پست های مشابه
madaran_sharif
. #ر_سلیمانی (مامان یه تو راهی) پارسال، بلافاصله بعد از امتحانات ترم آخر دانشگاه کرونا گرفتیم.😨 بعد از بهبودی، هم از نظر جسمی و هم روحی خیلی ضعیف شده بودم، دست و دلم به کاری نمی رفت و بینشاط و کمحوصله بودم. داشتیم به محرم نزدیک میشدیم و من که خیلی دلم گرفته بود، بیصبرانه منتظرش بودم، تا دلم آروم بگیره و دلتنگیهام کم بشه... اما فکر میکردم به خاطر شرایط کرونا از این درمون درد هم بینصیب میمونم. اما توی دههی محرم یه اتفاقی رقم خورد که حالمو حسابی سر جاش آورد. یه جمع مادرانهی کوچیک از دوستان توی فضای مجازی داشتیم که اونموقع من تنها نامادرِ جمعشون بودم. همیشه اگر کسی حاجت و مشکلی داشت با هم درمیون میذاشتیم و برای هم دعا میکردیم، با هم نهج البلاغه میخوندیم یا چله میگرفتیم. برای محرم ایدهی هیئت مجازی مطرح شد و با استقبال مواجه شد. یکی از مامانای خوش ذوق پیشنهاد داد حالا که تو خونههای خودمون تنهاییم، شهدا رو به روضه هامون دعوت کنیم. اینجوری دیگه روضههامون مجازی نبود. حقیقی میشد با مهمونایی زندهتر از خودمون. هر روز به سر و وضع خودم و خونه میرسیدم، انگار که واقعا مهمون میخواد بیاد، قبل روضه اسفند دود میکردم و چای روضه دم میکردم؛ چادر به سر🧕🏻، در ساعتی که قرارمون بود میاومدم پای گوشی.🤳 مجلس روضه با عکسی که مامانا از پرچم عزا🏴 یا چای روضهی خونهشون☕ توی گروه میذاشتن شروع میشد. مامانها اسم شهدای مهمانشون رو مینوشتن یا بچهها با صوت خودشون عموهای شهید رو دعوت میکردن. یکی از مامانها صوت زیارت عاشورا و مداحی با صدای خودش میفرستاد، یکی هم از روی جزوهی استاد اخلاق سخنرانی میخوند. معمولاً عصرها روضه داشتیم و تا تموم بشه همسرم میرسید. نظم و ترتیب خونه، بوی اسفند، چای روضه و از همه مهمتر حضور مهمونا، حال و هوای هر دومون رو عوض میکرد و خونه رنگ و بوی دیگهای داشت. یه روز که همسرم وسط روضه از راه رسید، گفتم امروز حدس بزن کدوم شهدا مهمان روضه بودن؟ گفت: عجیب حال و هوای شهید همدانی تو خونه پیچیده... اون روز، شهید همدانی گل سر سبد مهمانان ما بود... پ.ن۱: پیامبر اکرم (صلیاللهعلیهوآله): هر کس سنت نیکویى را بنا نهد، اجر آن و اجر همهی عملکنندگان به آن، تا روز قیامت براى اوست، بدون اینکه از اجر آنان کم گردد. (کافی، ج۵، ص۹) پ.ن۲: «الحَمدُ لِلَّهِ الَّذي هَدانا لِهٰذا وَما كُنّا لِنَهتَدِيَ لَولا أَن هَدانَا اللَّهُ» (سوره اعراف، آیه۴۳) #سبک_مادری #محرم #شهید_همدانی #هیئت_مجازی #مادرانه #مادران_شریف_ایران_زمین
25 مرداد 1400 11:17:55
0 بازدید
madaran_sharif
. #پ_عارفی (مامان فاطمه ۷ ماهه) موعد واکسن شش ماهگی رسید. از قبلش دلشوره داشتم براش... میدونستم خیلی اذیت میشه. از شب قبل نگاهش میکردم و دلم کباب میشد واسه فرداش و درد کشیدنش بعد واکسن... هی تو دلم قربون صدقهش میرفتم. میگفتم بمیرم برات قراره درد بکشی😢 چه جوری ببرمت آخه؟! روز واکسن آمادهش کردم. لباس قشنگ پوشوندم. متوجه شد داریم میریم بیرون و کلی ذوق کرده بود. میخندید و ازمون دلبری میکرد. مخصوصا از بابایی... با ذوق زیاد و خنده رفت تو بغل باباش. بیشتر دلم کباب شد. با خودم گفتم ببین چهجوری ذوق داره ولی میخوام ببرمش جایی که درد بکشه.