پست های مشابه
madaran_sharif
. سلام به همهی همراهان عزیز ❤️ حالتون خوبه؟ از وقتی که مادران شریف رو راه انداختیم و در کنار هم یک خانواده شدیم، همیشه تعدادی از عزیزان بهمون پیام میدادن که به مخاطبهاتون بگید برای حل مشکل یا بیماری یا گرفتاری که برامون پیش اومده، دعا کنن... 🌷 تصمیم گرفتیم یه بستری فراهم کنیم برای همین کار🌹 یه روز در ماه همه با هم برای حوائج همدیگه دعا کنیم. چون وقتی دعاهامون دستهجمعی بشه، به اجابت خیلی نزدیکتر میشه و خیرات و برکاتش به تکتکمون میرسه.😊 امروز برای همهی برادران و خواهرانمون در همهجای جهان دعا میکنیم، مخصوصاً اعضای خوب خانوادهی مادران شریف🌹 برای ازدواج جوانهامون 👩❤️👨 برای شفای بیمارانمون 🤒 برای حل گرفتاریها و غم و غصههامون😥 برای بچهدار شدن بیبچههامون👶 برای رفع مشکلات اقتصادی خانوادههامون🌟 برای عاقبت بخیر شدن فرزندانمون😍 و از همه مهمتر برای فرج و ظهور اماممون و اینکه همه بتونیم از یاوران ایشون باشیم❤️ امشب یا فردا قصد داریم همه با هم دعای توسل رو بخونیم و بعدش دعا کنیم برای همهی حاجات همهی عزیزان 🌷 هرکس هم هر تعدادی میتونه صلوات بفرسته برای استجابت دعاها. پ.ن ۱: قدیما توی دانشگاه شریف یه رسم خوبی بود، بچهها دوشنبهها رو روزه میگرفتن و قبل اذان مغرب توی مسجد دانشگاه جمع میشدن و دعا میخوندن و باهم افطار میکردن.😍 حالا به یاد اون رسم قشنگ، میخوایم ماهم اگر برامون مقدور بود یه روز در این هفته رو روزه بگیریم و دم افطار برای همه دعا کنیم.🌷 پ.ن ۲: این دوتا حدیث خیلی قشنگ از امام كاظم (علیهالسلام) هدیه به همه عزیزانی که توی این کار مشارکت میکنن🌷 🔶 إنّ مَنْ دَعَا لِأَخِیهِ بِظَهْرِ الْغَیبِ نُودِی مِنَ الْعَرْشِ وَ لَکَ مِأَةُ أَلْفِ ضِعْفٍ! هر کس برادر دینی خود را غیاباً دعا کند از عرش به او ندا میرسد: صد هزار برابر (آنچه برای برادر خود خواستی) به تو عطا گردید! 🔶 مَن دعاِ لإخوانِه مِنَ المُؤمنین وَ المؤمناتِ و المُسلمین والمُسلماتِ وَكَّلَ اللهُ بِهِ عَن كُلِّ مؤمنٍ مَلَكاً یدعولَه. کسی که برای برادران و خواهران مؤمن و مسلمان خود دعا کند خداوند از طرف هر یک از آنان مَلَکی میگمارد که همواره برایش دعا نمایند. (وسائلالشیعه، ج ٤، ص ۱۱۴۸ و ١١٥٢) #دوشنبه_های_همدلی #مادران_شریف_ایران_زمین
26 مهر 1400 18:15:04
0 بازدید
madaran_sharif
