پست های مشابه

madaran_sharif

. داشتم تو پيجای خارجکی😁😎 می‌گشتم ببینم خانواده‌های پر جمعیت اون ور آبی چه‌جوری روزگار مي‌گذرونن؟😅 . . به‌به😍 چه شیک و مجلسي!😎😋 چه تميييزززز! بچه هم انقدر تمیز می‌شه آخه؟! 😯😒 اکثرا لباس‌های بچه‌ها سته، دخترا⁦👧🏻⁩ مثل هم، پسرا⁦👦🏻⁩ هم مثل هم، حتي با پدر⁦👨🏻⁩ و مادراشون⁦👩🏻⁩ ست می‌کنن و عکس دلبر می‌گیرن مي‌ذارن اينستاگرام.😒😑 . ده دوازده نفر به ترتیب قد می‌ایستن کنار هم، ترتیب سن و قدشون هم کاملا مرتبه! معمولا کنار دیوار یا راه پله هم عکس می‌گیرن!😄 . خلاصه که جو ما رو گرفت و گفتیم یه عکس مجلسي از پسرا بگیریم بذاریم اينستا!😂😁 و این شد که می‌بینید😬😕😅 . . پ.ن۱: هیچ‌وقت جو گیر نشید! لاکچری بازی‌های فضای مجازی کیلو چند؟! راحت بگير، حالشو ببر.😉😜 . پ.ن۲: ما نمی‌تونیم زیاد بچه بیاریم😞😢 چون راه پله نداریم تو خونه‌مون که کنارش عکس بگیریم!😝😂 . پ.ن۳: خيليم شلوارای پسرام قشنگن😏زیبا، جادار، مطمئن😅 خیلی هم در راستای ترویج بچه‌دار شدنه... الان شما دلت نخواست ۴ تا پسر داشته باشی همه این‌جوری تیپ بزنن؟!😂😝 . . #نیاز_کاذب #بهانه #شلوار_کردی #طنز_مادرانه #پ_بهروزی #مادران_شریف_ایران_زمين

