پست های مشابه

madaran_sharif

. به امید شنیدن دوباره صدای اساتید و حس حضور در کلاس، برای #دانشگاه_مجازی_المصطفی ثبت نام کردم.💻 . بهمن۹۷ ترم اول دانشگاه مجازی من شروع شد. از همه عالی‌تر اینکه بیشتر دروسی که در امام صادق خوانده بودم، هم تطبیق داده شد🤩 . حجم کارها و برنامه‌ی درسی من نسبت مستقیمی با حال خوب من داشت...😂 درس بیشتر📕، انرژی بیشتر💪📈 . حالا انگیزه‌م، برای بیدار موندن بعد از اذان صبح🕌 و بین‌الطلوعین🌅 هم، بیشتر شده بود. . از لحظاتی که بچه‌ها😴 خواب بودن بیشتر استفاده می‌کردم.💻 وقتایی هم که کارهای خونه🧹 رو انجام می‌دادم، یا سخنرانی گوش می‌کردم، یا صوت‌های انگلیسی برای تقویت زبان🆎 . هرچند کمی بعد که هردو بزرگتر شدن صوت گوش دادن تعطیل شد...🚫 (هردو هم‌زمان اظهار فضل🗣 می‌کنند و برای فهمیدن صحبت‌هاشون باید تمرکز کنم) . رفتم تو کار یادگرفتن یه زبان جدید🆕 اگر گفتین چه زبونی؟🧐 زبون نی‌نی‌ها🤪 . گاهی چند روز طول می‌کشه تا بفهمم معنی کلمه‌ی جدیدی که گل پسر اختراع کرده چیه😅 فکرکنم باید کم کم یه فرهنگ لغت جدید بنویسم!📙 اُلس یعنی بزرگ و آلس یعنی زیاد🥴 (به زبان فارسی‌ها😂) آدودو یعنی آبمیوه🥤 و بیلا بیلا یعنی لوبیا⁦🤦🏻‍♀️⁩ . از همه‌ی زبونای دنیا سخت‌تره🤯 . گل دخترمونم که وارد مرحله‌ی چسبندگی شده بود... وقتی که تونست چهار دست و پا بره اوضاع بهتر شد.😁 کمی گلیم خودش رو از آب بیرون می‌کشید...😉 . وقتی که یک ساله شد تونست راه بره⁦⁦🚶🏻‍♀️⁩ و این هم یه مرحله‌ی فوق‌العاده‌ی دیگه است... چون حالا خواهر و برادر خیلی بیشتر باهم بازی می‌کنن...⁦🧒🏻⁩⁦👩🏻⁩ و من بیشتر از هم‌بازی بودنشون کیف می‌کنم🤩 . هرچند... بازی اشکنک داره سر شکستنک داره🤕 . قاطی بازی🤼، از نوازش‌های محکم🤫 بغل‌های عاشقانه همراه با چاشنی هل دادن🤗 و ناز کردن‌هایی همراه با پنجول کشیدن🤭 هم بهره‌مند می‌شن... . ولی در کنارش تعامل سازنده😜 رو یاد می‌گیرن💪🏻⁩ . و من هر روز بیشتر خدا رو به خاطر دختر کوچولویی که بهمون هدیه داد شکر می‌کنم.⁦⁦🤲🏻⁩🌺 . . #ز_م #تجربیات_مخاطبین #تجربیات_تخصصی #قسمت_چهاردهم #مادران_شریف_ایران_زمین

