پست های مشابه

madaran_sharif

. #ف_جباری (مامان #زهرا ۲ ساله) . صبح جمعه‌ای چشمامونو نمالیده، زهرا نشست پای دفتر نقاشی. پدر جان هم سریع به دختر و کاغذ و قلم پیوست تا من چایی دم می‌کنم، چند دقیقه پدر دختری داشته باشن.❤ . خدا می‌دونه بین این پدر و دختر چی گذشت که به دقیقه نکشیده جیغ زهرا رفت هوا که من بستنی واقعی می‌خوام!😅 (نه اونی که تو کاغذه!) از زهرا اصرار و از بابا توضیح و استیصال 🥴 که بابا جون الان مامان می‌خواد صبونه خوشمزه بیاره‌ها... . خواستم دخالت نکنم تو رابطه پدر دختری که حس کردم پدر به کمک احتیاج دارن.😁 اول اومدم بگم بابا جون بازم ما رو اول صبح گیر انداختیا😡 بعد بگم مامان جون بستنی نداریم (و جیغ زهرا رو تبدیل به بنفش کنم😈) یا بگم الان بابا میره برات میخره یا ... . که ناگهان زبانی از غیب برون آمد و کاری کرد: بیاین با هم بستنی درست کنیم. دیگه توصیف چهره زهرا و پدر گفتنی نیست.🤩 . پ.ن ۱ : چند وقت پیش یکی ازم پرسید چه روحیه‌ای رو سعی کردی توی دخترت ایجاد کنی که به درد آینده‌ش بخوره؟ منم این شکلی شدم.🤔 خدا که دید هیچی از سوال نفهمیدم عصرِ همون روز همین‌ جا برام با رسم شکل نشون داد.😄 دوست ساکن هلندمون یه متنی نوشت که گل پسرش تقاضای مهره‌های رنگی برا چرخ دوچرخه کرده بود و ... یادتونه؟ من از همون لحظه ذهنم فعال شد.🤓 این ماجرای بستنی فقط یه نمونه کوچیکه و هر روز موقعیت‌های مختلفی پیش میاد که این سوال رو به یاد من میاره... (بعضی وقتا هم مغزم میگه برو بابا حال ندارم!😒) . من و همسرم با روش زندگیمون و تعاملاتمون با هم و با بچه‌ها می‌خوایم چه روحیاتی رو درونشون نهادینه کنیم؟ . سازنده و آفریننده بودن؟ یا مصرف‌کننده بودن؟ پشت میز‌ نشینی؟ یا کارآفرینی؟ خلاق بودن در حل مسئله یا احساس ضعف و گوشه رینگ قرار گرفته شدن؟ . جواب شما به این سوالا چیه؟ این کارا لوس بازیه یا تداومش روی بچه‌ها اثر داره؟ از تعاملات این شکلی‌تون برای مامانا بگین.🤩 . پ.ن ۲ : چشیدن طعم ناکامی و محرومیت با رعایت یه سری قواعد برای بچه‌ها لازمه. شاید بعدا بهش پرداختیم... . پ.ن ۳ : بستنی خونگی‌های ما خیلی تنوع داره؛ شیر، شیر نشاسته، میوه‌ها، آبمیوه‌ها، شربت‌ها و... خلاصه هر چیزی که قابلیت یخ زدن داشته باشه. فقط یه قالب بستنی می‌خواد که پلاستیک‌ فروشی‌ها و لوازم‌ قنادی‌ها دارن. . پ.ن ۴: آقا یه سوال تخصصی 😃 من تا حالا هر بار حسن یوسف داشتم خراب شده؛ بعداز یه مدت یه چیزای سفیدی روی برگا و ساقه‌ش ظاهر میشه، کسی می‌دونه مشکل از کجاست و چاره چیه؟🤷🏻‍♀ . #روزنوشت_های_مادری #مادران_شریف_ایران_زمین

