پست های مشابه
madaran_sharif
. #پ_بهروزی #قسمت_چهارم . مهر سال بعد دوباره رفتم سر کلاس دانشگاه.🎓 این بار دانشگاه قم، ترم اول به خوبی گذشت. آخرای ترم دوم محمدآقای بالقوه حال مامانشو دگرگون کرد.😖 به سختی میتونستم برم دانشگاه، به جز یه استاد، بقیه راضی نشدن که بدون حضور در کلاس، امتحان بدم.😡😠 تا جایی که تونستم کلاسها رو رفتم و امتحانها رو دادم. . قبل از تولد پسرم باید راجعبه تحصیلم تصمیم میگرفتم. . تحلیل سطحی شرایط این بود: . زیر یک سال👶🏻 که بچهم نباید نبودِ منو حس کنه، پس سال اول مرخصی. سال بعدش هم محمدِ دوساله👦🏻 دیگه میتونه با پدرش👳🏻♂️ بره کلاس... چون اونجا که یه محیط مردانه ست، بچه رو راه میدن، ولی دانشگاه قم که اتفاقا محیط زنانه🧕🏻 ست، ورود بچه به ساختمان هم ممنوعه! چه برسه به کلاس... . ولی خب طبق برنامه، سالی که محمد دوساله👦🏻 ست، یه بچهی زیر یکسالِ دیگه داریم.👶🏻😅😆 . پس نیاز به یه تحلیل عمیقتر داریم: . هدف چه بود؟! از کجا آمدهام، آمدنم بهر چه بود؟! . - اصلا چرا وسط تحصیل ازدواج کردی؟! -- ازدواج مایهی آرامشه... آرامشی که سرمایهی رشد آدم بشه، من نمیخواستم وقت رو از دست بدم. - خب، یه مسئولیت تموم نشده، مسئولیت دیگه به دوشت افتاد و حالا تلاقی و تزاحم مسئولیتها پیش اومده. میخوای چی کار کنی؟! -- اگه بتونم همشو پیش میبرم.من میخوام معلم بشم، معلمی شغل با ارزشیه و فکر میکنم تواناییشو دارم. جامعه هم به معلم ریاضی خانم و توانمند نیاز داره. از دبیرستان، کار فرهنگی و اجتماعی پایه ثابت برنامههام بود... همیشه خودمو یه معلم که دغدغههای اجتماعی داره و کار فرهنگی میکنه تصور میکردم. -هدفت چیه؟ هدف نهایی؟! -- هدفم رشده، رسیدن به جایی که براش آفریده شدم.😯😕 راستی الان تنها راه رشد برای من دانشگاهه؟! - خودت بگو -- نه نیست... . . جلد سوم #من_دیگر_ما رو باز میکنم: «تا کسی از خودش فاصله نگیرد، به خدای خویش نزدیک نخواهد شد و تربیت فرزند، یکی از بهترین عرصهها برای دور شدن از منیتها و خودخواهیهاست.» . . - الان میخوای بچه ات رو از خودت جدا کنی بری دانشگاه که چی بشه؟! -- مدرک کارشناسیمو بگیرم حداقل...بعد دیگه نمیرم تا وقتی بچههام بزرگ بشن. - پس هدفت مدرکه! -- نههههه...خب بالاخره برای خدمت به جامعه مدرک باید داشته باشم دیگه. - امروز جامعه چه خدمتی از #تو میخواد؟!خدمتی که فقط #تو از پسش بر بیای و اگر انجام ندی رو زمین میمونه؟! . ادامه دارد... #پ_بهروزی #ریاضی۹۱ #تجربیات_تخصصی #قسمت_چهارم #من_دیگر_ما #مادران_شریف
07 بهمن 1398 17:22:44
0 بازدید
madaran_sharif
