پست های مشابه

madaran_sharif

. #ف_قربانی . شاید برای صدمین بار داشت دکمه‌ی ماشین لباسشویی رو می‌زد و هی خاموش روشنش می‌کرد😫 بعد از تمام شدن شستشوی ماشین یادم رفته بود از برق🔌 بکشمش و شده بود اسباب‌بازی گل پسر!⁦🤦🏻‍♀️⁩ . دیگه مغزم خوب حرف زدن و جایگاه امیر بودن گل پسری رو یه لحظه به فراموشی سپرد و ماحصلش شد یه داد بسیار عصبانی سرش!🗣😡 . پسرکم یهو از صدای دادم ترسید😧 و از ترس یه داد کوچیک زد و خیلیییی مستاصل و ناراحت😰 دوید سمتم و چسبید به پاهام! چسبید به منی که فوق‌العاده از دستش ناراحت و عصبانی بودم و... . خودم خیلی ناراحت شدم😔 که چرا ناگهانی داد زدم و دلم به رحم اومد و کلی بغلش کردم و نازش کردم. . وقتی فکر کردم دیدم پسرکم حتی وقتی که می‌دونه که از کارش ناراحتم و عصبانی باز در حالت ترس😨 و ناراحتی😔 و استیصال😓 پناهی جز آغوش امن من نداره و خودشو از ترس و نگرانی می‌چسبونه به من⁦👩🏻⁩ و یاد این عبارت دعای ابوحمزه ثمالی افتادم: "هارب منک الیک" (از خشم و غضب تو به سمت تو فرار می‌کنم) خدایا ما غیر از آغوش امن تو کجا رو داریم که از ناراحتی تو به خاطر اشتباهاتمون بهش پناه ببریم؟😥 . خدایا هرچی هم کار بد کرده باشیم و تو هم با حادثه‌ای یا حرفی یا... بهمون یه چشمه‌ای از نتیجه‌شو چشونده باشی اما بازم میایم پیش خودت، مگه ما غیر تو کی رو داریم؟ ای بهترینی که از کودکی ما رو در دامن مهر و لطف خودت بزرگ کردی...⁦❤️⁩ . سیدی انا الصغیر الذی ربیته... و انا الخائف الذی آمنته... (سرورم، من کوچکی هستم که او را بزرگ کردی و ترسانی هستم که او را ایمنی بخشیدی) . . #سبک_مادری #عارفانه_های_مادری #مادران_شریف_ایران_زمین