15 فروردین 1399 16:04:00

0 بازدید

madaran_sharif

. کیک آماده شده😋 غذا هم بخشیش آماده ست. . #بازی بچه‌ها هم تمومه و خیلی خسته به نظر می‌رسن🤔 . انگاری تمایلی به جمع کردن این رشته‌های کاغذ_بخوانید شراره‌های آتش😅_ که کل اتاق (به جز زیر پارچه!) رو پوشونده، ندارن😒 فرستادمشون تو حیاط مشغول جارو زدن حیاط و تخلیه ته مانده انرژی بشن! خودم دست به کار شدم😬 ... خب انگاری آخرین رشته‌های کاغذی هم از روی رخت خواب‌ها و طاقچه و کمد، به خوبی جمع شده! . یه نگاه می‌کنم به وروجک‌ها که خیلی ناز و مظلومانه خوابیدن😝 یه نگاهی به خونه که حالا خیلی مرتب و تمیز به نظر می‌رسه😎 و...صدای اذان📿 . آخیش! نماز تو زمان خواب بچه‌ها می‌چسبه😋 . انگاری دیگه ایستادن برام خیلی سخته، سجده‌هام طولانی می‌شن، حمد و سوره کوتاه و خلاصه! . سجده شکر و بعد درازکش روی سجاده... آخ پام...کمرم...خدا جون چی می‌شد به دلم می‌انداختی اون کارتن رو از جلوی چشم بچه‌ها بردارم نبینن؟!🤔 . ازت می‌خوام الان بچه‌ها یه کم طولانی بخوابن! . آخ خدا خواهش می‌کنم یه فرشته بفرست بره سراغ غذا 🤲 . قرآنمو باز میکنم... الم نشرح لک صدرک...فاذا فرغت فانصب و الی ربک فارغب 😳 چی؟؟ کی گفت؟ کجا بود؟ من که نبودم! سیخ پاشدم، دوباره نشستم. . ای بابا خداجون بیخیال، سخت نگیر، من اینا رو فقط به تو می‌گم، من که غر نزدم☺️😐 خداجون مجرد بودم آسون‌گیر بودیا . قرآن باز می‌کردم می‌اومد: انه کان ظلوما جهولا... و خلق الانسان ضعیفا... لا یکلف الله نفسا الا وسعها . حالا با این‌همه حجم #کار و #درس و #بچه‌ها و نبود همسر و کارهای خونه و بیرون خونه، تا قرآن باز می‌کنم یا انشراح میاد یا مزمل یا...!! . می‌گی خیلی خوب این کارا رو کردی که کردی هنر نکردی که! چرا نشستی؟؟ پاشو برو به بقیه کارات برس!! قربونت برم که دوستم داری می‌خوای رشدم بدی ولی خواهشا خودت کمکم کن جز به یاری تو ابدا از پس هیچ‌کدوم برنمیام، یه وقت نق و نوق کردم نه به دل بگیر نه به روم بیار😉 خب دیگه بساط درد دل رو جمع می‌کنم می‌رم یه ویتامینه می‌زنم😃 . لازانیا رو می‌چینم تو ظرف بذارم تو فر😋 . _ مامان مامان کجایی؟؟😳 تو رو خدا آروم‌تر! داداشتو بیدار نکنی؟! . خواهشا یه کم دیگه بخواب😝 #ط_اکبری #هوافضا90 #روزنوشت_های_مادری #مادران_شریف