. . . #قسمت_پنجم . #بنتالهدی (مامان سه دختر) . . حرف و حدیث بود دور و برمون! از نظر مالی، من اگر میخواستم، میتونستم لاکچری ترین جهیزیهی قابل تصور رو تهیه کنم!😎 برای همه این کار من عجیب بود. ولی دستپروردهی مادری بودم که قبل از انقلاب تو دانشگاهی که همهجور فسادی رایج بود، تنها دختر چادری دانشگاه بودن و هرروز کلی تیکه و متلک میشنیدن ولی از موضع خودشون کوتاه نیومدن. " رنگ از جامعه نگرفتن" رو ما تو فضای خانواده یاد گرفتهبودیم.😊 . القصه، زندگی مشترک رو شروع کردیم. در حالیکه هردو محصل بودیم و من اصلاااا خانهداری و آشپزی و ... بلد نبودم.🙃 . به سبک "همسایهها یاری کنید تا من شوهرداری کنم" هفتماه رو گذروندیم😁، بدون تعارف از دوستام میخواستم که بیان خونمون و کمکم کنن و درواقع یادم بدن که چیکار باید بکنم. بعدش هم باردار شدم و دیگه بهونه داشتم برای آماده نبودن غذا و مرتب نبودن خونه.🤭 به خصوص که دوقلو بودن و در معرض سقط! یک ماه استراحت مطلق بودم!🤰🏻 دیگه نور علی نور!🤗 بعضی از اقوام بهمون لطف کردن و میومدن کمک، خدا خیرشون بده. . بعد از برطرف شدن خطر، برگشتم بیمارستان. اون موقع هنوز شیفت شب نداشتم. تا ماه نهم میرفتم بیمارستان. . اسفند ۹۴ دوقلوها دنیا اومدن و یهویی چهارنفری شدیم.👨👩👧👧 دوران سختی بود. از مدتی قبل دنبال پرستار خوب بودیم و خیلیها رو امتحان کردیم ولی سختگیر بودیم و نمیتونستیم راحت کنار بیایم باهاشون. باز هم اقوام و دوستان به کمکمون اومدن. 😍 . فقط امکان ۹ ماه مرخصی گرفتن، داشتم و تمام ۹ ماه رو خونه پیش بچهها موندم. ماههای اول انقدر فشار کار زیاد بود که حتی وقت نداشتم افسردگی بعد زایمان بگیرم!🙁 نوبتی شیر دادن و پوشک کردن و آروغ گرفتن و ... . روزی پیش اومد که با دوقلوها تنها بودم، قبل از ظهر دیگه به گریه افتادم! اون روز زنداداشم که همسایهمون بود هم خونه نبود!!! عاجزانه خدا رو صدا کردم و بعدش یکی از دخترها به طرز معجزهآسایی خوابید!🤩 خیلی اوقات با صلوات حضرت زهرا و ادعیه و اذکار دیگه، کارم راه میفتاد. . یه کم که به شرایط عادت کردم، مطالعه و کارهای فرهنگی و معرفتی رو کمکم تو خونه انجام میدادم. نه ماه مرخصی گذشت و من باید میرفتم بیمارستان. . . #تجربیات_تخصصی #مادران_شریف_ایران_زمین
23 اسفند 1399 16:40:49
1 بازدید
madaran_sharif
. بچه که بودم، ظهرا میرفتم سر کوچه، بچههایی رو که از مدرسه میاومدن، نگاه کنم. عاشق مدرسه بودم.😃 روز اول مدرسهی خواهرم منم با یه سارافون سرمهای و یه کیف، رفتم مدرسه. اما کوچیک بودم و باید ۳ سال دیگه صبر میکردم.🙄 . همیشه اینقدر ذوق خوندن داشتم که همهی درسها رو قبل معلم، خونده بودم.😄 همهشونو دوست داشتم و از همه راحتتر ریاضی بود که شب امتحانش چیزی برای خوندن نداشتم.😎 . در دوران دبستان و راهنمایی مسابقات قرآن و نهجالبلاغه، کتابخوانی، هنرهای دستی، نقاشی و ورزشی هم شرکت میکردم. دوست داشتم همیشه وقتم رو با فعالیت مفید پر کنم.