29 تیر 1399 15:51:47

0 بازدید

madaran_sharif

. #پست_مهمان . چندسال پیش یه کارگاه مشاوره داشتیم برای #خانم_های_خانه_دار⁦🧕🏻⁩ . توی کارگاه اکثر خانم‌ها خصوصا مسن‌ترها⁦👵🏻⁩ از زندگیشون احساس نارضایتی داشتن😣 به قول خودشون عمر و جوونیشونو فدای بچه‌ها⁦👶🏻⁩ و کار خونه🏠 و شوهر⁦👴🏻⁩ کردند! . بعد چهل سالگی معمولا فرد برمی‌گرده به گذشته‌ش و پیش خودش حساب می‌کنه🤔 که تا الان زندگیش چجوری پیش رفته؟! پربار بوده و بارضایت⁦👍🏻⁩ یا کم‌بار و بدون رضایت👎🏻⁩ . خیلی از ما مادرها⁦🧕🏻⁩ فکر می‌کنیم اگر همه‌ی وقتمون رو به کارای شوهر و بچه‌ها و خونه اختصاص بدیم، خونمون برق بزنه،🏠 دائم توخونه باشیم، یا شش دونگ حواسمون به بچه باشه و... مادر خوب و نمونه ای هستیم. (منظورم زیاده‌روی و غفلت از بقیه چیزاست وگرنه قطعا همه‌ی این کارها با ارزشن) . . از همون موقع (۲۸ سالگی) تصمیم گرفتم جوری برم جلو که وقتی به چهل سالگی می‌رسم از همه نظر رضایت نسبی داشته باشم⁦👌🏻⁩ هم بچه‌ها و خونه زندگی،⁦👦🏻⁩⁦👧🏻⁩ هم خودم⁦🧕 . یک سری #اهداف_کوتاه_مدت و #بلند_مدت نوشتم و با اعتقاد قوی و یقین به این که خدا با ظن بنده‌ش پیش می‌ره، به خودم گفتم هر جور شده به این اهداف می‌رسم؛ شده با هر چهار تا بچه برم، شده از خوابم بزنم، شده از خریدهام و خرج‌هام کم کنم... انصافا خداوند هم لطف زیادی به من داشته تو این مسیر⁦❤️⁩😍 . تا حالا حدود سی چهل دوره گذروندم از مهدویت تا مشاوره، تربیت کودک،⁦⁦👶🏻⁩ تربیت جنسی و... ⁦👈🏻⁩بعضی‌ها رو با بچه‌ها رفتم. ⁦👈🏻⁩یه سری‌هاش که بعدازظهر بوده بچه‌ها رو گذاشتم پیش پدرشون. ⁦👈🏻⁩خیلی هاش مجازی بوده. خلاصه منظورم اینه که باید موانع رو کنار بزنیم و مسیر مخصوص خودمون رو بسازیم. . باید طوری جلو بریم که وقتی بچه‌ها بزرگ می‌شن و می‌رن سی خودشون، ما خودمونو فدا شده و فنا شده نبینیم.😣 . واین دست کسی نیست جز خود ما...⁦👉🏻⁩ اگر حضوری نمیشه: مجازی آنلاین غیرحضوری مادر کودکی مسجد محل پایگاه خلاصه هر مدلی که می‌شه😉 بچه‌ها رو بهونه‌ی منفعل بودن نکنیم. . پ.ن مادران شریف: البته هرکس توی زندگی شرایط مخصوص به خودش رو داره (میزان همراهی همسر و خانواده ها، مدل بچه‌ها، شرایط مالی، شرایط جسمی، بیماری و ...) نباید خودمون رو با دیگران مقایسه کنیم ولی می‌تونیم خود فعلیمون را با خود پرتلاش‌تر و بااراده‌ترمون مقایسه کنیم و سعی کنیم تو هر شرایطی که داریم ولو شده یک قدم، رو به جلو برداریم؛ برای رشد و کمال خودمون در کنار همسرداری⁦، بچه‌داری⁦ و خانه‌داری (که قطعا اولویت اول زندگی همه ماست) . @asheri110 . #مادر_چهار_فرزند #سبک_مادری #مادران_شریف_ایران_زمین

30 فروردین 1399 15:56:28

0 بازدید

madaran_sharif

در ادامه گفتگو با خانوم مریم زارع توی این قسمت سوالهای شما رو از ایشون پرسیدیم. . بچه ها رو به کی می سپردید وقتی کار یا درس داشتید؟ . شرایط اقتصادی تون چطور بود؟ چطور خواسته های سه تا بچه رو مدیریت می کردید؟ . یه روز عادی تون از صبح تا شب چه شکلیه؟ . و تعدادی سوال خوب و کاربردی که شما از مهمون برنامه مون پرسیدید. . . #مادران_شریف_ایران_زمین #گفتگو_زنده #لایو #دکتری #مهندسی_عمران #مامان_فعال #مامان_شاغل #مامان_دانشجو #دکتر_مریم_زارع

