پست های مشابه
madaran_sharif
. فرهنگ #کودک_گریز یا #کودک_پذیر . . محمد داشت یه گوشه تو موکب سنگ بازی میکرد،صداش کردم که بیاد خشک کن علی رو نگه داره. علی رو بردم بشورم، همه چیز آماده بود که آب روشویی قطع شد!😕 . و راهی نبود جز اینکه با شلنگ توالت بشورمش، و مامانا میدونن که این چه کار سختیه تنهایی! مستأصل وایساده بودم😯😟 . ناامیدانه به محمد گفتم مامان میتونی شلنگو نگه داری؟گفت باشه😌 با هم رفتیم و داداش علی رو با موفقیت شستیم😀 . . من داشتم ذوق پسرمو میکردم که چقدر زود کمک کارم شده😍 که یه خانومه گفت مجبور بودی با دو تا بچه بیای کربلا؟!😕😡آخه اینا چی میفهمن از این سفر؟!😮😶👊 . . و محمدآقا برگشت و به سنگ بازیش ادامه داد.😀 . پ.ن1: یقین دارم که ما محمد رو نبردیم کربلا! بلکه محمد مارو برد با خودش 😍 انقد که دعا کرد و به خودش وعده داد،برات کربلاشو گرفت وخب تنها که نمیشد بره،لذا ما هم از صدقه سر پسرم کربلایی شدیم.اینم یکی از برکات وجود این فرشته های کوچولوئه😇 . . . پ.ن2: من فکر میکنم #کودک_گریز بودن جزیی از فرهنگ ما شده متاسفانه!😟😓(احتمالا ناشی از اجرای غلط سیاست های کنترل جمعیته😡) که اصلاحش هم زمان میبره قطعا⏳ . البته بچه هارو دوست داریم،و اصلا مگه میشه دوستشون نداشت این فرشته های زمینی رو؟😍👼👶 اما چون تو دوران اجرای سیاست کنترل جمعیت اصل #فرزندآوری زیر سوال رفت و اساسا کودک موجود نه چندان مفید😒 که خیلی هم مخل آسایشه😖 معرفی شد،مردمما زندگی کردن با کودک رو فراموش کردن انگار!😯 . . پ.ن3: . جالبه که تا همین چندسال پیش ما هم آنقدر #کودک_گریز نبودیم. یکی از اقوام ما که میانسال هستن خاطرات سفر به مشهدشون رو تعریف میکردن،میگفتن چند روز تو راه بودیم،با چند تا بچه کوچیک👶👦👧👨 ومثلا هر دو ساعت وایمیستادن و کهنه بچه هارو عوض میکردن🚼 ومیشستن و یه چیزی میخوردن🍪 و استراحتی😴 و دوباره راه میفتادن😊 و این اصلا اتفاق خاص و نادری نبوده!اما چی شده که حالا حضور دو تا بچه کوچیک با انواع امکانات حتی قبیح به نظر میاد و مادری که این کارو کرده مواخذه میشه!😮😏 . . ادامه در بخش نظرات😊 . . #پ_بهروزی #ریاضی91 #سبک_مادری #اربعین_با_بچه #نصیرالدین_محمد #عمادالدین_علی #مرد_کوچک #مسئولیت_پذیری #فرهنگ_کودک_گریز #فرهنگ_کودک_پذیر #مادران_شریف
30 مهر 1398 19:11:24
0 بازدید
madaran_sharif
. #قسمت_هفتم پس از سه ترم #مرخصی_تحصیلی، مجدد وارد #دانشگاه شدم! با مبلغی ترس و مشتی شک بابت باد خوردن پشت🙃 و #اولویت رسیدگی به همسر، نوپا و نوزاد.👶🏻👦🏻🧔🏻 . خب واحدها رو طوری باید بردارم که فقط تا ظهر دانشگاه باشم... واحدها بالا، پایین، کم، زیاد، چپ، راست...🤔 هرکار کردم نشد که نشد😑 بذار ببینم چطور شد؟!🤔 دو روز از صبح تا عصر باید برم.😕 کلاس سر صبح و دانشگاه بدون مهد.😒 طاها ۴ ماههست و فقط #شیر_مادر میخوره.😢 اینهمه وقت، دوتا بچه کوچیک، رو دست مامان بزرگ؟؟😳 غیرقابل قبوله😑 . و اما! یکی از #مادران_شریف،😌 به صورت خودجوش، تعدادی از مادران بالقوهی (!) شریفی رو برای نگهداری از طاها در #مسجد_دانشگاه، بسیج کرد.👌😍 دوستان نوبتی در اوقات خالی از طاهای نازنینم مراقبت میکردن تا من بتونم بین کلاسهام بهش شیر بدم.❤️ رضا هم پیش مامان گلم میذاشتم.👵🏻 خدا از همهشون به ویژه از مادرم😚 قبول کنه.