😇 . اول دبیرستان وارد مدرسه تیزهوشان فرزانگان شدم. بر خلاف دوران راهنمایی که کلاسها معمولا برام کسل کننده بودن، از درسا راضی بودم.🤩 با اینکه جز تازه واردهای مدرسه بودم اما به لطف نمرات خوب و فعالیتهای سر کلاس، سرشناس بقیه شدم.😁 . از بین کلاسهای المپیاد مدرسه، تو دو تا موضوعی که بیشتر از همه علاقه داشتم شرکت کردم؛ فیزیک و کامپیوتر بعدش فهمیدم کامپیوتر اونیه که من میخوام😍 و اینطوری رشته دانشگاهیمم انتخاب شد. . کتابخونه مدرسه شده بود پاتوقم،📚 پشت سر هم کتابهای ریاضی مرتبط رو امانت میگرفتم و میخوندم.🤓 با اینکه تو المپیاد، هیچوقت از مرحلهی ۱ بالاتر نرفتم؛ ولی مطالعات از روی علاقهم، هم برام خاطرات خوبی ساخت و هم در ادامه تحصیلم خیلی کمکم کرد. . پیش دانشگاهی روزانه حدود ۵ ساعت درس میخوندم.😃 بعد عید به پیشنهاد مشاورا، ساعات مطالعهم رو بیشتر کردم، نتیجه شد رتبه ۴۱۷ منطقه ۱. . با این رتبه میتونستم دانشگاه شریف قبول بشم.👍🏻 (مثلا علوم کامپیوتر، ریاضی یا مهندسی های غیر برق و کامپیوتر)؛ اما به خواست پدرم که دوری راه رو در نظر گرفتن، موندم شهر خودمون مشهد.😀 . و به این ترتیب شدم دانشجوی دانشگاه فردوسی مشهد، رشتهی مهندسی کامپیوتر😊 . با اینکه دانشگاه فردوسی، دانشگاه معتبری بود؛ اما بازهم جوابگوی اونچه من از کلاسها انتظار داشتم نبود.😕 برای همین کنار درسای دانشگاه، مطالعه، برنامه نویسی، کار پژوهشی و دانشجویی و شرکت توی مسابقات هم داشتم.😃 البته باز هم مشابه المپیاد دبیرستان، با اینکه مقامهایی کسب کردم اما با پیش بینی خودم فاصله داشت.😅 . ✅ تجربهی من میگه معمولا اگر هدفی رو مد نظر دارید باید برای بالاتر از اون تلاش کنید تا به هدف تعیین شده خودتون برسین، چون معمولا عواملی که ما نمیشناسیم یا پیشبینی نکردیم هم تاثیر گذارن.😌 . #ف_غیور #کامپیوتر۸۴_فردوسی #تجربه_مخاطبین #تجربیات_تخصصی #قسمت_اول #مادران_شریف
03 اسفند 1398 16:21:24
0 بازدید
madaran_sharif
. #خ_عبداللهپور (مامان #محمد_جواد ۲۲ساله، #فاطمه ۱۹ساله، #زهرا ۱۷.۵ساله، #محمدمهدی ۳ساله) ۱۶ ساله بودم که کلاس قرآن شرکت کردم. همون سال در مسابقهی حفظ سورهی نور در سطح شهرستان و استان دوم شدم.😊 این موفقیت همراه تشویقهای مادرم باعث شد که به حفظ قرآن علاقهمند بشم. تا حدود ۱۹ سالگی به صورت تدریجی چند جزء رو حفظ کردم. از ۱۹ سالگی یعنی بعد از ازدواج هم حفظ رو به خاطر تشویقهای همسرم جدیتر دنبال کردم و تا تولد فرزند اولم ۶ جزء و تا سال ۸۲ که فرزند دومم به دنیا اومد حدود ۱۱ جزء حفظ بودم. اما بلافاصله بعدش فرزند سومم رو باردار شدم و تا چهار سالگیش فرآیند حفظ کردنم متوقف شد. البته بعد از اون با وجود سه فرزند، ادامه دادم تا اینکه به یاری خدا تونستم کل قرآن رو حفظ بشم...