پست های مشابه
madaran_sharif
. فکر میکنم خیلی از آدما اینجوری هستن که یه روزایی از زندگیشون، از آدما و اتفاقای دور و برشون خسته و دلزده میشن، یه جوری که دلشون میخواد از همه عالم و آدم ببرن و برن تو لاک خودشون، یا با همه عالم و آدم سر جنگ داشته باشن و تنهی بیحوصلگیشون به تنه اطرافیانشون بگیره. من قدیما ازون جنگیاش بودم، ولی چند ساله که کم کم از اون تو لاکیها شدم. . حالا این روزا برای من از همین روزاست؛ اما این بار بیخیال علت و سبب حال و احوالم میشم. . میشه نشست و خودخوری کرد و کلنجار رفت و آزار دید و آزار رسوند، ولی یه راه باحال تر و خوشگل ترم هست، وقتشه که بگم؛ خدایا میشه بیخیال همه فقط خودم و خودت باشیم؟ خدا جانم! میخوام سفت بغلم کنی. . اما امان از این روزهای بچه داری؛ که برام شده روزهای نمازهای بیتوجه و هول هولی، و هفتههای بی مناجات، و سحرهای خواب آلودگی، چقدر کم حواسم به خودمه، چیزی که حالا که مادرم و پر از مشغله بیشتر از همیشه بهش نیاز دارم. دلم تنگه یه شب بیداری و چند تا چیکه اشکه؛ . اِلـهي كَيْفَ آيَسُ مِنْ حُسْنِ نَظَرِكَ لي بَعْدَ مَماتي خدای من، چگونه پس از مرگم از تو نا امید باشم؟ وَاَنْتَ لَمْ تُوَلِّني اِلاّ الْجَميلَ في حَيوتي درحاليكه در تمام زندگیام مرا جز به نيكی سرپرستی نكردی؟ . اِلهي قَدْ سَتَرْتَ عَلَيَّ ذُنُوباً فِي الدُّنْيا خدای من، گناهانی از من را در دنيا پوشاندی وَاَ نَا اَحْوَجُ اِلي سَتْرِها عَلَيَّ مِنْكَ في الاُْخْري كه بر پوشاندن آن در آخرت محتاج ترم اِذْ لَمْ تُظْهِرْها لاَِحَد مِنْ عِبادِكَ الصّالِحينَ گناهم را در دنيا برای هيچيك از بندگان شايسته ات آشكار نكردی فَلاتَفْضَحْني يَوْمَ الْقِيمَةِ عَلي رُؤُسِ الاَْشْهادِ پس مرا در قيامت در برابر ديدگان مردم رسوا مكن . وَاِنْ اَدْخَلْتَنيِ النّارَ اَعْلَمْتُ اَهْلَها اَنّي اُحِبُّكَ و اگر مرا وارد دوزخ كنی، به اهل آن میگویم كه من تو را دوست دارم😭 . اِلهي هَبْ لي كَمالَ الإِنْقِطاعِ اِلَيْكَ خدای من انقطاع از هر چیز و پیوستن کامل به خودت را به من عطا فرما 🙏 . دو تا سحر جمعه بیشتر تا ماه رمضون نمونده #دعای_کمیل و #مناجات_شعبانیه تو این روزا و شبها دوای همه دردهاست دلم نیومد این حس و حال و این مناجاتِ دلبر رو باهاتون به اشتراک نذارم🌸 . اگه از این مناجاتی که دو تیکهش رو گذاشتم خوشتون اومد میتونین خودتون با جست و جوی "مناجات شعبانیه آقای فرهمند" کاملش رو پیدا کنین و گوش کنید. 😊 . #ف_جباری #روزنوشتهای_مادری #مناجات_شعبانیه #شبِ_جمعه #مادران_شریف_ایران_زمین
28 فروردین 1399 16:23:55
1 بازدید
madaran_sharif
