پست های مشابه
madaran_sharif
. فاطمه خانم هفت ماهه بود و علی آقا دوساله هردو حسابی وروجک و شلوغ کار😈🤡 . صبح تا شب تمام انرژیمونو میگرفتن صبحها قبل ما بیدار میشدن🙄😶 و شبها بعد ما میخوابیدن😴 . هیچی از زندگی نمیفهمیدم😫 هیچ وقتی برای خودم نداشتم! . من🧕🏻 و آقای همسر🧔🏻 هر دو داشتیم زیر فشار له میشدیم😣 . یه مدت اینطوری گذشت تا اینکه خدا در🚪جدیدی از لطف خودش برامون باز کرد❤️ . تا اون زمان بچهها ظهرها خسته و بداخلاق میشدن و میخوابیدن😴 شب هم پر انرژی😃🤓 تا ده و یازده بیدار بودن! و تمام تلاش من این بود که زمان خواب ظهر رو جلوتر بیارم تا بلکه😩 شب کمی زودتر بخوابن😕 (البته گل دختر این وسط دو بار دیگه هم میخوابید) . ولی هرچی بزرگتر میشدن، نیازشون به خواب کمتر و انرژیشون هم بیشتر میشد🤭 در نتیجه گل پسرمون👦🏻 زودتر از دوی بعد ازظهر نمیخوابید و این یعنی خواب شب ساعت یازده یا حتی دیرتر😮 . به لطف خدا در یک حرکت کاملا انتحاری😂💥قانون خواب رو عوض کردم💪🏻 . دختری یک بار حدود یازده صبح میخوابید😴 که داداشش خسته نبود و خوابش نمیبرد. . علی آقا هم تا شب ممنوعالخواب🚫 بود و این یعنی ساعت ۸ شب هر دو غش🤤 میکردن تا صبح🌄 . و این گونه بود که زندگی ما رنگی شد🎨 . شام🍲 رو هفت تا هشت شب و بلکه هم زودتر میخوردیم و راهی رختخواب میشدیم🛏 . حالا بعد از خواب بچهها فرصت فیلم📽 🎞دیدن، مطالعه📚، اختلاط🗣👥، کارای خونه و حتی خوردن ممنوعیجات🍫 رو داریم (تخمه و آلبالو خشکه که هنوز بچهها بلد نیستن خوب بخورن🤪) . البته که قسمت سخت این برنامه بیدار نگه داشتن علی آقا تا شب بود، اونم به شکلی که اذیت نشه🤔 . اوج خستگیش چهار به بعد بود که دیگه میشد با بازی و کتاب خوندن و وعدهی الآن بابا🧔🏻 میاد و بیدار نگهش داشت. . مخصوصا که عاشق باباشه و منتظر بازیهای مردونه...🤼♂ شاید اولش این روش اذیت کردن بچهها به نظر بیاد🤔 . ولی وقتی به نتیجه نگاه میکنم و هزینه فرصت رو برآورد میکنم به این نتیجه میرسم که این بهترین راه برای همهمونه✅ . چرا که وقتی من و آقای همسر وقت اختصاصی برای خودمون، فرصت انجام کار خونه و تفریح نداریم، و حتی نیازمون به کمی سکوت و آرامش بر طرف نمیشه، طبیعتا اخلاق و رفتار و انرژیمون هم تحت تاثیر قرار میگیره و بچهها مامان و بابای بداخلاق تری😡 دارن! . پس به نفع خودشونه که زود برن بخوابن😴👌🏻 . پ.ن: بهترین زمان خواب قبل از ۹ شبه، چون در این زمان هورمون خواب ترشح میشه و بهترین زمان برای رشد کودکه👌🏻😉 . #ز_م #سبک_مادری #تنظیم_خواب #مادران_شریف_ایران_زمین
02 اردیبهشت 1399 16:52:39
0 بازدید
madaran_sharif
