پست های مشابه
madaran_sharif
. #پ_بهروزی #قسمت_پایانی . یه کم خونه سر و سامون گرفت. انگار این امتحان زندگی هم به پایان رسید و حالا خدا برای فرجه بین امتحانات یه پیشنهاد هیجان انگیز داشت.😁 . استخر🌊 مردد بودم که علیِ شش ماهه رو میشه تنها بذارم و برم؟! محمد رو زیر یک سال اصلا تنها نمیذاشتم، ولی حالا حساسیتم کمتر شده😁 چون هم دیگه مامان اولی نیستم، و هم اینکه انگار حضور محمد باعث میشه علی کمتر یاد من بیفته. پس میریم که بعد دوسال و نیم از شروع مادری لحظاتی رو بدون حضور بچهها داشته باشیم.💪🏻😀 روزهای زوج همسر و روزهای فرد من.😍 . فرجهی خیلی خوبی بود واقعا و من برای بار چندم تصمیم گرفتم ورزش رو وارد برنامه ثابت زندگیم کنم.😁 (ولی انگار ورزش هنوز نمیخواد وارد برنامهی ثابت زندگیم بشه😒😕) . قبل بچهدار شدن نهایت فعالیت روزانم، ناهار و شامِ دست و پاشکسته و نهایتا مطالعهی کتاب بود... و تازه آخر شب خونه مرتب نبود.😯 (واقعا خونه بدون بچه نامرتب میشه؟!) حالا چطور میرسم این همه کار انجام بدم؟! رسیدگی به این دو تا فرشته کللللیییی زمان میبره، غذا و نظافت و کارهای معمول خونه که هست، رسیدگی به خودم، وقت گذاشتن برای همسر، مطالعه و گاها ورزش و دوره های مجازی و دورهمی دوستانه و... عمیقأ احساس میکنم با هر بچه «من» بزرگتر میشم... همهی «من»، حتی وقتِ من کش میاد انگار... و انگار وقتی «مادریِ من» با کارهای دیگه ترکیب میشه، اون کارها هم بزرگ میشن، عمیق میشن و پربرکت... . مادرِ خانهدار، مادرِ دانشجو، مادرِ پزشک، مادرِ معلم، مادرِ ورزشکار... . این روزهای من ترافیکش سنگینه، درست مثل ترافیک ماشینهای محمد.😅 . سومین دورهی تربیت مربی مجازی به نیمه رسیده، ترم چهار دوره مطالعاتی شروع شده، چند تا کتاب هم خودم گذاشتم تو برنامه و دارم میخونم. محمد به سن لجبازی رسیده و داره برای صبور شدن من تلاش میکنه.😅 علی راه افتاده و هی زمین میخوره و داره برای بالا رفتن سرعت عمل من تلاش میکنه.😂 آقای همسر سه هفته است مریضه و بنده خدا خودش داره برای بهبودی خودش تلاش میکنه😆 و من این روزها بیشتر از هروقت دیگهای از همهی کائنات سپاسگزارم که در راه رشد و تعالی من تمام تلاششون رو میکنن.😍😅 و الحمدلله رب العالمین... و العاقبه للمتقین😍 . #پ_بهروزی #ریاضی۹۱ #قسمت_پایانی #مادری #تجربیات_تخصصی #مادران_شریف
16 بهمن 1398 16:57:23
0 بازدید
madaran_sharif