21 آذر 1398 16:16:24

0 بازدید

madaran_sharif

. #قسمت_دوم #ن_علیپور (مامان #محمدطاها ۸/۵ساله، #آزاده ۴سال‌ و ۱۰ماهه، #علیرضا ۹ماهه) همیشه عاشق خیاطی و نقاشی روی پارچه و لباس بودم و دوست داشتم خودم لباس‌های رنگارنگ برای بچه‌هام بدوزم. از اونجایی که رشته‌م هم طراحی لباس بود، فوت‌و‌فن کار رو یاد گرفته بودم. تو زمان عقد، برام خودم لباس‌های مجلسی می‌دوختم و الان بیشتر لباس‌های کمد کار خودمه.👌🏻😉 دخترم که یک ساله شد، وقتم آزادتر شد و دوباره تونستم رو کاری که دوست داشتم وقت بذارم. الان تعدادی از لباس‌های خودم و همسرم و بچه‌ها رو می‌دوزم و این از لحاظ اقتصادی، برامون، خیلی به صرفه می‌شه. گاهی هم روی لباس‌هایی که دوختم، طراحی می‌کنم.😇 مثلاً جلیقه‌ای که عکسش رو می‌بینید، با رنگ اکریلیک مخصوص پارچه، نقاشی کردم.😊 پالتو رو هم با یک پنجم قیمت خودم دوخت‌.😉 دخترم که ۳ ساله شد، وقتم خیلی بیشتر شد؛ چون خواهر و برادر با هم بازی می‌کردن و کار زیادی با من نداشتن. دخترم هر روز می‌گفت باید ده تا خواهر و ده تا برادر براش بیارم.😐😳 این بار خدا جواب دعاهای دخترم رو داد و من خیلی زود بچه‌ی سوم رو باردارشدم.😄 البته با مشکلاتی از قبیل قند بارداری و تیرویید. از ماه چهارم بارداری کرونا اومد و من غربالگری وسونوها رو نرفتم؛ فقط برای آزمایش‌های قند و تیرویید می‌رفتم که به لطف خدا و با تلاش‌های دکترم، یک ماه مونده به زایمان هر دو تاش برطرف شدن.🤲🏻 با چله‌ی زیارت عاشورا و سوره انشقاق خداروشکر پسرم شهریور ۹۹ خیلی راحت دنیا اومد.😍 دخترم با اینکه خودش دوست داشت بچه‌ی کوچیک داشته باشیم، چون پسر بود‌ و خواهر دار نشده بود، خیلی ناراحت شد. این مسئله هم با هدیه‌ای از طرف نوزاد تا حدودی حل شد.😊 پسر بزرگم که تو زمان بارداری کلاس اول بود، از ۱۵ شهریور دوباره راهی مدرسه شد، برای کلاس دوم.🥳 مدرسه‌ها که باز شد، دوباره بهانه‌های دخترم شروع شد که چرا من مدرسه نمی‌رم و چرا من کتاب ندارم... منم هر دوشون رو کنار خودم می‌نشوندم و می‌گفتم بیا می‌خوام دیکته بگم، بنویسید.😊 الانم که فصل امتحاناته و باید برای درس‌هاشون، فیلم بگیریم که اونم یه پروسه‌ایه.😂 باید یه وقتی باشه که کوچولومون خواب باشه یا دخترم ببرتش تو اتاق باهاش بازی کنه که بتونیم فیلممون رو بگیریم.😁 #تجربیات_تخصصی #مادران_شریف_ایران_زمین

16 خرداد 1400 16:59:25

0 بازدید

madaran_sharif

. #طهورا (مامان سه دختر ۶ساله، ۴ساله و ۵ماهه) . #قسمت_پنجم . متاسفانه دوران عقدمون به دلایل مختلف طولانی شد (۱/۵سال) و این موضوع، مشکلات این دوره رو بیشتر و شیرینی‌ش رو کمتر کرد. خداروشکر همسرم مرد پرتلاشی بودند و سه جا کار می‌کردند. پشتکارشون هنوز زبانزده👌🏻 برای دوره‌ی ارشد، #دانشگاه_علم_و_صنعت در تهران پذیرفته شدند و باخیالی نسبتا آسوده و بعد از گذراندن تعدادی از خوان‌های #دوران_عقد رفتیم به دنبال #اجاره‌ی خونه.😊 با توجه به پولی که داشتیم، دنبال یه آپارتمان نقلی بودیم. یه خونه ویلایی قدیم ساز بزرگ قسمتمون شد... با #صاحبخونه‌‌ای خوش اخلاق و منصف.😍 خانواده‌م به خاطر بزرگی خونه، علی‌رغم رضایت من و همسرم #جهیزیه سنگینی دادند. چندسال بعد که آپارتمان کوچیکی خریدیم، مجبور شدم بیشترشونو بفروشم یا هدیه بدم. . و اما #عروسی ❗️ مخارج مراسممون زیاد شد. اقوام قم و تهران همکاری نکردند و حریف هیچ‌کدوم نشدیم و دوتا مراسم گرفتیم🙄 میلاد حضرت معصومه در قم و چند شب بعد، در تهران مراسم عروسی گرفتیم. البته سعی کردم مخارج مراسم در حد پس انداز همسرم باشه با حداقل ولخرجی و بریز بپاش. . اون روزای پرتکاپو، خانواده‌ی همسرم مشکلات مالی داشتند و من بعدها فهمیدم😢 همسرم از حقوق و پس اندازشون به خانواده هم کمک می‌کردند. . زندگیمون شروع شد💕 هر دو #دانشجو بودیم و من تمام روزها #دانشگاه می‌رفتم. هم کارهای #پایان_نامه‌م رو انجام می‌دادم هم کارهایی که استاد به من سپرده بود باید تحویل می‌دادم. ‌به سختی یک روز در هفته اجازه گرفتم نرم و به خونه برسم👌🏻 در کنارش کلاس #والیبال هم می‌رفتم. . شش ماه از زندگیمون طی شد... از زندگیم راضی بودم... خیلی شیرین‌تر از دوران عقدم بود و با وجود #اختلاف_فرهنگی بحثی بینمون پیش نمی‌اومد. سعی می‌کردم توقعاتم رو در حد توان همسرم تطبیق بدم☺️ تا این که عید سال هشتاد و نُه یک اتفاقی افتاد.. . پ.ن: عکس بخشی از گلخونه‌ی کوچیک خودم در حیاط‌خلوت خونه‌مون😍 . . #قسمت_پنجم #تجربیات_تخصصی #مادران_شریف_ایران_زمین