07 آذر 1399 17:13:30

0 بازدید

madaran_sharif

#م_کاظمی (مامان محمد ۱۶ساله ، مهدی ۹ساله، فاطمه ۷ساله، محسن ۴ساله، حسین ۲ساله) دیدار دوستان در طبیعت جزء بهترین تفریحات ماست. حالا اگه با مناسبت‌های مذهبی هم همراه بشه که چه بهتر.🙌🏻 مثلاً همین چند وقت پیش برای عید فطر با سه تا از خانواده‌های چندفرزندی دیگه رفتیم شمال. 👈🏻 برای خواب زنونه مردونه کردیم. 👈🏻 برای هر وعده غذایی از قبل برنامه‌ریزی کردیم. وسایلی مثل پیاز داغ، مایه ماکارونی زیاد و لوبیا سبز تفت داده رو آماده کردیم و توی کلمن پر از یخ همراه خودمون بردیم. اینطوری توی زمان خیلی کم لوبیا پلوی بسیار خوشمزه😍 یا املت عالی درست کردیم. یک وعده هم جوجه کباب که با آقایون بود و یک وعده آبگوشت هم توی جنگل نوش جان کردیم.😋 با توجه به تعدادمون انواع مهارت‌ها هم پیدا می‌شد و خودکفا بودیم؛ ✌🏻یکی برامون تاب بست. ✌🏻یکی هم دستشویی صحرایی درست کرد.😅 دریا و آب بازی بچه‌ها هم که تو برنامه‌های شمال قابل حذف نیست. خوبی با هم بودن اینه که اگه یهو یه بچه دوباره می‌پرید تو آب و لباس تموم می‌کرد، لباس بچه‌ی یکی، از تن بچه‌ی یکی دیگه سر در می آورد.😉 👈🏻زحمت اصلی مراقبت از بچه‌ها هم با باباها بود. ماهم‌گاهی در این مسئولیت خطیر یاریشون می‌کردیم.😁 👈🏻 از تقسیم کار نگم براتون که مثلاً برا آبکشی لباسای شنی، هربار یک نفر زحمت همه رو می‌کشید. این مدل سفر چند تا مزیت داشت: 🔸به همه خیلی خوش گذشت. 🔸کارها بین همه تقسیم شد. 🔸هزینه زیادی هم نداشت. چون اصلاً بیرون غذا نخوردیم. حتی برای تنقلات هم پفیلای خونگی درست کردیم یا بیشتر، میوه که سالم‌تر هم هست خوردیم. البته اون هم مثلاً یه دور برای همه موز گرفتیم، یه دور هندونه، هر کسی هم با خودش یه مقدار تنقلات آورده بود که پخش می‌شد بین همه. بچه‌ها هم از سفر با ماشین اصلا خسته نشدن و بهشون هم کلی خوش گذشت چون هر بار سوار ماشین یکی می‌شدن.😆 حضور و غیاب بچه‌ها و آمارگیری اینکه کی تو ماشین کی نشسته و نکنه کسی جا بمونه هم خودش یه پا سرگرمی بود و کلی خاطره شد.😂 برای هر گروه سنی چه دختر چه پسر هم حداقل یک هم‌بازی پیدا می شد.👌🏻 خلاصه که نشینید تو خونه که با این همه بچه چطور بریم سفر؟کافیه چند تا خانواده باحال مثل خودتون پیدا کنید و بسم الله .😁😉 #تفریح #مسافرت #چندفرزندی #مادری_به_توان_چهار #مادران_شریف_ایران_زمین

01 مرداد 1401 18:39:06

7 بازدید

madaran_sharif

. #م_زادقاسمی (مامان #فاطمه_سادات ۱۷ساله، #سیده_ساره ۱۲ساله، #سید_علی ۸ساله و #سید_مهدی ۵ساله) #قسمت_دوم دوران دانشجویی بسیار فعال بودم. فعالیت‌ صنفی و تشکیلاتی داشتم و دوران پرثمری بود. در انجمن علمی هم با دوستانم همایش‌های علمی برگزار می‌کردیم.👌🏻 فعالیت‌هایی که دوران دانشجویی داشتم در ضمن این که مسیر زندگی من را مشخص‌تر کرد، توانایی و مهارتهام رو خیلی افزایش داد.😊 خودمون مدیر اجرایی خیلی از برنامه‌ها بودیم. بچه‌ها را می‌بردیم اردو و اونجا فعالیت‌های مهمی انجام می‌دادیم. با همسرم هم در خلال همین فعالیت‌ها آشنا شدم. ایشون دانشجوی رشته‌ی الکترونیک دانشگاه گیلان و یک سال از من بزرگ‌تر بودند. یک روز همسرم برای انجام کارهای فارغ‌التحصیلی اومده بودند دانشگاه و از قضا من هم برای انجام کارهای فارغ‌التحصیلی دوستم رفته بودم که خیلی ناگهانی دیداری داشتیم و ایشون همون موقع به نظرشون اومده بود که برای ازدواج، بین من و ایشون تناسبی برقراره.😉 و جالب بود که قبل از اون دیدار، هیچ کدوم اصلا به این مسئله فکر نکرده بودیم! خلاصه خواستگاری توسط واسطه‌ای از دوستانمون مطرح شد. صحبت کردیم و نوع نگاه ایشون به زندگی من رو بسیار به این ازدواج مایل کرد.😁 سال ۸۰ عقد کردیم و سال ۸۱ عروسی. نه یه عروسی پرتکلف و تشریفات! یه مراسم ساده و معمولی.👌🏻 بعد از ازدواجم هنوز دانشجو بودم. یه ذره از درسم مونده بود ولی ایشون همون سال فارغ‌التحصیل شدند. از اونجا که کارشناسی رتبه‌ی اول کلاس بودم و معدل خوبی داشتم، انتظار و توقع از من بود که بلافاصله ارشد بخونم اما ادامه ندادم و خواستم یه مدت کار تو حوزه‌ی فرهنگی رو تجربه کنم.👌🏻 روز خواستگاری گفته بودند که تصمیم دارن حوزه برن و بلافاصله بعد از عقدمون هم شروع کردن به درس خوندن و یکی دو سال طول کشید تا رسماً وارد حوزه بشن و پس از ازدواج راهی قم شدیم. چون محیط زندگی‌م به شدت تغییر کرده بود، یه سال اول بیشتر در حال سازگار شدن با محیط جدید بودم.😅 همسرم منو با یه مجموعه‌ای آشنا کردن که به عنوان ارزیاب کلاس‌های مرکز معارف می‌رفتم به دانشگاه‌های مختلف و استاد رو ارزیابی می‌کردم. صرفاً برای اینکه با مجموعه‌هایی که توی قم هستند آشنا بشم که یه محیط جدید رو برای کار پیدا کنم. یه مدت هم با جامعة المصطفی همکاری کردم. ولی اون هم چیزی که دنبالش بودم نبود. کم‌کم همسرم وارد تبلیغ در حوزه‌ی دانشجویی شدن. مثل سفر با دانشجوها و تبیین فرهنگی، سیاسی و... برای اون‌ها. من هم با ایشون می‌رفتم و این خیلی راضیم می‌کرد.🤩 #تجربیات_تخصصی #مادران_شریف_ایران_زمین