✌🏻 اما چیزی که برای حفظ، اونم با وجود چند فرزند مهمه سحر خیزیه.👌🏻 اگر سحرخیزی نباشه امکان حفظ هم نیست! در همکلاسیهای خودم دیدم کسانی که تا ظهر میخوابیدن و برای چندمین بار با وجود یک بچه در کلاس شرکت میکردن ولی موفق نمیشدن.🤷🏻♀️ اما من بعد از نمازصبح صبحانه و حتی مقدمات ناهار رو آماده میکردم. تقریباً ساعت ۷ همگی صبحانه میخوردیم و بعد که دو تا از بچهها و همسرم از خونه بیرون میرفتن و من میموندم و دختر ۴ سالهام، میرفتم سراغ قرآن.😍 اول، تکلیف حفظم یعنی روزی نیم صفحه و هفتهای ۳ صفحه رو حفظ میکردم. (گاهی هم بیشتر) حفظ جدید رو تا آخر روز هر نیم ساعت دوره میکردم، طوری که هیچ اشکالی نداشته باشم. بعد برای استراحت میرفتم سراغ پختن ناهار و کمی هم با دخترم مشغول میشدم. الحمدلله دخترم، هم سحرخیز بود هم آروم.😎 حتی وقتی با خودم میبردمش کلاس،کاری به من نداشت. یا نقاشی میکشید یا پازل درست میکرد یا مشغول خوردن بود.😄 بعد از گذاشتن ناهار و بازی با دخترم، دوباره محفوظاتم رو مرور میکردم. جدیدها رو بیشتر و قدیمیها رو چند روز یکبار. تا ظهر، هم به کارهای خونه میرسیدم هم به برنامهی حفظم. با صدای زنگ در هم قرآن رو میبستم و بقیهی روز رو در خدمت همسر و بچهها بودم. فقط گاهی به اندازهی ۵ دقیقه حفظ اون روز رو تثبیت میکردم. البته بیشتر خریدهای خونه و بردن و آوردن دخترم به مدرسه هم به عهدهی خودم بود. در طول مدت حفظ هم زندگیم برکت خاصی داشت و خدا هم توفیقات حفظ قرآن رو روزبهروز برام بیشتر میکرد. یکی از برکاتش تشویق فرزندان و خواهرام برای حفظ بود و اینکه سعی میکنم به عنوان یک حافظ، مراقب اخلاق و رفتارم باشم. #حفظ_قرآن #سبک_مادری #مادری_به_توان_چهار #مادران_شریف_ایران_زمین
14 خرداد 1401 17:18:02
8 بازدید
madaran_sharif
. #پوشک #قسمت_اول . سلام بر همراهان همیشگی مادران شریف😃 . چند روز پیش ازتون خواستیم تجربیاتتون رو در مورد از پوشک گرفتن کوچولوهاتون، برامون بنویسید.👶🏻 . از همهی کسایی که نظراتشونو فرستادن خیلی خیلی ممنونیم.😊 . اینجا میخوایم یه جمعبندی از نظرات و تجربیات مختلف رو براتون بذاریم. امیدواریم با توجه به شرایط خود و کودک عزیزتون، از تجربهای که براتون بهتره، استفاده کنید.❤ ❇️ ۱. اولین نکتهای که خیلی از دوستان گفته بودن، اینه که بچه باید به سن مناسب برسه و از لحاظ جسمی و ذهنی آمادگی پیدا کنه. البته یه نسخهی واحد برای سن آمادگی همهی بچهها وجود نداره. ممکنه تو یه سنی، این فرایند رو شروع کنیم و ببینیم فرزندمون هنوز آمادگی پیدا نکرده و دوباره پوشکش کنیم تا یه مدت دیگه. (البته خوبه حداقل دو هفتهای مداومت داشته باشیم و زود کوتاه نیایم.) . ❇️ ۲. برای آمادگی ذهنی دادن به کودک، از مدتی قبل، موضوع رو با کتاب و قصه و حرف زدن، براش توضیح بدیم. مثلا داستان کسی که خودش دستشویی میره.