🤲🏻 . با توکل برخدا شروع کردم... وقتی برمیگشتم بدون معطلی رضا رو از مامانی میگرفتم. کارهای خونه و نیاز بچهها زیاد بود، بیداری و خوابشون الاکلنگی بود! بازیهای مورد نیازشون متفاوت! نیاز به #نظارت در اوج! دو هفته درماه همسرم نبود و خرید و...هم کم و بیش با خودم بود... گاهی بیحوصله و بیرمق میشدم.😢😩 دوست نداشتم کسی به خاطر من و تصمیماتم، اذیت بشه! درنتیجه از کسی درخواست یاری نمیکردم... البته چون #خدا بود،💪🏻 و #تصمیم و #هدف خودم بود، نق و نوق نمیکردم. "آمده ام که #رشد کنم نه اینکه دچار #رفاه_طلبی و #روزمرگی بشم" #بین_الطلوعین رو سعی میکردم بیدار باشم و درس بخونم... خونه کوچیک بود و یه اتاق داشت با پنجرهی مشرف به پذیرایی... نمیشد لامپ روشن کرد و راحت درس خوند...🤔 پس نسخه الکترونیکی کتابها رو میخوندم و رو تمرینها فکر میکردم تا در روشنایی بنویسم...برنامهی خوبی بود! چون میشد حین شیر دادن و آروم کردن نوزاد هم انجامش داد.😁 . تو مترو، بین کلاسها، وقت ناهار، حین آشپزی، لابهلای کارهای خونه، درکنار بچهها تو حیاط وقتی بازی میکردن و... خلاصه از هر فرصت اندکی استفاده میکردم تا به درس و پروژهها برسم (واقعا فهمیدم وقت مرده زیاده! تو زندگی همه! حتی با این شرایط هم میتونه وجود داشته باشه!) البته #وقت_اختصاصی بچهها خط قرمز بود!👼🏻👦🏻 ولو خیلی کم😞 و خدا چقددددر برکت میداد به وقتم!!😍 . ❗ادامه را در بخش نظرات بخوانید❗ . #ط_اکبری #هوافضا۹۰ #تجربیات_تخصصی #قسمت_هفتم #فرهنگ_مقاومت #مادران_شریف
23 دی 1398 16:40:18
0 بازدید
madaran_sharif
#م_زادقاسمی #قسمت_پانزدهم من یه مامانِ معمولی ام! البته برام مهمه که تلاش کنم بندهی خوبی باشم. اینطوری مادر و همسر بهتری هم بشم.👌 خودم رو موظف میدونم که به عنوان مادر برای بچههام وقت بذارم. و لذت میبرم از این که بچهرو بغل کنم، ببوسم، باهاش بازی کنم؛ اما کودک درونم خیلی فعال نیست که عاشق بازی کردن به صورت بچهگانه باشم❗️ با بچههای کوچولوتر راحتتر میتونم بازی کنم. همین که یه ذره بزرگتر میشن دیگه همبازی بودن باهاشون برام سخت میشه.😐 و ترجیح میدم که خودشون باهم بازی کنن. فاطمه سادات که بچهی اول و تا مدتها تنها بود بیشتر به همبازی شدن با من نیاز داشت. وقتی بازی باهاش خارج از توانم بود، به زور خودمو راضی نمیکردم که حتما این کارو بکنم❗️ سعی میکردم جور دیگهای سرگرمش کنم. 👌 مثلا هر از گاهی اسباب بازی بخرم و بعد از یه مدت بیارم براش که تازگی داشته باشه. یا سعیم این بود که بین بچههای هم سن و سالش قرارش بدم... اما مهمترین نکتهای که در مورد تربیت بچهها موفق بودم رابطهم با همسرم بوده.😊 حتی اگر بدونم شوهرم داره اشتباه میکنه، جلوی بچهها چیزی نمیگم و ایشون هم همین رفتار رو با من دارن. و این وحدت رویه ما در مسائل تربیتی نقطهی قوت ما هست.☺️ خلاصه ادعا ندارم مادر موفقیم و همه چیز رو رعایت میکنم! مثلا میخواستم تلویزیون رو از خونه حذف کنم ولی نتونستم! مخصوصا تو این ایام کرونا بچهها تلویزیون زیاد میبینن.😔 و این یه نقطهی ضعفه که باید درستش کنم. تو مسیر تربیت دینی بچهها معتقدم اگه خودمون مقید به بعضی از رفتارها باشیم بچهها یاد میگیرن و براشون ملکه میشه.👌 مثلا این که مقید به نماز اول وقت باشیم، یا ولادت ائمه و جشنهای مذهبی حتما جشن بگیریم، اما در کل خیلی اهل آموزش مستقل به بچهها نیستم. و تو این زمینه نیاز به کمک بیرونی دارم، مثلا فاطمه سادات که تو مدرسه مذهبی بود، خیلی از مفاهیم رو اونجا یاد گرفت.