15 شهریور 1399 16:29:48

0 بازدید

madaran_sharif

#ح_فروتن (مامان #فاطمه ۳ساله و #زینب ۴ماهه) وقتی زینبو باردار بودم اطرافیان می‌گفتن: - چرا اینقدر زود؟!😕 - به فاطمه ظلم کردی! - بچه آسیب عاطفی می‌خوره. - فاطمه قراره خیلی حسادت کنه این ذات بچه‌ست. - مراقب باش یه وقت آسیبی به کوچیکه نزنه.😏 و... ولی من و همسرم می‌دونستیم به جای حل مسئله نباید صورت مسئله رو پاک کرد و شروع کردیم به تحقیق و مطالعه که این اتفاقا نیوفته. والان که زینب ۴ماهشه الحمدلله فاطمه براش خواهر خیلی خوبیه. ان‌شاءالله درآینده هم همینطور بمونن.🤗 چند ماه قبل از اینکه کوچیکه به دنیا بیاد کلی در مورد فواید داشتن خواهر یا برادر برای فاطمه در قالب داستان و بازی صحبت کردیم. مثلاً گفتیم: وای فاطمه می‌دونی خواهرت که بیاد و مراقبش باشی تا بزرگ بشه کلی می‌تونین با هم بازی کنین.🤩 چه خوب می‌شه دیگه تنها نیستی که حوصله‌ت سر بره.😍 از طرفی وقتی با فاطمه در مورد کوچیکه صحبت می‌کردیم، کوچیکه رو 'خواهرت' خطاب می‌کردیم نه بچه‌ی ما. مثلاً: فاطمه می‌دونی خواهرت که به دنیا بیاد دست و پاهاش خیلی کوچولوئن...یا فاطمه خواهرت اولین بار که تو رو ببینه چیکار می‌کنه؟! معلومه که خیلی دوستت داره...👶🏻 ⁦⁩⁦خلاصه کاری کردیم که دخترم لحظه شماری کنه برای اومدن خواهرش و کلی عاشقش بشه.🌷 به همهٔ اطرافیان سپردیم که اولین روزی که بچه رو از بیمارستان میاریم خونه هیچ عکس‌العملی به بچه نشون ندن انگار که نمی‌بیننش و بذارن تا فاطمه خودش بچه رو به همه نشون بده و مثلاً بگه مامان‌جون بیا خواهرمو ببین، اون موقع هم بیان ببینن و مثلا بگن وای چه نازه و تمام؛ یعنی نه خیلی قربون صدقش برن نه عکس العمل بد نشون بدن.😅 استفاده از جملات اه این نینی زشته تو خوشگلی و اینا رو هم گذاشتیم درِکوچه. 😁 تو این یکی دو ماه اول که طبیعتاً من خیلی درگیر بچه‌ی کوچیکم، همسرم جای خالی من رو برای فاطمه پر می‌کنه و سرگرمش می‌کنه ‌و محبتش رو چند برابر می‌کنه و البته من هم از هر فرصتی برای محبت کردن چه کلامی چه چشمی و چه عملی استفاده می‌کنم.😍 تو انجام کارهای زینب از فاطمه کمک می‌گیریم مثلاً میگیم فاطمه بیا شیرخشکشو تو درست کن یا کمک کن لباسشو با هم تنش کنیم یا تو حموم بیا تو رو پاهاش آب بریز. این کارها خیلی مؤثر بودن و تقریباً مسئله‌ی حسادت رو به صفر رسوندن. خداروشکر می‌کنم و ازش می‌خوام همیشه همینطور باشه رابطه‌شون.❤️ #سبک_مادری #مادران_شریف_ایران_زمین