😢 رفتیم مرکز بهداشت. من که دل گرفتنش رو نداشتم باباش گرفت و واکسن اولیو زدن. صدای گریهش که اومد سریع بغلش کردم و آرومش کردم برای بعدی. کارمون تموم شد و برگشتیم خونه. برخلاف قبلیها این یکی خیلی سنگین بود. دلشورههام درست بود. کلی تب کرد😣 ولی خداروشکر خوب شد. خداروشکر دردی بود که درمان داشت. با استامینوفن خوب شد. دوباره بعد واکسن برگشت پیش خودمون. سالم... حتی باوجود اون تب بازم بهمون میخندید. حتی قبل از همهی اینا، وقتی داشتیم از خونه میرفتیم بیرون، مطمئن بودم وقتی میدمش بغل باباش، بهم برش میگردونه...😢 شب قبل عاشورا حتما رباب دلش گواهی بد میداده... روز عاشوراحتما دل امام عزیزمون خون بوده برای اون بغل و دلبری و ذوق آخر علیاصغرش... شش ماهه کوچولو صدای گریهش تو گلوش موند و دیگه حتی داغ آروم کردنش هم به دل مادرش موند... پ.ن: حالا که مادر شدم میبینم چقدر تصورم اشتباه بوده! قبلش تو نظرم یه بچهی شش ماهه خیلی کوچولو بود. از اونا که نه میخندن نه واکنش نشون میدن و نه دلبری کردن از بابا رو بلدن. اما الان که مادر میشدم میبینم چقدر شش ماهگی شیرینه و هر حرکت و رفتار بچه قند تو دل همه آب میکنه... یه قندی که طعم شیرینش تا سالها میمونه حتی اگه اون بچه همون شش ماهگی بره پیش خدا.💔 #مادرانه #عارفانه #روزنوشت_های_مادری #مادران_شریف_ایران_زمین
24 مرداد 1400 12:11:26
0 بازدید
madaran_sharif
. #قسمت_اول #ک_موسوی (مامان #زهرا ۱۰ساله، #مریم ۶.۵ساله، #نرگس ۴ساله) سال ۶۵ بود که در تهران به دنیا اومدم. اونم نه تو یه خانوادهی معمولی! خانوادهای که طرف مادرم همگی روحانی بودند و طرف پدرم اکثرا میونهای با دین نداشتند! پدرم تو خانواده جزو معدود افرادی بود که مقید به شریعت اسلام بود و به خاطرش خیلی هم سختی کشیده بود.💛 این تناقض بین خانوادهی پدر و مادرم، در کودکی و نوجوانی من رو آزار میداد.😔 اینم بگم که خانوادهی مادرم با من خیلی مهربانتر بودند.😉 نوهی اولشون بودم و این مهر و محبت باعث شد به سمتشون متمایل بشم. همیشه دوست داشتم کنار سجادهی مادربزرگم بشینم و به دعاهاشون گوش بدم.🧡 داییهام رو هم خیلی دوست داشتم و دلم میخواست ۶ رضایتشون رو جلب کنم.😊 در این حد که یادمه یه بار داییم گفت چقدر این خانمهایی که چادر سر میکنن و خوب رو میگیرن، کار خوبی میکنن! اون موقع ۱۱ ۱۲ سال سن داشتم. تا این حرف رو شنیدم سعی کردم از اون موقع به بعد در حجابم، رو هم بگیرم!😃 و این پذیرش تاثیر محبتی بود که بین ما بود.💚 مادربزرگم دعاهای زیادی بهم یاد میدادن. مراسمات روضه زیاد برگزار میکردن و خیلی تو روضهها گريه میکردن. من که بچه بودم با خودم میگفتم" چرا مامانجون اینقدر شدید گریه میکنه؟ کاش منم میتونستم برای امام حسین (علیهالسلام) اینجوری گریه کنم." این روند بهم کمک کرد که دعا کردن و روضهی امام حسین (علیهالسلام) رو هم خیلی دوست داشته باشم.😍 گرچه مامانم تعریف میکنن که وقتی سنم خیلی کم بوده و من رو به روضه میبردن، خیلی غر میزدم که چقدر روضه و گریه!