07 تیر 1399 17:14:54

0 بازدید

madaran_sharif

. #قسمت_دهم . #ز_فرقانی (مامان چهار فرزند ۱۲ساله، ۷.۵ساله، ۵ساله و ۳ساله) . موقع بچه‌ی اولم، من یه هم‌بازی و مراقب ۲۴ ساعته بودم. اما هرچی تعداد بچه‌ها بیشتر شد، من تاثیر تعاملاتشون باهم رو توی تربیت و رفتارشون با دیگران بیشتر می‌دیدم. دخترام ترس، جمع‌گریزی، وابستگی و عدم استقلالی که بچه‌ی اولم داشت رو ندارن. پسرم هم به مرور به برکت ارتباط با خواهرهاش خیلی اجتماعی‌تر شد.😇 . الان بچه‌ها توی فضای امن خونه دارن اجتماعی بودن و چالش‌هاش رو تجربه می‌کنن. گرفتن حق خودشون، کوتاه اومدن و گذشت کردن و... رو توی خونه یاد می‌گیرن. . حالا که ۴ تا هستن برای هم‌بازی شدن دیگه نیازی به من ندارن. البته منم به خاطر دل خودم همچنان گاهی باهاشون بازی می‌کنم. . دخترهام که فاصله‌هاشون حدود ۲ ساله، با هم خیلی روابط جذابی دارن. وقتی با هم بازی می‌کنن دلم می‌خواد فقط یه گوشه بشینم و نگاهشون کنم.😊 یکی دختر می‌شه یکی مادر و اون یکی هم مادربزرگ، صداشون رو عوض می‌کنن و باهم حرف می‌زنن.😅 . البته دعوا هم زیاد می‌کنن مثل همه‌ی خواهر و برادرا. من سعی می‌کنم تا حد امکان توی دعواهاشون دخالت نکنم چون به نظرم همین دعواها هم بخشی از فرآیند رشد و اجتماعی شدنشونه.👌🏻 . برادرم و پسر یه برادر دیگه‌م، چند سالیه که برای درس و کارشون تهرانن و پیش ما زندگی می‌کنن و این برامون خیلی خوب بوده تو شهر غریب. اما بازم پسرم از نظر هم‌بازی هم‌جنس خودش، تک افتاد و سر همین هم کمی اذیت می‌شه و بارها بهم گفته باید برای منم یه داداش می‌آوردی که خدا رو شکر این دفعه خدا صداش رو شنید.😉 . فعلا واسه حل این مسئله، من و پدرش برای بازی با علی زمان اختصاصی می‌ذاریم. خصوصا واسه بازی فکری. حالا هم که بزرگتر شده، قرار شد به پیشنهاد همسرم، گاهی بره پیش باباش و کارهای تایپی رو انجام بده و بابتش حقوق بگیره. خود علی هم از این پیشنهاد خیلی استقبال کرد و خوشحال شد.👌🏻 . قبلا گاهی من از سر دلسوزی بعضی کارای بچه ها رو انجام می‌دادم. هرچند بهتر بود خودشون یاد می‌گرفتن و مستقل می‌شدن. مثل جمع کردن اتاق و رخت خواب‌ها! اما بعد شرایط بارداریم، خداروشکر خیلی مستقل شدن توی کاراشون و دختر بزرگم بهم خیلی کمک می‌کنه. . این روزا به خاطر بارداریم و شرایط کرونایی (که همه شدیدا هم درگیرش شدیم)، بچه‌ها بیشتر از قبل تو خونه می‌مونن و بعضی روزا وقتشون رو با برنامه‌ی کودک و بازی‌های موبایل پر می‌کنن. البته بازی‌هاشون با هم سر جاشه و اگه تو این شرایط همدیگه رو نداشتن، اوضاع خیلی سخت‌تر می‌شد. . . #تجربیات_تخصصی #مادران_شریف_ایران_زمین

02 دی 1399 16:41:26

0 بازدید

madaran_sharif

. #پ_وصالی (مامان #امیرعلی ۱۰ ماهه) . او که در شش ماهگی باب الحوائج می‌شود، گر رسد سن عمو حتما قیامت می‌کند... . می‌خوام بهش شیر بدم، شیر نمی‌خواد، پس میزنه. 😔 با عجله یه تیکه نون می‌دم دستش به امید اینکه شاید آروم بگیره، تیکه نون رو هم پس می‌زنه... گریه‌اش شدت می‌گیره. 😞 کلافه می‌شم هیچ کاری از دستم برنمیاد. 🤯 به هق‌هق می‌افته، هر کاری می‌کنم آروم نمی‌شه. لیوان آب رو نزدیک لباش می‌برم، مثل کویری که به آب رسیده آب می‌خوره. یادم می‌آد از صب بهش آب ندادم. 🥺🥺 به یاد صحرای کربلا اشکام جاری می‌شن. 😭 . بمیرم برای دلت رباب بمیرم برای تشنگیت علی اصغر. 😭😭 . آدم گاهی تا مادر نشه درد گریه بچه رو نمی‌فهمه. آدم گاهی تا مادر نشه نمی‌دونه اینکه پدر با بچه بره و بی‌بچه برگرده یعنی چی... . . #سبک_مادری #مادرانه_های_محرم #مادران_شریف_ایران_زمین

