پست های مشابه

madaran_sharif

. سلام✋🏻 یه مستند جالب براتون داریم. خانوم مرثا نورانی، مامان سه فرزند اند.🥰 فوق لیسانس حقوق دارن و دغدغه و علاقه‌شون طراحی بازی‌ها و برنامه‌های شاد و مفرح و آموزنده برای بچه‌هاست.😇 به همین خاطر از چند سال پیش، بنیاد کودک و ولایت سفینه رو راه‌اندازی کردن و کلی برنامه و بازی خوب برای بچه‌ها دارن.👏🏻 علاوه بر طراحی بازی‌های حرکتی، در زمینه‌ی بازی‌های مجازی هم فعالیت دارن و چند تا اپلکیشن بازی مذهبی برای کودکان تولید کردن در کنار گروهشون.😃 یکی از معروف‌ترین بازی‌هاشون، بازی کودکان اربعینه، که در کنار چند تا بازی جذاب، حال و هوای ایام عزاداری و اربعین رو به بچه‌ها منتقل می‌کنه. این مستند جالب و دوست داشتنی رو از دست ندید.🌹 پ.ن: این مستند از شبکه‌ی تهران پخش شده تحت عنوان مهربانو. تهیه کننده‌ش خانم زینب پور ابراهیم اند. @mehrbanootv5 صفحه‌ی اینستاگرام بنیاد کودک و ولایت سفینه، که خانم نورانی مدیرش اند: @bonyadsafineh #مستند_مهربانو #مرثا_نورانی #مامان_سه_فرزند #مامان_طراح_بازی #مادران_شریف_ایران_زمین

22 فروردین 1401 14:47:53

1 بازدید

madaran_sharif

. #ط_اکبری (مامان #رضا ۷ساله، #طاها ۶ساله، #محمد ۳ساله، #زهرا ۴ماهه) نکنه بچه‌ها طوریشون بشه؟ مثل روزی که با هیچ روشی نتونستم خون دماغ طاها رو بند بیارم. یا وقتی که دست محمد گیر کرد تو سوراخ فرمون سه‌چرخه. نکنه حبس خونگی بهم فشار بیاره و حوصله‌ی بچه‌ها رو نداشته باشم؟😅 یا بچه‌ها دلتنگی کنن و بیوفتن به جونم و گیس و گیس کشی!🤪 کلاس ورزشم؟ یک روز گذشت. وای تازه یه روز گذشت؟ چطور ۲هفته غیبت همسر رو تحمل کنم؟ استغفرالله ربی و اتوب الیه پناه بر خدا، کار که از دست خدا در نرفته! خودش برای من طراحی کرده. حتما خیری توشه. خودش هم که داره می‌بینه. دیده هیشکی برام مرخصی رد نمی‌کنه، یه مدت وظیفه‌ی همسرداری رو برام سبک کرده! فرصت خلوت با خودمو برام جور کرده! اتفاقا یه مدت بود خیلی سردرگم بودم و برنامه‌ی خوبی نمی‌تونستم بریزم. دو تا کتاب نیمه رها شده هم داشتم که گذاشته بودم برای شاید وقتی دیگر.😜 به علاوه‌‌ی کلی فایل صوتی. برنامه ریختم تا همسر نیومده از هر فرصت کوچیک روز و شب براشون استفاده کنم و سعی کنم راه‌حل مسائلم رو پیدا کنم. می‌دونستم یک قاشق م‌خ ابراز خستگی و یک قرص ابراز دلتنگی باعث می‌شد کارشون رو نیمه‌کاره رها کنن و برگردن، اما از کجا معلوم صلاح در اون باشه؟! چند قسمت برنامه‌ی مورد علاقه‌م به علاوه‌ی چندتا انیمیشن مناسب بچه‌ها رو دانلود کردم و گه‌گاهی موقع بازی با زهرا یا شیردادن، کنار بچه‌ها می‌دیدم و راجع‌بهشون حرف می‌زدیم. بازی‌های توی #کتاب_کشتی_نجات هم که یکی از امدادهای الهی بود جهت تخلیه انرژی و هیجانات ماسیده تو وجودشون، که به موقع به دادم رسید. #روضه_خانگی هم که به لطف خدا همیشه طرفدار داره.🤩 الان که برخلاف انتظار، هفته‌ی چهارم! رو پشت سر می‌ذارم می‌بینم که شکر خدا زندگی جریان داشت. شاید چندباری غذاهای نیمه کاره روی سفره چشم انتظارم موندن‌. یا آخر شب‌هایی که بابا می‌اومدن پیشمون و تلویزیون با دودکش، مهمون ناخونده می‌شد و بچه‌ها هم که عاشق مهمون! و منم مشغول آشپزخونه، دیگه فرصت رقابت سنگین با تلویزیون رو نداشتم.😆 یا روزی که حالم بد بود و نتونستم غذا درست کنم و مرتاض‌وار خوابیدیم!🤪 خلاصه که گذشت. الحمدلله زندگی و بچه‌ها رو به رشدن. همسرم هم که در تماس تصویری بچه‌ها رو می‌بینه کلی بهم افتخار می‌کنه، و قدردان ثانیه‌های درکنار هم بودنه. این مدت بازم بهم ثابت شد این نگاه و رفتار منه که زندگی رو می‌سازه. اتفاقات چه موندگار و چه گذرا، فقط موانعی‌اند که باید ازشون عبور کرد و بهترین توشه‌ها رو گرفت. البته با علم به اینکه در محضر خدا هستم.

