پست های مشابه
madaran_sharif
. #قسمت_ششم . #بنتالهدی (مامان سه دختر) . . بالاخره یه پرستار خوب پیدا کردیم که صبح تا بعدازظهر پیش بچهها بود و من درحالیکه دختر سومم رو باردار شدهبودم میرفتم بیمارستان!🤰🏻 . ویار داشتم و ضعف و بیحالی، ولی گذشت بالاخره! زنداداشم خیلی کمک خوبی بود برام.😍 از همون موقع که من دوتا داشتم و ایشون یکی، تا الان که هردو، سهتا فرزند داریم این روال ادامه داره. بعضی روزها همهی بچهها پیش من هستن و بعضی روزها پیش ایشون.😊 . تو بارداری خودم رو مقید میدونستم که مستحباتی که تو کتاب ریحانهی بهشتی نوشته، انجام بدم. سر دوقلوها وقتم بیشتر بود و سعی میکردم انجام بدم، ولی سر بچهی سوم، مشغلهی دوقلوها انقدر زیاد بود که نمیرسیدم.😑 خیلی ناراحت بودم از این بابت.😔 اما یه استاد بزرگ بهم گفتن انجام واجبات به مستحبات ترجیح داره. همین وقتی که برای بزرگ کردن دخترهات صرف میکنی عبادته و تاثیر مثبتش رو بچهای که در شکم داری کمتر از قرائت قرآن و ادعیه و اذکار دیگه نیست.🤩 هرآنچه بعنوان وظیفه داری انجام میدی عبادت هست. نباید آرامش خاطر و آسودگی ضمیر رو به بهانههای دیگه از دست بدی. هرچقدر میتونی انجام بدی، بده و بقیهاش رو بسپر به کرم خدا. شاید کرم خدا از تلاشی که خودت میکنی و بعدش به خودت مغرور میشی بیشتر به کارت بیاد!🤗 . دوقلوها بزرگ میشدن و مشکلات و اختلاف نظرهای ریزریز بین من و همسرم پیش میاومد و ما فرصت پرداختن بهش رو نداشتیم! بلد هم نبودیم.😣 . دخترها یکساله که شدن، مشکلات اوج گرفت! به لطف خدا یک مشاور خوب سر راهمون قرار گرفت و چند تا نکتهی خیلی کلیدی رو به ما یاد داد.🗝️ . یکی اینکه ما باید با هم گفتوگو کنیم!!! من باید کلینگری همسرم رو بفهمم و اون باید جزیینگری من رو درک کنه و با عنایت به این تفاوتهای طبیعی زن و مرد، با هم تعامل کنیم.❣ . نکتهی مهم دیگه این بود که باید خاطرات خوش و لذتبخش دونفری بسازیم برای خودمون.👩🏻👨🏻 کمبود وقت و مشغلهی زیاد نباید طوری باشه که من، سرکار و با دوستام تفریح کنم و همسرم هم با دوستای خودش.💔 خاطرات مشترک خوب باعث تقویت بنیان خانواده میشه.❤️ . تدکر خیلی مهم دیگه این بود که ما باید برای خانواده اصالت قائل باشم! انقدر درگیر اهداف والا و مهم نشیم که فکر کنیم تلاش برای سامان دادن خونه و زندگی و بچهها بیهودگیه!😕 بلکه این محیط مقدس یعنی خانواده، اصل هست برای رسیدن ما به اهداف الهی و باید برای حفظ اصالت خانواده هر تلاشی که لازمه، انجام بدیم. خلاصه اینکه بخیر گذشت...🌺 . . #تجربیات_تخصصی #مادران_شریف_ایران_زمین
24 اسفند 1399 17:59:39
1 بازدید
madaran_sharif