26 بهمن 1400 17:24:29

2 بازدید

madaran_sharif

. تولد گل دختر نزدیک بود که فهمیدیم اصطلاحا بچه #بریچ هست، یعنی نچرخیده. در ایران در این شرایط، معمولا لازمه #سزارین انجام بشه، و من از سزارین و عوارضش وحشت داشتم.😱 . ولی این‌جا بهمون گفتن شما ۳ تا راه دارین: ۱. زایمان طبیعی در همین حالت، که ریسکش زیاده، ۲. سزارین، که به خاطر عوارضش توصیه نمی‌کنیم، ۳. چرخوندن بچه😬 . ما راه سوم رو انتخاب کردیم که توصیه خودشون هم همین بود. . یه روز رفتیم بیمارستان و در عرض نیم ساعت بچه رو توی شکم و به وسیله ماساژ چرخوندن.😄 . خودمون هم باورمون نمی‌شد چرخوندن بچه انقدر ساده باشه.😙 . یک هفته مانده به زمان موعود تولد دختری بود، که پسرم سخت سرما خورد. همه خیلی نگران به دنیا اومدن خانم گل بودیم.😰 اونم توی یه کشور غریب، دست تنها، با یه بچه یک سال و دو ماهه و حالا مریض. . گل پسر توی شب چند بار از شدت سرفه از خواب می‌پرید و گلاب به روتون...🤮 . خواستیم ببریمش اورژانس🚑 که آقای همسر گفتن اینجا با ایران فرق داره🤔 باید برای سرماخوردگی، زنگ بزنیم و از اورژانس وقت بگیریم.😳 . به سختی تونستیم اپراتور اورژانس رو راضی کنیم، تا بهمون وقت بده (قبول نمی‌کردن و می‌گفتن با شرح حالی که شما میدین بچه مشکل خاصی نداره⁦🤷🏻‍♀️⁩) . در نهایت برای یک ساعت و نیم بعد يعنی ساعت یازده🕚 شب بهمون وقت دادن. . حالا چجوری باید می‌رفتیم بیمارستان؟🤨 . هلند، خبری از تاکسی خطی و آژانس، به شکلی که توی ایران وجود داره، نیست.😮 . اتوبوس🚌 و ترم (قطار شهری)🚉 هست ولی اون ساعت نبود.😩 و تاکسی اینترنتی (اوبر) و تلفنی که ما اون زمان نمی‌شناختیم.⁦🤷🏻‍♀️⁩ . پیاده راه افتادیم و یک مسیر نیم ساعته رو، با بچه و کالسکه تا به بیمارستان رفتیم.😖 . برای برگشت هم ساعت یازده و نیم شب، زیر بارون💦، پیاده روی کردیم تا به خونه رسیدیم🚶🏻‍♀️⁩⁦🚶🏻‍♂️⁩⁦🧒🏻⁩ . . شنیده بودم هر بچه‌ای که بیاد، رزقشم با خودش میاره.😃💕 به خاطر تجربه‌ی اون شب (و سختی بیرون رفتن تو هوای بارونی هلند، اونم با دو تا بچه)، به لطف خدا، همسرم تونست چند روز قبل از تولد گل دختر، یه ماشین دست دوم بخره.🚗😄 . گل دختر منتظر مونده بود، که حال برادرش کمی بهتر بشه بعد تشریف بیاره😉 که استقبال خوبی ازش صورت بگیره🥳 . به لطف خدا تولد دختر جون، انقدر راحت و بی‌دردسر بود که حتی پزشکا و پرستارا هم فقط می‌گفتن wonderful😎 . #ز_م #فقه_حقوق_امام_صادق #تجربیات_مخاطبین #تجربیات_تخصصی #قسمت_نهم #مادران_شریف

