پست های مشابه

madaran_sharif

#قسمت_هفتم #م_ک (مامان چهار پسر ده ساله، هشت ساله، شش ساله و سه ساله) کار کتابخونه با تبلیغ روی تابلوی اعلانات و در خونه همسایه‌ها رفتن شروع شد😃 اوایل کار، هدف بیشتر کودک و نوجوان بود. بعدا برای بزرگسال هم کتاب‌های بیش‌تری گذاشتیم چون مادراشونم مایل بودن کتاب بخونن.⁦🧕🏻⁩ تا یه مدت با کتاب‌های خودم و خواهرم کار راه میفتاد. روزی یک ساعت زمان امانت دادن کتاب بود.🕐 استقبال، خیلی خوب بود...🥰 کم‌کم خود همسایه‌ها کتاب هدیه دادن، کمک مالی دادن، خیلی تشویق می‌کردن، به مرور برنامه‌های قصه‌گویی گذاشتیم برای بچه‌ها. تو خونه‌ی ما، یا همسایه‌هایی که داوطلب بودن.🌺 حدود یک ساعت کتاب می‌خوندیم با بچه‌ها، بازی می‌کردیم.⁦👦🏻⁩⁦👧🏻⁩ برای بچه‌های سنین دبستان هم، یک هفته برای دخترا برنامه داشتیم و یه هفته پسرا... دخترا آروم‌تر بودن، بیشتر حوصله‌ی شنیدن قصه داشتن و بادقت داستان‌های طولانی رو گوش می‌دادن...😊 اما برای پسرا داستان‌های کوتاه‌تر می‌خوندیم، از روی کتاب هم نمی‌خوندیم تصویر رو نشون می‌دادیم، خودمون تعریف می‌کردیم که آب‌وتاب و هیجان بدیم بلکه بشینن😂 یکی از دخترای نوجوون مجتمع هم داوطلب شد برای جذاب کردن جلسات قصه‌گویی، با کاردستی و نمایش و...⁦💪🏻⁩ کم‌کم کار رو گسترش دادیم. 😎 برنامه‌ی قصه‌گویی‌مونو، مجتمع‌های دیگه تبلیغ کردیم.📣 مسابقات کتابخوانی برگزار می‌کردیم.📚 با کمک‌هایی که می‌شد، جایزه تهیه می‌کردیم...🎁 خلاصه یه حرکت جمعی خوب راه افتاد. برای همه خیر و برکت داشت .هم برای بچه‌ها، و هم ماماناشون☺️ سالی که شروع کردیم، پسر بزرگم پیش‌دبستانی بود. الان که کلاس چهارمه به یک خوره‌ی کتاب تبدیل شده!🤭 به سختی کتاب مناسب براش پیدا می‌کنم. چون به سن نوجوونی هم نرسیده و هر کتابی مناسبش نیست. #مادران_شریف_ایران_زمین #تجربیات_تخصصی