. گاهی باید کمی جابهجا شویم!! . اون موقع محمد ۱.۵ ساله بود. اینو از تاریخ عکسی که اون روز گرفته بودم، فهمیدم. . اون روز محمد، بنده خدا بدجوری اذیت بود.😧 مدام گریه میکرد و بهونه میگرفت😫 نمیدونستمم علتش چیه😓 . از طرفی چند ساعتی بود که غذا نخورده بود و قاعدتا باید گشنه میبود؛ ولی لب به غذا نمیزد و با نزدیک شدن غذا جیغ میکشید!😱 . دیگه منم داشتم گریه میکردم😥 نمیدونستم چیکار کنم. گوشیو برداشتم و به همسرم زنگ زدم 📞 تا ازش بخوام زودتر بیاد خونه؛ نمیدونم شایدم یکم غر بزنم و آروم شم😢😧 همسرم گفت ببرش بیرون یکم بازی کنه... اصلا حوصله این کارو نداشتم😒 تو حالت عادیم به بیرون بردنش مقاومت داشتم، چه برسه به الان که داغون بودم؛😞ولی گفتم ببینم چی میشه و گوشیو قطع کردم. . اما انگاری این دست خدا بود که در قالب پیشنهاد همسرم به کمکم اومده بود.😀 تصمیممو گرفتم.💪 چند تا اسباب بازی ⚽️🚙 ریختم تو یه مشمای بزرگ و با محمد زدیم بیرون😏 غذاشم 🍲 با همون پیالهی شیشهایش برداشتم😄 البته «بیرونِ من» خیلی بیرون نبود!! پارکینگ و حیاط ساختمونمون بود!!🏡🏢 ۴۴ تا پله رو اومدم پایین، از انباری یه زیرانداز برداشتم و بار و بندیلمو گذاشتم روش و نشستم😌 آقا محمدم انگاری فقط بیرون رفتن خونش کم شده بود. پاش که به پارکینگ رسید، گل از گلش شکفت😄 . تازه داشتم رو جایگاهی که برا خودم درست کرده بودم، جا خوش میکردم😏 که اسباب بازیها، جذابیت خودشونو از دست دادن و پسر اومد دنبال من که باهم بازی کنیم (فکر کنم اگه یه آبجی یا داداش داشت، میتونستم اونجا راحت بشینم و تماشاشون کنم😜) . تو پارکینگ یه شیر آب بود 🚰که محمد عاشقش بود؛ با یه شیلنگ بلند و یه آب پاش🚿😃 . بازیمون این بود که با شلینگ داخل آبپاش آب میریختیم و میرفتیم تو باغچه حیاط خالی میکردیم 🏡 چقد بچم دوست داشت این کارو. مهمترین نکته ماجرا این بود که وسط بازی، قاشق قاشق غذاشم میذاشتم دهنش 🍝 فقط باید مادر باشی که بدونی #غذا_خوردن بچه چه حسی داره😎 اصلا آسمون آبی میشه🌁 و آدم احساس مفید بودن در زندگی میکنه!!!😏 . خداروشکر خیلی حالم خوب شد☺ خوشحال بودم از اینکه #غول_بیرون_رفتن رو شکست دادم💪 گاهی تو زندگی، باید تلاش کرد برای #تغییر_شرایط بدی که توش هستیم💡 گاهی باید یه قدمی برداریم👣؛ یه قدمی متفاوت از قبل😃 گاهی باید کمی #جابهجا بشیم😅 . . پ.ن: یکی دوساعت بیرون بازی کردیم و محمد حسابی خسته شد. بعد که برگشتیم، به خواب عمیقی فرو رفت😴 چه آرامشی بود بعد طوفان... . . #ه_محمدی #برق۹۱ #آرامش_بعد_از_طوفان #مادران_شریف
21 آبان 1398 19:58:32
0 بازدید
madaran_sharif
. #پ_شکوری (مامان #عباس ۳سال و ۱۰ماهه و #فاطمه ۲سال و ۴ماهه) یادمه تنها اسباببازی که توی سیسمونی خریدیم یه دونه اردک زرد با جوجههاش بود.😁 تا یک سالگی عباس هم از اسباببازیهای به ارث رسیده از اقوام یا هدیههایی که بهش میدادن، استفاده میکردیم. بعدش کمکم وارد فاز خرید اسباببازی شدیم. هرچی بزرگتر میشد اسباببازیهای متنوعی رو میتونستیم بخریم و دوران آزمون و خطاهامون شروع شد. حالا میخوام تجربیاتی که توی این حدود دو سال خرید اسباببازی به دست آوردم رو باهاتون در میون بذارم: ۱. مهمترین چیز جنس و کیفیت اسباببازیه. اسباببازیهایی که جنس محکمی ندارن، خیلی زود خراب میشن. درسته که قیمتش ممکنه کمتر باشه، ولی بعد از یکی دو هفته خراب میشه و پولی که خرجش شده از بین میره.