. کمکم به پایان ۲۱ سالگی نزدیک میشدم و برای بار آخر درخواست #ویزا کردم... . هرچند آن هم ماجراهای خودش رو داشت.😒 پایان اعتبار گذرنامهی من، احتیاج به رضایتنامهی محضری همسر، و همسری که نبود😥 گم شدن شناسنامهی گل پسر و... . ولی بالاخره بعد از بالا و پایینهای عجیب روزگار، من واقعا رفتنی شدم.🧳 . خداحافظی از خانوادهم که در این مدت بیشتر از کل زندگیم، به هم وابسته شده بودیم خیلی سخت بود.😭 . پسرم، که جای خالی پدرش رو با پدربزرگش پر کرده بود و انگار داشتم پدر و پسری رو از هم جدا میکردم.👨👦 . . آقای همسر اومدن دنبالمون... و روز بعد تهران🇮🇷 رو به مقصد آمستردام🇳🇱 ترک کردیم...🛫 . وقتی رسیدیم همه چیز غریب بود. صف خروج، صف چک پاسپورت، پیدا کردن چمدونها🧳 . ترس عجیبی از تنهایی و گم شدن داشتم.😟 جایی رو بلد نبودم،🏛 کسی رو نمیشناختم، حتی اندازه گفتن hello, how are you هم اعتماد به نفس نداشتم.😓 (زبان هلند، داچ هست، ولی تقریبا همهی مردم انگلیسی بلدند) . بالاخره رسیدیم خونمون🏠😃 . حالا پسرم👦🏻 یک ساله بود و منتظر دخترم👶🏻 بودیم.💖 . دختری که از وقتی اومده بود فقط برکت آورده بود.💕 از بهتر شدن بیقراریهای برادرش بگیر، تا خونهای که همسرم راحت پیدا کرد. (توی هلند، خونه چه برای اجاره، و چه خرید، سخت پیدا میشه) . زندگی ما در غربت شروع شد... اوایل خیلی سخت بود.😩 از بیرون رفتن میترسیدم.😥 از ارتباط گرفتن با بقیه... کاملا وابسته به همسرم شده بودم و این خیلی سخت بود. کم کم سعی کردم تنها بیرون برم، خرید کنم،🛒، حرف بزنم🗣... . و شرایط خیلی بهتر شد.😏 . روزها گل پسر رو برمیداشتم و با کالسکه از خونه میزدیم بیرون.🌳🌳 . بیشتر روزها نزدیک خونمون رو میگشتیم، بعضی روزها هم با اتوبوس🚌 میرفتیم مرکز شهر. (در هلند، استفاده از #اتوبوس🚌 #مترو🚅 و #ترم🚉 رو، برای #کالسکه و ویلچر، خیلی آسون کردن؛ و مادران با بچهی کوچیک، خیلی راحت در سطح شهر رفت و آمد میکنند.) . فصل ورود من به هلند زمستون❄ بود. به خاطر آب و هوای مرطوب، خیلی برف نمیاد⛄ ولی سرده🥶، و همیشه بارونی☔ . روزی که بارون نیاد یک اتفاق فوقالعاده محسوب میشه🙃🤗 . روز آفتابی🌅 هم که یک اتفاق نادره. اونقدر نادر که مردم کارشون رو ول میکنن و تو پارکها آفتاب🌞 میگیرن.🙄🤭😂 . پ.ن: به خاطر هزینهی زیاد📈 انرژی گرمایشی🔥، خونهها گرم نیست و لازمه در زمستون، داخل منزل، لباس خیلی گرم استفاده بشه. . . #ز_م #فقه_حقوق_امام_صادق #تجرییات_مخاطبین #تجربیات_تخصصی #قسمت_هشتم #مادران_شریف
09 فروردین 1399 16:57:11
0 بازدید
madaran_sharif
. بالاخره آقای همسر بعد از چهار ماه تلاش سخت💪🏻 و بی وقفه به وطن🇮🇷 برگشت. . گل پسر دو ماهه بود که برگشتیم تهران سر خونه🏡 زندگی نقلی خودمون. . بعد از چندماه دوری، حالا این کنار هم بودن لذت بیشتری داشت.❤️ اما پسرم، خیلی کم خواب شده بود و صبح تا شب، مثل آبشار اشک میریخت. کل خواب روزش یک ساعت هم نمیشد، که اونم فقط روی پای من و به شرطی که با سرعت سانتریفیوژ⚛ در حال تکون خوردن باشه🤦🏻♀️ محقق میشد! . آقای همسر هر روز صبح، من رو در حالی که به مبل🛋 تکیه دادم و گل پسر رو روی پام تکون میدم به خدا میسپرد و در اکثر قریب به اتفاق مواقع، وقتی برمیگشت من رو در همون حالت و همون جا مشاهده میکرد🤪 . نهایتا در طول روز یک ناهار🍲 میخوردم و نماز میخوندم که تمام این مراحل با جیغ بنفش پسرک همراه بود. . . گاهی وقتها برای عوض شدن حال و هوامون، پسری رو میذاشتم تو کالسکه (تنها جایی که واقعا آروم بود) و از خونه میزدم بیرون🌳 و این بهترین لحظاتی بود که اون موقع داشتم.