🤪 اما کمکم شیرینی روضهها رو چشیدم و باهاش بزرگ شدم. پدر و مادرم مدرسه رو خونهی دوم من میدونستن. برای همین من رو مدرسهای که عمل به آموزههای دینی براشون از اولویتها بود، گذاشتند. مدرسه از خونهمون خیلی دور بود و خسته میشدم! با این حال اونجا رو خیلی دوست داشتم. حقیقت اینه که در کنار خانواده، مدرسه هم تو زندگی من تاثیر بهسزایی گذاشت و خیلی از آموزههامو مدیونش هستم. بعدها که با همسرم آشنا شدم، دیدم که ایشون در یه مدرسهی خیلی معمولی درس خونده بودن! و علاقهی خاصی به مدرسهشون نداشتن.😁 اما! خونهی دومشون مسجد محلشون بود! اونجا بود که فهمیدم یه مسجد خوب میتونه چه نقش بزرگی در زندگی بچهها ایفا کنه.👌🏻 تا قبل کلاس پنجم درسم معمولی بود. اما کلاس پنجم دوستی با شاگرد اول کلاسمون روزیِ من شد و درسم خیلی پیشرفت کرد.🤩 طوریکه اون شاگرد اول میشد و من دوم. #تجربیات_تخصصی #مادران_شریف_ایران_زمین
31 اردیبهشت 1401 18:01:20
7 بازدید
madaran_sharif
. و اما اقدامات بالینی😄 ✅ اول؛ برنامهریزی کارهای ماه و هفتهی پیشرو رو نوشتم، کارهای «فردا» رو هم لیست کردم. یه لیست مفصل شد با همهی جزییات! 🔸بازی با علی👶🏻 🔸بازی با محمد👦🏻 🔸بازی سه تایی!👩🏻👦🏻👶🏻 🔸دانه برای مرغها 😅🐔 . حتی همون #آیتالکرسی، #چهار_قل، صدقه و اسفند هم تو برنامهی هر روز مینوشتم. . گفتم خدا کنه تا فردا شب بخش خوبی از کارام پیش رفته باشه و حالم خوب باشه. . صبح شد و پر توان شروع کردم...💪🏻 کلی کار دارم که باید انجام بدم و تیکشو بزنم تا خوشحال بشم😅 پس وقت ندارم که کسل باشم. . در کمال تعجب همهی اون لیست تا قبل ساعت ۱۱ ظهر تیک خوردن😮 بدون فشار عصبی به خودم و گل پسرا😍 (هرجا بچهها صدام میکردن کار رو رها میکردم و میرفتم، ولی حواسم بود که اولین فرصت برگردم به برنامه که به فنا نره!😀) . ✅ دوم؛ رمزِ «وقتِ اضافه» داشتن تو خونه اینه که «هیچ کاری بدون دلیل موجه، ترک نشه.» (دلیل موجه مثل نیاز بچه 👦🏻👶🏻) کار پیش اومد، همون موقع انجام بده، تلانبار نشه! کارِ مونده خیلیی انرژی میگیره.😖 تبدیل میشه به یه فایل باز، حافظه رو اشغال میکنه، و سرعت سیستم کم میشه.😅 . 👈🏻چای خوردین، لیوان روی زمین نمونه! 👈🏻از بیرون اومدیم لباسها بره سرجاش. 👈🏻حین آشپزی هر ظرفی کثیف شد، نذار تو سینک بمونه. شستن یه ملاقه چند ثانیه وقت میگیره، ولی شستن دو تا سینک پر از ظرف، علاوه بر وقتی که میگیره، خیلیی رو اعصابه!😵😖 👈🏻بعد غذا، شستن ظرفهای ۴ نفر حداکثر ده دقیقه وقت میبره! 👈🏻بعدش هم با جارو دستی سی ثانیه جارو میزنی. . ✅سوم؛ این نکته خیلی مهمه! برنامهریزی و کار منظم برای اینه که حالمون خوب باشه و توانمون بهینه مصرف بشه. بنابراین خودِ این فرایند نباید انرژیگیر یا حالگیر😆 باشه! پس اگر برنامه ریختی و به هر دلیلی اجرا نشد، یا اگر کارهای خونه موند و خونه به هم ریخت، تو به هم نریز!😉 اصالت با اجرای برنامه نیست! اصل، حال خوب من و بچههام و زندگیمونه تا بتونیم به سمت #هدف پیش بریم.💐 . ✅چهارم؛ با همهی اینها بازم روزایی پیش میاد که حالم خوب نباشه و بیصبر بشم. اصلا اگه آدم همهش حالش خوب باشه که خیلی لوس میشه زندگی!😅 مهم اینه که زود خودمو جمع کنم و برم پشت سنگر!😅 . مورد جذاب پنجم رو تو کامنت بخونید.🌷👇👇 #پ_بهروزی #ریاضی۹۱ #روزنوشت_های_مادری #مادران_شریف