19 تیر 1400 16:44:17

1 بازدید

madaran_sharif

. #پ_بهروزی (مامان #محمد سه سال و ده ماهه و #علی یک سال و نه ماهه) . . سال ۹۳ همسرم می‌خواستن برن پیاده‌روی اربعین، پیش فرض من این بود که کار سختیه و من از پسش برنمیام و نمی‌تونم برم! دنبال پاسپورت هم نرفتم! دو روز قبل رفتنشون، کم‌کم داشت دلم می‌گرفت... خبر می‌رسید که همه بدون پاسپورت دارن میرن عراق! وسوسه شدیم! راستش هم از پیاده‌روی طولانی ترس داشتم و هم از عراق درگیر داعش! و هم از سفر بدون پاسپورت! از اون رزق‌های من حیث لایحتسب بود! رفتنی شدیم بالاخره! از لحظه‌ای که از ایران خارج شدیم، اضطراب و غم عجیبی ریخت تو دلم! تنها چیزی که با فکر کردن بهش آروم می‌شدم این بود که #سردار گفته بودن امنیت زائران اربعین امام حسین رو تامین می‌کنیم... . وقتی برگشتیم خیالم راحت بود که بعد از این تا وقتی زنده‌ام هر سال اربعین میرم کربلا... اصلا مگه میشه کسی که تجربه این سفر خارق‌العاده رو داشته، اربعینی بیاد و تو خونه باشه و نمیره!؟ . گذشت... سال بعد اربعین اومد و من تو خونه بودم... و نمردم!!! نمی‌تونم بگم چون محمد آقامون تو راه بود نتونستم برم پیاده‌روی! تنها دلیلش این بود که رزقم نبود ... . و گرنه فرقی نداره با بچه یا بی‌بچه بطلبن راهی میشی... با پاسپورت یا بی‌پاسپورت! با کرونا یا بی‌کرونا... با جسم خاکی... یا با دل بی‌قرار و سلام از راه دور... خدایا امسال رزق هممون قرار بده.🙏 #اربعین ... #حرم ... . . پ.ن: فردا ساعت ۱۰ صبح قراره همه توی همه جای کشور زیارت اربعین بخونیم... و بگیم #دلمون_میخواست_بیایم_نشد ... . #زیارت_اربعین #به_تو_از_دور_سلام #مادران_شریف_ایران_زمین

16 مهر 1399 17:58:54

0 بازدید

madaran_sharif

. #ز_موسوی (مامان #سیدرضا ۱۵ساله، #سیدعلی ۱۲ساله، #ریحانه‌سادات ۷ساله، #معصومه‌سادات ۱سال‌و۱۰ماهه) وقتی همسرم گفت باید خونه رو بفروشیم تا بتونم بدهی رو بدم، نه خوشحال شدم نه ناراحت. اصلاً از آپارتمان‌نشینی خوشم نمی‌اومد! اونم آپارتمان ۲۰ واحدی که خیلی شلوغ بود و قوانین مسخره‌ای داشت. (با اینکه واحدمون ۱۰۰متر بود) ولی بیشتر نگرانی‌ام این بود که با ۴ تا بچه کجا بریم؟! اصلاً کسی قبول می‌کنه خونه بهمون بده؟ با این مشغله‌ی همسرم، کی بریم دنبال خونه؟! چطور با وجود بدهی رهن و اجاره بپردازیم؟!😔 تصمیمم رو گرفتم و به همسرم گفتم که بهترین جا برامون، خونه‌ی پدرشونه. ولی همسرم به خاطر کوچیک بودن خونه قبول نمی‌کردن. (حدود ۵۰ متر!) اما من اصرار کردم تا اینکه قبول کردن و پدر و مادر همسرم هم راضی بودن. تو این مدت تا خونه از مستاجر خالی بشه، منم بچه‌ها رو آماده می‌کردم و با آب‌وتاب از خوبی‌های خونه تعریف می‌کردم. طوری‌که با اینکه پسرها اونجا رو دیده بودن و می‌دونستن خیلی کوچیکه، راضی بودن و دختر کوچولوم هر روز می‌پرسید کی می‌ریم خونه‌ی جدید؟😊 بالاخره خونه خالی شد و قرآن و آینه و یه متر برداشتم و همراه مامانم رفتیم به خونه‌ی جدید. وقتی دخترم اونجا رو دید گفت: وای مامان اینجا که خیلی کوچیکه. این همه اثاث رو کجا بذاریم؟ شب چه‌جوری بخوابیم؟ تخت‌هامون چی می‌شن؟ همین طوری پشت سرهم سوال می‌پرسید و خیلی نگران شده بود. منم دستشو گرفتم و بردم تو حیاط نقلی‌ای که داشت و گفتم: عوضش حیاط داره هر موقع دلت خواست می‌تونی بیای تو حیاط. گلدون گل یاسمنمون رو می‌تونیم بذاریم تو حیاط. باغچه و گل داره که تو خیلی دوست داری. می‌تونی تو هوای گرم با معصومه آب‌بازی کنی یا وقتی بارون و برف اومد تو حیاط خودمون بازی کنی و... خلاصه اینقدر نکات مثبت خونه رو گفتم که متراژ خونه یادش رفت.😉 طوری که از اون به بعد یه‌جوری با اشتیاق از خونه‌ی جدید حرف می‌زد که همسرم گفتن مطمئنی درست رفتین؟ البته این رو هم گفتن که مطمئنم کار خودته که بچه‌ها رو راضی کردی و کلی ازم تشکر کردن.🙃 الان بعد از گذشت یک‌سال، فرزندانم با وجود نقص‌های خونه‌ی جدید راضی و خوشحالن.☺️ حس رضایت از زندگی یا حس نارضایتی ما مستقیم به بچه‌هامون منتقل می‌شه. پس بهتره با وجود همه‌ی مشکلات، اون حس رضایت از زندگی و تلاش برای بهترشدن رو توی وجود خودمون پررنگ کنیم.👌🏻 پ.ن: برای جا شدن وسایل مجبور شدیم زیرزمین رو هم که در اختیار مستاجر بود خالی کنیم. اینطوری یه اتاق خواب هم برای پسرها جور شد. #سبک_مادری #مادری_به_توان_چهار #مادران_شریف_ایران_زمین