. #قسمت_چهارم و #پایانی . به خاطر بچهها نمیتونم كاری كه دوستش دارم رو انجام بدم! . اتاق #مشاوره جای هيچ مورد اضافهای نیست، حتی يه نینی خيلی ساكت و آروم! پس همين كه بخش اجباری درمونگاه دانشگاه تموم شد، بقيهشو گذاشتم برای روزهای دور. . . اين مدت ذهنم دنبال كاری بود كه بشه با بچهها انجام داد، راستش برام خيلی مهم بود كه حتما اون كار تو #خونه نباشه، تجربه خوبی از كار در منزل ندارم🤷🏻♀ كل ساعتهای روز ذهنمو درگير میكرد و از كيفيت حضور تو خونه كم میكرد. . . #مسجد عالي بود😍 يه كيس فوق العاده😄 تابستونی برای تجديدیها تو پایگاه کلاس رياضی گذاشتم، با شرطِ "مامانتون بايد بياد كمک، بچههامو تو مسجد نگه داره"😁 . سرود و تئاتر كودک و نوجون داشتيم "من كار حرفهای شو بلد نيستم، ولی در حدی كه برنامههای پايگاهمون راه بيافته و يه بستر حسابی برای رفاقت با بچهها باشه، عالی👌🏻 بود"... كما اينكه شخصيتم خيلی با كلاسهای عقيدتی برای بچهها جور نبود... . عمده وقتا تو پايگاه بسيج بچههايی بودن كه همسن پسرم باشن و باهاش بازی كنن، دخترایِ نینی دوستی هم بودن كه هی بخوان با كوچيكه بازی كنن و ريسههای خنده شو دربيارن😄. خلاصه فيتِ موقعيت خودم بود. . خدا رو شكر💚، آخه چطوری انقدر #نعمت داده با هم، اسمشو گذاشته خونه خودش؟ (دلم میخواد دانشگاه يه ذره خلاقتر بود تا يه طرح مینوشتم: "چگونه خودمان را در مساجد بچپانيم"!😄 میشد پايان نامهم، حقيقتا هزارنكته باريكتر ز مو اينجاست كه با صحيح و خطا و مشورت گرفتن از بزرگترا تو مساجدِ مختلف بهش رسيديم.) . سال تحصيلی شروع شده و برنامههای مسجد فشرده شدن توی پنجشنبهها، روزای ديگهی هفته حضورم سرِ كار بيشتره شده. . كاری كه ويژگیهايی رو داره كه الان لازمش دارم.☺️ يه جور مشاوره تو ساماندهیِ يه سری مهدكودک. اونجا با بچهها👧🏻👦🏻 اجازه دارم برم. اتاق كارم يه مقداری #امن هست و يه خاله مربی خوب هم كنارمون تو اتاقه. . صبحها كه میريم، تا بعد از ظهر هستيم و برگشتنی یه ساعت راه رسیدنمون رو خستگی در میکنيم كه وقتی رسيديم خونه، زنی سرحال😄 باشم و منتظر و مشغول كار، كه ۴ ساعت ديگه همسر بياد😍 . . اما چطوری به يک موسسه يا سازمان بفهمونيم كه خيلی #ارزشمنديم😉 تا حاضر بشن ما رو با بچههامون بپذيرن؟ اينم يه پاياننامه ست كه وسط راه صحيح خطاهاشم هنوز! . #ط_خدابخشی #روانشناسی_بالینی_دانشگاه_تهران۹۱ #پست_مهمان #تجربیات_تخصصی #قسمت_پایانی #مادران_شریف
30 آذر 1398 17:04:19
0 بازدید
madaran_sharif
. #قسمت_پنجم #ش_رهبر (مامان سه پسر ۹، ۶ و ۳ ساله) . خدا رو شکر کارم منعطف بود و نقش مادری من رو هم به رسمیت میشناختن.😊 یه کار پژوهشی در حوزهی زن و خانواده بود که اکثرش رو توی خونه انجام میدادم و گاهی هم که جلسه داشتیم، میتونستم بچهها رو با خودم ببرم توی جلسه یا مهد همونجا بذارمشون.👶🏻👦🏻 . پسر دومم رو از شیر و پوشک گرفتم و دیگه به بچهی سوم فکر میکردم. دوست داشتم قبل از اینکه پسر اولم مدرسهای بشه، بچهی سوم هم به دنیا بیاد و از آب و گل در بیاد. چون فکر میکردم زایمان و نوزادداری در کنار بچه کلاس اولی، برام سخت باشه.