madare.aram
دنبال کننده
68
پست
117
اینجا به دنبال حال خوب مادرانه ایم اول خودمون بعد بچه ها #کودک_متعادل #رویکرد_هوش_متعادل #استاد_سلطانی
پست های مشابه
madare.aram
به نام خدا سلام🌹🌹🌹 🌺بازی های اثر گذاری خیلی برای بچه ها جذابه... 🌺ولی برای مامانا سخته😭 🌺به خاطر تمیزکاری بعدش... البته میتونیم از خود بچه ها کمک بگیریم. 🌺میشه روپوش پلاستیکی تن بچه ها کرد یا لباس مخصوص رنگ بازی داشته باشن. 🌺زیر انداز و محدوده هم که یادمون نرفته😉 🌺من بیشتر رنگ بازی ها رو میبرم تو حمام تا خیالم راحت باشه... 🌺با توجه به روحیات خودمون نیازهای بچه ها رو هم پاسخ بدیم. 🌺من برم رنگ بازی😄😅 #هوش_متعادل #استاد_سلطانی #بازی
21 آبان 1399 09:59:05
14 بازدید
madare.aram
به نام خدا سلام🌹🌹🌹 یه بحث خود توجه کردن به کودک هست و یه بحث هم نوع توجه کردن به کودک هست. هر دو مهم هستند. #استاد_سلطانی #هوش_متعادل #هوش_معنوی #توجه #دیدن_دیده_شدن #مادر_آرام
22 آبان 1399 10:34:22
59 بازدید
madare.aram
به نام خدا سلام🌹🌹🌹 🌺برای من پیش اومده اگه پسرم تلوزیون زیاد ببینه بعدش حتی دیگه پانمیشه بره آب بخوره. همینطوری بی حال میشینه دستور صادر میکنه! 🌺اگه به دادش نرسم و یه بازی حرکتی شروع نکنم حالا حالا ها درست بشو نیست... 🌺واقعا صحبت های استاد خیلی خیلی آدم رو آگاه میکنه... 🌺 یادمه تو صحبتهای استاد یک بار میشنیدم که وقتی بچه روی چیزی تمرکز میکنه ازش نگیرید. مثلا بچه یک ساله روی غذا یا هرچیزی تمرکز داره و باهاش مشغوله، به خاطر وسواس نظافت تمرکزش رو به هم نزنید. اختلال نقص توجه و تمرکز ریشه اش زیر سه سال هست. الگوی ذهنی که براش ایجاد میشه اینه که هر وقت تمرکز میکنه بلافاصله تمرکزش به هم میخوره. #استاد_سلطانی #هوش_متعادل #هوش_معنوی #توجه #تمرکز #تلوزیون #مادر_آرام
26 آبان 1399 10:42:23
21 بازدید
madare.aram
يا رَجائي عِندَ مُصيبَتي🌱 خواهری در سوگ عزیزش به زیبایی هرچه تمام تر از گذر ایام و خاطرات باقی مانده در کوچه پس کوچه های روزگار و زمان نوشته بود؛ چندین بار خواندم و گریستم.... به او گفتم که هر بار سوگ نامه ات را میخوانم قلبم همزمان لبریز از شوق و سرشار از حزن می شود. آری... روزگار نمی ایستد! منی که از ماندن هراسی ندارم و شوقی برای سفر در وجودم نمیابم از #گذر_زمان محزونم! اما کسی که از ماندن می هراسد و #شعله_ی_عشق در وجودش زبانه می کشد چه زیبا سوار بر اسب چابک روزگار می شود و #افسار_زمان را در دست می گیرد و شوق زیستن را به شور رسیدن _پیوند_ میزند.... خوش به حال آنها که از ماندن و ایستادن می هراسند.... پی نوشت. عزیزان از دست رفتمون رو به یک صلوات مهمان کنیم🌱 #شوق #حزن #پاییز #روزگار #درد #دلتنگی #ماندن #رفتن #غم #سوگ #زمان #نخل_و_نارنج #صلوات ....که رفتن بهتر از ماندن... اگر سمت سراب درد باشد بهتر از بی دردی محض است....