26 اسفند 1398 16:53:06
0 بازدید
madaran_sharif
. در مورد کارهای خونه هم بگم🧽🧹🧺 . تو خونهی ما، از صبح که همسرم میرن، بچهها تقریبا آزادن ریخت و پاشاشونو بکنن، و نزدیکای اومدن همسرم🧔🏻 با همدیگه، یا خودم به تنهایی👩🏻 خونه رو جمع میکنیم. البته کلا هم خیلی شیک و پیک نیستیم😁 و تقریبا به جز ضروریات، چیز اضافی تو خونه نداریم. . معمولا خونهی من، خیلی مرتب محسوب نمیشه🤨 یعنی ایدهآلهام برای یه خونه تمیز، با بعضیا تفاوت داره.😬 مثلا دیوارامون نقاشی🎨🖌️ و لک داره، و فرشامو مجبورم سالی یه بار، دوبار بشورم. . . اما برای داشتن خونهی نسبتا مرتب، متوجه شدم رعایت بعضی نکات، خیلی مفیده. یکی اینکه خود من نریزم😏 و وقتی یه چیزی رو برمیدارم، سر جاش بذارم👉🏻 این قاعده ی طلائیه✨ که مامانم خدابیامرز همش میگفت. . دیگه اینکه موقع انتخاب وسایل، فکر میکنیم واقعا یه چیزی رو بخریم یا نه🤔 و اگه داریم میخریم چه رنگ و جنسی بخریم که هم قشنگ باشه هم زود کثیف نشه🧐 . وسایلی انتخاب میکنم که تمیز کردنش راحت باشه👌🏻 و البته برای اینکه حرص نخورم، وسایل گرون و لوکس🏺 نمیخرم، که اگه بچهم یه خرابکاری کرد، انقدر عصبانی😡 نشم که به روح بچه لطمه بزنم.🥺 . موقع خرید جهیزیه، دوست نداشتم خونم تجملاتی باشه و چیزایی که لازم ندارمو بخرم، ولی اخیرا به این نتیجه رسیدم که اگه بچهها رو میز غذا خوری غذا🍽 بخورن، تمیز کردنش برام راحت تره😏، و غذا رو تو کل خونه پخش نمیکنن. برای همین یه میز و چندتا صندلی، از جنس فایبرگلاس خریدیم که بتونم راحت تمیزشون کنم🧽 . یه سری ترفندایی هم که برای تمیز نگه داشتن خونه، توی اینترنت دیدم، نکات ساده و سریعی داشت که خیلی برام مفید بود👌🏻 . هرچند به نظر من مداومت در رعایت این نکتههای ساده، ارادهی بالایی میخواد که بعد بچهدار شدن آدم اگه بخواد خونهش مرتب بمونه، مجبور میشه این اراده رو در خودش ایجاد کنه😁 . من برای اینکه بتونم با چندتا بچه کارهای خونهمو بکنم🧹، درسمو بخونم📚 و به علایقم برسم، خیلی چیزا یاد گرفتم. مثل مدیریت زمان⏰ یا اینکه تو زمان واحد، چندتا کار بکنم😌 اینکه غفلت نکنم، وگرنه پشیمون میشم😥 (مثلا اگه یه لحظه تنبلی کنم و یادم بره به بچهها بگم اول زیرانداز بندازید، بعد کاردستی🎊🎨 درست کنید، فرش داغون میشه) . و اینکه اگه ول کنم و بگم حالا بعدا جمع میکنم😕، بعد یکی دو ساعت خونهم منفجر شده. نکتهی کلیدی همین استمرار در مراقبته👌🏻 . . #پ_ت #تجربیات_تخصصی #قسمت_چهاردهم #مادران_شریف_ایران_زمین
05 خرداد 1399 15:47:54
0 بازدید
madaran_sharif