16 آبان 1400 17:02:19

2 بازدید

madaran_sharif

. #ح_یزدان‌یار (مامان #علیرضا ۱۰ ساله، #زهرا ۷ساله ، #فاطمه و #زینب ۱.۵ساله) #قسمت_ششم عشق بچه و حس مادری از خیلی قبل در من شکل گرفته بود و بعد از فهمیدن وجود بچه‌ای در بطنم با تناقض‌های ذهنی زیادی مواجه بودم. همون شرایطی که آدم از بی‌کاری می‌شینه فکر و خیال می‌کنه.😁 فکر به تفاوت‌های خودم و همسرم و اینکه این بچه قرار چطور این تفاوت‌ها رو قبول کنه و کنار بیاد، منو هر روز به خونهٔ مادرم می‌کشوند. هم خودم از فکر و خیال در می‌اومدم هم مادرم از تنهایی. بالاخره مهر ماه سال ۹۱ آقا پسر ما بعد از کلی فراز و نشیب (علایم پرکلامپسی و فشار خون بالا و نوعی حساسیت به هورمون‌های بارداری) سه هفته زودتر شب ولادت امام رضا (علیه‌السلام) به دنیا اومد.😄 چون دههٔ کرامت و شب ولادت به دنیا اومد اسمشو علیرضا گذاشتیم. (یکی دیگه از دلایلش دایی کوچیکه‌م بود که توی سن ۲۰ سالگی در سال ۶۵ در منطقهٔ شرهانی شهید شده بودن و اسمشون علیرضا بود.) علیرضا خودش بچهٔ آرومی بود. ۳ روزه بود که برای زردی بستری شد. فشار زیادی روی من بود و افت سطح هورمون‌ها و شرایط بخش نوزادان و شیر نخوردن گل پسر باعث شد که خواب و خوراکم گریه بشه. مشکلات زیادی رو پشت سر گذاشتم تب و لرزهای شدیدی داشتم و علیرضایی ۴۰ روزه که روز‌به‌روز لاغر می‌شد. بالاخره معلوم شد که حساسیت شدید به هورمون‌‌های بارداری دارم به نام ژیگانتوماستی و نمی‌تونم به بچه‌هام شیر بدم. نهایتاً علیرضا علی‌رغم میلم، شیر خشک‌خور شد😔 و شیر منم با دارو خشک شد تا اینکه تب و لرزها هم قطع شد. مدتی طول کشید تا تونستم‌ خودمو جمع و جور کنم و از شر افسردگی راحت بشم. اونم به مدد دوستانی که منو همراهی کردن و با وجود بچه، دورهمی‌های کوچیک به راه انداختن.😍❤️ وقتی علیرضا ۷ ماهه شد من استخدام آموزش و پرورش شدم و هر روز مدرسه می‌رفتم و علیرضا هم می‌شد پسر مامانم.😊 #تجربیات_تخصصی #مادران_شریف_ایران_زمین