30 مرداد 1400 15:13:17

0 بازدید

madaran_sharif

. #م_روح_نواز (مامان #محمدحسن ۱۰ساله، #محمدعلی ۷ساله، #محمدحسین ۵ساله، #محمدرضا ۳ساله) #قسمت_هشتم پرستاری که برای کمک میاد خونه‌مون، بیشتر روزها رو از ۸ صبح تا ۵ بعد از ظهر حضور دارن و گاهی اگه مادرم کار زیادی داشته باشن (معمولا یکی دو روز تو هفته)، می‌رن به ایشون کمک می‌کنن. روزهایی که ایشون نیستن، کارهای خونه و بچه‌ها رو خودم انجام می‌دم و یه کمی درسم رو می‌خونم. و وقتایی که هستن، کارهای خونه رو ایشون انجام می‌دن و منم فقط به بچه‌ها و درسم می‌رسم.👌🏻 اگه حجم درس‌هام کم باشه، بیشتر با بچه‌ها بازی می‌کنم یا کارهای فوق‌برنامه انجام می‌دم؛😁 مثل پختن کیک و پیتزا و غذاهای زمان‌بر. و اگه حجم درس‌هام زیاد باشه، فقط در حدی که کاری از بچه‌ها نمونه، به اونا رسیدگی می‌کنم و بیشتر درس می‌خونم. کارای درس و دانشگاه رو هم معمولاً تو خونه و پیش بچه‌ها انجام می‌دم. مگه اینکه کار فشرده داشته باشم و مجبور باشم برم تو حسینیه‌ی همکف ساختمونمون و اونجا کارامو انجام بدم.😁 بیشترین هدف از استخدام این خانوم، به خاطر حضور تو آزمایشگاهه که از ترم‌های بعد، پیش رو دارم. زمان خواب بچه‌ها هم از مواقعیه که سعی می‌کنم ازش استفاده کنم. مخصوصا که آرامش خونه هم بیشتره و راحت‌تر می‌شه درس خوند. موقع امتحانات هم که کارام زیاده، معمولاً تا دم نماز صبح بیدارم یا اگه شب خوابم بیاد، می‌خوابم و صبح خیلی زود بیدار می‌شم. تلاشم رو می‌کنم همیشه خونه نسبتاً مرتب باشه. همسرم هم تو کارهای خونه مشارکت می‌کنن و این باعث می‌شه بچه‌ها هم به مرتب بودن خونه اهمیت بدن.👌🏻 وقتی می‌بینن پدرشون با اون خستگی داره کمک می‌کنه، قشنگ تاثیر می‌گیرن و وقتی پدرشون تذکر می‌ده اینو بردار، ازش حساب می‌برن.😉 برای من بهترین زمان مرتب کردن خونه (غیر از مواقعی که همسرم میان) شب‌ها قبل خوابه. سعی می‌کنیم با کمک هم خونه رو مرتب کنیم بعد بخوابیم. اینجوری روز بعد رو با آرامش شروع می‌کنم و هول نمی‌شم که وای خونه رو ببین😢 حالا غذا رو چی کار کنم؟ حالا بچه‌ها رو چیکار کنم؟ البته گاهیم خسته می‌شم. مواقع خستگی، صحبت کردن با مادرم و همسرم و دوستام خیلی حالمو خوب می‌کنه. گاهی که با دوستای خانوادگی می‌ریم پارک یا بچه‌ها رو می‌سپریم به مامان یا پرستار و با همسرم یه تفریح دونفره داریم، روحیه‌م خیلی خوب می‌شه. برای حفظ سلامتی‌م، سعی می‌کنم تدابیر طب سنتی رو تو زندگی پیاده کنم. و اینکه تو اوقات خالی‌ورزش می‌کنم. هرچند برنامه‌ی منظم ندارم و اگه سرشلوغ باشم رهاش می‌کنم.🤪 #تجربیات_تخصصی #مادران_شریف_ایران_زمین