10 فروردین 1399 15:57:29

0 بازدید

مادران شريف

0

0

. #م_احمدی (مامان #علی ۶ساله، #حسین ۴ساله) این ماشین لگویی رو یادتونه؟ یکی از نویسنده‌های مادران شریف معرفی کرده بودن. با دیدنش خیلی خوشحال شدم. چون ما اصولاً اهل خرید اسباب‌بازی نیستیم، مگر این که بدونیم به درد بچه‌هامون می‌خوره.😬 این ماشین به نظرم خیلی خوب اومد، اما مسئله‌ی اصلی پولش بود.😅 پولش رو نداشتیم! و همسرم هم تنها شغلشون اسنپه. تو این شرایطی که خیلی وقت‌ها مجبوریم چند روز صبحانه، ناهار، شام پنیر و تخم‌مرغ بخوریم، واقعا نمی‌تونستم از همسرم بخوام که ۱۰۰ هزار تومان بدیم برای این ماشین.🙄🤭 فلذا از بچه‌ها خواستم خودشون پول جمع کنن. حالا این که پول از کجا جمع بشه هم خودش معضلی شد.😂 بچه‌ها گفتن: مامان با بابایی می‌ریم اسنپ و کمکش می‌کنیم.😧 فکر می‌کردن همین‌که با باباشون بشینن توی ماشین، یعنی کار کردن.🙃 من نگران بودم چون حواس پدرشون پرت می‌شد موقع رانندگی و بچه‌ها هم خیلی بازیگوش بودن. اما بهشون اجازه دادیم. چون بالاخره بچه‌ها باید حس می‌کردن که پول این ماشین رو خودشون دارن جمع می‌کنن و راه دیگه‌ای هم برای کسب درآمد نبود. (تولید کاردستی و فروشش هم ممکن نبود چون هزینه‌ی خرید وسایل اولیه رو نداشتیم) چند باری با باباشون رفتن اسنپ و بهشون توی نقشه‌خوانی و تمیز کردن ماشین و تنظیم آینه کمک کردن، و از پدر گرامی پول گرفتن! این وسط بابا مجبور بودن آب‌میوه و کیک هم براشون بخرن تو ماشین بخورن.😂 از طرفی یه دفعه پدربزرگشون به بچه‌ها گفته بودن بیاید کمکم ماشین رو بشوریم. بعد از شستن ماشین هم باباجون بهشون دستمزد دادن و بچه‌ها از خوشحالی بال در آوردن.😇 این وسط‌ها چند مرتبه هم از مامان و بابا زورگیری کردن.😄 خلاصه سه ماه طول کشید تا بچه‌ها پول جمع کردن و این ماشین رو سفارش دادیم الحمدالله.🙏 البته حواسمون بود که بچه‌ها عادت نکنن به پول داشتن و پول در آوردن، و همه‌ی رویا و فکرشون پول نشه. اما خوشحال شدم که این فرآیند رو طی کردیم: بچه‌ها یادگرفتن باید صبر کنن. یاد گرفتن تلاش کنن و پول در بیارن. فهمیدن باباشون چقدر زحمت می‌کشن. تازه پسر بزرگه‌م بعضی وقتا به باباش می‌‌گفت بابا اگه پول لازم داشتی می‌تونم از پولام بهت بدم.😍 یه روزم پشت چراغ قرمز پسرم از پول‌های خودش داد به اون کسی که شیشه‌های ماشینمون رو تمیز کرد.👏🏻 موقع سفارش ماشین، چون پولشون بیشتر از قیمت ماشین بود، پسر بزرگه‌م با پول خودش برای داداشش حیوون‌های پلاستیکی خرید و کوچیکه هم برای داداش دارت خرید.❤️ #سبک_مادری #مادران_شریف_ایران_زمین