😍 خلاصه که در حد وسعم تلاشم رو کردم که زندگیم هدف داشته باشه و تو جایگاه خودم سازنده باشم. با این حال اگه به عقب برگردم تلاش بیشتری میکنم هم در مورد بچهداری و هم درس خوندن، مثلا فکر میکردم بین هر کدوم از بچهها میشد یه بچهی دیگه هم باشه... 😀 یا از سال ۸٠ تا ۹۸ درس نخوندم و اشتباه بود! آخه فکر میکردم نمیشه... البته احساس نیاز پیدا نکرده بودم به تحصیل که نشدنیها رو شدنی کنم. به هر حال اصراری ندارم یه جای خاص باشم و حتما یه کار خاصی بکنم. به اینم باور دارم خدا برای وقت کم، برکت بیشتری قرار میده، مهم اینه که آدم با خدا معامله کنه.
11 اسفند 1400 17:13:08
2 بازدید
madaran_sharif
#قسمت_چهارم . #ز_فرقانی . (مامان چهار فرزند ۱۲ساله، ۷.۵ساله، ۵ساله و ۳ساله) . بعد از ازدواج به خاطر درس و کار همسرم اومدیم تهران. یه فامیلی داشتیم که کمک کردند و طبقهی بالای خونهی خودشون رو برامون با قیمت مناسب اجازه کردن.🌷 . سه چهار ماه قبل از بارداری برنامهم خونهداری بود و استفاده از دوران فراغت پس از تحصیل نسبتا طولانی.😅 . سه چهار ماه نگذشته بود که باردار شدم. همون اوایل که تازه متوجه بارداری شده بودم، رفتیم ماه عسل، اونم چه ماه عسلی! خودمون یه کاروان ۱۷ ۱۸ نفره از خانوادهها راه انداختیم و رفتیم کربلا.😍 همون سال یعنی اواخر سال ۸۷ علی آقای ما به دنیا اومد. . از تجربهی افرادی از فامیل که بارداریشون رو عقب انداخته بودن و بعدها برای بچهدار شدن مجبور به درمان شده بودند میترسیدم و زمان باردار شدنم رو سپردم به خدا 😇 با این حال وقتی باردار شدم تا مدتی از نظر روحی ضعیف شده بودم. اما من و همسرم که هر دو خاطرات خوبی از کودکی توی خانواده پرجمعیت داشتیم زود با بارداریم کنار اومدیم. . به خاطر همون روحیات خاصم، خاطرات منفی خیلی توی ذهنم میموند و روی تصمیماتم اثر میذاشت. مثلا خواهرم یه تجربهی سخت سقط رو جلوی چشم من داشتن که من همونجا از ترس از حال رفتم و برای همین هم سر پسرم خیلی از زایمان میترسیدم و نگاه منفی داشتم و همین باعث شد نتونم طبیعی زایمان کنم و سزارین شدم و بعد سر بقیه بچهها هم سزارین شدم. . اواخر بارداری مادر همسرم از مشهد اومدن پیشم که تنها نمونم توی خونه. وقتی هم که پسرم به دنیا اومد، خانوادهی خودم به جمعمون اضافه شدن و حدود دو هفته پیش ما بودند و بعدش با هم رفتیم گنبد، اونجا براش عقیقه کردیم و ولیمه گرفتیم. تا اینکه نزدیک ۴۰ روزگی علی برگشتیم به خونه.😊 . دیگه توی خونه روزهای دو نفره رو با علی آقا میگذروندیم. البته همون همسایهمون خیلی مهربون بودن و تو غربت هوامون رو داشتن. همسرشون هم که خانم مسنی بودن و چندسال پیش به رحمت خدا رفتن، توی تربیت علی و کمک تو آموزش نکات مادری و خانهداری خیلی نقش داشتند. . سر بچهی اول حساس و ترسو بودم. یه حس ترس از دست دادن عزیزانم رو داشتم که ریشه در کودکی داشت. برای همین هم وابستگی شدید و غیر عادی به بچه داشتم و بقیه هم معترض میشدن، حتی تا مدتها بچه رو با پدرش هم تنها نمیذاشتم.🥺 . . #تجربیات_تخصصی #مادران_شریف_ایران_زمین
25 آذر 1399 16:39:01
0 بازدید
madaran_sharif