11 مهر 1400 16:20:45

1 بازدید

madaran_sharif

. #ط_اکبری (مامان #رضا ۶.۵ساله، #طاها ۵.۵ساله، #محمد ۲سال و ۹ماهه) . با بچه‌ها، خواسته و ناخواسته پیاده‌روی زیاد داشتیم. گاهی در تشییع پیکر شهدا گاهی در دسته‌های عزاداری تجربه‌ی #راهیان_نور هم داشتیم.😍 به راهپیمایی اربعین هم فکر می‌کردم... مسیر خانه تا مترو هم که حدود یه ربع می‌شد و جاهای دیگه برای خریدهای خیلی ضروری غالباً پیاده بودیم باهم. . البته خیلیییی جاها هم نمی‌تونستیم بریم! یا مثل لشکر شکست خورده با هم نبودیم. یا با اعمال شاقه و به زووور، با هم بودیم😁 . تک و توک از اطرافیان حرف‌هایی به گوشم می‌رسید که دلمو خالی می‌کرد: -داری ظلم می‌کنی به بچه‌ها! . بعدها که ماشین‌دار شدیم خیلی جاها که نمی‌شد بریم رفتیم👌🏻 حتی وقتایی که خسته بودیم، تو بارون و سوز و سرما وسط روز و آفتاب سوزان تو شرایط قرنطینه کرونا و... و تو همه‌ی این شرایط با بچه‌ها خدا رو شکر می‌کردیم که ماشین داریم.😊 . . اما از خودم می‌پرسم که آیا این نگاه #شکرگزار بودن بچه‌ها و لذت بردنشون از نعمات خدا، اگه از ابتدا و همیشه در #رفاه_کامل بودن هم به این اندازه وجود داشت؟! . اگه همیشه خونه‌مون بزرگ بود، اینقدر بچه‌ها از داشتن اتاق و پذیراییِ فراخ لذت می‌بردند؟ اصلا به چشم می‌اومد؟! . آیا با وجود محدودیت‌های کرونا و پارک و مسجد و مهمونی و سفر نرفتن، این حد از نشاط و رضایت رو داشتند؟ به نظر می‌رسه نه!! . یادمه یه بار، دوتا پنجشنبه پشت هم پیتزا درست کردم، رضا گفت مامان چقدر داریم پیتزا می‌خوریم!! تو دلم گفتم دلتم بخواد! حالا یه ماه نمی‌پزم تا قششششنگ لذتشو ببری بگی ممنوووونم مامان آخ جوووون! . اینا رو که با خودم مرور می‌کنم سعی می‌کنم حالا هم که ماشین داریم، یه جاهایی رو پیاده باشیم و هر از گاهی برای خودمون لذت نعماتی که داریم رو بیشتر کنیم.❤️ سرد و گرم روزگار رو بچشیم، و آستانه‌ی تحمل سختی‌مون رو بالا نگه داریم.☺️ . . پ.ن: خوشحالم که رضا برای پذیرش سختی روزه‌داری اعلام آمادگی کرده.😍 . . #روزنوشت_مادری #مادران_شریف_ایران_زمین