😅 . اما همسرم میگفتن هنوز زوده. چون دانشجوی دکترا بودن و سرشون شلوغ بود و میگفتن شاید نتونم و وقت نشه خیلی کمکت کنم. اما بعد از یه مقدار گفتگو ، قانع شدن خدا رو شکر. پسر سومم فروردین ۹۷ به دنیا اومد، به فاصلهی ۳ سال از قبلی.😍 . برای زایمان رفتم شهرستانمون. زایمان سزارین سختی بود و بعدش هم تا مدتی به خاطر عفونت بخیهها، تب و لرز داشتم.🤒 زود برگشتیم تهران و چون حالم خوب نبود، مامانم هم باهام اومدن و چند وقتی پیشم موندن و کمک کردن. . هنوز یه ماه از زایمانم نگذشته بود که صاحبخونه گفت باید تخلیه کنید. روزهای خیلی سختی داشتیم. ماه رمضان هم بود و همسرم خیلی اذیت شدن. شبا باید میرفتن دنبال خونه میگشتن. محدودیت انتخابمون هم بیشتر شده بود با ۳ تا بچه.😕 . خلاصه به هر سختی که بود اسبابکشی کردیم. ناراحت بودم و نگران از اینکه دوباره سالهای بعد هم با همین مشکل مواجه بشیم. . چند وقت بعدش همسرم دکتراشون رو تموم کردن و کارشون رسمی شد و خدا رو شکر درآمدمون بیشتر شد. مدتی بعد هم به طرز باورنکردنی شرایط جور شد و تونستیم خونه بخریم.🤩 هیچکدوم اصلا فکرشم نمیکردیم. ولی میدونستیم همهش به برکت بچهها و لطف خدا بوده. . همسرم وقتشون آزادتر شده بود و بیشتر با بچهها بازی میکردن.☺️ بازیهای هیجانی و پرتحرکی که فقط از عهده پدر و پسرا برمیاد و من هیچوقت از این مدل بازیا باهاشون نمیکردم. گاهیم با هم میرفتن دوچرخهسواری و منم توی خونه یه استراحتی میکردم. . پسر سومم خیلی به همسرم وابسته بود و دوست داشت باباش بهش غذا بدن بخوره. تا الآنم همینطوره. قصههای شب، قبل خواب، رو هم همسرم براشون تعریف میکردن. خلاصه با اینکه ساعت حضورشون توی خونه، بازم کم بود و ۸ شب میاومدن، ولی از نظر کیفی جبران میکردن.👌🏻 بچهها هم دیگه میدونستن که بابا صبح میرن سرکار و شب میان و اینو پذیرفته بودن. . . #تجربیات_تخصصی #مادران_شریف_ایران_زمین
24 دی 1399 16:40:50
0 بازدید
madaran_sharif
. #قسمت_اول . #ف_جباری( مامان زهرا ۲.۵ ساله و هدی ۳ ماهه) . . دبستان که تازه نوشتن یاد گرفته بودم، مشقامو تو یه دفترچه مینوشتم. همین کار تا انتهای دوران مدرسه ادامه پیدا کرد و به #دفتر_برنامهریزی کنکور ختم شد! سه ترم اول دانشگاه یه دفتر #چک_لیست داشتم که خیلی به درد میخورد. همه کارهایی که به ذهنم میرسید رو روزانه توش مینوشتم و بعد از انجامشون تیک میزدم. ایام امتحانات هم تو یه کاغذ برای خوندن درسها با توجه به فرجه #برنامهریزی میکردم.😎 . اون روزها تازه درگیر این سوال شده بودم که مأموریتی که تو این دنیا مال منه چیه؟🤔 میخوام ۱۰ سال دیگه چه شکلی باشم؟ این سوالها در حد درگیری ذهنی مونده بود و با درسهای دانشگاه و کمی کارهای فرهنگی روزها رو میگذروندم. . نه حسی به #مأموریت و #چشمانداز داشتم، نه اطلاعاتی در مورد برنامهریزی، سوالها توی ذهنم خیس میخورد و خیلی کند پیش میرفتم.😒 . گذشت و رسیدم به پایان مقطع کارشناسی که همزمان شد با بچهداری. تو فاصلهای که فارغالتحصیل شدم تا به دنیا اومدن بچه یه موقعیت کاری برام پیش اومد که متناسب بود با علاقهای که از فعالیتهای دانشجویی در من ایجاد شده بود. این موقعیت کاری #ناخونک زدنی شد به فضاهای کاری موجود، که به من برای شناخت مأموریت و چشم اندازم کمک زیادی کرد.😍 . اون دوران برنامهریزی من ذهنی بود و احساس نیاز به برنامهریزی ویژهتری نداشتم. چند روز در هفته سر کار بودم و چند روز دیگه هم ساعتای خواب بچه دورکاری میکردم و ساعتای بیداریش بچهداری و خونهداری و صوت تربیتی و... اون روزا حتی چک لیست هم نداشتم. همون ایام با نوزادم، کارگاه استعدادسنجی و معرفی رشتههای ارشد هم میرفتم. فکرم درگیر مسائلی شده بود که موقع انتخاب رشته کارشناسی اصلا به اونها توجهی نداشتم.🤔 . پ ن: امروز بعد از گذشت ۶ سال هنوز هم سرگشته و حیرانم... چون مسیر شناخت پیچیده و بلنده. مثل اینه که با گذاشتن یه تیکه از یه پازل چند هزار تیکهای، کمی قدمهای بعدی و طرح کلی پازل واضحتر بشه. ولی نباید از ندونستن طرح نهایی ترسید. باید قدم قدم توی مسیر شناخت مأموریت و چشمانداز جلو بریم.💪🏻 اما حالا چه جوری بریم که بهتر به طرح نهایی نزدیک بشیم؟ نقطه شروع کجاست و اولین قطعه پازل رو کجا باید بذاریم؟ برنامهریزی یا مأموریت و چشمانداز؟ یا هر دوی اینها رو با هم باید پیش برد؟ اگه به این موضوع علاقه دارید قسمتهای بعدی رو دنبال کنید.🌸 . . #روزنوشت_های_مادری #ف_جباری_برنامه_ریزی #بولت_ژورنال #مادران_شریف_ایران_زمین
08 فروردین 1400 16:45:19
2 بازدید
madaran_sharif
. دو سه روز هفته با بچههای همکارا و خالهها #همبازی بود، (بیرون خونه) #ف_جباری یکی دو روزم خونه مامان باباها و اینور اونور... دیگه چیز زیادی از روزای هفته نمیموند که فکرم با چه جوری پر کردن وقتم با بچه⏳ درگیر بشه. . اما این روزهای #قرنطینگی...😖 منو با واقعیتهای تازهای از بچهداری مواجه کرد😑 هر روز هفته از صبح تا شب با بچه توی خونه، و همسری که مثل قبل تا ۸ و ۹ شب بیرونه!😥 . قبل از به دنیا اومدن زهرا وقتی بازی کردن یه دختر بچه رو #تصور میکردم یه دختر مو فرفری و پیراهن تور توری میاومد توی ذهنم که خیلی ناز داره با عروسکهاش ساعتها خالهبازی میکنه🧸 . اما چیزی که تو این یک سال و نیم دیدم؛ یه بچه با لباسهای همیشه کثیف😅 و یه مامان که بعد کلی تلاش برای مهیا کردن سرگرمی و نشوندن بچه پای بازی... 