. #آ_مصلی (مامان #زینب ۲.۵ ساله و #احمدرضا ۹ماهه) . کنار خیاطی و حوزه، کارای هنری مختلف مثل بافتنی و نقاشی و ساخت زیورآلات هم انجام میدادم. . فروردین ۹۷ زینب خانوم، به دنیا اومد. . بارداری جذابی نداشتم.🙄 ویارم خیلی بد بود و افسردگی گرفتم. به شوهرم بدبین شده بودم و همهاش نیش و کنایه میزدم.😫 خیلیم پرخاشگر شده بودم.😣 ولی همسرم خیلی صبور بودن... . شاید از اواسط بارداریم تا حدود یکسال، درگیر اون موضوع بودم. خیلی گریه میکردم. ولی با این حال خدا یه دختر بسیار خوش خنده بهمون داد،👧🏻 که خیلی برای روحیهام خوب بود.😍🙂 . از ۳ ماهگی دخترم، برای اینکه روحیهام بهتر بشه و کمتر فکر و خیال بیاد سراغم، دوباره خیاطی رو شروع کردم. . اوایل، زمانی که خواب بود فقط آشپزی میکردم و اگه وقت میشد اون وسط یه کم لباس هم میدوختم. . بعضی از روزها، برای تجدید قوا و البته همسرداری😄 کنار زینب جونم میخوابیدم. استراحت خیلی کمکم میکرد؛ کمتر عصبانی میشدم و صبورانه کارای بچه و خونه رو انجام میدادم. به لطف خدا، این مسئله بعد از چند ماه برطرف شد.🙂 بعد از اون، غیر از خوابیدن و آشپزی، حسابی به خونه و خودم هم میرسیدم.😊 . پدر و مادرم هم خیلی هوامو داشتن و هر کاری میتونستن، برام میکردن. . وقتی زینب ۱ سال و ۳ ماهه شد، فهمیدم ۱ ماهه باردارم.🤭 . اولش خوشحال نشدم.😥 ولی خوب هدیهی خدا بود و گفتیم یا علی مدد، قدمش رو چشممون. . دوباره همون ویار سخت و وحشتناک شروع شد. ولی این بار حضور همسرم و دختر خوشگل و مهربونم کمک خیلی بزرگی برام بود.😍 اینقدر سرگرم زینب و شیرینکاریهاش بودم، که نمیفهمیدم روزها چطور میگذرن؛ بر خلاف بار اول... . این بار پر از انگیزه مادر شدن بودم، چون یک بار خدا طعم شیرینش رو بهم چشونده بود.🤗 . پسرمون به دنیا اومد... بچه دوم برام راحتتر بود.😏 چون خیلی چیزا رو دیگه یاد گرفته بودم و مسلطتر بودم. . دخترم روزای اول، از حضور داداشش خیلی ذوقزده بود. هر روز که از خواب پا میشد، میگفت نینی کوچولو اومده ایجا، بعدشم چند تا ماچ و بوس. . ولی دو هفتهای که گذشت دید نه، انگار این نینی کوچولو مهمون نیست که بره، خودش صاحبخونه است.😬👼🏻 از اونجا به بعد یه کوچولو حسودی چاشنی محبتهای خواهرانش شد؛ مثل نوازشهای خواهرانه🤦🏻♀، بوسههای خشونتبار (شما بخونید گاز 🤪)، و البته نق و نوقهای گاه و بیگاه که خب بهش حق میدادیم. به قول مامانم: هر چی نباشه سرش هوو اومده!😝 یه بار هم که غوغا کرد و به داداش یه ماهه بادومزمینی داد.😱🤬 . . #قسمت_دوم #تجربیات_تخصصی #مادران_شریف_ایران_زمین
11 آبان 1399 16:50:01
0 بازدید
madaran_sharif
. . سلام دوستان عزیز✋🏻 فیلم حضورمون در شبکه سلامت رو که چند روز پیش گذاشتیم، دیدید؟ اینم دومین قسمت از برنامهی سلام دنیاست که مادران شریف در اون حضور داشت و چهارشنبه ۳ آذر پخش شد. خانم اکبری (که مامان ۴ فرزندن😍) در این برنامه با مجری گفتگو میکنن و از فعالیتهاشون در مادران شریف میگن. ایشون در حالی کارشناسی هوافضای دانشگاه شریف رو به پایان میرسونن که دو تا فرزند داشتن و سومی رو هم باردار بودن.😇 یه گزارش هم وسط برنامه پخش میشه که در اون خانم باغانی درمورد گروه مطالعاتی و کلیپهای ترجمهای مادران شریف توضیح میدن. در این گزارش خانم محمدی هم صحبت میکنن و از مامانی میگن که بعد از به دنیا اومدن فرزندشون تصمیم میگیرن برای کنکور ارشد بخونن. #معرفی #ا_باغانی #پ_عارفی #ه_محمدی #پ_شکوری #سلام_دنیا #شبکه_سلامت #مادران_شریف_ایران_زمین.