. . #قسمت_چهارم . #امالبنین (مامان سه پسر ۹ساله، ۷ساله و ۵ساله) . اون موقع، خونهی یکی از دوستان صمیمیم نزدیک ما بود. بچهی اون هم، دوماه از بچهی من کوچکتر بود و ما زیاد خونه هم میرفتیم؛ هم درسای حوزه رو مباحثه میکردیم هم بچههامون با هم بازی میکردن.😃 . همون روزها یه سری تفاوتها بین بچهها توجهم رو جلب کرد. مثلاً بچهی دوستم معنای دستورات سادهای مثل برو، بیا و بده، رو میفهمید، ولی پسر من اصلا متوجه نبود.🤔 تو جمعهای دیگهای هم به رفتارهای بچههای همسنش دقت میکردم و اونا رو با پسر خودم مقایسه میکردم یا توی اینترنت جستجو میکردم.👩🏻💻 . ولی هر وقت با کسی این دغدغه رو مطرح میکردم، میگفتند نه طوریش نیست. چون گلپسر، بچهی سفید و تپل و خوش خندهای بود، همه دوستش داشتند.🥰 از لحاظ جسمی، هیچ مشکلی نداشت. رشد و حرکاتش خوب بود. . اردیبهشت۹۳ ، هنوز گلپسر دو سالش تمام نشده بود که پسر دوممون به دنیا اومد. . نوزاد جدید ما اون اوایل خیلی گریه میکرد. از طرفی گلپسر هم کوچیک بود و من باید به هردوشونو میرسیدم. هر کاری که میخواستم بکنم، دومی یا تو بغلم بود، یا مجبور میشدم بذارم گریه کنه تا به اون یکی برسم. . از طرفی پسر اولمم، خیلی بغلی بود و خیلی وقتا، این دو تا با هم تو بغل من بودن. البته خودمم تواناییهام بیشتر شده بود و همزمان کارهام رو هم میکردم. مثلاً یکی رو میذاشتم رو زمین، غذا رو هم میزدم و دوباره بغلش میکردم.🥴 . گلپسر همچنان نسبت به همسالانش تفاوتهای کمی از نظر انجام دادن دستورات بقیه نشون میداد؛ اما بقیه این رو به پای داداشدار شدنش میذاشتن و میگفتن طبیعیه. . برای همین تا وقتی به سن حرف زدن برسه و به حرف نیفته، کسی تفاوتش با بقیه رو باور نکرد. حتی اون موقع هم باور نکردن. . . ما تو فامیل کسانی رو داشتیم که دیر حرف زدن، حتی در حد ۵ سال، و امیدوار بودیم بچهی ما هم به اونا رفته باشه. . حتی دکترم که میبردیم، میگفتن: چیزی نیست. تاخیر رشد کلامی داره. خوب میشه. . به توصیهی پزشکان و اطرافیان، بردیمش گفتار درمانی. جلسات گفتار درمانی طولانی مدت بود و ما مجبور بودیم ماهها، هفتهای سه روز بریم کلینیک و با کوچولوی نوپا منتظر بشینیم که کارمون انجام بشه. . خیلی روزهای سختی بود. مخصوصا که دوباره ضربانی در وجودم شکل گرفته بود...💕 . . #تجربیات_تخصصی #مادران_شریف_ایران_زمین
31 فروردین 1400 14:46:35
0 بازدید
madaran_sharif
. #ف_جباری (مامان زهرا ۲ سال و ۸ ماهه و هدی ۴ ماهه) . - گفتم: فکر کردی همه مثل خودت #بولدوزرن؟😳 چشمم روی این جمله وایستاد و ذهنم درگیرش شد، بولدوزر باش...! . . ۵ ماه بر ما گذشت... ۵ ماه جانکاه و دوستداشتنی...!💔♥️ ۵ ماهی که به اندازهی ۵ سال روح و روانم به کار گرفتهشد... . پنجشنبه ۲۷ آذر، طبق برنامهای که رو در یخچال داریم، شاممون #نذر #حضرت_علی_اکبر(ع) بود، #آبگوشت_نذری رو بار گذاشتم و نون میخواستیم، همسرم رفتهبود بیمارستان ببینه برای #محمدسعید چه اتفاقی افتاده و من برای کمکردن فکر و خیالها تصمیم گرفتم دست زهرا رو بگیرم و با شکم هشت ماهه نون سنگک تازه رو خودمون بخریم و برگردیم. . صدای اذان مغرب میومد... نزدیک خونه رسیده بودیم که به همسرم زنگ زدم ببینم چه خبره 😞 همسرم قطع کرد و پیامک زد: انا لله و انا الیه راجعون. #امتحانات جدید برای ما و حیات جدید برای برادرم شروع شده بود. . اطرافیان ازش مینوشتن و منتشر میکردن ...