16 خرداد 1401 16:33:32

13 بازدید

madaran_sharif

. چند روز بعد از مراسم عقد👰🏻، دوباره راهی قم شدیم. . خیلی زود رسیدیم به ایام امتحانات.📝 . امتحان‌های همسرم بخاطر ماه رمضان زودتر تموم شد و برای تبلیغ برگشتن شیراز و من چند روز بیشتر موندم قم. . توی شیراز مشغول فراهم کردن مقدمات عروسی شدیم.🎊 بالاخره روز عروسی رسید و سه روز بعد راهی قم شدیم و هم‌زمان با میلاد امام رضا زندگی جدیدمون💑 شروع شد... . . از روز محرم شدن، همسرم یکی از کارت‌های شهریشونو دادن به من.💳 برای منی که خونه‌ی بابا هر چقدر می‌خواستم می‌گرفتم و خرج می‌کردم عملا این پول خیلی کم بودم⁦🤷🏻‍♀️⁩ اما واقعا برکت داشت و روزیمون دست خدا بود.🥰 . . یادمه برای ازدواج دانشجویی و سفر مشهد می‌خواستیم بلیط اتوبوس بگیریم ولی نقدینگی جفتمون صفر بود.😞 . یه مراسم برای قدردانی😍 از طلابی که برای رضای خدا در مدارس مسجد محور تدریس می‌کردن برگزار شد. به هر نفر یه هدیه‌ی نقدی کمی دادن که خداروشکر همون شد پول بلیط اتوبوس مون⁦.🤲🏻⁩ وای که اون لحظه چقدر خوشحال😄 شدم خدا واقعا بنده‌هاشو لنگ نمی‌ذاره.😌 . . خلاصه وارد زندگی شدیم و دیدم ای دل غافل آشپزی هم که بلد نیستم،🍛 از بچگی پدرم خیلی روی درس تاکید داشتن و به ما می‌گفتن درس بخونید و نگران هیچی نباشید.📚 . واسه همینم ما آشپزی تحت تعلیمات مامان👩🏻‍🍳 رو یاد نگرفتیم. باز خداروشکر خوابگاه باعث شده بود دو سه مدل غذا🍳 یاد بگیرم ولی اونم کفاف غذای هر روز رو نمی‌داد...😅 ناامید نشدیم و خلاصه بعد از چندی شور و شفته خوردن😖🤢 غذا پختن رو یاد گرفتم. روزهایی هم که دانشگاه بودم، غذای دانشگاه🏫 رو رزرو می‌کردم و همسرم هم می‌اومدن دانشگاه و دوتایی با هم غذا می‌خوردیم.😍 . امتحان‌های خرداد ماه بود که فهمیدم دارم مامان میشم👶🏻 و حسابی خوشحال بودیم.😃😄 . همون اول از غذا خوردن🍛 افتادم... و تا ماه هشتم ویار داشتم.😩 دستپخت خودمو نمی‌تونستم بخورم. کسی رو هم نداشتم که برام آشپزی کنه...⁦🤷🏻‍♀️⁩ دوران بارداری🤰🏻 دانشگاه هم می‌رفتم🏫 و خداروشکر مسئله‌ی خاصی به جز ویار نداشتم. . از اول بهمن منتظر اومدن گل پسر بودیم و خونه🏡 رو برای ورودش آماده کرده بودیم. . یه روز اواخر بهمن موقع اذان صبح بود که محمد مهدی کوچولوی👼🏻 ما چشماشو👀 تو این دنیا🌍🔆 باز کرد. . . #ز_م_پ #قسمت_سوم #تجربیات_تخصصی #مادران_شریف_ایران_زمین