#ز_منظمی #قسمت_دوم بعد از تشری که از ندای درونیم خوردم😝 نشستم فکر کردم ببینم چکار میشه کرد؟🤔 شروع کردم به سبک کردن برنامههام تا بتونم روی بهبود شرایط تمرکز کنم. برداشته شدن فشار کارهای نکرده از روی ذهنم، مثل خونه تکونی ذهنی بود🥰 بعد سعی کردم شرایط جدید رو بپذیرم و زندگی جمعی و گسترده رو با همهی مزایا و معایبش ببینم و یادم نره تربیت دست خداست ما فقط وسیلهایم و مامور به انجام تکلیف...👌🏻 حالا که عمیقتر نگاه میکردم جلوههای جدیدی از زندگی جمعی برام روشن میشد.💗 جلوههایی که بعضا ملموس بود اما ندیدهبودمشون... به تدریج حس کردم شاید بشه بعضی از مشکلات زندگی جمعی رو ندیده بگیرم. شرایط داشت بهتر میشد...😊 حال خودم و بچهها اینرو نشون میداد…😍 بچهها داشتند به محیط جدید انس میگرفتند و وابستگیشون به من کم میشد.😁 انگار گوشها و چشمهای جدیدی پیدا کردهبودند. حالا چشم و گوش من میتونست کمی استراحت کنه.😌 کم شدن بعضی تنشهای روحی و رفتاریشون برام ملموس بود. خیلی وقتها میتونستم کارهایی رو به افراد دیگه بسپرم و کمی رها بشم...😉 حتی حس میکردم یه باری از روی دوشم برداشته شده.🤭 به مرور تونستم برکات خانواده گسترده رو بیشتر ببینم. من که همیشه از زندگی جمعی فراری بودم حالا بهش جدیتر فکر میکنم.🧐 قبلاً میگفتم؛ خیلی از اصول تربیتی توی این سبک از زندگی زیر پا گذاشته میشه، ولی الان میگم ؛ ممکنه اجرای بخشی از اصول تربیتی ما در خانوادهی گسترده ممکن نباشه یا سخت باشه، اما زندگی در خانواده گسترده برکاتی داره که خانوادهی هستهای ازش محرومه.🙂 چیزهایی مثل؛ آزادی و آرامش روحی و جسمی مادر✅ بچههایی که خیلی بهتر و سریعتر یاد میگیرن گلیم خودشونو از آب بیرون بکشن و روابط اجتماعی قوی تری دارن. ✅ بچههایی که یک محیط امن، غنی و همبازیهای مطمئن برای بازی دارن.✅ بچههایی که آغوشهای پرمهر متفاوتی رو تجربه میکنن و خیلی بهتر از محبت لبریز میشن.✅ پدربزرگ و مادربزرگهای که از نظر روحی و جسمی سالمترن…✅ و البته بچههایی که تجربههای مهیجتر و خطرناکتر😉 از بچههای گلخانهای دارن... پ.ن۱ : انتخاب زندگی در خانوادهی گسترده گاهی عوارضي داره که به مدل تربیتی اطرافیان و اعتقاداتشون بستگی داره. مثل مقدار رعایت خط قرمز های شما! شاید بهتر باشه سبکی بین زندگی جمعی و هستهای رو انتخاب کرد که عوارضش کمتر بشه. 👌🏻 ❗ادامه متن رو توی کامنتها بخونید❗ #روزنوشت_های_مادری #مادران_شریف_ایران_زمین
29 تیر 1400 16:03:36
0 بازدید
madaran_sharif
. فاطمه خانم هفت ماهه بود و علی آقا دوساله هردو حسابی وروجک و شلوغ کار😈🤡 . صبح تا شب تمام انرژیمونو میگرفتن صبحها قبل ما بیدار میشدن🙄😶 و شبها بعد ما میخوابیدن😴 . هیچی از زندگی نمیفهمیدم😫 هیچ وقتی برای خودم نداشتم! . من🧕🏻 و آقای همسر🧔🏻 هر دو داشتیم زیر فشار له میشدیم😣 . یه مدت اینطوری گذشت تا اینکه خدا در🚪جدیدی از لطف خودش برامون باز کرد❤️ . تا اون زمان بچهها ظهرها خسته و بداخلاق میشدن و میخوابیدن😴 شب هم پر انرژی😃🤓 تا ده و یازده بیدار بودن! و تمام تلاش من این بود که زمان خواب ظهر رو جلوتر بیارم تا بلکه😩 شب کمی زودتر بخوابن😕 (البته گل دختر این وسط دو بار دیگه هم میخوابید) . ولی هرچی بزرگتر میشدن، نیازشون به خواب کمتر و انرژیشون هم بیشتر میشد🤭 در نتیجه گل پسرمون👦🏻 زودتر از دوی