاید او هم دلش میخواست برادلی جلوی دیدش نباشد، بقیه ی کلاس هم همینطور. برادلی در کلُ فکر می کرد اگر تو کُمد می نشست، همه را خوشحال تر می کرد، اما افسوس که صندلی اش در کمد جا نمیشد.... برادلی همچین پسری بود.پسری که به معلم کار نداشت. به هم کلاسیهایش هم همینطور. تمام زنگ جغرافیا مشغول قیچی کردن نقشه اش بود، تکلیف نمی نوشت و به دروغ در خانه گفته بود جزء شاگردهای ممتاز کلاس است... پدری سختگیر دارد که تهدیدش میکند اگر خوب درس نخواند او را به مدرسه شبانه روزی نظامی میفرستد و مادری دارد که میداند برادلی در مورد خودش در مدرسه، راست نمیگوید ولی نمیداند دقیقا اوضاع او چطور است چون پسرش هر بار به بهانه ای نمیگذارد او را به مدرسه برود و نامه ها را به دستش نمیرساند... ولی این بار خانم ایبل، معلم برادلی، دست به کار شده و به خانه شان زنگ میزند و مادرش را رسما به مدرسه دعوت میکند. بهانه های برادلی فایده ندارد و بالاخره ملاقات صورت میگیرد... ادامه دارد... پ.ن: هیچ وقت در زمان تحصیلتان برادلی بودید یا یک برادلی را از نزدیک دیدید؟ #مدرسه_آرزوها #مدرسه #دانش_آموز #مدرسه_خوب #مدرسه_بد