12 شهریور 1401 17:21:30

6 بازدید

madaran_sharif

. #طهورا (مامان سه دختر ۶ساله، ۴ساله و ۵ ماهه) . مهر ۹۹ اومد! با توجه به غیرحضوری بودن مدارس، دخترم به کمک من نیاز داشت. از طرفی یه نوزاد و یه دختر کوچولوی دیگه هم داشتم، برای همین تصمیم گرفتم کارم رو فعلا کنار بذارم و شدم معلم دخترم.🤗 . الان هر روز از ۸ صبح تا ۱۲ در حالت آماده‌باشم. مراسم بیدار کنون و صبحانه خورون😅 و بعد نشستن پای سیستم. هر چند دقیقه یک بار شرایط رو چک می‌کنم.‌ اگه معلم صدا کنه و کاری داشته باشه باید انجام بدم. این وسطا به کارای خودم و دو تا دختر دیگه‌ام میرسم و سرگرمشون می‌کنم تا کمتر مزاحم بچه مدرسه‌ای بشن.😉 کلاس که تموم میشه، تکالیف شروع میشه❗️ مشق نوشتن کلاس اولی هم که معلومه😄 گاهی تا ۷-۸ شب طول می‌کشه. بعدشم شام حاضر می‌کنم تا همسرم بیان. . سعی می‌کنم پنج‌شنبه‌ها و جمعه‌ها کاملا به خودم استراحت بدم که برای بقیه هفته شارژ باشم و بتونم سه تا بچه رو مدیریت بکنم.  . البته اگه می‌خواستم برم سر کار شاید می‌شد. ولی می‌دونستم که اونقدر بهم فشار میاد که یا بعد یه مدت خودم داغون می‌شم یا بچه‌ها آسیب می‌بینن. (تو شرایط کرونا نمیشه بچه رو به مهد محل‌کار سپرد و مجبورن طعم تلخ دوری از مادر رو بچشن) . اشتغال رو هیچ‌وقت برای درآمد و موقعیت اجتماعیش نمی‌خواستم، بلکه همیشه دوست داشتم با چیزی که یاد گرفتم به جامعه خدمت کنم یا اونو به دیگران یاد بدم. سعیم این بوده اندک وقت آزادم تلف نشه. بنابراین الآن اصلا ناراحت نیستم.☺️ . از فراغت‌های کوچیک تو خونه یا ماشین استفاده می‌کنم کتاب می‌خونم. دو سالی هست با همسرم یک سایت آموزش مباحث کارآفرینی راه انداختیم، ولی به خاطر مشغله زیادم نتونستم بهش برسم. حالا میخوام بشینم براش تولید محتوا کنم و راهش بندازم.👌🏻 گه‌گاهی اگر پروژه‌ایی به پستم بخوره انجام میدم. موقع ظرف شستن یا اتو کشیدن و... فیلم‌های مورد علاقه‌م رو می‌بینم. (مثلا ممکنه دیدن یه فیلم یه هفته طول بکشه😝) . در کنار مادری برای این فرشته‌ها،😍 کارای دیگه‌ای هم هست که بهشون علاقه دارم و حس می‌کنم باید انجام بدم و نیاز به فراغت بیشتری هست. پس کمی صبر می‌کنم یه مقدار نی‌نی از آب و گل دربیاد.😚 . اون‌موقع قصد دارم کارم رو بصورت فریلنسری (آزادکاری) پیش ببرم. به شدت دوست دارم که حفظ قرآنمو دوباره ادامه بدم. . برکت ویژه چند تا بچه‌ای همینه که با هم سرگرمن و خوشحالی از اینکه بچه‌هات با هم خوشحالن حتی تو شرایط کرونایی! برای بچه اول وقت گذاشتی و حالا داری نتیجه‌شو تو بچه‌های بعدی می‌بینی. .  . #قسمت_دوازدهم #تجربیات_تخصصی #مادران_شریف_ایران_زمین