🖋 بین متنها یه عبارت مثل میخ توی مغزم فرو رفت؛ خاطرهای بود از همکارش، محمدسعید کارهایی رو ازش پیگیری کردهبود و اون از حجم و سختی کار گله کردهبود و گفتهبود: - فکر کردی همه مثل خودت بولدوزرن؟ . عجیب بهم چسبید این توصیف... ببین! هر لحظه دکمهی بازی رو میزنن و از زمین بیرون میکشندها! فرصت کمه! بولدوزر زندگی خودت باش!🚜 . . پ ن : برداشت از بولدوزر بودن آزاده!🌺 اما دوست دارم در موردش با هم صحبت کنیم، میتونیم با این سوالا شروع کنیم؛ زندگی بولدوزری چه شکلیه؟🤔 مصادیقش تو زندگی همه یه چیزه؟ بولدوزر بودن به زن بودن یا مرد بودن ربطی داره؟ به مادر بودن یا نبودن چی؟👩⚕👩🏫👩🎓🤱 . . #توقف_ممنوع #بولدوزر_باش #دلنوشت#روزنوشت_های_مادری #والعادیات_ضبحا #قسم_به_زندگی_بولدوزری_امیرالمومنین(ع) #قسم_به_اسبان_دونده #سوره_عادیات #مرگ #والسابقون_السابقون #مزرعه_آخرت #دنیا #رنج #لقد_خلقنا_الانسان_فی_کبد #یا_ایها_الانسان_انک_کادح_الی_ربک_کدحا_فملاقیه #زن #مادر #نفر_بعدی_کدوم_یکی_از_ماست؟ #آیه #نشانه #محمد_سعید_جباری #مادران_شریف_ایران_زمین
20 اردیبهشت 1400 15:07:12
2 بازدید
madaran_sharif
. #قسمت_اول #ف_هاشمیان (مامان 6 فرزند) بعد از دو پسر و بهعنوان تک دختر خونه، در شهر قم به دنیا اومدم. یه پسر دیگه هم بعد از من به جمع خانواده اضافه شد اوایل دههی شصت بود. برادر بزرگم رزمنده بودن. بسیار صبور و مهربان و منم خیلی تحت تأثیر ایشون بودم. پدرم کارمند راهآهن بودن. شرایط مالی معمولی داشتیم... مثل اغلب خانوادههای اون زمان. و البته با روحیهی قناعت و شکرگزاری😍...مثل اغلب خانودههای اون زمان.😉 پدرم بسیار متدین و خوش اخلاق و نسبت به بچهها باحوصله بودن. تقید زیادی به مسجد رفتن داشتن و اغلب دست در دست پدر برای نماز به مسجد میرفتم. شیرینی خاطرات حرم رفتن با موتور پدرم رو هیچ وقت فراموش نمیکنم. تا سه سالگی من قم بودیم و بعد رفتیم تهران. توی مدارس دولتی درس خوندم. فضای دبیرستانمون مذهبی بود و من شیفتهی رفقا و معلمهای متدینم بودم. تابستونها هم کلاسهای هنری میرفتم. گلدوزی، قلاببافی، مکرومهبافی ، گیپوربافی و خیاطی و... عاشق پزشکی بودم.😍 سال سوم کنکور دادم و پرستاری قبول شدم ولی تو شهر خودمون نبود. خانوادهم مخالف رفتنم به شهر غریب بودند. من هم بنا به علاقه و روحیهم وارد حوزه علمیه شدم. دوران طلبگیم خیلی عالی و شیرین بود. دورانی رو گذروندم که آکنده از معنویت و تلاش برای رسیدن به خدا و پر از شادی روحی و روانی بود. سفر به مشهد با رفقای دوست داشتنی و اساتید خودساختهای که هر لحظه در کنارشون به اندازهی یک عمر ارزش داشت. پنجشنبهها و کلاس اخلاقی که نگاه ویژهای نسبت به خودسازی و رسیدن به کمال در ما ایجاد میکرد. خلاصه که انقدر خاطرات اون سالها برای من لذت بخشه که با هیچ چیز دیگهای حاضر نیستم عوض کنم.