04 آذر 1400 17:07:38
17 بازدید
madare.aram
برگرفته ازصوت57و58 به نام خدا سلام🌹🌹🌹 🌺انباشت احساسات فقط برای احساسات ناخوشایند نیست! احساسات خوشایند مثل میوه ها و غذاهای خوشمزه هستند که آن ها هم اگر بمانند فاسد می شوند. (یعنی همون زندگی در احساسات گذشته!) . 🌺معنی و معنا با هم متفاوت اند! در رویکرد هوش متعادل معنی رو برای معنی لغات به کار میبریم و معنا رو برای محتوا به کار میبریم. . 🌺یک مثال دیگه برای روشن شدن ورد و ذکر: "خواندن و مطالعه کردن" : خواندن ورد است و مطالعه کردن ذکر است. خواندن یعنی خبر گرفتن و مطالعه یعنی طلوع کردن. یعنی یک متنی را که میخوانیم یک محتوای جدید در ذهن ما طلوع میکند و شکوفا میشود. هردو لازم اند و مکمل اند تا نخوانیم نمیتوانیم مطالعه کنیم. . 🌺از گذشته عبرت بگیریم و برای آینده برنامه بریزیم اما امروز در لحظه ی اکنون و اینجا زندگی کنیم. . 🌺پست بعد یک تکنیک از روش تحلیل رفتار متقابل برای عبور از احساسات هست همراه باشید🌹 #استاد_سلطانی #هوش_هیجانی #هوش_متعادل #رویکرد_هوش_متعادل #عبورازاحساسات #ترس #احساسات_خوشایند #احساسات_ناخوشایند #احساسات #ورد #ذکر #نماز #ورد_و_ذکر #نقشه_راه #بینش_عمیق #معنی_و_معنا #معنا #شکل#محتوا #انتخاب #گذشت #گذشته #آینده #اکنون #تربیت #تربیت_کودک #تربیت_خانواده #والدگری #فرزندپروری #روانشناسی
10 دی 1399 10:27:44
17 بازدید
madare.aram
برگرفته از صوت51و52 به نام خدا سلام🌹🌹🌹 🌺استاد تو مبحث هوش معنوی هم در مورد شادی صحبت کردن که پستهاش رو قبلا قرار دادیم. . 🌺احساسات دیگه محافظان شادی هستن یعنی اونا به ما میگن که عارضه ای پیش اومده که باید برگردیم وعوامل درونی رو بررسی کنیم ببینیم چه چیزی باعث شده شادی درونمون رو از دست بدیم و اینطوری از شادی محافظت می کنیم. . 🌺بچه ها در احساساتشون اشتباه نمی کنند! شده که از درون ناراحت باشید بخواین بروز ندین ولی بچه هاتون بفهمن و یا بیان کنن که مامان چرا ناراحتی یا ناخودآگاه اونا هم بدقلقی کنن؟! برای من که خیلی پیش اومده... . 🌺از طرف دیگه وقتی خودشون درگیر احساسات مختلف میشن هم خیلی مهمه که ما چطور با احساسات بچه ها رو به رو میشیم؟ مثلا بچه از چیزی میترسه، ❌ترس نداره که مامان! بابا این بچه داره با تمام وجودش ترس رو احساس میکنه بعد ما میگیم اینکه ترس نداره!! ✅ یکم درک احساس کنیم: عزیزم تو از اون ترسیدی بیا بغلم ببینم بعد در موردش صحبت می کنیم و براش کاغذ و مداد میاریم تا نقاشی چیزی که ترسیده رو بکشه و اینطوری بار روانیش براش کم میشه یا اگه میگه تو اتاقش هیولا هست😄 نمیگیم نیست با هم میریم میگردیم وقتی پیدا نشد خودش میگه عه نبود هیولا👌 . 🌺مثال ها زیادن شما هم تو کامنت بنویسید چه برخوردی با احساسات مختلف بچه هاتون داشتید که مفید بوده؟ #استاد_سلطانی #هوش_هیجانی #هوش_متعادل #کودک_متعادل #تربیت_خانواده #تربیت_کودک #روانشناسی #بینش_عمیق #فرزندپروری #فرزند_پروری #خود_شناسی #خودشناسی #والدگری #شادی #ترس #غم #خشم #احساسات #شناخت_احساسات #مادر_آرام