26 خرداد 1399 16:29:06

0 بازدید

madaran_sharif

. بعد از به دنیا اومدن روح‌الله، درس‌های مشکاتم سبک‌تر از قبل شد، ولی دو تا کار دیگه رو به صورت جدی‌تر شروع کردم. . ⁦👈🏻⁩ یکیش کار پژوهشی و مطالعاتی تو حوزه دانشجویی شریف بود📕 ⁦👈🏻⁩ یکیم، یه کار مطالعاتی تاریخی با یه استادی، که می‌رفتیم خونه‌شون📚 . این کارم حجم مطالعاتی زیادی داشت. یعنی حدودا هفته‌ای ۱۵ یا ۲٠ ساعت مطالعه داشتیم📚 . مطالعه‌هامونو تو خونه می‌کردیم📖 و هفته‌ای حدودا ۲ ساعت تو خونه‌ی استاد، کار تاریخی ادبیاتی همراهشون انجام می‌دادیم👓 . بچه‌ها رو هم با خودم می‌بردم. اونا بازی می‌کردن⚽🧩 تلویزیون می‌دیدن📺 گاهی دعوا می‌کردن😁 و خوراکی‌هایی که استاد می‌دادن یا خودم می‌بردمو می‌خوردن🍞🍎🍌🥞 و ما توی کلاس شرکت می‌کردیم...⁦👩🏻‍🏫⁩ . این کارمو خداروشکر، تا الان هم ادامه دادم☺️ . . اون موقع یه اتفاق دیگه‌ای هم افتاد که شرایط روحی من رو خیلی تحت تاثیر قرار داد... . . من توی تهران بودم و داشتم زندگی خودم و خانوادمو جلو می‌بردم، ولی یه نگرانی بزرگ، آرامش رو از من گرفته بود😣😥 مادرم چند سالی بود مریضی سختی داشتن و در بستر بیماری افتاده بودن...😢😢 . من دور از مادرم بودم و اصلا قرار و آرامش نداشتم😥 اما وجود داداش‌ها و خواهر و خاله‌ها و دایی‌هام، که شب و روز پیش مامانم بودن، قدری خیالمو راحت می‌کرد.💖 . با اینکه فکر و ذکرم پیش مادرم بود، ولی می‌دونستم که مادرم تنها نیست...💚 . داداش‌هام، دکترش رو می‌بردن⁦👩🏻‍⚕️⁩ و خواهرم و خاله‌هام، مراقبت‌هاش رو انجام می‌دادن...⁦🧕🏻⁩ . و این قوت قلب من بود...❣️ یکی از دلایلی که من تونستم تو تهران خودم و خانوادم⁦🧔🏻⁩⁦👦🏻⁩⁦👶🏻⁩ رو حفظ کنم، و حتی درسمو ادامه بدم، وجود اون‌ها در تبریز، پیش مامانم بود... . . ولی متاسفانه مادرم، کسی که در کل زندگیم یاور و پشتیبانم بود، در مهر سال ۹۶، داغ فراقشون رو بر دل ما گذاشتن...😭 . . بعد مادرم، وجود خواهرم، مایه تسکین قلبم بود💗 وابستگی عاطفی و روحی بینمون خیلی زیاد شد.💜 سعی کردیم جای مادر رو برای هم پر کنیم.💟 واقعا دلگرمی زندگیم شد. . همیشه بهش می‌گم خدا بیامرزه مادرمون رو، که تو رو برای ما آورد.⁦🤲🏻⁩ . . #پ_ت #قسمت_ششم #تجربیات_تخصصی #مادران_شریف_ایران_زمین