24 فروردین 1400 15:15:53

0 بازدید

madaran_sharif

. بعد از حدود ۹ ماه و به لطف قرنطینه😅 بالاخره نوبت رسید به مرتب کردن کتاب‌های کتابخونه‌ای به غایت بی‌نظم!😣😫 که هیچ دو کتاب مرتبطی پیش هم نبودن😩 . یه شب که بچه‌ها زود خوابیدن و ما هنوز بیهوش نشده بودیم، فرصت رو غنیمت شمردیم⁦💪🏻⁩ و با سرعت بالایی طی ۲ ساعت رسیدیم به نظم دل‌نشینی که با دیدنش به وجد می‌اومدیم!😍😁 . تا اینجا همه چی خوب بود... اما صبح که محمد بیدار شد، دیدیم ظاهراً این نظم برای ایشون هم خیلی جذاب بوده و یاد بازی کودکی‌هاش افتاده😅 یعنی کتاب بازی! البته در ورژن جدیدتر!😈 . قدیما نهایتا یه قفسه رو خالی می‌کرد و قطارشون می‌کرد! اما حالا می‌خواد با چهارپایه تا جایی که می‌تونه کتابا رو پیاده کنه و یه آغل بسازه... تا خودش در نقش ببعی بره توش!😨😨 . همینطور که مشغول کارهای خونه بودم، بهش گفتم دست به کتابا نزنیا!⁦⁦ تازه مرتب کردیم!😡 برو با اسباب‌بازیات آغل بساز! هاج و واج نگاهش👀 بین من و کتابا می‌چرخید، و نمی‌فهمید علت نهی من چیه!😕😯📚📗📒📕 . دست از کار کشیدم و مستأصل به زحمت دیشبمون فکر کردم که محمد براش نقشه کشیده بود! جوری نگاه می‌کرد که مطمئن بودم اگر بهش اجازه ندم، می‌افته رو فاز لج‌بازی و...😵😱👿😈 . کتاب سوم «من دیگر ما» وارد گود شد! - نظم کودکانه... نظم بزرگترها! - نظم بزرگترها رو بچه‌ها می‌فهمن!؟ - نظم خشک زندگی مدرن، برخلاف طبیعت کودکه! - همینطور که تربیت جسمی کودک نظم داره، و مثلا آبگوشت که غذای خوبی هست، برای نوزاد می‌تونه کشنده باشه؛ نظم هم اگرچه چیز خوبیه، اما برای کودک سه ساله‌ی من هم خوبه؟! - اصلا آموزش نظم به کودک در چه قالبی باید باشه؟! - نظم بیرونی یا نظم درونی؟! کدوم اولویت داره؟ . . خلاصه که باز هم نویسنده کتاب پیروز شد😅 با خودم گفتم اگر هم کتاب‌هارو پایین بیاره، چون جاشون مشخصه، میشه با کمک خودش تو ده دقیقه دوباره همه جا مرتب بشه! و من و محمد مشغول خالی کردن کتاب‌ها و چیدنشون روی هم شدیم؛ ببعی هم یه نصفه روزی با داداش ببعی مشغول بازی با آغلِ کتابی بودن. و بعد با کمک محمد همه چی برگشت سرجاش.😍 . پ.ن: اینکه مادر بتونه تو چنین شرایطی به خودش مسلط بشه و تصمیم درستی بگیره به عوامل زیادی بستگی داره! برای من هم بارها پیش اومده که بدترین تصمیم ممکن رو گرفتم😔 و روز خودم و فرشته‌هامو خراب کردم!😓 واقعا از خدا همیشه می‌خوام که کمکم کنه و خطاهام کمتر بشه. . . #پ_بهروزی #روزنوشت_های_مادری #مادران_شریف