22 آذر 1399 09:25:18
16 بازدید
0
2
یا رازق الطفل الصغیر محرم سال هشتادوشش بود. سیزده ساله بودم و در اوج نوجوانی... هیئت که میرفتیم احساس میکردم برای اولین بار حرارتی در قلبم احساس میکنم. سال های قبل خیلی این چیزها سرم نمیشد! چند روز اول دهه گذشت و بغض هر شب بیشتر به گلویم چنگ میزد تا اینکه شب علی اصغر رسید... مداح گفت شاعری که میخواست گمنام بماند شعری سروده و به دستش رسانده و شروع به خواندن کرد: لختی بیا به سایه ی این نخل ها رباب! سخت است ماندن این همه در زیر آفتاب... خود را میان دشت بلا جا گذاشتی... باشد شما که به کوفه دعوت نداشتی... با همین مطلع بغضم شکفته شد. من طعم مادری را نچشیده بودم ولی با همان احساسات ناب نوجوانی ام میتوانستم تصور کنم مادری را که جریان شیر را احساس میکند اما طفل شش ماهه اش.... خاک بر دهانم! بگذریم. ابیات بعدی روز عاشورا را به تصویر می کشید: سیر عطش به خیمه تان پرشتاب شد... آوای کودکان حرم آب آب شد... هاجر به سعی خیمه به خیمه نکن شتاب! پایان پذیر نیست تماشای این سراب... به به ز همتی که به احساس زنده شد مشکی که با سقایت عباس زنده شد چشمی به غیر خیمه نمی دید در مسیر اما امان ز هجمه ی این بوسه های تیر... دشت از حضور فاطمه لبریز ناله شد داغ عمو به داغ عطش ها اضافه شد... این گریه های بی قد کودک برای چیست؟ این گریه ها که گریه ی قحطی آب نیست....! گهواره کوچک است به شش ماهه ات رباب! بشکن قفس که بال زند به سمت آفتاب... با هر نگاه قدرت گفت و شنفت داشت آری براش ماندن در خیمه افت داشت! ای وای طفل مشک اباالفضل تیر خورد... با بوسه ی سه شعبه عجب شیر خورد... مداح سکوت کرد تا فریاد مادرانه ی خانم ها فرو بنشیند. بعد از چند لحظه با صدایی آرام زمزمه کرد: بس کن رباب سر به سر غم گذاشتی! فکر کن اصلا کودک نداشتی! گریه نکن رباب تا عصر نزدیک می شود... این گریه ها که برای تو اصغر نمی شود.... و با این پایان آتش زد به جان همه! آن شب گذشت. و حالا من مادری بیست و هشت ساله هستم. دخترکم بیست ماهه است. از یک ماه پیش از شیر گرفتنش را آغاز کرده بودیم... روزهای سختی پشت سر گذاشتیم تا آهسته آهسته به کم کردن وعده های شیر عادت کند. اما امان از شب ها... یک هفته بود که آن سه چهار بار شیر خوردن های شبانه اش را قطع کرده بودیم و در کل این یک هفته یک شب خواب آرام نداشت... جیغ و گریه و قهر...تا امشب. دخترکم امشب راحت خوابید... میدانید؟ همزمانی بعضی اتفاق ها آتش به جان آدم می زند...!! #شب_علىاصغر #راحت_بخواب_مادر پی نوشت. شنیدن بعضی روضه ها برای مادران سخت است! شما را به خدا روضه ی مکشوفه نخوانید....