🚽 یا توضیح دادن اینکه دیگه بزرگ شده و پوشک براش کوچیکه. یا اینکه جیشها دوست دارن برن خونهی خودشون (دستشویی) و اگه بریزن تو شلوار گریه میکنن و... . ❇️ ۳. قبل از پوشک گرفتن، باید بچه رو با مفهوم خیسی و خشکی آشنا کنیم.☝🏻 همچنین توضیح بدیم دستشویی کردن چیه و چرا آدما نیاز دارن. اگر هم تو حموم یا موقع شستن، دستشویی کرد، توضیح بدیم چه اتفاقی افتاد. . ❇️ ۴. آغاز فرایند، بهتره تو فصل گرما باشه؛ یا اگه زمستونه، خونه حتما گرم باشه. اگه با وجود کم خوردن مایعات، تند تند دستشویی میکرد، احتمالا سردیش شده؛ اگه چند بار حوله گرم گذاشته بشه روی کمر و شکم و بین پاهاش، بهتر میشه. روغنمالی کشاله ران هم توصیه شده. خوبه بچه بیشتر تو حیاط باشه تا نگران نجس شدن خونه هم نباشیم. . ❇️ ۵. برای دستشویی رفتن، براش ایجاد انگیزه کنیم. مثل چسبوندن برچسب، گذاشتن خوراکی و اسباببازی ارزون تو دستشویی، نشون دادن گلها و طرحهای توی دستشویی، آب بازی کردن، تفنگ آبپاش، شمع فوت کردن تو دستشویی و... . ❇️ ۶. برای خرابکاری کردن، دعواش نکنیم. دعوا کردن کار رو خرابتر میکنه. اینکه خونه نجس بشه (ولو در حد یکی دو دفعه)، تقریبا امر حتمیه و باید صبور باشیم. . زمان کافی برای این فرایند در نظر بگیریم، تا حد ممکن سرمون خلوت باشه و تمرکز کنیم رو این موضوع. بچهها تا الان، عادت داشتن تو پوشکشون دستشویی کنن؛ و حالا عوض کردن این عادت، زمان میبره. . . #ادامه_در_پست_بعدی . . #پوشک #از_پوشک_گرفتن #مهارت_های_مادرانه #مادران_شریف_ایران_زمین
10 آذر 1399 17:18:41
2 بازدید
madaran_sharif
. #قسمت_هفتم #ک_موسوی (مامان #زهرا ۱۰ساله، #مریم ۶.۵ساله، #نرگس ۴ساله) اوایل درسهای جامعةالزهرا، زیاد وقتم رو نمیگرفت. نهایت روزی یک ساعت! پس احساس فراغت غالب شد و برای یه ارشد دیگه اقدام کردم!😃 اما چه رشتهای؟ حالا میگم. با بزرگتر شدن بچهها، در روند فرزندپروری با چالشهایی مواجه میشدم که برای حلشون، گاهی اوقات به مشاور مراجعه (حضوری یا تلفنی) میکردم. مشاورینی که متخصص و مومن بودند. جالب بود که بعد از مراجعه به مشاور، راحتتر میتونستم با اون چالش کنار بیام و برای رفعش اقدام کنم.👌🏻 این شد که به رشتهی مشاوره علاقهمند شدم و سال ۹۹ کنکور ارشد دادم.😁 و خداروشکر قبول شدم.🤩 همه تعجب میکردن که چطور چنین چرخشی از رشتهی فنی مهندسی انجام دادم و وارد مشاوره شدم.