😍 تابستونی که بیست ساله بودم، در یک هفتهی طلایی همزمان سه خواستگار مراجعه کردند! نهایتاً همسرم (که دوست برادرم بودند) مقبول افتادند و حالا بیست ساله که از این انتخاب خیلی راضی ام و خداروشکر میکنم که اون روز تو خیابون مادرشوهرم بنده رو دیدند و تازه متوجه شدند که سید علی خواهری هم داره صاحب کمالات!😎 ایشون مهندس عمران بودند و شرایط مالیشون خوب بود. ولی روحیهی قناعتی که داشتیم مانع میشد که بیحساب کتاب هزینه کنیم. برای خرید عروسی حداقلهای لازم رو گرفتیم و ۲۱ ساله بودم که رفتیم سر خونه و زندگی خودمون.👰🏻♀️🤵🏻♂️ #ف_هاشمیان #تجربیات_تخصصی #مادران_شریف_ایران_زمین
03 مرداد 1401 16:12:14
3 بازدید
madaran_sharif
. #ط_اکبری (مامان #رضا ۶ساله، #طاها ۴/۵ساله، #محمد ۲ساله) . ✳️عبد باید برنامهی عبادی داشته باشه👌🏻 اما من که نمیدونستم برنامهی عبادی لازمه #ادب_بندگیم و با شرایط من(🧒🏻👦🏻👶🏻) چیه؟ . تو همون جعبه هه دنبال دکمه و نگین و... بودم که خداجونم یک تسبیح پر از مهرههای قیمتی نشونم داد🤩 و اون جعبه رو گذاشتم کنار! . هر کدوم از این مهرهها رو که برداریم بقیه مهرهها باهاش میان بالا😇 چون به یه نخ تسبیح بند شدند❗️مهرههای این تسبیح، انواع فضایل و عباداته، نخ تسبیح هم ایمانه👌🏻 پس باید دستی به سر و روی ایمانم میکشیدم تا بقیه فضایل باهاش بیان تو وجودم😍 . هدیهای از جانب یه دوست این رو به من فهماند و شروع کردم: 💡کتاب #پله_پله_تا_ملاقات_خدا برای کنار گذاشتن رذایل اخلاقی و تقویت ایمان به خدا👌🏻 این کتاب، با زبان ساده و استفاده از آیات و روایات، عوامل نقصان در ایمان به خدا رو تشریح میکنه مثلا: غفلت، ناامیدی، حسد، بخل، ریا، پرخوری، تکبر، خشم و... درمان معنوی و عملی هم میده🤩 اونم طبق توصیهی ائمه هدی(ع) و علمای بزرگ👌🏻 روزی سه الی چهار صفحه! و نه بیشتر❌ . کتاب #نگاهی_به_رابطه_عبد_و_مولا از حجتالاسلام علیرضا #پناهیان هم نگرش عمیق و جدیدی بهم داد و انگیزهی تقویت ایمانم رو بیشتر کرد. البته اونم پاره پوره شد تا تموم بشه ولی کوتاه و شیوا و شیرینه😍 . همهی اینا کمکم کردن به استقبال #رنج_خوب برم و بیخودی خودمو درگیر #رنج_بد نکنم.☺️ . بندگی در همهی ابعاد زندگیم باید نمود داشته باشه👌🏻 ✳️میدونستم همسری و مادری بستر فوقالعاده ای برای ظهور #ادب_بندگیه😍 همچنین خدمت، محبت و احترام به والدین👵🏻👴🏻 . اما دو نکته: 1⃣ این حقیقت همیشه و هر لحظه یادم نبود❗️ از کجا فهمیدم؟ توقعاتم! اعتراضاتم! دلشورههام! غصههام! مثل وقتایی که همزمان یکی برای شیر منتظرمه👶🏻 اونیکی برای دستشویی🧒🏻 دیگری برای پاسخ سوال🤔 و غذا هم برای ته نگرفتن😐 ✅سعی کردم دائم به خودم یادآور بشم که «دارم بندگی میکنم»، خوب و مؤدبانه هم بندگی کنم، لبخند بزنم و شکر نعماتش کنم😍 . 