🎮 تا میرسه پای گاز و سینک ظرفشویی، پشتش رو نگاه میکنه، و میبینه بچه زودتر از اون رسیده توی آشپزخونه، و بله! از پاهای مامان آویزون شده و داره نق میزنه🤦🏻♀️😮 (فقط موهای فرفریش با تصوراتم همخوانی داره😂) . در واقع از وقتی دخترم یه کم از نوزادی درومد و همهی کشوها و کابینتها رو #کشف کرد و دیگه چیز جدیدی برای کشف پیدا نکرد، ورق برگشت و اوضاع سخت شد😁🥴 . یه بچهی #تنها، بدون داداش و خواهر، تو یه سنی که شدیدا نیاز به همبازی داره👩🏻🧕🏻 معمولا زمان کوتاهی پای یه بازی میمونن و اکثر #اسباب_بازیها هم براشون جذابیتی ندارن😏😒 مامانایی که بچهی بزرگتر دارین تا کی این وضعیت ادامه داره؟😁 . خلاصه همهی شرایط پیش اومده کافی بود تا من از همون روزای اول از پا در بیام🤦🏻♀️🤷🏻♀️ طفلکم حوصلهش سر میرفت، و منم شب کردن صبح برام خیلی سخت شده بود، همهش چشمم به ساعت بود که باباش کی میاد بچه رو بندازم گردنش؟!😜 . کلافگی زهرا در حدی بود که بابای بچه هم به زبون اومدن، که این بچه همبازی میخواد، بیا یه اسباب بازی جدید براش بخریم😂 اما میدونستم اسباب بازی جدید درمون این درد نیست😐 . خلاصه بلدم بلدمها رو کنار زدم و از یه مجموعهای که از همه نظر بهشون اعتماد داشتم وقت مشاوره گرفتم⌚📞 گفتم اگه فایده هم نداشته باشه حداقلش با یکی حرف میزنم، یه کم درد دل میکنم سبک میشم دیگه😃 اولین بار بود سر یه موضوعی با مشاور حرف میزدم، سر انتخاب رشتهی کنکورمم با مشاور صحبت نکرده بودم😄 راهکارهای خانم مشاور و جمعبندی نکات و تجربیات خودم رو ان شاءالله توی پست فردا شب میگم!😊 . #ف_جباری #روزنوشتهای_مادری #بازی #قرنطینه #مادران_شریف_ایران_زمین
19 فروردین 1399 16:22:57
4 بازدید
madaran_sharif
. #ز_ح (مامان #حسنا خانوم ۱۳ ساله و آقا #محسن ۹دساله) . یه طناب بسیار محکم... یه رشته از جنس مهربانی... یه رابطه عاشقانه به رنگ خدا... اینها و صدها تعریف زیبای دیگه در تعریف رابطهی مادر و فرزند در ذهن من از کودکی میچرخید.👩🏻👶🏻 . اما تقدیر این بود که از نزدیک این رابطه زیبا و غیرقابل جایگزین رو درک نکنم و از دو سالگی از این نعمت بزرگ محروم موندم.😞 . به خاطر نداشتن این نعمت بزرگ، توفیق دادن کادوی روز مادر رو هم نداشتم.😢 دائم فکر میکردم بچهها چطور به ماماناشون ابراز عشق میکنن، میپرن بغلشون، میبوسنش، براش نقاشی میکشن یا با یه سنجاق سر منجقدوزی شده موهای مامانشونو خوشگلتر میکنن؟! . اینا همه موند تا خدا دختر قشنگمو بهم داد و بعد خیلی زود، پسر شیطونمو( هر دو هم در اوج درس و کارای شرکت!) 😍😍 . و من یه مامان اولی متعجب بودم و بیتجربهگیهایی که منو به قول ننهجونها، دنیادیده کرد. . حالا که هر سال این فرشتهها، من رو با یه نوآوری در هدیه خوشحال میکنند، از خدا ممنونم که نه تنها طعم تلخ روزهای بی مادری رو دیگه هر سال تجربه نمیکنم بلکه اونقدر شیرینی روزهای مادری زیادن که گاهی رودل میکنم!