😖 مثل ماشینهای پلاستیکی با بدنهی ضعیف، ستهای اسباببازی پزشکی یا نجاری یا آشپزی با جنس بد. پس بهتره به جای تعداد زیادی اسباب بازی با کیفیت پایین، تعداد کمتری اسباب بازی با کیفیت بالا بگیریم که دوام داشته باشه و چندین سال بچهها بتونن باهاش بازی کنن. ۲. طبق تجربه اسباببازیهای باتری خور معمولا بعد از مدت کوتاهی جذابیت خودشون رو از دست میدن. چون خودکاره و خلاقیت و ارادهی بچه توی بازی باهاش دخیل نیست.🧐 مثل ماشین باتری دار خودکار و کنترلی، اسباببازیهای موزیکال مثل گیتار یا ارگ اسباب بازی. ۳. عروسکها و حیوونهای پلاستیکی هم تقریبا برامون خوب بوده و بچهها باهاش سرگرم شدن و میشن. البته هرچی تعداد عروسکها بیشتر بشه، توجه بچه بهشون کمتر میشه. معمولاً هم از بین همهی عروسکها، بچه خودش یکی دو تا رو انتخاب میکنه و با اونها انس بیشتری میگیره. تجربهمون در این زمینه هم این بود که زیاد عروسک نگیریم.😅 ۴.اما بهترین و مفید ترین اسباببازیهایی که تا الان داشتیم: اسباببازیهای ساختنی و چیدنی. انواع لگوها، قطعات مختلف ساختنی، لولههای پلاستیکی که به هم متصل میشن، قطعاتی که توی هم چفت میشن. خوبیش اینه که معمولاً زمان زیادی بچهها رو سرگرم میکنه و به خاطر مدلش، بچهها باهم همکاری میکنن و هی نمیخوان از دست همدیگه بگیرن. چون قطعات یکسان در تعداد زیاد داره. توی عکسها چندتا از این اسباببازیهای ساختنی خوب و با کیفیت رو که ایرانی هم هست، بهتون معرفی میکنم. پ.ن: شماهم بیاید تجربیاتتون رو باهامون در میون بذارید. از خرید کدوم اسباببازیها پشیمونید و از کدوما خیلی راضی هستید؟ گروه سنی هر اسباب بازی رو هم بگید. #روزنوشت_های_مادری #مادران_شریف_ایران_زمین
10 شهریور 1400 16:19:16
1 بازدید
madaran_sharif
. سلام سلام به همه اعضای خوب جمعیت مادران شریف ایران زمین.😊✋🏻 امروز یه روز به یادموندنی برای ما خواهد بود که دوست داریم با همراهی شما خاطره انگیزترش کنیم.❤️☺️ . بلاخره بعد از حدود ۱۰ ماه از شروع فعالیت صفحه، لوگومون رو طراحی کردیم.🤩😎 . و از این به بعد با این علامت راحتتر پیدامون میکنید.😁 . . و اما قسمت هیجانانگیز ماجرا🤩💁🏻♀️ یه مسابقه داریم✏🗒 چه مسابقهای😃 . با توجه به اینکه لوگومون یه لوگوی مفهومیه👌🏻 به نظر شما چه مفهومی پشت این لوگو هست؟😎🤔 . بشتابید🏃🏻♀️ و خوشگلترین و دلبرترین و مادرانهترین و شریفانهترین توصیفتون رو تا شنبه ۸ شب برامون توی کامنتها بنویسید.