19 آبان 1399 16:23:12

0 بازدید

madaran_sharif

. در ماه، ۶-۷ بار، کشیک شب داشتم. . مهد بیمارستان فقط تا بعد از ظهر باز بود و نمی‌تونستم دخترم رو شب‌ها، تو بیمارستان نگه دارم. تا عصر اونجا بود و غروب باباش میومد و می‌برد خونه💔 . خیلی سخت بود😫 حس نبودن یک بخش از وجود💔 . البته گاهی اونقدر شدید مشغول کار بیمارها می‌شدم، که کلا یادم می‌رفت. . تو بخش اطفال، خیلی سخت‌تر می‌گذشت؛🥺 دیدن بچه‌هایی اندازه بچه خودت، که باید بستری‌شون کنی و نگاه‌های دردناکشونو ببینی😟 . تو بخش زنان هم، وقتی که نوزادی متولد می‌شد، دلم غنج می‌رفت و حسابی تنگ می‌شد برای دخترم!💕 . تو کشیک‌ها بعضی شب‌ها، پدرش برای شیر خوردن، می‌آوردش بیمارستان، و بعد برمی‌گردوند🧔🏻👶🏻🚙 . اما بیشتر شب‌ها، خودم، در زمان مخصوص استراحت، (که آف بودیم و بقیه همکارام صاف میرفتن تو تختخواب، 🛌 تا خستگی چند ساعت کار رو بیرون کنن)، می‌اومدم خونه. یه ساعتی پیشش بودم💕 و شیر می‌دادم و بوس😚 و نوازش و دوباره برمی‌گشتم.🚙🌃 . خونمون به لحاظ جغرافیایی به بیمارستان‌ها اصلا نزدیک نبود، ولی خوش مسیر بود😃 . خودم باورم نمي‌شد که تا چه حد این خونه، به سه چهار تا بیمارستان، چه این سر شهر، و چه اون سر شهر نزدیکه!😍 حس معجزه داشتم😄 مخصوصا که با خلوتی نصف شب خیابونا، سریع می‌رسیدم خونه پیش دخترم،🤗 و برعکس بیمارستان، سرکارم.😊 . عوض این همه سختی، برخلاف درسای مهندسی، تکلیف و پروژه نداشتیم، و البته باید خودمون حسابی می‌خوندیم و درسامونو مرور می‌کردیم📚 . برا همین، مشغولیتم تو خونه، خوندن رفرنس و جزوه و هندبوک‌ها بود.📖 که البته اکثر مواقع، تو بیمارستان، تو ساعتهایی که وقتم خالی بود، یا زمان‌های استراحتم، می‌خوندم.😌 . گاهی هم تو خونه، با سختی زیاد، و در حالی‌که بچه داره پاره و مچاله‌اش می‌کنه😅 . دوره‌ی اینترنی، و درواقع پزشکی عمومی م که تموم شد، طرحم توی مناطق محروم شروع شد.⛺ . به مدت۹ ماه، با دختر دوساله‌م، و در حالی‌که طبق برنامه خودم، بعدی رو باردار بودم، در یکی از روستاهای جنوب کشور.👩‍⚕️ . بدون همسرم😣 تنهای تنها.... روستایی که گاز که نداشت، حتی آب لوله‌کشی هم نداشت.😲 و تا هکتارها اطراف پانسیونم، مزرعه بود و مزرعه... 🌱🌱😩 . داستان اون روزها مفصله. تصمیم دارم ان‌شاء‌الله در صفحه شخصی خودم، به مرور، داستان اون روزها رو بذارم...✍️ . گذشت و دختر دومم هم، به دنیا اومد.💖 . الحمدلله ۹ ماه مرخصی زایمان داشتم و رفتم خونه.🏡 بعدش چیز زیادی از طرحم نموند و به خوبی و سلامت (و البته سختی خاص خودش😅) تمام شد... . #هجرت #پزشکی۸۶ #تجربه_شما #تجربیات_تخصصی #قسمت_دوم #مادران_شریف