05 شهریور 1399 16:47:15

0 بازدید

madaran_sharif

. یکی از تفریحاتِ عباس اینه که لباسای تا شده‌ی توی کشوها رو خالی کنه رو زمین😱 و کشوها رو دربیاره باهاشون بازی کنه.😂 . . بیشتر هم وقتایی این کارو می‌کنه که روزِ قبلش مثلا من لباسا رو مرتب کرده باشم و چیده باشم تو کشوها😆😆 . . با همین چهار تا دونه کشو، خودش انواع بازیا رو هم ابداع می‌کنه! . ایده‌ی اخیرش ساختِ #استخر بود😂 و به منم گفت مامان برام آب بریز توش.😅 . باز خداروشکر جدیدا قوه‌ی تخیلش فعال شده و یه سری اشیاء و بازی‌ها رو به صورت #تخیلی هم قبول می‌کنه😉 . مثلا وقتی براش با دستم به صورت تخیلی آب می‌ریزم توی استخرش و صدای آب در میارم، راضی می‌شه و دیگه گیر نمی‌ده برو پارچ آبو بیار‌.😂 . . البته دوام بازی‌های تخیلیش خیلی کمه و فقط در لحظه قانعش می‌کنه و خوشحال می‌شه از اینکه به خواسته‌ش رسیده‌.😛 . این بار هم بعدِ چند دقیقه، آب تخیلی استخرش تبخیر شد و سراغ توپ‌های توی انباری رو گرفت.😂 . و وقتی حاصل ایده‌هاش و زحمت‌های خودش و من کامل شد، رفت نشست توش.😀 . بعدِ دو سه دقیقه انگار به یک خلاء و کمبودِ جدید پی برد.😐😮😯 . - مامان خواخرو بیذار پیشم تو توپا😇😇 . . و من 😍😍 فاطمه رو گذاشتم تو همون استخرِ کوچیک ۳۰ در ۳۰ سانتی متری و مدتی با هم توپ بازی کردن.😘😘👦👧 عمده‌ش به صورت #مسالمت_آمیز با کمی تا قسمتی چالشِ سطحی و نوازشِ محکم.😂😂 . . این وقایع تقریبا دو ساعت سرگرممون کرد.😍 و برای من همراه شدن با بازی‌ها و خنده‌هاشون و ورود به دنیای قشنگ #کودکانه‌شون مایه‌ی آرامش بود بین همه دل‌مشغولی‌ها و دغدغه‌ها و نگرانی‌های درسی و کاری.😘 . . پ.ن۱: از جذابیت‌های جدید زندگی‌مون هم‌بازی شدن بچه‌هاست. و #نظارت و #تسهیلِ بازی شون توسط من😍😍 فاطمه از دو سه ماهگی با دیدن بازی‌های #عباس سرگرم بود و عمده شادی‌ها و خنده‌هاش هم واسه وقتایی بود که عباس باهاش بازی می‌کرد.😋 عباس هم از وقتی #فاطمه تونسته سینه‌خیز بره و اسباب بازی‌ها رو بگیره دستش و بشینه، انگیزه‌ی بیشتری برای بازی کردن با فاطمه پیدا کرده.😀 . . پ.ن۲: چالش‌های خواهر و برادری که سرجاشه همیشه و همه تجربه‌ش می‌کنن کم و بیش، منتها چیزی که مهمه رفتارِ والدینه، باید خیلی عادی و منطقی بدونِ پرخاش و عصبانیت، چالش‌ها و تنش‌هاشون رو مدیریت کنیم.✋ این روزها دارم به صورت عملی چند واحد #مدیریت_بحران با #طعم_عسل پاس می‌کنم 😇😇 . . #پ_شکوری #شیمی91 #آزادی_کودک #خواهربرادری #همبازی #روزنوشت_های_مادری #مادران_شریف