06 اردیبهشت 1399 17:19:26

0 بازدید

madaran_sharif

. #پ_شکوری (مامان #عباس ۳سال و ۸ماهه و #فاطمه ۲سال و ۳ماهه) کتاب خوندن در کنار بچه‌ها خیلی کار سختیه.🧐 چون هی می‌خوان بیان کتاب رو بگیرن و روش نقاشی بکشن یا وسطش صحبت کنن و رشته‌ی فکر و ذهن و تمرکز آدم رو پاره کنن! بعد از بچه‌دار شدن به سختی می‌تونستم توی بیداری بچه‌ها کتاب بخونم. وقت‌های خوابشون هم محدود بود و معمولاً صرف کارهای مجاری و درس می‌شد. چند وقتی غصه‌دار بودم به خاطر کتابایی که دوست داشتم بخونم اما هیچ وقت فرصتی براش نداشتم. فکر می‌کردم دیگه باید بیخیال مطالعه آزاد بشم.😓 حدود یک سال از تولد عباس گذشته بود. یادم نیست دقیقا چطور با کتاب‌های صوتی آشنا شدم. اما این آشنایی خیلی برام با برکت بود و حتی شاید از رزق‌های معنوی بچه‌دار شدن بود. توی دوران مجردی و حتی متأهلی بدون بچه، اصلا آشنایی با کتاب صوتی و اپلیکیشن‌های کتابخوان نداشتم. شاید چون خیلی نیازی بهشون نداشتم. به راحتی می‌تونستم هر وقت هر کتابی که می‌خوام رو بگیرم و بخونم. اما ورود به دنیای کتاب‌های صوتی، نقطه‌ی عطفی در زندگیم به عنوان یک مادر بود.😇 به راحتی می‌تونستم در طول روز و کنار بچه‌ها، کتاب گوش بدم. موقع آشپزی، مرتب کردن خونه، قبل خواب، توی ماشین و موقع رفت و آمد. توی این دو سه سال با همین روش و با استفاده از هندزفری و اسپیکر تونستم کتاب‌های خوبی رو گوش بدم. شما هم این روش رو امتحان کنید.👌🏻 من از اپلیکیشن طاقچه استفاده می‌کنم. معمولاً تخفیف می‌ذاره و کتاب‌ها رو می‌شه ارزون‌تر خرید. الان هم توی تابستون، گردونه گذاشته که می‌شه روزی یک‌بار بچرخونیم و کد تخفیف یا اشتراک کتابخونه هدیه بگیریم.😁 🔷یه سری کتاب‌های صوتی که توی طاقچه گوش دادم و به نظرم خوب و جالب بودن رو بهتون معرفی می‌کنم: ۱. نامیرا ۲. به سپیدی یک رویا ۳. عصرهای کریسکان ۴. جای امن گلوله‌ها ۵. شُنام ۶. ماه به روایت آه ۷. پوتین قرمزها ۸. فرنگیس ۹. شب‌های پیشاور 🔷این کتاب‌ها رو قبلاً خونده بودم و الان دیدم نسخه‌ی صوتی هم داره: ۱۰. خداحافظ سالار ۱۱. یادت باشد ۱۲. سلیمانی عزیز ۱۳. خاطرات مرضیه حدیده‌چی (دباغ) ۱۴. من زنده‌ام ۱۵. دختر شینا ۱۶. سفر سرخ ۱۷. رویای نیمه شب 🔷اینارو هم دارم گوش می‌دم: ۱۸. همه‌ی سیزده سالگی ام ۱۹. جانستان کابلستان ۲۰. قصه ی کربلا ۲۱. شیر دارخوین 🔷این کتاب صوتی بی‌نظیر هم رایگانه: ۲۲. خون دلی که لعل شد پ.ن: شما هم #کتاب_صوتی‌های خوبی که شنیدید رو بهمون معرفی کنید توی بخش نظرات🌷 معرفی و لینک دانلود کتاب‌ها در هایلایت کتاب صوتی #روزنوشت_های_مادری #مادران_شریف_ایران_زمین