2⃣ این توجه رو باید همراه میکردم با #اصلاح_زیرساختها! مثلا اصلاح #سبک_تغذیه مطابق طبع و استفاده از تکنیکهای مدون #سبک_مادری و همسری، نمیشه که هی کاکائو بدم بچهها بعد از در و دیوار برن بالا بریزن بشکنن و من لبخند بزنم بگم دارم مؤدبانه بندگی میکنم☺️ . 👇🏻ادامه در قسمت نظرات👇🏻 . . پیشنهادات در پست بعد😊 . . #روزنوشت_های_مادری #قسمت_سوم #مادران_شریف_ایران_زمین #رابطه_عبد_و_مولا #ادب_بندگی
22 مرداد 1399 16:53:46
1 بازدید
madaran_sharif
. سلام🖐🏻😄 و اما امروز میخوایم دستان پشت پردهی مادران شریف رو لو بدیم.🤭 ۱. چند نفر نویسندهی اصلی داریم که پستها رو آماده میکنن.📝☺️ اینا تو اکثر کارهای مادران شریف حضور دارن و همه جا یه سرکی میکشن.😁 گردوندن صفحه و کامنت و دایرکت جواب دادن و ویرایش کردن پستها و... خانمها جباری، اکبری، محمدی، شکوری، بهروزی، و منظمی، از این دسته هستن. که البته دوتای آخریشون فعلا در مرخصی درسی و کاری به سر میبرن.🤓 ۲. واحد رسانهمون که مسئولش خانم عارفی هستن و با کمک خانمها سازگار، سعیدینیا، حاتمپور، فرهادی و داودی به خوشگل سازی صفحه مشغولن.🎨🎶🖋️📹 کارهایی مثل: - درست کردن عکسها -عکسنوشتها - کاور هایلایت اینستاگرام - آماده کردن کلیپها - ویرایش نگارشی متنها و... ۳. واحد ترجمه (بینالمللمون😎): ترجمه کلیپهای خارجی محصول این واحده. خانمها باغانی و محرمزاده تو این قسمت مشغولن. ۴. گروه مصاحبه:🎙️ خانمها قاسمی، اسکندری، قیطاسی و نجفلو که با صاحبان پستهای #تجربیات_تخصصی (همون پستهای چند قسمتی که داستان زندگی یه مامان چندفرزندیه👶🏻) مصاحبه صوتی انجام میدن. ۵. گروه پیادهسازی:💻 این گروه هم صوتهای مصاحبه رو تبدیل به متن میکنن. مسئول گروه خانم مسگری و اعضای اون، خانمها عالم، نجفلو، قیطاسی، مهدی زاده، عارفی آغازی، سلیمانی، هاشمی، عابدین پور، کاظم، یزدیان، مجلسی، آقاشاهی، ابویی، ذاکری و طالبی زاده هستن. ۶. درست کردن پادکست:🎧🎶 تو این گروه خانمها کاظم، عبدی و آقاشاهی، گویندگی کار رو به عهده دارن و خانم نجفیپور پادکست رو آماده میکنن. ۷. گروه مطالعاتی:📚 خانم باغانی مسئول دورهی مطالعاتی هست و خانمها سلیمانی، مسگری، عابدی، سلمانی، عبدالهی، جوکار و تبریزی کمک میکنن. بریده کتابها محصول این واحده.👌🏻 ۸. کانالهای مادران شریف: خانم محمدپور، ادمین اونها هستن و پستها رو بارگذاری میکنن. و خانم پازوکی، مسئول بخش ارتباط با ما هستن. ۹. لایوهامون: که خانمها ابوذر، فرهادی و علیعسگری مجریگری اونها رو به عهده دارن. ۱۰. عکسنوشتهای مناسبتی:📿 خانمها سلیمانی (پیدا کردن محتوا) و ابوذر (درست کردن عکس) این مسئولیت رو بر عهده دارن. ۱۱. پروژه تحلیل راهکارهای جمع نقشهای بانوان:👩🏻💻 مسئول گروه خانم جباری هستن و خانمها یعقوبی، عارفی، اسماعیلی، محمودی و...، تو این کار پژوهشی همراهی میکنند. ۱۲. مسئولیت مالی: با خانم روانبخش هست.💳💵 ۱۳. آرشیو پستها: خانم اکبری زحمتشو میکشن.🧾 #تولد_دو_سالگی #مادران_شریف_ایران_زمین