08 دی 1398 16:16:35

1 بازدید

madaran_sharif

. #ا-باغانی (مامان علی ۴سال و ۳ماهه و رضا یک ۱.۵ساله) توی مسجد محله سه چهار تا مامان هستیم که تقریبا زیاد می‌ریم مسجد و من همیشه سعی می‌کنم کمی اسباب‌بازی با خودم ببرم تا بچه‌ها مشغول بشن و کلا مدافع حقوق بچه‌ها در مسجد هستم.😁(البته با حفظ آرامش😎) گاهی وقتی مراسمی هست با خودم فکر می‌کنم چه خوب می‌شه یه مهد در مسجد راه بیفته تا حداقل در زمان برگزاری مراسم بچه‌ها رو سرگرم کنن. خلاصه فکر استفاده از ظرفیت مسجد برای بچه‌ها همیشه با منه! تا اینکه یک روز از مسئول بسیج درخواست کردیم برای بچه‌ها کلاسی برگزار کنن و ایشون گفتن مشکل تامین هزینه مربی رو داریم. با خودم فکر کردم احتمالا بتونم این حرکت رو شروع کنم و فعلا خودم به صورت رایگان مربی بچه‌ها بشم، با چند هدف: 🔸بچه‌های مسجد با هم صمیمی می‌شن و یاد می‌گیرن در بقیه زمان‌ها هم به جای بازی با گوشی😡 با همدیگه بازی کنن. 🔸بچه‌ها به مسجد علاقه‌مند می‌شن.😍 🔸می‌تونن با خیال راحت بازی‌های حرکتی و بدو بدو انجام بدن.🏃‍♂️ 🔸مادرها در اون زمان می‌تونن به کارهای دیگه‌شون برسن.👩‍💻 🔸بچه‌های دیگه محله که مسجد نمیان پاشون به مسجد باز می‌شه.😊 سرانجام با موافقت امام جماعت قرار شد یک روز در هفته حدود یک ساعت و نیم کلاس داشته باشیم. هر جلسه در کنار ورزش و بازی‌های حرکتی و توپ بازی، آموزش قرآن هم داریم. همراه با کاردستی و نمایش و... محتوا رو هم خودم از یکی دو روز قبل آماده می‌کنم. معمولاً از کتاب‌های علی کمک می‌گیرم یا یک موضوعی رو در نظر می‌گیرم و توی سایت‌های مختلف دنبال کاردستی و برگه‌ی رنگ آمیزی و شعر و ... می‌گردم. خداروشکر بچه‌ها خیلی کلاس رو دوست دارن و بیشتر با هم دوست شدن و کم‌کم دارن یاد می‌گیرن با هم بازی کنن! دو سه تا بچه‌ی جدید هم به جمعمون اضافه شده. گاهی حتی به ایجاد مهدکودک در مسجد با مدیریت خود مادرها، جوری که مادر به کارهاش برسه و بچه‌ها هم با هم بازی کنن فکر می‌کنم. کلا مسجد دوتا ویژگی مثبت داره برای مادرها: ✅ غالبا همه‌ی مسجدی‌ها از ساکنان همون محل هستن و اگر دوستی و رفت و آمدی بخواد شکل بگیره، مشکل دوری مسافت رو نخواهیم داشت. ✅ و امکان دوستی با مادرانی که از لحاظ تفکرات مذهبی تقریباً مثل هم هستن فراهم می‌شه. با توکل بر خدا فعلا کار رو شروع کردیم و امیدواریم تا خداوند درهای رحمتش رو باز کنه و بتونیم کار رو گسترده‌تر کنیم.😇 خلاصه که مساجد را دریابید...😄 شما هم اگر تجربه‌های مشابهی دارید برامون بگید. #سبک_مادری #مادران_شریف_ایران_زمین