😃 . گاهی کالسکه رو بلند میکردم و از پلههای مترو پایین میرفتیم و به کتاب فروشی جذابی که اونجا بود سر میزدیم.📚 گاهیم تو راه برگشت، یه دسته گل💐 از دستفروش کنار خیابون میخریدم😍 . گل پسرمون سه ماهه بود که دانشگاه همسرم، اردوی متاهلی مشهد گذاشت... و آقا ما رو هم طلبید😍 . چند روزی که مهمان امام رضا بودیم، پسرم تمام تلاشش رو کرد که سختی زندگی مادرش رو به خوبی به همه نشون بده😂 . به طرز عجیبی توی سفر ناآروم شده بود، پسری که قبلا خیلی راحت توی کالسکه میخوابید، حالا فقط بغل میخواست🤦🏻♀️ . شب برگشت هم توی راهرو قطار🚂 ما رو حسابی زابهراه کرد. . ولی در عوض، یه شب، حضرت ما رو مهمون سفره غذای خودشون کردن. . تازهشم به خاطر جیغهای ممتد😱 گل پسر، بدون نوبت و صف، غذا🍲 گرفتیم و البته در محل اسکان بعد از خوابیدن😴 پسری خوردیم😬 . ولی جاتون خالی عجب غذای خوشمزه و پربرکتی بود. . فقط دو ماه از برگشت همسرم میگذشت و پسر چهارماهه شده بود، که قرار شد برای دوره سه ساله POSTDOC، دوباره برگردن بلاد کفر😵 . باز برای ویزا اقدام کردیم که البته بازهم موفقیت آمیز نبود🤦🏻♀ . فراق مجدد تصمیم سختی بود😢 . قرار شد آقای همسر مستقر بشن، تا ما هم چند ماه دیگه بعد از اتمام ۲۱ سالگی بهشون بپیوندیم.🏠 . همین موقع بود که فهمیدیم خدا هدیهای ارزشمند و غیرمنتظره به ما عطا کرده... و حالا خانواده ما متشکل از سه نفر و نصفی آدم بود👪👶 . #ز_م #تجرییات_مخاطبین #تجربیات_تخصصی #قسمت_ششم #مادران_شریف
07 فروردین 1399 16:03:14
0 بازدید
madaran_sharif
. #قسمت_پایانی #ن_علیپور (مامان #محمدطاها ۸/۵ساله، #آزاده ۴سال و ۱۰ماهه، #علیرضا ۹ماهه) با تولد هر بچه، خدا یه چیز جدید بهمون داد. اول ازدواجمون مستأجر بودیم و خدا قبل از به دنیا اومدن پسرم یه خونهی خوب قسمتمون کرد؛ البته قسطی.☺️ موقع تولد دخترم، به لطف خدا یه باغ کوچولو خریدیم. اونم قسطی و با تلاشهای زیاد همسرم. موقع تولد بچهی سوم، بازم لطف خدا شامل حالمون شد و تونستیم خونهمون رو عوض کنیم و یه خونهی حیاطدار بگیریم.☺️ ما هنوزم قسط و قرض داریم ولی خدای مهربون بازم کمکمون میکنه چیزی کم نداشته باشیم و البته که اهل خرج اضافه نیستیم. از وسایل بچهی اولم، برای دوتای بعدی هم استفاده کردم. این رسم خوب رو داریم که گاهی وسایل بچهها رو به فامیل امانت بدیم یا ازشون بگیریم. حالا هم که کرونا هست و احتیاج به خریدن لباسهای اضافه نداریم و بیشتر لباساشونو خودم میدوزم.😃 از اونجایی که توی خونه اوقات فراغتم رو کتاب میخونم، بچهها هم به کتاب خوندن علاقهمند شدن. پسرم خودش کتاباش رو میخونه، ولی دخترم که هنوز سواد خوندن نداره، از خودش داستان میسازه.😃 منتظره زود بره مدرسه تا بتونه کتابهاش رو بخونه.