بعد ازظهر نمیخوابید و این یعنی خواب شب ساعت یازده یا حتی دیرتر😮 . به لطف خدا در یک حرکت کاملا انتحاری😂💥قانون خواب رو عوض کردم💪🏻 . دختری یک بار حدود یازده صبح میخوابید😴 که داداشش خسته نبود و خوابش نمیبرد. . علی آقا هم تا شب ممنوعالخواب🚫 بود و این یعنی ساعت ۸ شب هر دو غش🤤 میکردن تا صبح🌄 . و این گونه بود که زندگی ما رنگی شد🎨 . شام🍲 رو هفت تا هشت شب و بلکه هم زودتر میخوردیم و راهی رختخواب میشدیم🛏 . حالا بعد از خواب بچهها فرصت فیلم📽 🎞دیدن، مطالعه📚، اختلاط🗣👥، کارای خونه و حتی خوردن ممنوعیجات🍫 رو داریم (تخمه و آلبالو خشکه که هنوز بچهها بلد نیستن خوب بخورن🤪) . البته که قسمت سخت این برنامه بیدار نگه داشتن علی آقا تا شب بود، اونم به شکلی که اذیت نشه🤔 . اوج خستگیش چهار به بعد بود که دیگه میشد با بازی و کتاب خوندن و وعدهی الآن بابا🧔🏻 میاد و بیدار نگهش داشت. . مخصوصا که عاشق باباشه و منتظر بازیهای مردونه...🤼♂ شاید اولش این روش اذیت کردن بچهها به نظر بیاد🤔 . ولی وقتی به نتیجه نگاه میکنم و هزینه فرصت رو برآورد میکنم به این نتیجه میرسم که این بهترین راه برای همهمونه✅ . چرا که وقتی من و آقای همسر وقت اختصاصی برای خودمون، فرصت انجام کار خونه و تفریح نداریم، و حتی نیازمون به کمی سکوت و آرامش بر طرف نمیشه، طبیعتا اخلاق و رفتار و انرژیمون هم تحت تاثیر قرار میگیره و بچهها مامان و بابای بداخلاق تری😡 دارن! . پس به نفع خودشونه که زود برن بخوابن😴👌🏻 . پ.ن: بهترین زمان خواب قبل از ۹ شبه، چون در این زمان هورمون خواب ترشح میشه و بهترین زمان برای رشد کودکه👌🏻😉 . #ز_م #سبک_مادری #تنظیم_خواب #مادران_شریف_ایران_زمین
02 اردیبهشت 1399 16:52:39
0 بازدید
madaran_sharif
. چند وقت پیش که دهه اول محرم بود، یه روز با #خانواده همسرم با یه ماشین دو سه تا هیئت رفتیم . تو فاصله یه هیئت به هیئت بعدی #زهرا_خانوممون حسابی خسته شده بود و خوابش میومد و من هر کاری میتونستم کردم و نخوابید! . خلاصه هم من #درمونده شده بودم از ناتوانی در خوابوندنش و به تبعش بی حوصلگی و نق زدنش و هم ایشون خیلی #درمونده شده بود از عدم توانایی من در خوابوندش و بد خواب شدنش... . پسر ده ساله خواهر شوهرم گفت بدینش من بخوابونمش! . منم با کلی پوزخند 😀 و نیشخند 😌 و تلخند 😏 گفتم باشه بگیر شما بخوابونش! (که یعنی مثلا من که مامانشم بعد از کلی تلاش نتونستم بخوابونمش تو چه جوری میخوای این کارو بکنی) . زهرا رو دادم بغل پسر عمه ش، در عرض چند ثانیه سرش رو گذاشت روی شونه پسر عمه ش و به خوابی عمیق فرو رفت!!!! . من😒 😐 😶 😳 😞 ☹️ . زهرا👼 😁 ☺️ . پسر عمه ش😬 😎 😏 . این عکس رو هم همون موقع ازشون گرفتم. . و برای بار هزارم ذهنم درگیر یه موضوع تکراری شد؛ "چقدر حضور خانواده ها برای یه مادر کمکه!" . همیشه وقتی حجم کارهای روزمره بهم فشار میاره پیش خودم یه حیاط تصور میکنم با کلی اتاق دورش که هر خانواده از فامیل یه اتاق داره و بچه ها صبح که چشماشونو میمالن میرن تو حیاط و تو حوض و باغچه، شب هم خسته و کوفته بیهوش میشن، بچه های کوچیکم هی دست به دست میشن بغل بچه های بزرگتر، خاله و عمه و کلی آدم دیگه و سهم مادر توی این دست به دست شدن ها فقط به اندازه رتق و فتق های ضروری بچه ست... 