27 آبان 1399 16:22:36

0 بازدید

madaran_sharif

. بچه که بودم، ظهرا می‌رفتم سر کوچه، بچه‌هایی رو که از مدرسه می‌اومدن، نگاه کنم. عاشق مدرسه بودم.😃 روز اول مدرسه‌ی خواهرم منم با یه سارافون سرمه‌ای و یه کیف، رفتم مدرسه. اما کوچیک بودم و باید ۳ سال دیگه صبر می‌کردم.🙄 . همیشه این‌قدر ذوق خوندن داشتم که همه‌ی درس‌ها رو قبل معلم، خونده بودم.😄 همه‌شونو دوست داشتم و از همه راحت‌تر ریاضی بود که شب امتحانش چیزی برای خوندن نداشتم.😎 . در دوران دبستان و راهنمایی مسابقات قرآن و نهج‌البلاغه، کتابخوانی، هنرهای دستی، نقاشی و ورزشی هم شرکت می‌کردم. دوست داشتم همیشه وقتم رو با فعالیت مفید پر کنم.😇 . اول دبیرستان وارد مدرسه تیزهوشان فرزانگان شدم. بر خلاف دوران راهنمایی که کلاس‌ها معمولا برام کسل کننده بودن، از درسا راضی بودم.🤩 با اینکه جز تازه واردهای مدرسه بودم اما به لطف نمرات خوب و فعالیت‌های سر کلاس‌، سرشناس بقیه شدم.😁 . از بین کلاس‌های المپیاد مدرسه، تو دو تا موضوعی که بیشتر از همه علاقه داشتم شرکت کردم؛ فیزیک و کامپیوتر بعدش فهمیدم کامپیوتر اونیه که من می‌خوام😍 و این‌طوری رشته دانشگاهیمم انتخاب شد. . کتابخونه مدرسه شده بود پاتوقم،📚 پشت سر هم کتاب‌های ریاضی مرتبط رو امانت می‌گرفتم و می‌خوندم.🤓 با اینکه تو المپیاد، هیچ‌وقت از مرحله‌ی ۱ بالاتر نرفتم؛ ولی مطالعات از روی علاقه‌م، هم برام خاطرات خوبی ساخت و هم در ادامه تحصیلم خیلی کمکم کرد⁦⁦⁦⁦⁦⁦⁦⁦⁦⁦. . پیش دانشگاهی روزانه حدود ۵ ساعت درس می‌خوندم.😃 بعد عید به پیشنهاد مشاورا، ساعات مطالعه‌م رو بیشتر کردم، نتیجه شد رتبه ۴۱۷ منطقه ۱. . با این رتبه می‌تونستم دانشگاه شریف قبول بشم.⁦👍🏻⁩ (مثلا علوم کامپیوتر، ریاضی یا مهندسی های غیر برق و کامپیوتر)؛ اما به خواست پدرم که دوری راه رو در نظر گرفتن، موندم شهر خودمون مشهد.😀 . و به این ترتیب شدم دانشجوی دانشگاه فردوسی مشهد، رشته‌ی مهندسی کامپیوتر😊 . با اینکه دانشگاه فردوسی، دانشگاه معتبری بود؛ اما بازهم جوابگوی اون‌چه من از کلاس‌ها انتظار داشتم نبود.😕 برای همین کنار درسای دانشگاه، مطالعه، برنامه نویسی، کار پژوهشی و دانشجویی و شرکت توی مسابقات هم داشتم.😃 البته باز هم مشابه المپیاد دبیرستان، با اینکه مقام‌هایی کسب کردم اما با پیش بینی خودم فاصله داشت.😅 . ✅ تجربه‌ی من می‌گه معمولا اگر هدفی رو مد نظر دارید باید برای بالاتر از اون تلاش کنید تا به هدف تعیین شده خودتون برسین، چون معمولا عواملی که ما نمی‌شناسیم یا پیش‌بینی نکردیم هم تاثیر گذارن.😌 . #ف_غیور #کامپیوتر۸۴_فردوسی #تجربه_مخاطبین #تجربیات_تخصصی #قسمت_اول #مادران_شریف