😊📝 . . از بین متنهای ارسالی از اعضای مادران شریف ایران زمین ۱۰ تا از بهترین توصیفها رو انتخاب میکنیم و منتشر میکنیم تا با رای شما سه تا متن برتر مشخص بشه.😇 و کتابهای جذااابی به اون ۳ عزیز هدیه بشه.😊🛍📚🎁 . . پ.ن: معیار اصلی ما برای انتخاب متنها، جذابیت و زیبایی ادبی متن و داشتن نزدیکترین مفهوم به محتوای مرامنامهمونه که میتونید توی قسمت هایلایتها اونو ببینید. . . طراح لوگو: جناب آقای کریمیان @karimiyan.art . . #لوگو #مادران_شریف_ایران_زمین
02 مرداد 1399 16:46:24
0 بازدید
madaran_sharif
. #ز_زینیوند (مامان #معصومه ۴.۵ ساله) . خدا راههای نزدیک شدن به خودش رو یکییکی بهم نشون میداد… خوندن سیرهی شهدا، نگاهم رو به دنیا و آخرت عمیقتر کرد… . برای ارشد هم چون استعداد درخشان بودم، بدون کنکور در دانشگاه رازی کرمانشاه درسمو ادامه دادم.😉 . آخرای ارشد بودم که که توسط یک روحانی که در شیراز فعال فرهنگی بودند و یکبار توی دانشگاه ما سخنرانی داشتند به همسرم که ساکن شیراز بودند، معرفی شدم. . اردیبهشت ۹۳ عقد کردیم👰🏻🤵🏻 قرار شد به خاطر نزدیکی بیشتر با خانوادهی من قم زندگی کنیم🤗 یک ماه بعد، با یه عروسی ساده، بدون آتلیه و ارکستر و... راهی خونهی بخت شدیم. . غافل از اینکه مرحلهی بعد، امتحانش سختتره🤯 . بعد از سالها جنگیدن به خاطر عقایدم، دلم آرامش میخواست. تصورم از زندگی مشترک خیلی رویایی بود😃 زن و شوهر عاشقی که تو کارای خونه به هم کمک میکنن، مدام هیات و حرم میرن، همهش حرفای عاشقانه میزنن😍 اما همیشه همه چیز اونجوری که ما میخوایم نمیشه😁 . من و همسرم به اندازهی اشتراکاتمون تفاوت داشتیم🤷🏻♀️ خانوادهی همسرم مذهبیتر از خانوادهی ما بودن و راهی که من تازه شروع کرده بودم اون سالها قبل رفته بود. روحیهی کمال گرایی داشتم هیچی راضیم نمیکرد! . با خوندن مطالب وبلاگهای عاشقانه-مذهبی که مدام از کادوها، کمکها و عشقولانههاشون❤️ مینوشتن، زندگیمو با اونا مقایسه میکردم. چیزی درمورد اقتدار مرد تو خونه نمیدونستم. آشپزی🍳 و کارای خونه رو هم بلد نبودم🤭 هنوز از مرد جماعت دل خوشی نداشتم و فکر میکردم باید حقم رو بگیرم🤔 . اما همسرم آدم راضی و قانعی بودن، از هر چیزی میتونستن برای خوشبختیمون دلیل بیارن🤪 و به شدت معتقد به اقتدار مرد در خانواده بودن🧐 همهی اینها و خیلی چیزا باعث میشد گاهی دچار اختلاف بشیم. و هر دومون هم لجبازی میکردیم🙈 من حتی درست حرف زدن و دلبری کردن رو هم بلد نبودم🤦🏻 . یادمه یه بار همسرم بشقابها رو از سفره جمع کرد اما خود سفره رو یادش رفت، گفتم: خوب جونت در میاومد سفره رو هم جمع میکردی🙄🤦🏻 . و حیف نمیدونستم با لجبازیهام چطور دارم روزهای خوشمونو خراب میکنم. . . خیلی از مشکلات من به این خاطر بود که از نقش و هویت خودم به عنوان یک زن آگاه و راضی نبودم. برای همین خیلی از اصول اولیه زندگی مشترک رو بلد نبودم😕 شروع کردم به گوش دادن سخنرانیهای حاج آقا پناهیان تو خونه👌🏻 بیشتر از همه #نقش_پنهان_زن و #حسادت_پنهان و #تنها_مسیر، زندگی و نگاهم رو تغییر داد. . . #قسمت_دوم #تجربیات_تخصصی #مادران_شریف_ایران_زمین