🤗 وقتهایی که از نظر روحی از فشار زندگی و بچهها خسته میشم، نقاشی روی پارچه یا نقاشی با مدادرنگی انجام میدم و باعث میشه چند دقیقه از فکرکارهای خونه و بچهها دور بشم و خیلی آرومم میکنه.😌 موقع خوابوندن بچهها هم آموزشهای جدید خیاطی رو از اینترنت دنبال میکنم.🤩 همسرم تمام روزهای هفته تا دیر وقت سر کار هستن، برای همین سعی میکنیم جمعهها از کنار هم بودنمون خوب استفاده کنیم، مثلا همهمون دوست داریم توی حیاط چای یا سیبزمینی کبابی درست کنیم.😋 با اینکه معمولا تا ساعت ۱۱ شب مغازهاند و با بچهها تنها و خستهام، وقتی میان خونه به استقبالشون میرم، ابراز خوشحالی میکنم و وقتایی که حتی کمی زودتر از معمول میان میگم چه خوب که امشب زودتر اومدی... از حضورت کلی انرژی گرفتم.😍 معمولاً شبها چند دقیقه باهم صحبت میکنیم دربارهی اتفاقهای طول روز یا کارهایی که دوست داریم طی روزها و سالهای آینده انجام بدیم و امیدواریم خدا مثل همیشه کمکمون کنه. من و همسرم، حدود ۱۱ سال زندگی مشترک داشتیم. تو این مدت سعی کردم احترامشونو نگه دارم؛ خصوصا که سیدن و آدم بسیار صبورین. به لطف خدا و جدشون حضرت زهرا، زندگی آرومی داریم، که با همین احترام متقابل و توجه به نیازهای روحی هم به دست اومده. امیدوارم سالیان سال همینطور بمونه.🤲🏻 #تجربیات_تخصصی #مادران_شریف_ایران_زمی
18 خرداد 1400 18:16:21
0 بازدید
madaran_sharif
. #ف_جباری (مامان زهرا ۲.۵ ساله و هدی ۴۰ روزه) . همیشه غبطه میخوردم و احسنت میگفتم به خانوادهشون که کارهای خاص و به یادماندنی انجام میدن...😊 . عباس که به دنیا اومد گفتن چی کار کنیم ایام #دهه_فجر تو ذهن بچهها یه شادی واقعی بشه؟ . شب ۲۲ بهمن ۲ سال پیش، عباس ۳ سال و نیمه و علیاکبر یک ساله بود که اولین #جشن_تولد_انقلاب رو تو خونهشون به راه انداختن،🥰 جشن تولدی که برای ۴۰ سالگی انقلاب گرفته بودن از تولدهای دیگه هیچی کم نداشت، #تم_تولد، پرچمهای ایران و بادکنکهای سبز و سفید و قرمز بود و کلاههای سه رنگی که خانوادگی درست کرده بودن.🇮🇷 دوستان بچهدار رو دعوت کرده بودن و اصرار داشتن که جشن برای بچههاست. . کیک رو آوردن و شمع ۴۰ سالگی انقلاب رو فوت کردیم. ساعت ۹ شب هم بچهها و بزرگترها #الله_اکبر گویان محله رو روی سرشون گذاشتن. همه کیف کردن و شادی این جشن به جونشون نشست، میگفتن دیگه ۲۲ بهمنها خاطرشون با جشن تولد انقلاب خونهی اونها شیرین میشه.🤗 . سال بعدش تولد ۴۱ سالگی انقلابمون که با ۴۰ام سردار دلها یکی شد، یه ریسه پرچم جدید به دکورشون اضافه شده بود، پرسیدیم این چیه؟ گفتن پرچم جنبشهای محور مقاومته!💪🏻 میخوایم به بچهها نشون بدیم که شادی جشنمون فقط برای ایرانیها نیست، همه خوشحالن و افتخار میکنن به این انقلاب...🥰 همونجور که همه ناراحت بودن از رفتن #سردار...😔 . یادمه عباس پرچم ایران روی دوشش انداخته بود و دور خونه میچرخید، بین دوستاش حسابی افتخار میکرد به میزبانی این جشن تولد،😎 . اما علیاکبر هنوز کوچیک بود، شاید امسال کمکم بفهمه شیرینی این جشن رو... . امسال که چراغ خونهشون خاموشه و در و دیوارهای خونه دلتنگ ریسهها و بادکنکهایی میشن که دیگه ازشون آویزان نمیشن.