02 مرداد 1400 14:59:46

1 بازدید

مادران شريف

0

0

. #ف_صنیعی (مامان #فاطمه ۷ساله، #معصومه‌زهرا ۴.۵ساله و #رقیه ۲ساله) #قسمت_چهارم فاطمه حدودا ۱.۵ ساله بود که رسیدم به فاز پایان‌نامه! روزای پایان‌نامه روزای سختی بود. باید چند ساعت پای لپتاپ می‌نشستم؛ ولی تا می‌خواستم روشن کنم، دخترم سر می‌رسید.😁 اینجا هم باز مامانم به کمکم اومدن.😘 مثلاً چند ساعت بچه رو می‌بردن بیرون تا من بتونم به کارم برسم. گاهی هم من می‌ذاشتمش خونه‌ی اون‌ها و چند ساعت می‌رفتم کتابخونه. گاهی شب‌ها هم ناچار می‌شدم بیدار بمونم. خیلی هم برام سخت بود! آخه خواب سرآمد نیازهامه؛😅 ولی واقعا باید این کارو می‌کردم و موفق شدم. یه روز که برای کارهای پایان‌نامه‌م رفته بودم پیش استاد راهنمام، ایشون گفتن چرا دکتری شرکت نمی‌کنی؟ خیلیا از تو سطحشون پایین‌تره، میان و قبول می‌شن و حیفه تو ادامه ندی. با خودم فکر کردم. راستش خودم از وقتی یادم میاد همیشه هدفم این بوده که تا دکترا ادامه بدم. حتی همیشه می‌گفتم من اگه سر کار هم بخوام برم، می‌خوام با دکترا برم. اما بعد بچه‌دار شدن کمی امیدم رو از دست داده بودم... هر چند مادرم هم همیشه مشوق من برای ادامه تحصیل و دکترا خوندن بودن و می‌گفتن هر کمکی از دستشون بیاد انجام می‌دن.😍 با این حرف استادم، انگیزه‌م بیشتر شد و تصمیم گرفتم برای محک زدن خودم هم که شده، کنکور رو بدم. با اینکه هنوز پایان‌نامه‌م رو دفاع نکرده بودم. اون سال در کمال تعجب، تونستم هم آزمون و هم مصاحبه رو قبول بشم؛ درحالیکه چندان هم درس نخونده بودم. بعد قبولی به فکر افتادم که زودتر پایان نامه‌ی ارشدم رو تموم کنم و دفاع کنم؛ ولی نتونستم تا قبل از شروع سال تحصیلی برسونم و در نتیجه نتونستم دکتری ثبت نام کنم.😞 اون روزا خیلی غصه خوردم و گریه می‌کردم.😭 برام ضربه‌س خیلی سنگینی بود که به چه راحتی شرکت کردم و قبول شدم و به چه راحتی از دستش دادم.😢 اما بعد، گفتم خب دیگه اتفاقیه که افتاده. حتماً خیر و مصلحتی توش بوده من خبر ندارم. به هر حال باید بپذیرم.👌🏻 و البته چون قبول شده بودم و نرفته بودم، تا دو سال محروم بودم از آزمون سراسری.😐 گذشت و اون سال از پایان‌نامه‌م دفاع کردم. همون روزا دخترم رو که ۲ ساله شده بود، از شیر گرفتم. از اونجایی که همیشه دوست داشتم فاصله سنی بچه‌ها کم باشه، دومی رو به لطف خدا باردار شدم.😊 #تجربیات_تخصصی #مادران_شریف_ایران_زمین