27 دی 1400 16:18:59

1 بازدید

madaran_sharif

. #ط_اکبری . چه روزهایی بود... 📽بعد ازدواج،❤️ از محله شلوغ پدری، رفته بودم #خوابگاه شهرک #دانشگاه_شریف، یه محله ساکت به تمام معنا😱 محکوم به استراحت مطلق!🤰🏻اما مجبور به خانه‌داری!😮 و خودآموزی درس‌های دانشگاه🤓 . #توقع داشتم خواهرام بهم سر بزنن! #توقع داشتم مادرم یه تعارفی بهم بزنه🙈 #توقع داشتم همسرم چند روزی مرخصی بگیره😢 و... شرح حال اون روزهای من: 🤕😥 . 📽پسرم زودتر از موعد به دنیا اومد،👼🏻 زردی، کولیک، رفلاکس نی نی و نابلدی من مامان اولی اضافه شد!😫 #توقع داشتم خواهرام... #توقع داشتم همسرم... و من:😥 . 📽دومی رو باردار بودم🤰🏻 اثاث‌کشی یهویی هم اضافه شد😱 . #توقع داشتم... . جدا از اینکه چقدر از این #توقع مرتفع می‌شد،☺️ شرح حال من اون روزها:😥 و حتی گاهی:😭 . همون ایام، دوستی که اصلا ازش #توقع نداشتم، اومد به دیدنم💝😃 البته دوستان دیگه هم قبلش لطف کردن و به دیدنم اومدن.☺️ ولی این یکی رو خیلی خوشحال شدم!😃 کلللی ازش تشکر کردم.😍 . با خودم گفتم: الان این دوستم اگه به من سر نمی‌زد، ازش ناراحت نبودم.🙂 حالا که اومده دیدنم غرق محبتش کردم!♥️ چرا؟ چون ازش #توقع نداشتم.😊 . با خودم جلسه گذاشتم!😁 ✅خب حالا چی میشه از هیچ‌کس توقع نداشته باشی؟!🤔 🚫آدم از بعضیا توقع داره خب! فرق دارن آخه! ✅فرقشون به تو ربطی نداره پاشو خودتو جمع کن😁 صحبت‌های استاد درس حقوق، یادته؟⚖ فرق بنیادین رساله حقوق امام سجاد و منشور حقوق بشر در اینه که تو اولی مثلا گفته شده: ای مادر! حق فرزند به گردن تو... ای فرزند! حق مادر به گردن تو.... ✅یعنی #وظیفه‌شناس باش👌🏼 اما در دومی گفته شده ای مادر! حق تو به گردن فرزندت اینه... یعنی #توقع داشته باش😠👊🏻 چیه آخه همه‌ش شرح حالت اینطوریه:😢 . ماحصل جلسه این شد که یه مدت کلا اینطور شدم😍😚 البته کمی تصنعی بود🤭 چون درونم همچنان اینجوری بود:😒 . چیزی نگذشت که دیدم واقعا اینجوریم:😍 . دوباره استراحت مطلق، دوباره تولد زود هنگام، دوباره زردی و کولیک، دوتا فسقلی و درس و پروژه دانشگاه، غیبت‌های دوهفته در ماه همسر، و... اگه لطفی می‌رسید: 😃😘 نمی رسید: 😍😊 راستی چه رنگ و لعابی داره این زندگی بدون غبار #توقع😊 چقدر همه دوست‌داشتنی هستن❤️ . پ.ن۱: این روزها بازم اثاث‌کشی داشتیم تک و تنها ولی اینجوری:😄😍 . پ.ن۲: حرف از رساله حقوق شد‌. ذکر این بند، خالی از لطف نیست!☺️👇🏻 «حق کسی که چیزی از او خواسته شده این است که اگر داد از او با سپاس و قدردانی از فضل او پذیری و اگر نداد عذر او را قبول کنی» . . #روزنوشت_های_مادری #توقع #مادران_شریف_ایران_زمین