😳😜 . و با افتخار منتظر تولد فرزندان بعدیم هستم تا این شیرینیها رو صدچندان کنم😋 و طعم ناب این رابطه رو به کام فرزندانم بچشونم و انشاءالله این طعم شیرین نسل به نسل حس بشه... . پ.ن: کارتی که بیشترین جینگیلیجات رو داره حاصل دست دخترکمونه و اونی که فنی ساخته شده و قفل داره حاصل دست آقا پسرمون😍❤️ . . #سبک_مادری #مادران_شریف_ایران_زمین
18 بهمن 1399 17:13:55
1 بازدید
مادران شريف
0
0
. مسئولین برنامه اصرار داشتن با بچه ها بریم . و ما نگران بودیم که اگر بچه ها باهم تبانی کنن و تصمیم بگیرن یهویی بدو بدو یا جیغ جیغ کنن یا روی آنتن زنده کشتی بگیرن، چیکار میشه کرد؟😅😆 . ولی انصافا بچه ها کمال همکاری رو داشتن و رو سفیدمون کردن 😅 . بعدها خیلیا گفتن ما فقط حواسمون به بچه ها بود و نفهمیدیم چی گفتید اصلا 😂😂 . خلاصه خاطره شیرینی بود حضور 7 تا بچه روی آنتن زنده😆 . . بخشی از نکات مطرح شده در این برنامه: . 🔹🔹 شکوری: . 📍ما از دوران دانشجویی نسبت به مسائل کشور دغدغه و فعالیت داشتیم و بعد از مادر شدن، فعالیتمان را هماهنگ با بچههایمان کردیم. چون اولویتمان خانواده است. . 📍تصمیم گرفتیم برای حل مسئله جمعیت کشور خودمان نقش داشته باشیم و به دو یا سه فرزند اکتفا نکنیم. . 📍میخواهیم مسیر را برای افرادی که هم میخواهند مادر یک خانواده چند فرزندی باشند هم فعالیت اجتماعی داشته باشند، هموارتر کنیم. . 📍تجربیات و راهکارهایمان را با بقیه مادران در صفحهی مادران شریف ایران زمین به اشتراک میگذاریم. . 🔹🔹 بهروزی: . 📍یک عده میگویند ما در مخارج یک بچه ماندیم شما چطور به بچههای بیشتر فکر میکنید؟ . 📍ما سبک زندگیمان را تغییر دادیم و خیلی از خرید های غیر ضروری را حذف کردیم و فقط مطابق با نیاز واقعی بچهها خرید میکنیم. . 📍از طرفی اعتقاد داریم و در عمل هم دیدیم که هر بچه روزیاش را با خودش میآورد. . 📍چون برای شروع زندگی باید از تهران میرفتم، بین مدرک شریف و تشکیل خانواده و فرزندآوری گزینه دوم را انتخاب کردم. . 🔹🔹 اکبری: . 📍من حدود ۳ ترم درسم را با دو فرزندم خواندم. دوستان در دانشگاه از بچه ها مراقبت میکردند و من به کلاسم میرفتم و بین کلاسها به بچهام شیر میدادم. . 📍الان هم چه در فضای واقعی چه مجازی ما هرچقدر بتوانیم به همدیگر کمک میکنیم. . 📍مثلا برای اینکه یک نفر بتواند روی تزش کار کند، دوستان دیگر به خانه اش میروند و در مراقبت از بچهها و بقیه کارها به او کمک میکنند. . 📍تجربهام را به دیگر دوستانم هم گفتم، که سعی کنید وقتی میخواهید با وجود بچهها درس بخوانید، حتما وقت اختصاصی برای بچهها قرار دهید و بیشتر با بچهها بازی کنید تا روحیهشان شاد بماند. . یکشنبه 3 آذر 1398 . @gol.pesara @saqqa313alamdar