❗️ برای خودم هم جالب بود من حقیقتا تا قبل از وجود بچهها، هیچ آشنایی با مشاوره نداشتم. دوران دبیرستان عاشق ریاضی و شیمی بودم و این علاقه منو به سمت مهندسی شیمی برد. اما از رشتههای دیگه بیخبر بودم. به هر حال تجربیات مختلف زندگی، دید آدم رو گسترش میده و مسیرهای متفاوتی جلوش قرار میده. خوندن دروس علوم انسانی در دانشگاه به نظرم احتیاج به یه پشتوانهی دینی خوب داره. چون اکثر مباحث مطرح شده، از غرب گرفته شده که نگاه مبنایی متفاوتی به انسان داره و گاهی اوقات با مبانی دینی ما هم خوانی نداره. برای همینم دروس مشاوره و جامعةالزهرا رو همزمان دارم ادامه میدم. البته برخلاف تصور قبلیم برام سخت شد! ولی سعی کردم برنامهریزی کنم. روزی ۲ تا ۳ ساعت رو گذاشتم برای درس. روزهای هفته رو هم تقسیم کردم: دو روز برای درسهای مشاوره، دو روز درسهای جامعه، یه روز حفظ قرآن. البته برای حفظ هر روز نیم ساعت، ۴۵ دقیقهای وقت میذارم ولی یه روز تو هفته رو هم متمرکز وقت میذارم. الحمدلله با برنامهریزی به هر سه تاش رسیدم. بیشتر سعی میکردم از ساعت خواب بچهها استفاده کنم. مثلاً بعد از نماز صبح تا ساعت ۸ و ۹ فرصت خوبی بود. البته گاهی خسته میشدم. اما سعی میکردم دوباره تو همون مسیر حرکت کنم. دوران کرونا که مدرسهی بچهها هم مجازی شده بود واقعا پوستم کنده شد.🤦🏻♀️ هر چند واسه خودم خوب بود که تو خونه همهی درسا رو میخوندم. اما زهرا به سیستم مجازی اصلا دل نمیداد. خیلی وقتا مجبور بودم خودم دوباره بهش درس بدم! بچه هم که مادر رو به عنوان معلم نمیپذیره و بازی در میاره.🤪 خلاصه اینکه کلی از موهام تو این قضیه سفید شد.😂 #تجربیات_تخصصی #مادران_شریف_ایران_زمین
07 خرداد 1401 16:27:28
5 بازدید
مادران شريف
0
0
. چندوقت پیش با گل پسرا رفته بودم مسجد😇👶👦 . . قبل نماز به محمدآقا گفتم «مامان مواظب داداش علی باش» محمدم سرش رو خم کرد و گفت باشه😌 . وسط نماز یه دختربچه به علی آقا چوب شور تعارف کرد،محمد گفت:«علی کوچیکه» دختربچه بی اعتنا به حرف محمد چوب شور رو به علی داد😒😕 محمد دوباره گفت:«علی کوچیکه،نمیتونه بخوره»!!! . . هر دو از من دور بودند و من مشغول نماز،نگرانشدم😨 . . چون علی به سختی قورت میده،و چند بار تا حالا حالت خفگی براش پیش اومده😥 . من خواستم نمازم رو بشکنم و چوب شور رو از علی بگیرم که دیدم محمد سریع چوب شور رو از داداش علي گرفت وخورد😝😁 و عاقل اندر سفیه به دختربچه نگاه کرد😳😒😒 . دلمغنج رفت برای اینهمه احساس مسئولیت پسر کوچولوی تقریبا سه ساله ی خودم نسبت به داداش علی ۸ماهش 😅😅 . . . پ.ن: درباره هشتگ های پست قبلم میخواستم توضیح بدم 😁 . ما همزمان با انتخاب نام،برای بچه ها لقب هم انتخاب کرديم😆 و گاهی با القابشون صداشون میکنیم، . محمد آقا یا همون نصیرالدین،و علی آقا که عمادالدین صداش ميکنيم😇😇👶👦 . . و مثلا هشتگ #ریاضی91 یعنی من ورودی سال 91 رشته ریاضی دانشگاه شریف بودم 😆 یکی از رفقا گفتن که اینطوری که نوشتید اصلا واضح نیست یعنی چی 😯 گفتم شفاف سازی کنم. . . . #پ_بهروزي #ریاضی91 #مرد_کوچک #مسئولیت_پذیری #نصیرالدین_محمد #عمادالدین_علی . #مادران_شریف #خاطره_نوشت