31 تیر 1399 15:25:53

0 بازدید

مادران شريف

0

0

. #ف_اردکانی (مامان #محمداحسان ۱۲.۵ساله، #محمدحسین ۱۱ساله، #زهرا ۹ساله، #زینب ۷ساله و #محمدسعید ۳ ساله) شبی پر تنش به سبک آینه‌ی عبرت پرده اول: زندگی خزان می‌شود🍂 مادر در حال شستن ظرف‌ها، پسرها در حال نقاشی که صدای جیغ و داد عجیبی بلند می‌شه: مادر نگران از اتفاقی تلخ، ظرف‌ها را رها می‌کنه. با صحنه‌ی بی‌سابقه‌ای روبه‌رو می‌شه😳 پسرها برای اولین بار دست به یقه شدند.😭 مادر بهت زده شده، نمی‌دونه چه کنه! - خیلی ..ی، چرا تو طراحیم خط کشیدی؟😤 + برو بابا شوخی سرت نمی‌شه!😡 - حالا نشونت می‌دم. می‌زنمت بعدم می‌گم شوخی کردم. کتک کاری..هل دادن..آخر سر هم گریه😭 اما این وسط مامان رنگش پریده و نگرانه!چرا این دوتا یهو اینجوری شدن! پدرخودشو می‌رسونه پایین. وقتی می‌بینه اوضاع بحرانیه طی یک اقدام (!) گوش هر دو رو می‌گیره و به سمت اتاقشون هدایت می‌کنه😢 با این کارش روح مادر بیشتر خط می‌افته. اون شب شام بدون حضور پسرا سرو می‌شه😔 مامان باقی شام رو می‌ذاره روی گاز که اگر نصف شب گرسنه‌شون شد بخورن. مادر خوابش نمی‌بره. دلخوره از دست رفتار نادر هر سه و نگران از این که نکنه رابطه‌شون خراب بشه و... توی افکار خودش غرقه که صدای بگو بخند پسرا رو از اتاق می‌شنوه! خیالش کمی راحت می‌شه و خوابش می‌بره. پرده دوم: زندگی شیرین می‌شود🌸 صبح شده، مادر فکریه... از اتفاقات دیشب! قابلمه‌ی شام روی گاز خالی شده! حسین بیدار می‌شه و بعد از سلام، دلخوری مامانو متوجه می‌شه و شروع به جمع کردن رخت‌خوابش می‌کنه (بدون اینکه مامان بهش بگه!😳) - مامان خرید ندارین؟ (مامان تو دلش: به حق چیزای ندیده! چه مهربون شده) + چرا مامان بی‌زحمت برو یه مرغ بگیر😊 بعد از دقایقی احسان از خواب بیدار می‌شه و بعد یه سلام گرم: - مامان خرید ندارین؟ (مامان تو دلش: وااا...چه مهربون شدن اینا!) + نه پسرم. مرغ می‌خواستم حسین رفت بگیره. - مامان ببخشید، دیگه تکرار نمی‌شه! مامان که باب نصیحتو باز می‌بینه کمی پسرش رو نصیحت می‌کنه. - گفتم ببخشید دیگه...حالا براتون چای می‌ریزم. صبحونه‌ی سعید هم خودم می‌دم.😄 گویی دو شاخ در حال روییدن روی سر مادر می‌باشد. جل‌الخالق😂 و خداروشکر می‌کنه که بچه‌ها دلشون پاکه و زود قهرشون تبدیل به آشتی می‌شه. از خدا می‌خواد عکس‌العمل بابا رو هم با قید سه فوریت از ذهنشون پاک کنه. پ.ن: آینه عبرت سریالی مربوط به دهه شصته. #روزنوشت_های_مادری #مادران_شریف_ایران_زمین

شما میتوانید مطالب بیشتری از صفحات محتوایی و دیگر صفحات بامانو بخوانید

برای دسترسی نامحدود به مطالب و استفاده از امکانات دیگر اپلیکیشن بامانو مانند ساخت آلبوم خانوادگی، اپلیکیشن بامانو را نصب کنید. با عضو شدن شما از محتواهایی پشتیبانی میکنید که دوست دارید بیشتر از آن ها مطلع باشید