06 آذر 1400 17:26:07
1 بازدید
مادران شريف
0
0
. #ف_جباری (مامان زهرا ۲سال و ۱۰ماهه و هدی ۷ماهه) کنارش دراز کشیده بودم. داشت آخرین تلاشهاش رو برای نخوابیدن میکرد که بهش گفتم: مامان میای با هم حرف بزنیم؟😌 برگشت سمتم، نگاهش کردم و گفتم: ببخشید اگه بعضی وقتا مامان خوبی نیستم.😔 نگاهش رو ازم برداشت. کمی فکر کرد و گفت: شما هم ببخشید اگه من بعضی وقتا جیغ میزنم.😌 من که محو جملهش بودم و جوابش رو نداده بودم، دوباره پرسید: میبخشی؟ بغلش کردم و گفتم بله مامانم میبخشم. این مکالمه رو همینجا پایان دادم و برای صدمین بار قصهی غدیر و موسی کوچولو رو براش تعریف کردم و آروم به خواب رفت...😇 بلند شدم و رفتم توی کاغذهای رو در یخچالم (تو مجموعه پستهای مربوط به برنامهریزی کاغذها رو معرفی کرده بودم) نوشتم: ❗فکر کردن در مورد چالشم با زهرا❗ پ.ن۱: سلام... حالتون چطوره؟😊 عیدتون مبارک🙏🏻🌸 چند ماهیه سرعت زندگیم بالاست و در حال دویدنم که خودمو بهش برسونم،🏃♀️ اما از بعضی چیزا جا موندم که یکی از اونها مادریه! پ.ن۲: چند وقته خلقیاتی رو توی دخترم میبینم که منو بهجا یا بیجا😄 نگران کرده، خیلی فکر کردم، با همسرم مشورت کردم، صورت مسئله و راهحلها رو آوردم روی کاغذ و این کار خیلی بهم کمک کرده، مثلا از خودم پرسیدم: چه رفتارهایی من رو اذیت کرده؟ واکنش من در لحظه به این رفتارها چی بوده؟ علل احتمالی چیاست؟ و سعی کردم به سوالام جواب بدم. در مجموع فعلاً به این نتیجه رسیدم که من در مرحله گذار هستم و باید تغییراتی ایجاد کنم؛ چند وقته به دلایل مختلف، مثل اثاثکشی به شهر دیگه و بزرگتر شدن فرزند دوم (هدی ۷ ماهه شده و دیگه نمیشه یه گوشه از خونه رهاش کرد)، کارهام خیلی فشرده و وقتم محدودتر شده. همچنان مثل قبل، وقتهای خواب بچهها به درس خوندن و فعالیتهای کاریم تعلق داره و وقتهای بیداری بچهها به کارهای خونه و رسیدگی به بچهها و همین باعث شده در طول روز وقت با کیفیتی رو با زهرا نگذرونم و دائم در تلاش باشم که از سر خودم بازش کنم تا بتونم کمی به پخت و پز و بذار بردار ها برسم، فعلا. ۱. کمی از کارهای خونه رو به وقت خواب بچهها منتقل کردم که به تبعش کمی از خواب شبم رو کم کردم یا از درس و کارم جا موندم! ۲. حتما در روز یک یا دو بازی خوب با زهرا دارم، طوری که به بازیش دل بدم. به نظر میاد مسیری که دارم برای حل مسئلهم طی میکنم بدک نیست، اما خب هنوز به نتیجهی دلخواه و ثبات نرسیدم. شما این روزا با چه چالشی دست و پنجه نرم میکنین؟ در حال یافتن راهحل هستین یا نه؟🤷🏻♀️ #روزنوشت_های_مادری #مادران_شریف_ایران_زمین