شما میتوانید مطالب بیشتری از صفحات محتوایی و دیگر صفحات بامانو بخوانید

برای دسترسی نامحدود به مطالب و استفاده از امکانات دیگر اپلیکیشن بامانو مانند ساخت آلبوم خانوادگی، اپلیکیشن بامانو را نصب کنید. با عضو شدن شما از محتواهایی پشتیبانی میکنید که دوست دارید بیشتر از آن ها مطلع باشید

madaran_sharif

مادران شريف

0

0

. #م_احمدی (مامان #علی ۶ساله، #حسین ۴ساله) این ماشین لگویی رو یادتونه؟ یکی از نویسنده‌های مادران شریف معرفی کرده بودن. با دیدنش خیلی خوشحال شدم. چون ما اصولاً اهل خرید اسباب‌بازی نیستیم، مگر این که بدونیم به درد بچه‌هامون می‌خوره.😬 این ماشین به نظرم خیلی خوب اومد، اما مسئله‌ی اصلی پولش بود.😅 پولش رو نداشتیم! و همسرم هم تنها شغلشون اسنپه. تو این شرایطی که خیلی وقت‌ها مجبوریم چند روز صبحانه، ناهار، شام پنیر و تخم‌مرغ بخوریم، واقعا نمی‌تونستم از همسرم بخوام که ۱۰۰ هزار تومان بدیم برای این ماشین.🙄🤭 فلذا از بچه‌ها خواستم خودشون پول جمع کنن. حالا این که پول از کجا جمع بشه هم خودش معضلی شد.😂 بچه‌ها گفتن: مامان با بابایی می‌ریم اسنپ و کمکش می‌کنیم.😧 فکر می‌کردن همین‌که با باباشون بشینن توی ماشین، یعنی کار کردن.🙃 من نگران بودم چون حواس پدرشون پرت می‌شد موقع رانندگی و بچه‌ها هم خیلی بازیگوش بودن. اما بهشون اجازه دادیم. چون بالاخره بچه‌ها باید حس می‌کردن که پول این ماشین رو خودشون دارن جمع می‌کنن و راه دیگه‌ای هم برای کسب درآمد نبود. (تولید کاردستی و فروشش هم ممکن نبود چون هزینه‌ی خرید وسایل اولیه رو نداشتیم) چند باری با باباشون رفتن اسنپ و بهشون توی نقشه‌خوانی و تمیز کردن ماشین و تنظیم آینه کمک کردن، و از پدر گرامی پول گرفتن! این وسط بابا مجبور بودن آب‌میوه و کیک هم براشون بخرن تو ماشین بخورن.😂 از طرفی یه دفعه پدربزرگشون به بچه‌ها گفته بودن بیاید کمکم ماشین رو بشوریم. بعد از شستن ماشین هم باباجون بهشون دستمزد دادن و بچه‌ها از خوشحالی بال در آوردن.😇 این وسط‌ها چند مرتبه هم از مامان و بابا زورگیری کردن.😄 خلاصه سه ماه طول کشید تا بچه‌ها پول جمع کردن و این ماشین رو سفارش دادیم الحمدالله.🙏 البته حواسمون بود که بچه‌ها عادت نکنن به پول داشتن و پول در آوردن، و همه‌ی رویا و فکرشون پول نشه. اما خوشحال شدم که این فرآیند رو طی کردیم: بچه‌ها یادگرفتن باید صبر کنن. یاد گرفتن تلاش کنن و پول در بیارن. فهمیدن باباشون چقدر زحمت می‌کشن. تازه پسر بزرگه‌م بعضی وقتا به باباش می‌‌گفت بابا اگه پول لازم داشتی می‌تونم از پولام بهت بدم.😍 یه روزم پشت چراغ قرمز پسرم از پول‌های خودش داد به اون کسی که شیشه‌های ماشینمون رو تمیز کرد.👏🏻 موقع سفارش ماشین، چون پولشون بیشتر از قیمت ماشین بود، پسر بزرگه‌م با پول خودش برای داداشش حیوون‌های پلاستیکی خرید و کوچیکه هم برای داداش دارت خرید.❤️ #سبک_مادری #مادران_شریف_ایران_زمین

شما میتوانید مطالب بیشتری از صفحات محتوایی و دیگر صفحات بامانو بخوانید

برای دسترسی نامحدود به مطالب و استفاده از امکانات دیگر اپلیکیشن بامانو مانند ساخت آلبوم خانوادگی، اپلیکیشن بامانو را نصب کنید. با عضو شدن شما از محتواهایی پشتیبانی میکنید که دوست دارید بیشتر از آن ها مطلع باشید

پست های مشابه

برو به اپلیکیشن