شما میتوانید مطالب بیشتری از صفحات محتوایی و دیگر صفحات بامانو بخوانید

برای دسترسی نامحدود به مطالب و استفاده از امکانات دیگر اپلیکیشن بامانو مانند ساخت آلبوم خانوادگی، اپلیکیشن بامانو را نصب کنید. با عضو شدن شما از محتواهایی پشتیبانی میکنید که دوست دارید بیشتر از آن ها مطلع باشید

madaran_sharif

مادران شريف

0

0

. #ف_صنیعی (مامان #فاطمه ۷ساله، #معصومه‌زهرا ۴.۵ساله و #رقیه ۲ساله) #قسمت_چهارم فاطمه حدودا ۱.۵ ساله بود که رسیدم به فاز پایان‌نامه! روزای پایان‌نامه روزای سختی بود. باید چند ساعت پای لپتاپ می‌نشستم؛ ولی تا می‌خواستم روشن کنم، دخترم سر می‌رسید.😁 اینجا هم باز مامانم به کمکم اومدن.😘 مثلاً چند ساعت بچه رو می‌بردن بیرون تا من بتونم به کارم برسم. گاهی هم من می‌ذاشتمش خونه‌ی اون‌ها و چند ساعت می‌رفتم کتابخونه. گاهی شب‌ها هم ناچار می‌شدم بیدار بمونم. خیلی هم برام سخت بود! آخه خواب سرآمد نیازهامه؛😅 ولی واقعا باید این کارو می‌کردم و موفق شدم. یه روز که برای کارهای پایان‌نامه‌م رفته بودم پیش استاد راهنمام، ایشون گفتن چرا دکتری شرکت نمی‌کنی؟ خیلیا از تو سطحشون پایین‌تره، میان و قبول می‌شن و حیفه تو ادامه ندی. با خودم فکر کردم. راستش خودم از وقتی یادم میاد همیشه هدفم این بوده که تا دکترا ادامه بدم. حتی همیشه می‌گفتم من اگه سر کار هم بخوام برم، می‌خوام با دکترا برم. اما بعد بچه‌دار شدن کمی امیدم رو از دست داده بودم... هر چند مادرم هم همیشه مشوق من برای ادامه تحصیل و دکترا خوندن بودن و می‌گفتن هر کمکی از دستشون بیاد انجام می‌دن.😍 با این حرف استادم، انگیزه‌م بیشتر شد و تصمیم گرفتم برای محک زدن خودم هم که شده، کنکور رو بدم. با اینکه هنوز پایان‌نامه‌م رو دفاع نکرده بودم. اون سال در کمال تعجب، تونستم هم آزمون و هم مصاحبه رو قبول بشم؛ درحالیکه چندان هم درس نخونده بودم. بعد قبولی به فکر افتادم که زودتر پایان نامه‌ی ارشدم رو تموم کنم و دفاع کنم؛ ولی نتونستم تا قبل از شروع سال تحصیلی برسونم و در نتیجه نتونستم دکتری ثبت نام کنم.😞 اون روزا خیلی غصه خوردم و گریه می‌کردم.😭 برام ضربه‌س خیلی سنگینی بود که به چه راحتی شرکت کردم و قبول شدم و به چه راحتی از دستش دادم.😢 اما بعد، گفتم خب دیگه اتفاقیه که افتاده. حتماً خیر و مصلحتی توش بوده من خبر ندارم. به هر حال باید بپذیرم.👌🏻 و البته چون قبول شده بودم و نرفته بودم، تا دو سال محروم بودم از آزمون سراسری.😐 گذشت و اون سال از پایان‌نامه‌م دفاع کردم. همون روزا دخترم رو که ۲ ساله شده بود، از شیر گرفتم. از اونجایی که همیشه دوست داشتم فاصله سنی بچه‌ها کم باشه، دومی رو به لطف خدا باردار شدم.😊 #تجربیات_تخصصی #مادران_شریف_ایران_زمین

شما میتوانید مطالب بیشتری از صفحات محتوایی و دیگر صفحات بامانو بخوانید

برای دسترسی نامحدود به مطالب و استفاده از امکانات دیگر اپلیکیشن بامانو مانند ساخت آلبوم خانوادگی، اپلیکیشن بامانو را نصب کنید. با عضو شدن شما از محتواهایی پشتیبانی میکنید که دوست دارید بیشتر از آن ها مطلع باشید

پست های مشابه

برو به اپلیکیشن