08 مرداد 1399 16:45:56
0 بازدید
madaran_sharif
#ز_منظمی (مامان علی آقا ۳سال و ۴ماهه و فاطمه خانم ۲سال و ۲ماهه) . چند وقته اوضاع خونه نا آرومه. گل پسری بداخلاق شده... سر مسائل کوچولو شروع به پرخاش میکنه و اوضاع خونه رو به هم میریزه. دم به دقیقه به دست و پای خواهرش میپیچه و گلاویز میشن. روزی چندبار با داد و فریاد و بهانه گیریهاش کلافهام میکنه.😫 . چند روز پیش بعد یه جروبحث الکی با پسری، حس کردم تحملم تموم شده و حالم خوب نیست... رفتم تو اتاق و گفتم چند دقیقه کسی پیش من نیاد. (چقدر گوش کردن😬) . فردا صبحش هنوز حالم خوب نشده بود. برای پیشگیری از درگیری بیشتر و بهتر شدن حال خودم، تصمیم گرفتم اون روز تا آخرین حد ممکن، تو خواستههای علی آقا #نه نیارم… . درقدم بعدی برای بهبود حالم ۹ تا نون پختم.😉 (ورز دادن خمیر معمولا حالم رو بهتر میکنه) . اون روز کمی آرامتر گذشت. . بعد آرامش نسبی اون روز، با بالا و پایین کردن شرایط این چند وقتمون، حس کردم شاید مقصر اصلی خودم باشم. . انگار مدتیه برخلاف همهی شعارهایی که در باب آزادی بچهها و امیر بودن کودک زیر ۷ سال میدادم، خیلی امر و نهی میکنم و حواسم به بچگیشون نیست. یه عالمه هم اما و اگر براشون ردیف میکنم: با غذا بازی نکن! نون رو تکهتکه نکن! لباستو اینجا نذار! اسباب بازیهاتو جمع کن! . . اگر دیر آماده بشی بیرون نمیریم. اگر اسباب بازیهاتو جمع نکنی منم نمیتونم باهات بازی کنم. اگر با خواهرت دعوا کنی منم... اگر... . انگار این ایراد گرفتنها و گیر دادنهای مداوم، پسری رو عصبی کرده و تحملش تموم شده.🤪 شاید به این شیوه داره مراتب اعتراضش به نحوهی مدیریت خونه رو به گوش مسئولین میرسونه.😜 . خلاصه که در راستای احترام به حقوق شهروندان، تصمیم گرفتم تلاش کنم تا شرایط بهتر بشه. اگر ها و تهدیدها رو حذف کنم. #نه ها و گیر دادنها رو محدود کنم. . واقعا کار سختیه...😬 مخصوصا قسمت اما و اگر😑 به خودم میگم چرا این نکات تربیتی یادم رفت؟!🤔 . انگار که بیشتر از خوندن کتابهای تربیتی مختلف، به تذکر و مرور همون دانستههای اولیه نیاز دارم. انقدر که برام ملکه بشه. . شاید برای همینه که میگن اگر به اونی که میدونی عمل کنی خدا چیزی که نمیدونی رو بهت یاد میده. . . از روزی که تصمیم گرفتم کمتر به پسری گیر بدم و تا حد ممکن #نه بهش نگم، خونه آرومتر شده. مثل اینکه پسری هم داره عقب نشینی میکنه. . هرچند هنوز ترکشهاش هست.😬 اما مهم اینه که اوضاع رو به بهبوده💪🏻 . هر روز که میگذره بیشتر میفهمم چقدر مادری پر پیچ و خمه و چقدر من رو رشد میده.. . . #روزنوشت_های_مادری #مادران_شریف_ایران_زمین