03 اسفند 1398 16:21:24

0 بازدید

madaran_sharif

. #ط_اکبری (مامان #رضا ۷ساله، #طاها ۶ساله، #محمد ۳ساله، #زهرا ۴ماهه) نکنه بچه‌ها طوریشون بشه؟ مثل روزی که با هیچ روشی نتونستم خون دماغ طاها رو بند بیارم. یا وقتی که دست محمد گیر کرد تو سوراخ فرمون سه‌چرخه. نکنه حبس خونگی بهم فشار بیاره و حوصله‌ی بچه‌ها رو نداشته باشم؟😅 یا بچه‌ها دلتنگی کنن و بیوفتن به جونم و گیس و گیس کشی!🤪 کلاس ورزشم؟ یک روز گذشت. وای تازه یه روز گذشت؟ چطور ۲هفته غیبت همسر رو تحمل کنم؟ استغفرالله ربی و اتوب الیه پناه بر خدا، کار که از دست خدا در نرفته! خودش برای من طراحی کرده. حتما خیری توشه. خودش هم که داره می‌بینه. دیده هیشکی برام مرخصی رد نمی‌کنه، یه مدت وظیفه‌ی همسرداری رو برام سبک کرده! فرصت خلوت با خودمو برام جور کرده! اتفاقا یه مدت بود خیلی سردرگم بودم و برنامه‌ی خوبی نمی‌تونستم بریزم. دو تا کتاب نیمه رها شده هم داشتم که گذاشته بودم برای شاید وقتی دیگر.😜 به علاوه‌‌ی کلی فایل صوتی. برنامه ریختم تا همسر نیومده از هر فرصت کوچیک روز و شب براشون استفاده کنم و سعی کنم راه‌حل مسائلم رو پیدا کنم. می‌دونستم یک قاشق م‌خ ابراز خستگی و یک قرص ابراز دلتنگی باعث می‌شد کارشون رو نیمه‌کاره رها کنن و برگردن، اما از کجا معلوم صلاح در اون باشه؟! چند قسمت برنامه‌ی مورد علاقه‌م به علاوه‌ی چندتا انیمیشن مناسب بچه‌ها رو دانلود کردم و گه‌گاهی موقع بازی با زهرا یا شیردادن، کنار بچه‌ها می‌دیدم و راجع‌بهشون حرف می‌زدیم. بازی‌های توی #کتاب_کشتی_نجات هم که یکی از امدادهای الهی بود جهت تخلیه انرژی و هیجانات ماسیده تو وجودشون، که به موقع به دادم رسید. #روضه_خانگی هم که به لطف خدا همیشه طرفدار داره.🤩 الان که برخلاف انتظار، هفته‌ی چهارم! رو پشت سر می‌ذارم می‌بینم که شکر خدا زندگی جریان داشت. شاید چندباری غذاهای نیمه کاره روی سفره چشم انتظارم موندن‌. یا آخر شب‌هایی که بابا می‌اومدن پیشمون و تلویزیون با دودکش، مهمون ناخونده می‌شد و بچه‌ها هم که عاشق مهمون! و منم مشغول آشپزخونه، دیگه فرصت رقابت سنگین با تلویزیون رو نداشتم.😆 یا روزی که حالم بد بود و نتونستم غذا درست کنم و مرتاض‌وار خوابیدیم!🤪 خلاصه که گذشت. الحمدلله زندگی و بچه‌ها رو به رشدن. همسرم هم که در تماس تصویری بچه‌ها رو می‌بینه کلی بهم افتخار می‌کنه، و قدردان ثانیه‌های درکنار هم بودنه. این مدت بازم بهم ثابت شد این نگاه و رفتار منه که زندگی رو می‌سازه. اتفاقات چه موندگار و چه گذرا، فقط موانعی‌اند که باید ازشون عبور کرد و بهترین توشه‌ها رو گرفت. البته با علم به اینکه در محضر خدا هستم.