😍 👨👩👧 . و حسرت میخورم ازینکه الان دیگه اینجور خونه ها و زندگی ها نایاب شده.🚶 🏢 😪 😓 . . پ ن 1: من جامعه شناس نیستم که مشکلات و چالش های اون جور زندگی رو بررسی کنم و مقایسه کنم با زندگی های الان و اینکه چه شد که تغییر کردیم و کلی پارامتر دیگه هم بیاد وسط که آیا اینجور خوب است یا آنجور خوب بود؟ و ... . من یه مادرم با چالش ها و دغدغه های مادرانه و دیدن این واقعیت که بودن افرادی از خانواده برای کمک رسوندن به یه مادر با بچه های کوچیک چقدر زندگی رو شیرین تر میکنه، هم برای اون مادر که بخشی از فشار های روزمره زندگی از دوشش برداشته میشه، هم برای خانواده ها که از وجود نوه، خواهر زاده، برادر زاده و... لذت ببرن و زندگی شون با معنا تر میشه و هم برای بچه که از نعمت هایی مثل مادر بزرگ، پدر بزرگ، عمه و خاله و عمو و دایی و بچه هاشون بهره مند میشه. . 📌📌📌ادامه در کامنت ها 😊 . #ف_جباری #فیزیک92 #خانواده_گسترده #کمک_خانواده #زندگی_سنتی #نوآوری #سبک_زندگی #مادران_شریف
23 مهر 1398 15:21:23
0 بازدید
madaran_sharif
. #قسمت_پنجم . #ز_فرقانی (مامان چهار فرزند ۱۲ساله، ۷.۵ساله، ۵ساله و ۳ساله) . فکر میکردم هر ثانیه باید دنبال بچه بود. مثلا یادمه یه بار روروئک علی گیر کرد لای فرش و من شتابان رفتم که درش بیارم. همسرم دستم رو گرفت و گفت نمیافته. اگر هم افتاد فوقش دستش میشکنه. این رو که گفت خودم رو با گریه از دستش رها کردم و دویدم و روروئک رو از لای فرش رد کردم که نیفته!🙄 . بعدها متوجه شدم این رفتارهای من روی پسرم هم تاثیر منفی داشته😞 و اون رو ترسو و جمع گریز کرده. وقتی وارد یه جمعی میشدیم جوری جیغ میزد که انگار هفت دست کتکش زدن!😨 . . بیتجربگی دیگهم این بود که میخواستم همه چی براش مهیا باشه. از انواع اسباببازی تا حتی لپتاپ! مثلا تازه یک سالش بود که انواع ماشین کنترلی و هلیکوپتر رو براش میخریدیم. در حالی که روی جعبه یکیشون نوشت بود برای بالای ۱۴ سال!🤦🏻♀ . در خصوص نگرانیهام با چند روانشناس و مشاور آشنا و مورد اعتماد مشورت کردم. یکیشون میگفت آدمهای مثل من شاعر یا نویسنده میشن و منم به خاطر احساسات زیاد اینجور وابستگی دارم. یکی دیگه با یادآوری مرگ و تنهایی دائم اون دنیا آرومم میکرد. . چند تا راهکار هم دادن. مثل اینکه هر شب نگرانیهات رو بنویس و بریز دور، زیاد مراقبه کن و ذکر خدا رو بگو. در نهایت هیچ چیز به اندازهی زیاد شدن تعداد بچهها به درمانم کمک نکرد.😇 . . تابستون سال دوم ازدواج یه روز صبح خواب دیدم پدرم اومدن دیدنم. از خواب بیدار شدم و همسرم گفتن حاضر شو بریم گنبد. با ترس پرسیدم که چی شده؟ گفتند حاج آقا (پدرم) سکته کردن. اون موقع علی ۱ سال و ۴ ماهش بود. یادمه که اون روز من با یه روسری صورتی رفتم گنبد و وقتی رسیدم با سیاهپوشی خانواده و خونهی پدری مواجه شدم.😭😭 . فوت پدرم ضربهی بزرگ دیگهای برای من بود. خیلی بهشون وابسته بودم و علاقهی شدیدی داشتم و این موضوع تا مدتها من رو تحتتاثیر قرار داد. بعد از مراسمها که برگشتیم تهران، من هر شب صبر میکردم علی بخوابه و بعدش بلند بلند گریه میکردم.😭 چند بار نتونستم خودم رو جلوش کنترل کنم و میدیدم داره از گریه من ناراحت میشه. همون روزا خدا رو شکر کردم که علی رو دارم و زود بچهدار شدم که تو این اتفاق به خاطر اون هم که شده یه کم خودداری و مقاومت میکنم. البته خیلی دیر برگشتم ولی اگه بچه👶🏻 نبود، خودم و همسرم رو خیلی بیشتر اذیت میکردم. . . #تجربیات_تخصصی #مادران_شریف_ایران_زمین
26 آذر 1399 16:33:19
0 بازدید
madaran_sharif
. #طهورا (مامان سه دختر ۶ساله، ۴ساله و ۵ماهه) . همون موقعا، مادربزرگم که اصرار داشت دختر باید از هر انگشتش یه هنر بریزه👌🏻 #چهل_تکه_دوزی و #خیاطی و... رو به ما یاد داد. سیزده سالم بود که رفتم کلاس خیاطی و ضروریات رو یاد گرفتم و همون زمان به اندازهی خودم لباسای خوبی دوختم. ولی خیلی ریزهکاری داشت.😤 علاقه نداشتم و این باعث شد بعدها هم نتونم برم سمتش به #والیبال علاقه داشتم و تابستونا تخصصی دنبالش میکردم. که بعدا به خاطر مشکلات کمردرد و زانودرد، نتونستم ادامهش بدم. #زبان_انگلیسی رو هم دوست داشتم و تا سالها کلاس میرفتم و تو دانشگاه برای مطالعه منابع به زبان اصلی خیلی به کارم اومد. . سال اول دبیرستانم خیلی خوب بود.😊 دوستان صمیمیای پیدا کردم؛ خیلی مهربان و خدادوست و هنوز که هنوزه باهاشون در ارتباطم. رشته تحصیلیمو، #ریاضی_فیزیک انتخاب کردم. ریاضیم خوب بود و بهش علاقه داشتم و البته شرایط کار سنگین مادرم (که دندانپزشک بودن) هم، بیتاثیر نبود. . از سال دوم، از دوستان صمیمیام جدا شدم و دوباره تنها شدم و به درس چسبیدم و فعالیت دیگهای نداشتم. درسم خوب بود و #المپیاد شرکت میکردم و در سطح منطقه و استان مقام میآوردم. . آرزوم بود که #مهندس_کامپیوتر بشم.🤓 مهندسی که ۲-۳ فرزند داره، زندگی خوبی داره، هم بچههاشو اداره میکنه و هم تو شغلش موفقه.💪🏻 . گذشت و سال ۸۳ رشته مهندسی آیتی #دانشگاه_شریف قبول شدم. وقتی وارد دانشگاه شدم، هم دانشگاه از تصوری که داشتم دور بود، هم رشته.😬 به دلیل تأخیر در ثبتنام و ندیدن تبلیغات #اردو_ورودیها و عدم استقبال خانواده، اردو رو شرکت نکردم❗️ همین باعث شد قبل از شروع کلاسها با همکلاسیها آشنا نشم. (آدم درونگرایی بودم و کلا سخت ارتباط میگرفتم.) فکر میکردم دانشگاه کشور اسلامی مثل مدرسه و خانواده منه😉 اما با ورود بهش و شرکت در جشن ورودیها و دیدن روابط عادی دختر پسری خیلی تو ذوقم خورد.😐 در جمع ۵۰ نفری دخترا، فقط چند نفر همتیپ من بودند. بر همین مبنا دوستیمون شکل گرفت. رشته آی_تی شریف، ملغمهای بود از نرمافزار و سختافزار و از آنچه شنیده بودم خیلی فاصله داشت.😕 به این ترتیب ترم یک به افسردگی گذشت... البته بصورت پشتیبان و معلم، با کنکوریهای مدرسهمون ارتباط داشتم و با واحد دانشگاههای شورای نگهبان هم همکاریام رو شروع کردم. در همین فضای تنهایی بودم که زمان اردوی جنوب شد❗️ . پ.ن: این عکس تابلوییه که خودم گلدوزی کردم و الان ساعت اتاق بچههامه😍 . . #قسمت_دوم #تجربیات_تخصصی #مادران_شریف_ایران_زمین