😞 . امسال که آبجی نور میخواست اولین جشن تولد انقلاب زندگیش رو تو خونهشون کنار مامان و بابا و داداشها تجربه کنه... اما... اما نمیگم حیف... . چون امسال به جای چراغ خاموش خونهی اونها، چراغ خونه ما و دوستاشون روشن میشه و #جشن_تولد_انقلاب رو خاص و به یادموندنی برای بچههامون معنا میکنیم...🌸🙏🏻 . . پ ن: این خاطره مربوط به خانوادهی برادرم آقای #محمدسعید_جباری هست که آذرماه امسال سه فرزند عزیزشون، #عباس ۵.۵ ساله، #علی_اکبر ۳ ساله و #نور ۲ ماهه رو به مادر سپردند و به رحمت خدا رفتند... ان شاءالله روحشون قرین رحمت الهی و دعای دوستان بدرقه راهشون باشه.🙏🏻 لطفا فاتحهای قرائت بفرمایید.🌺 . . #روزنوشت_های_مادری #جشن_تولد_انقلاب #جشن_تولد_خاص #مادران_شریف_ایران_زمین
21 بهمن 1399 16:48:36
0 بازدید
madaran_sharif
. #ف_صنیعی (مامان #فاطمه ۷ساله، #معصومهزهرا ۴.۵ساله و #رقیه ۲ساله) #قسمت_یازدهم به لطف خدا بچهها در کل با همدیگه خوبن. هوای همو دارن. مخصوصاً دختر بزرگترم که دیگه عاقل و فهمیده شده گاهی از دستشون اینطوری🤪 میشه! ولی حس مسئولیت و بزرگی رو دوست داره و خوشحاله.👌🏻 البته بازم تعارضهایی پیش میادا.❗️ خصوصاً الان که سومی داره بزرگ میشه و برای خودش شاخی میان شاخها خواهد شد.😄 تصور نشه هیچ بچهی بزرگتری چغلی کوچیکتر از خودش رو نمیکنه، سر هیچ اسباب بازی و وسیلهای دعوا نمیشه، عروسک بینوایی دست و پاشو وسط دعوای خواهرها از دست نمیده، به خاطر یه مدادرنگی فریاد و فغان برنمیخیزه... خیر!! مخصوصاً بین اولی و دومی که دیگه بزرگ شدن و باید گیس و گیس کشی کنن وگرنه سنت شکنی کردن.😂 حس و حال کلی باید خوب باشه، عشق و هواخواهی باید برقرار باشه، که الحمدالله هست.😊 هر بار میان پیشم شکایت کنن میگم من تو دعوای خونوادگی شما دخالت نمیکنم.😁🤷🏻♀️ از زمان بارداریم هم رو این قضیه کوچیکتر بودن، ضعیف و نیازمند حمایت بودن آبجی کوچولو مانور میدادم که اونو رقیب نبینن.❗️ چون رقابت وقتی پیش میاد که کسی رو همسطح ببینی. ولی اینطوری اون بچه رو نیازمند به خودشون میدیدن و احساس دلسوزی و مسئولیت در برابرش میکردن.😚 مثلاً تو بارداری سوم، زیارت عاشورا میخوندیم و موقع سلامها میگفتم از طرف کوچولو هم سلام بدید.😍 چون خودش بلد نیست. یا یه صلواتم از طرف اون بفرستید چون خودش نمیتونه. دیگه دختر دومم احساس تکلیف میکرد هر کاری به نیابت از نینی انجام بده.😚 یا به دختر بزرگم میگفتم باید حواسمون باشه قرآن و دعا و... زیاد پخش کنیم، چون روی بچه تأثیر خوبی میذاره. دیگه از اون به بعد هر گونه دعا، اذان و کلیپهای انقلابی تلویزیون که پخش میشد میرفت صداشو بلند میکرد تا نینی نهایت حظ و بهره رو ببره!