30 مرداد 1400 15:13:17

0 بازدید

مادران شريف

0

0

. #ر_ن (مامان سه فرزند ۷ ساله، ۴ ساله و ۶ ماهه) . کار کردن با بچه‌ی کوچیک، بالاخره بهره‌وری رو پایین میاره و تو خونه هم باید وقت بذاری. یه موقع‌هایی می‌شد که فرزند دومم، دوست نداشت مهد باشه و من میاوردمش پیش خودم و کار رو تعطیل می‌کردم. یا اگه جلسه‌ای بود و مجبور بودم باشم، در کنارش سعی می‌کردم یه جوری سرگرمش کنم؛ با خوراکی، نقاشی کشیدن، یا بعضا گوشی (خیلی کم گوشی می‌دادم.)🎨📱 . . اسفند ۹۸ خدا رو شکر فرزند سومم به دنیا اومد.😍 بعد از اون کرونا هم اومده بود و من مدتی تو مرخصی زایمان بودم. . تو بارداری، خوشحال بودم که بعد از سومی هم انشاالله می‌تونم کارم رو ادامه بدم، با توجه به اینکه مدرسه و مهد رو دارم. ولی کرونا اومد و مدرسه و مهد تعطیل شد.🙄 . من باید نصف نشانه‌های الفبا رو که مونده بود، به بچه بزرگم یاد می‌دادم و ازش امتحان می‌گرفتم.😣 از طرفی چون بچه‌ها دائم خونه بودن، حوصله‌شون سر می‌رفت و نمی‌شد خونه‌ی دوست و... برن و خودمم به خاطر بچه‌ی کوچیک، نمی‌تونستم جایی ببرم. . ولی خدا رو شکر می‌کنم که بچه‌ی جدید براشون سرگرمی شد و راحت‌تر با این شرایط کنار اومدن. علاوه بر اون، مامانم هم، خدا حفظشون کنه، هستن و تا سه ماهگی بچه، با هم زندگی کردیم. یعنی یا با هم تهران بودیم، یا با هم شهرستان. دوری از همسر سخت بود ولی هیچ تصمیم دیگه‌ای نمی‌شد گرفت. چون بچه‌ها فدا می‌شدن. با وجود مادرم، گاهی کوچیک‌ترین بچه رو می‌ذاشتم پیشش و بزرگترا رو می‌بردم بیرون. . تهش واقعا فکر می‌کنم خدا تو هر شرایطی، اگه آدم سعیشو بکنه، یه راه نجاتی باز می‌کنه. این خلاصه‌ای بود که تو این سال‌های زندگی بهش رسیدم.  . . چند ماه که گذشت، کم‌کم کارها با شرایط کرونا شکل دیگه‌ای گرفت. بچه‌ها بیشتر عادت کردند که باید ماسک بزنن و من با این شرایط، ولی نه مثل سابق، هم‌چنان دارم کار رو ادامه میدم؛ هرچند که سختی‌ها و فراز و نشیب‌های خودش رو داره.💪🏻 . یادمه یه بار یکی از اساتیدم می‌گفتن وقتی آدم داره تو یه راهی میره، جلوش کلی موانع مختلف و راه‌های اشتباه و سرعتگیر هست. اونی صبوره که با وجود همه اینها به رفتن ادامه میده و مسیر انحرافی هم اگه رفت، برمیگرده؛ نه اینکه وایسته یا کلا یه راه دیگه با یه مقصد دیگه رو بره. . بعد از صحبت ایشون، من همیشه یه تصویری از این صحنه تو ذهنم دارم و تو مشکلات زندگی، خودم رو جای‌گذاری می کنم و از دور به این صحنه و به قبل و بعدش، نگاه می کنم. این نگاه خیلی بهم کمک می‌کنه که توجه کنم این سختی‌ها گذراست... . . #قسمت_پایانی #تجربیات_تخصصی #مادران_شریف_ایران_زمین

شما میتوانید مطالب بیشتری از صفحات محتوایی و دیگر صفحات بامانو بخوانید

برای دسترسی نامحدود به مطالب و استفاده از امکانات دیگر اپلیکیشن بامانو مانند ساخت آلبوم خانوادگی، اپلیکیشن بامانو را نصب کنید. با عضو شدن شما از محتواهایی پشتیبانی میکنید که دوست دارید بیشتر از آن ها مطلع باشید