27 اردیبهشت 1399 16:31:58

0 بازدید

madaran_sharif

. سلام به همه‌ی همراهان عزیز ❤️ حالتون خوبه؟   از وقتی که مادران شریف رو راه انداختیم و در کنار هم یک خانواده شدیم، همیشه تعدادی از عزیزان بهمون پیام می‌دادن که به مخاطب‌هاتون بگید برای حل مشکل یا بیماری یا گرفتاری که برامون پیش اومده، دعا کنن... 🌷   تصمیم گرفتیم یه بستری فراهم کنیم برای همین کار🌹   یه روز در ماه همه با هم برای حوائج هم‌دیگه دعا کنیم. چون وقتی دعاهامون دسته‌جمعی بشه، به اجابت خیلی نزدیک‌تر می‌شه و خیرات و برکاتش به تک‌تک‌مون می‌رسه.😊   امروز برای همه‌ی برادران و خواهران‌مون در همه‌جای جهان دعا می‌کنیم، مخصوصاً اعضای خوب خانواده‌ی مادران شریف🌹   برای ازدواج جوان‌هامون ⁦👩‍❤️‍👨⁩ برای شفای بیماران‌مون 🤒 برای حل گرفتاری‌ها و غم و غصه‌هامون😥 برای بچه‌دار شدن بی‌بچه‌هامون👶 برای رفع مشکلات اقتصادی خانواده‌هامون🌟 برای عاقبت بخیر شدن فرزندانمون😍   و از همه مهم‌تر برای فرج و ظهور امام‌مون و این‌که همه بتونیم از یاوران ایشون باشیم❤️   امشب یا فردا قصد داریم همه با هم دعای توسل رو بخونیم و بعدش دعا کنیم برای همه‌ی حاجات همه‌ی عزیزان 🌷 هرکس هم هر تعدادی می‌تونه صلوات بفرسته برای استجابت دعاها.   پ.ن ۱: قدیما توی دانشگاه شریف یه رسم خوبی بود، بچه‌ها دوشنبه‌ها رو روزه می‌گرفتن و قبل اذان مغرب توی مسجد دانشگاه جمع می‌شدن و دعا می‌خوندن و باهم افطار می‌کردن.😍 حالا به یاد اون رسم قشنگ، می‌خوایم ماهم اگر برامون مقدور بود یه روز در این هفته رو روزه بگیریم و دم افطار برای همه دعا کنیم.🌷   پ.ن ۲: این دوتا حدیث‌ خیلی قشنگ از امام كاظم (علیه‌السلام) هدیه به همه عزیزانی که توی این کار مشارکت می‌کنن🌷   🔶 إنّ مَنْ دَعَا لِأَخِیهِ بِظَهْرِ الْغَیبِ نُودِی مِنَ الْعَرْشِ وَ لَکَ مِأَةُ أَلْفِ ضِعْفٍ!   هر کس برادر دینی خود را غیاباً دعا کند از عرش به او ندا می‌رسد: صد هزار برابر (آنچه برای برادر خود خواستی) به تو عطا گردید!   🔶 مَن دعاِ لإخوانِه مِنَ المُؤمنین وَ المؤمناتِ و المُسلمین والمُسلماتِ وَكَّلَ اللهُ بِهِ عَن كُلِّ مؤمنٍ مَلَكاً یدعولَه.   کسی که برای برادران و خواهران مؤمن و مسلمان خود دعا کند خداوند از طرف هر یک از آنان مَلَکی می‌گمارد که همواره برایش دعا نمایند.   (وسائل‌الشیعه، ج ٤، ص ۱۱۴۸ و ١١٥٢)   #دوشنبه_های_همدلی #مادران_شریف_ایران_زمین