. #بریده_کتاب . #کتاب_تفکر #آیت_الله_حائری_شیرازی صفحه ۸۹ . . چگونه قوه تفکر فرزندانمان را پرورش دهیم؟ پاسخ: از آنها سوال کنید. بیشتر از آنکه آنها از شما سوال کنند، شما از بچههایتان سوال کنید. وقتی سوال کردید، مجبور میشوند فکر کنند. وقتی هم دارد فکر میکند و میآید از تو سوال کند، کمکش کن؛ اما همه جواب را نگو. با بخل به او اطلاع برسان و برای اطلاع دادن با سخاوت مباش. پدر و مادرهایی که در آموزش بخیل هستند، وقتی خیلی سوال میکنی یک کلمه کوچک میدهند. این بچه میگوید: من چرا منت بکشم و یک چیزی بپرسم؟ خودم آنقدر فکر میکنم تا بفهمم. بابایم آنقدر به من نق میزند که این را هم نمیفهمی. . آدمهایی که میخواهند بچههایشان را رشد دهند، خیلی کارهایی که بچه میکند بزرگ نمیکنند که خیال کند همچین باد کرده؛ عادی میگیرند تا عجب پیدا نکند. . . #مادران_شریف_ایران_زمین
05 فروردین 1400 16:36:48
2 بازدید
مادران شريف
0
0
. #ح_کرباسی ( مامان #حسنا ۹ساله ، #محمدحسین و #محمدهادی ۵ساله و #زینب ۱ساله) #قسمت_پنجم به خاطر کمردرد شدیدی که توی هشت ماهگی دوقلوها دچار شدم، همسرم پیشنهاد پرستار کودک رو دادن. خداروشکر بعد از اون مشکلات مالی اول زندگی، حقوق همسرم به قدم بچهها بیشتر شده بود و میتونستن هزینهش رو تأمین کنن. خیلی دنبال پرستار خوب گشتیم. میخواستم حتماً مذهبی و مستحق باشن.👌🏻 بعد کلی جستجو بالاخره پیداشون کردیم. یه جورایی از آشنایان هم بودن و باهاشون احساس راحتی داشتم. مذهبی بودن و خوشحال بودم به خاطر تاثیر مثبتی که روی بچهها داشتن.😇 همون خدایی که دوقلوها و سختیهای بارداری و هشت ماه اول و امتحان بیماری و کمر درد رو برامون خواسته بود، خودش هم طوری صحنه رو رقم زد که بتونیم یه پرستار خوب و مومن پیدا کنیم.🤲🏻 هر روز صبح تا ۵ عصر میاومدن. هم توی مراقبت از دوقلوها و هم توی کارهای خونه بهم کمک میکردن. اونجا حس کردم یه مقداری زندگیمون روی روال افتاد و خونه سر و سامون گرفت.😅 بعضی وقتها شب بچهها رو میبردم خونهی مامانم و اونجا میخوابیدیم. صبح فرداش که بچهها خواب بودن، من و همسرم میرفتیم کوه یا کافه و رستوران و سینما. این تفریحات دو نفره باعث میشد تجدید قوا کنیم و روحیهمون تقویت بشه. به پرستارمون هم میگفتم اون روز بیان خونهی مامانم. هم توی کارهای خونه به مامانم کمک میکردن و هم از بچهها مراقبت میکردن. منم تا حدی خیالم راحت میشد که زحمت زیادی به مامانم نمیدم. 🙂 تا حدود یک سال و هشت ماهگی دوقلوها پرستار داشتیم. بعدش که دیگه از آب و گل در اومدن نیازی به پرستار نبود. پسرها تقریبا دو ساله بودن که از طریق همسرم متوجه شدم قراره یه کلاس آموزش نقاشی دیجیتال برگزار بشه. کلاس ۱۲ جلسه دو ساعتی بود. قرار شد بچهها رو ببرم محل کار ایشون و خودم برم و دو ساعته برگردم.😀 شرکت توی این دوره برام خیلی مفید بود و همیشه بابتش از همسرم تشکر میکنم. دوقلوها چهار ساله بودن که تصمیم گرفتیم یه عضو جدید به جمعمون اضافه کنیم.😍 قصد داشتم بعد از سزارین دوباره زایمان طبیعی داشته باشم. گشتم و یه دکتر خیلی خوب و مهربون و مومن پیدا کردم و ایشون کمک کردن که بتونم دخترم رو طبیعی به دنیا بیارم.💪🏻 کلی نذر و نیاز و دعا کردیم که زینب به موقع به دنیا بیاد و مثل بچههای قبلیمون بستری نشه. خداروشکر همینطور هم شد. زینب خانوم صحیح و سالم آبان ۹۹ خانوادهی ما رو باشکوهتر کرد.😍 #تجربیات_تخصصی #مادران_شریف_ایران_زمین