madaran_sharif

مادران شريف

0

0

. #ر_ن (مامان سه فرزند ۷ ساله، ۴ ساله و ۶ ماهه) . کار کردن با بچه‌ی کوچیک، بالاخره بهره‌وری رو پایین میاره و تو خونه هم باید وقت بذاری. یه موقع‌هایی می‌شد که فرزند دومم، دوست نداشت مهد باشه و من میاوردمش پیش خودم و کار رو تعطیل می‌کردم. یا اگه جلسه‌ای بود و مجبور بودم باشم، در کنارش سعی می‌کردم یه جوری سرگرمش کنم؛ با خوراکی، نقاشی کشیدن، یا بعضا گوشی (خیلی کم گوشی می‌دادم.)🎨📱 . . اسفند ۹۸ خدا رو شکر فرزند سومم به دنیا اومد.😍 بعد از اون کرونا هم اومده بود و من مدتی تو مرخصی زایمان بودم. . تو بارداری، خوشحال بودم که بعد از سومی هم انشاالله می‌تونم کارم رو ادامه بدم، با توجه به اینکه مدرسه و مهد رو دارم. ولی کرونا اومد و مدرسه و مهد تعطیل شد.🙄 . من باید نصف نشانه‌های الفبا رو که مونده بود، به بچه بزرگم یاد می‌دادم و ازش امتحان می‌گرفتم.😣 از طرفی چون بچه‌ها دائم خونه بودن، حوصله‌شون سر می‌رفت و نمی‌شد خونه‌ی دوست و... برن و خودمم به خاطر بچه‌ی کوچیک، نمی‌تونستم جایی ببرم. . ولی خدا رو شکر می‌کنم که بچه‌ی جدید براشون سرگرمی شد و راحت‌تر با این شرایط کنار اومدن. علاوه بر اون، مامانم هم، خدا حفظشون کنه، هستن و تا سه ماهگی بچه، با هم زندگی کردیم. یعنی یا با هم تهران بودیم، یا با هم شهرستان. دوری از همسر سخت بود ولی هیچ تصمیم دیگه‌ای نمی‌شد گرفت. چون بچه‌ها فدا می‌شدن. با وجود مادرم، گاهی کوچیک‌ترین بچه رو می‌ذاشتم پیشش و بزرگترا رو می‌بردم بیرون. . تهش واقعا فکر می‌کنم خدا تو هر شرایطی، اگه آدم سعیشو بکنه، یه راه نجاتی باز می‌کنه. این خلاصه‌ای بود که تو این سال‌های زندگی بهش رسیدم.  . . چند ماه که گذشت، کم‌کم کارها با شرایط کرونا شکل دیگه‌ای گرفت. بچه‌ها بیشتر عادت کردند که باید ماسک بزنن و من با این شرایط، ولی نه مثل سابق، هم‌چنان دارم کار رو ادامه میدم؛ هرچند که سختی‌ها و فراز و نشیب‌های خودش رو داره.💪🏻 . یادمه یه بار یکی از اساتیدم می‌گفتن وقتی آدم داره تو یه راهی میره، جلوش کلی موانع مختلف و راه‌های اشتباه و سرعتگیر هست. اونی صبوره که با وجود همه اینها به رفتن ادامه میده و مسیر انحرافی هم اگه رفت، برمیگرده؛ نه اینکه وایسته یا کلا یه راه دیگه با یه مقصد دیگه رو بره. . بعد از صحبت ایشون، من همیشه یه تصویری از این صحنه تو ذهنم دارم و تو مشکلات زندگی، خودم رو جای‌گذاری می کنم و از دور به این صحنه و به قبل و بعدش، نگاه می کنم. این نگاه خیلی بهم کمک می‌کنه که توجه کنم این سختی‌ها گذراست... . . #قسمت_پایانی #تجربیات_تخصصی #مادران_شریف_ایران_زمین

شما میتوانید مطالب بیشتری از صفحات محتوایی و دیگر صفحات بامانو بخوانید

برای دسترسی نامحدود به مطالب و استفاده از امکانات دیگر اپلیکیشن بامانو مانند ساخت آلبوم خانوادگی، اپلیکیشن بامانو را نصب کنید. با عضو شدن شما از محتواهایی پشتیبانی میکنید که دوست دارید بیشتر از آن ها مطلع باشید

پست های مشابه

برو به اپلیکیشن