15 آبان 1399 16:45:55
0 بازدید
مادران شريف
0
0
. #پ_شکوری . چند روز پیش کلاس آنلاین داشتم و موفق نشده بودم بچهها رو قبل کلاس بخوابونم😑 . کلاسم داشت شروع میشد و قصد داشتم براشون یه سطل اسباببازی بیارم تا مثل جلسات قبل کلاسم باهم بازی کنن و منم با لپتاپ و تلوزیون برم سر کلاسم😄 . تا اینکه یهو عباس در خونه رو باز کرد و گفت بریم حیاط😉🤸🏻♂️ . - مامان من الان کلاس دارم. نمیتونم ببرمتون حیاط😦 بیا براتون اسباببازی بیارم😌 عباس چند لحظه فکر کرد و... -- به فاطمه بگو بیاد پیشم تو حیاط😀 - خودتون تنهایی میرید بازی کنید؟ من نمیتونم بیام ها مواظب فاطمه هستی؟ عباس که حس داداش بزرگی بهش دست داده بود گفت: -- آره. کفشاشو👟 پاش کن. بذارش تو حیاط پیشم. . . و این شد که برای اولین بار دوتایی و بدون من رفتن حیاط😍 حدود 1.5 ساعت کلاس داشتم و بچهها هم اکثرا تو حیاط بازی میکردن، گاهی هم میاومدن آب یا خوراکی میگرفتن، یا نگاه میکردن ببینن من چیکار میکنم😂 . . بقیهی اوقات هم اگر هر دوشون سیر باشن و خسته هم نباشن، معمولا با همدیگه مسالمت آمیز بازی میکنن و همدیگه رو سرگرم میکنن😍 گاهی هم از من میخوان برم توی بازیشون شرکت کنم😇 گاهی هم خودم برای ایجاد صلح و آشتی یا دفاع از مظلوم و جلوگیری از ضرب و جرح (گاز و کشتی گرفتن) وارد صحنه میشم و جداشون میکنم😂 . . این روزا با بزرگ شدن عباس با چالش #حسادت بچهی اول نسبت به دومی مواجهیم😬 البته چون میدونم تا حد زیادیش طبیعیه، خیلی به خودم و بچهها سخت نمیگیرم😇 . . وقتی وضعیت الآنمون رو با قبل از اومدن فاطمه مقایسه میکنم، خیلی راضیم خداروشکر🤲🏻 سختی مادری قطعا بیشتر شده👌🏻 ولی این سختی رو کمتر حس میکنم، به خاطر همبازی شدنشون🤸🏻 و اینکه بخشی از وقت همو پر میکنن و کمتر به من میچسبن😅 و کمتر هم حوصلهمون سر میره به خاطر تنوع بازیها و رفتارهای بچهها😆 . با همهی سختیها و چالشهاش راضیم از تصمیممون برای کم بودن اختلاف سنی بچهها😇 همین همبازی شدنشون باعث شده یه زمانهایی از روز وقتم آزاد بشه تا بتونم به درس و کارای دیگهم برسم. . . چند وقت پیش از یه استاد عزیزی (مادر ۵ فرزند با مدرک دکترا)، شنیدم برای مامانایی که دوست دارن درس و فعالیتهای اجتماعی داشته باشن، خوبه که بچههاشون رو دوتا دوتا با فاصلهی کوتاه به دنیا بیارن. تا هر بچه همبازی همسن و سال داشته باشه و وقت مادر آزاد بشه تا حدی👌🏻 . . پ.ن: از حسن تصادف امروز دقیقا #تولد یکسالگی فاطمهمونه😁 پیشاپیش از دعاهای خوبتون در حق بچهها و مادر بچهها ممنونم😉 . . #روزنوشت_های_مادری #مادران_شریف_ایران_زمین