12 اسفند 1399 17:46:03
1 بازدید
مادران شريف
0
0
. #قسمت_دوم . پسرم محمد الان ۱ سال و ۷ ماهه است.👦 طبق تجربه م با یک بچه، معمولا تو شبانهروز وقت آزاد برا آدم پیدا میشه ⏰ به خاطر همین مدتی بود دنبال کاری بودم که بتونم تو خونه و کنار پسرم انجام بدم. 👷 چون وجود مادر کنار بچه، از ضروری ترین نیازهای بچه ست و آرامشی که بودن کنار مادر توی وجود و شخصیت بچه ایجاد میکنه، هیچ جایگزینی نداره😇 . خداروشکر در این زمینه به نتیجه ی خوبی رسیدم و تونستم مدتی توی خونه مشغول کاری در زمینه تحصیلیم (یعنی برق، دیجیتال) بشم.🏡 . کار من برنامه نویسی میکروکنترلر بود و به صورت پروژه ای برای یک شرکت، که در زمینه تولید برق از سلولهای خورشیدی فعالیت میکرد، کار میکردم.🏢 . . از اونجایی که کارم توی خونه بود، ساعات کارم به اختیار خودم (در واقع پسرم😆😅) بود. . زمانهایی که محمد میخوابید یا با خودش مشغول بازی بود، مشغول کار برنامه نویسی ام میشدم. مثلا نصف شبها یا بعد نماز صبح. 😎 خیلی جالب بود برام و احساس سرزندگی و استفاده بهینه از وقتمو داشتم. . از طرفی اوضاع خونه داریم هم بهتر از قبل شده بود.😅 چون باید زمانمو مدیریت میکردم و میدونستم مثلا اگه الان تو این یک ساعت غذا نپزم یا خونه رو جارو نکنم، دیگه نمیرسم تا شب. پس تو همون ساعت کارو انجام میدادم.😌😌 . خیلی از کارهای خونه رو هم با کمک پسرم😆 و توی زمانایی که بیدار بود انجام میدادم.😅 اینطوری هم با هم بازی میکردیم و هم من موقعی که میخوابید دیگه کار خونه نداشتم. . مثلا با همدیگه خونه رو جارجار (جارو برقی در زبان محمد) میکشیدیم😀 یا با همدیگه سیب زمینی خرد می کردیم و توی غذا نمک میریختیم.😅 (اتفاقا بچه ها وقتی تو جریان پخت غذا دخیل باشن خوش غذاتر هم میشن. یا اگه ببینن مامانشون داره خونه رو مرتب میکنه، اونا هم یاد میگیرن و مرتب میکنن) . . خدا رو شکر میکنم که این تجربهی خوب رو داشتم و امیدوارم در آینده بتونیم برای همه مادرهایی که دوست دارن و وقت آزاد دارن، کاری مناسب، کنار بچه هاشون تعریف کنیم.🙏 . کاری که هم از اتلاف وقتشون جلوگیری کنه و هم باعث بشه بخشی از مسئولیتها و کارهای زمین مونده کشور رو به عهده بگیرن.☺ . پ.ن: پروژه م رو همسرم برام از یه شرکت گرفتن. ایشون خودشونم مهندس برق، دیجیتال هستن. مدیران اون شرکت، رزومههامون رو پیدا کرده بودن و باهامون تماس گرفتن. همسرم چند بار حضوری رفتن؛ پروژه رو برای همسرم تعریف کردن و اطلاعات و وسایل لازم رو هم در اختیارشون گذاشتن و پروژه رو توی خونه انجام دادیم. . #ه_محمدی #برق91 #تجربیات_تخصصی #داستان_مادری #مادران_شریف