19 مهر 1400 16:42:56
2 بازدید
مادران شريف
0
0
. #ف_اردکانی (مامان #محمد_احسان ۱۳، #محمد_حسین ۱۱/۵ ، #زهرا ۱۰، #زینب ۷/۵، #محمد_سعید ۳/۵ ساله) #قسمت_هشتم اوایل موافق بچهی زیاد نبودم، بر عکس همسرم. بعد ازدواج بود که متوجه شدم ایشون بسیار عاشق بچه اند. قبلش بینمون مطرح نشده بود. اما برای رسیدن به خواستهشون عجله نمیکردن. در موقعیتهای مختلف (با فاصله زمانی مناسب) فواید فرزند زیاد رو برام میگفتن. اونم مواقعی که حال روحیم خیلی خوب بود. اوایل جبهه میگرفتم و مخالف بودم. اما کمکم که سر فرصت به صحبتهاشون فکر میکردم، میدیدم که درست میگن. تا اینکه از ۱۴ تای ایشون و با چک و چونه و مذاکره رسیدیم به ۷ تا.😄 پس بارداری زینب رو با آغوش باز پذیرفتم. اون موقع بچهها کمی بزرگتر شده و زینب کوچولو رو خیلی دوست داشتن. بعد از تولد زینب ۴ تا بچهی قدونیمقد داشتم که بزرگترینشون ۵.۵ ساله بود. در کنار همهی شیرینیها و لذتهای داشتن چند تا فسقلی تو خونه☺️ (بازیها، خندهها، سرود و قرآن خوندنای دستهجمعی که اولش همآهنگ شروع میشد و از ثانیهی پنجم به بعد هرکس برای خودش میخوند😂 و...) گاهی ولی اوضاع انقدر به هم میپیچید که واقعا تحملش سخت میشد. من هم صبر و حوصله و آگاهی الان رو نداشتم. هنوز کتابهای تربیتی دینی مثل مندیگرما و... انقدر گسترده نبودن. گاهی عصبانی از بچهها میشدم! گاهی از همسرم!😜 و بیخبر بودم از آینده که چه خواهد شد! شاید اگر اون موقع یک چشمهی کوچیک از حال و روز الانم رو میدیدم که چندان هم دور نبود، تحمل اون سختیهای زودگذر برام راحتتر میشد و انقدر اجرم رو آجر نمیکردم.😔 اخلاق بچهها در نبود پدرشون، بسیار متفاوت با رفتارشون در حضور پدرشون بود.😳🙁 انگار با ورود پدر بهانههای تو دلشون فروکش میکرد و گل از گلشون میشکفت. گریهها و بهانهها ناگهان با چرخش ۱۸۰درجهای تبدیل به لبخند و اون قیامت کبری در کسری از ثانیه تبدیل به بهشت برین میشد!! من بودم و قیافهی درب و داغون و بچههای شاد و شنگول.😒 و منتظر میموندم که همسرم ازم بپرسن چه خبر؟! تا دلایل اون قیافه رو براشون توضیح بدم و اشکی از سر درماندگی چاشنیش کنم و خودمو خالی کنم از سختیهای نصف روز. بعد همسرم اول یه کم همدردی کنن و بعد به شوخی بگن: اینا که آرومن بچههای به این خوبی! شوخیای که کمکم رنگ جدی گرفت! بعد از مدتی همسرم تلویحا گفتن که نمیگم اذیت نمیکنن. اما تو هم تحملت کم شده، که اگر اینطوریه و انقدر اذیت میکنن پس چرا جلوی من اینطوری نیستن؟!😏 حق داشتن ولی به خدا سپردم تا اینکه یک روز....😈 #تجربیات_تخصصی #مادران_شریف_ایران_زمین