😆 شنیدم میگن تو دعواهای بچهها سعی کنید دخالت نکنید تا خودشون حل کنن. مگه اینکه آسیبی بچهها رو تهدید کنه. ولی گاهی نمیتونم کامل اجراش کنم و یه وقت رفتم وسط دعواشون از بزرگتره خواستم کوتاه بیاد... هرچند واقعیت اینه که اونم بچهست. و سعی میکنم بعداً از دلش در بیارم؛ میگم دستت درد نکنه گذشت کردی.😉 یا باهاش شوخی میکنم میگم وای خدایاااا ما خواهر بزرگترا همهش باید کوتاه بیایم!! عجب گیری افتادیما!!😜 بیا اصلاً بغلِ هم، گریه کنیم.😂 #تجربیات_تخصصی #مادران_شریف_ایران_زمین
01 تیر 1401 18:58:23
3 بازدید
مادران شريف
0
0
#م_کلاته (مامان #مرتضی ۶.۵ ساله، #فاطمه ۴.۵ ساله و #مجتبی ۲ ساله) فصل امتحانات رو تازه پشت سر گذاشتیم. خیلیها وقتی میبینن که مامانی همراه با بچهداری، درس هم میخونه، براشون سوال پیش میاد که چطوری؟🤔 چند تا کاری که خودم انجام میدم خدمتتون میگم. 🌼 اول اینکه مامان نباید درس خوندن رو بذاره برای شب امتحان!😉 بالاخره یه مقدار شرایط فرق کرده با زمانی که بچه نداشتیم😍 طول ترم برای درس خوندنه، و شب امتحان برای مرور. من سطح ۳ رشته فقه و اصول غیرحضوری میخونم. با اینکه درسهامون به شدت سخته، و امتحانات هم سختتر😅، ولی به لطف خدا چون از ابتدای ترم، درس خوندن رو شروع میکنم، نمره هام خوبه. (بالای ۱۸)😉 🌼 دوم اینکه چند تا بچه داشته باشیم😂 شاید باورتون نشه ولی داشتن چند تا بچه باعث میشه با هم دیگه سرگرم بشن و کمتر نیاز باشن که ما براشون وقت بذاریم. من وقتی پسرم کوچیک بود، طول روز اصلا درس نمیخوندم و با پسر کوچولوم بازی میکردم... تا وقتی ۲ تا کوچولو داشتم، همین جوری بود. اما وقتی شدن ۳ تا فسقلی😅 دیگه خیلی راحتتر با هم بازی میکنن و کمتر به من کار دارن و میتونم جزوههای دست نوشته خودم رو که از قبل آماده کردم، توی روز بخونم.😌 🌼 گاهی شبهای امتحانات، مخصوصا درسهای سخت، در حد ۲ ساعت از آقای همسر یا همراه دیگه هم کمک میگیرم. مثلا همسرم ساعتی بچهها رو میبرن پارک یا خونه بازی. 🌼 گاهی بازیهای خوب و راحت طراحی میکنم و کنارش درسم میخونم. مثلا پاهامو دراز میکنم و روش بالشت میذارم. بچهها روی بالشتها میشینن. پاهامو تکون میدم؛ انگار که سوار قطار شدند😁 کلی کیف میکنن؛ منم جزوه دستم میگیرم و دوره میکنم. یا میریم پارک و من درس میخونم و بچهها مشغول میشن. 🌼 تو این مدت امتحانات، یه کم کمتر سخت میگیریم. مثلا من با تلویزیون مخالفم؛ اما ایام امتحانات میتونن دو تا کارتون ببینن. وقتی محدودیت هست و خودمون هم حوصلهمون سر میره، بچه ها رو درک کنیم. من قبلا به شدت مخالف تلویزیون بودم؛ اما ابتدای کرونا که از خونه بیرون نمیرفتن و آبلهمرغون هم گرفته بودن و یه جورایی تو خونه زندانی شده بودن، روزی نیم ساعت تا ۴۵ دقیقه کارتون میدیدن. 🌼 و البته استفاده از وقت خواب بچهها هم که معرف حضور هست. من اگه بچهها زود بخوابن، تا ساعت ۲ و ۳ بیدار میمونم و درس میخونم. گاهی اگه لازم بشه صبحها هم بیدار میمونم ولی در کل، معمولا ۶ تا ۸ ساعت خواب رو دارم. #فوت_و_فن_درس_خوندن #سبک_مادری #مادران_شریف_ایران_زمین