26 مهر 1400 18:15:04

0 بازدید

مادران شريف

0

0

. سلام.✋ حتما شما هم تو این مدت که کرونا اومده، با آدم‌های خیلییییی استرسی 😣 یا آدم‌های خیلییییی بی‌خیال 😌 مواجه شدید! . در شرایط معمولی شاید خیلی به این فکر نکنیم که اضطراب چه عوارضی برامون داره. اما یه خانوم، به محض باردار شدن، حفظ آرامش براش خیلی مهم میشه. حالا چطوری میشه تو این روزگار کرونایی باردار بود و زایمان کرد و استرس نداشت؟! . امروز هم با #کرو_نی_نی رفتیم سراغ دو تا از دوستانمون که تو این روزهای کرونایی باردار بودن و زایمان کردن. یه مامان اولی که تصمیم گرفته به نگرانی‌هاش غلبه کنه. و یه مامان سومی که خانوادگی درگیر کرونا شدن! . نظرات و تجربیاتتون رو در این زمینه برامون ارسال کنید. . . #مادران_شریف_ایران_زمین #کرو_نی_نی #بارداری_در_کرونا #باردار #کرونا #نوزاد #بیمارستان

شما میتوانید مطالب بیشتری از صفحات محتوایی و دیگر صفحات بامانو بخوانید

برای دسترسی نامحدود به مطالب و استفاده از امکانات دیگر اپلیکیشن بامانو مانند ساخت آلبوم خانوادگی، اپلیکیشن بامانو را نصب کنید. با عضو شدن شما از محتواهایی پشتیبانی میکنید که دوست دارید بیشتر از آن ها مطلع باشید

madaran_sharif

مادران شريف

0

0

. سلام.✋ حتما شما هم تو این مدت که کرونا اومده، با آدم‌های خیلییییی استرسی 😣 یا آدم‌های خیلییییی بی‌خیال 😌 مواجه شدید! . در شرایط معمولی شاید خیلی به این فکر نکنیم که اضطراب چه عوارضی برامون داره. اما یه خانوم، به محض باردار شدن، حفظ آرامش براش خیلی مهم میشه. حالا چطوری میشه تو این روزگار کرونایی باردار بود و زایمان کرد و استرس نداشت؟! . امروز هم با #کرو_نی_نی رفتیم سراغ دو تا از دوستانمون که تو این روزهای کرونایی باردار بودن و زایمان کردن. یه مامان اولی که تصمیم گرفته به نگرانی‌هاش غلبه کنه. و یه مامان سومی که خانوادگی درگیر کرونا شدن! . نظرات و تجربیاتتون رو در این زمینه برامون ارسال کنید. . . #مادران_شریف_ایران_زمین #کرو_نی_نی #بارداری_در_کرونا #باردار #کرونا #نوزاد #بیمارستان

شما میتوانید مطالب بیشتری از صفحات محتوایی و دیگر صفحات بامانو بخوانید

برای دسترسی نامحدود به مطالب و استفاده از امکانات دیگر اپلیکیشن بامانو مانند ساخت آلبوم خانوادگی، اپلیکیشن بامانو را نصب کنید. با عضو شدن شما از محتواهایی پشتیبانی میکنید که دوست دارید بیشتر از آن ها مطلع باشید

پست های مشابه

برو به اپلیکیشن