madaran_sharif

مادران شريف

0

0

. #ف_اردکانی (مامان #محمداحسان ۱۲.۵ساله، #محمدحسین ۱۱ساله، #زهرا ۹ساله، #زینب ۷ساله و #محمدسعید ۳ ساله) شبی پر تنش به سبک آینه‌ی عبرت پرده اول: زندگی خزان می‌شود🍂 مادر در حال شستن ظرف‌ها، پسرها در حال نقاشی که صدای جیغ و داد عجیبی بلند می‌شه: مادر نگران از اتفاقی تلخ، ظرف‌ها را رها می‌کنه. با صحنه‌ی بی‌سابقه‌ای روبه‌رو می‌شه😳 پسرها برای اولین بار دست به یقه شدند.😭 مادر بهت زده شده، نمی‌دونه چه کنه! - خیلی ..ی، چرا تو طراحیم خط کشیدی؟😤 + برو بابا شوخی سرت نمی‌شه!😡 - حالا نشونت می‌دم. می‌زنمت بعدم می‌گم شوخی کردم. کتک کاری..هل دادن..آخر سر هم گریه😭 اما این وسط مامان رنگش پریده و نگرانه!چرا این دوتا یهو اینجوری شدن! پدرخودشو می‌رسونه پایین. وقتی می‌بینه اوضاع بحرانیه طی یک اقدام (!) گوش هر دو رو می‌گیره و به سمت اتاقشون هدایت می‌کنه😢 با این کارش روح مادر بیشتر خط می‌افته. اون شب شام بدون حضور پسرا سرو می‌شه😔 مامان باقی شام رو می‌ذاره روی گاز که اگر نصف شب گرسنه‌شون شد بخورن. مادر خوابش نمی‌بره. دلخوره از دست رفتار نادر هر سه و نگران از این که نکنه رابطه‌شون خراب بشه و... توی افکار خودش غرقه که صدای بگو بخند پسرا رو از اتاق می‌شنوه! خیالش کمی راحت می‌شه و خوابش می‌بره. پرده دوم: زندگی شیرین می‌شود🌸 صبح شده، مادر فکریه... از اتفاقات دیشب! قابلمه‌ی شام روی گاز خالی شده! حسین بیدار می‌شه و بعد از سلام، دلخوری مامانو متوجه می‌شه و شروع به جمع کردن رخت‌خوابش می‌کنه (بدون اینکه مامان بهش بگه!😳) - مامان خرید ندارین؟ (مامان تو دلش: به حق چیزای ندیده! چه مهربون شده) + چرا مامان بی‌زحمت برو یه مرغ بگیر😊 بعد از دقایقی احسان از خواب بیدار می‌شه و بعد یه سلام گرم: - مامان خرید ندارین؟ (مامان تو دلش: وااا...چه مهربون شدن اینا!) + نه پسرم. مرغ می‌خواستم حسین رفت بگیره. - مامان ببخشید، دیگه تکرار نمی‌شه! مامان که باب نصیحتو باز می‌بینه کمی پسرش رو نصیحت می‌کنه. - گفتم ببخشید دیگه...حالا براتون چای می‌ریزم. صبحونه‌ی سعید هم خودم می‌دم.😄 گویی دو شاخ در حال روییدن روی سر مادر می‌باشد. جل‌الخالق😂 و خداروشکر می‌کنه که بچه‌ها دلشون پاکه و زود قهرشون تبدیل به آشتی می‌شه. از خدا می‌خواد عکس‌العمل بابا رو هم با قید سه فوریت از ذهنشون پاک کنه. پ.ن: آینه عبرت سریالی مربوط به دهه شصته. #روزنوشت_های_مادری #مادران_شریف_ایران_زمین

شما میتوانید مطالب بیشتری از صفحات محتوایی و دیگر صفحات بامانو بخوانید

برای دسترسی نامحدود به مطالب و استفاده از امکانات دیگر اپلیکیشن بامانو مانند ساخت آلبوم خانوادگی، اپلیکیشن بامانو را نصب کنید. با عضو شدن شما از محتواهایی پشتیبانی میکنید که دوست دارید بیشتر از آن ها مطلع باشید

پست های مشابه

برو به اپلیکیشن