19 اسفند 1398 17:27:54

0 بازدید

madaran_sharif

. قسمت سوم . زندگی تو خانواده‌ی #گسترده (خونه‌ای که توش پدربزرگ👴🏻، مادربزرگ👵🏻، عموها و عمه و خیلی روزها دختر عمه کوچولو باشه) با زندگی تو خانواده هسته‌ای خیلی فرق داره.😍 . اصلا سیر #غریبگی و چسبندگی بچه یه شکل دیگه است. محمد وقتی می‌تونست هر چقدر دلش خواست طبقه پایین بمونه، هر وقت اراده کنه بیاد پیش من و فهمیده بود برای یک دقیقه هم تحمیلی تو کار نیست، #امنیتی رشد کرد طوری که کم کم خودش رغبت پیدا کرده بود آدم‌های دیگه رو کشف کنه. نه مصنوعی، زوری، که طبیعی، چیزی شبیه بچه‌های روستا که سر ناهار یاد مادر می کنند.😁 . شرایط درسی همسر (که حضورش رو حتی شده پای لپ‌تاپ 👨🏻‍💻 تو خونه تامین کرد)، پشت‌گرمی‌های خانواده‌ها، حضور #دائمی یه بچه خوب هم‌سن و سال و چند تایی عامل خرد و ریز دیگه، به من گفت "تو #تدبیر کرده بودی، ما داریم نقشه راهتو می‌چینیم" . تصمیم گرفتم برای کنکور #ارشد بخونم، جوری که بعد از دوسالگی و از شیر گرفتن برم سر کلاس💪🏻 . خوندم، سخت بود، مخصوصا که باید حتما یک رقمی یا دو رقمیِ خیلی خوب می‌شدم تا جایی برم که به نظرم ارزش وقتی که می‌گذارم رو داشته باشه.😉 . گفتم خداجون من کم نمی‌ذارم تو درس، تو هم تو #حمایت از خانواده‌م کمکم باش. نمی‌رم دانشگاهی که فقط مدرک بگیرم، سختی به خودم می دم تا گرهی باز کنم، تو هم لحظه‌های نبودنم رو (همون طوری که آیه‌الله حائری به عروسشون گفته بود) با فرشته‌هات پر کن. . می‌خوندم و تست می‌زدم، گاهی روزها می‌رفتم مهد کودک مسجد، با محمد👶🏻 دو تایی تو کلاس می‌نشستیم‌، همین که حواسش پرتِ دیدنِ بازیِ بچه‌ها می شد، می‌خوندم و هایلایت می‌کردم... شیرینی خنده‌هاشو😘، #اختلالات خوردن رو، توجهش به شعر بچه‌ها رو‌، #رگرسیون چند متغیره رو ... . جوابا اومد، همونی بود که می‌خواستم.👌🏻 مهر شد و رفتم سر کلاس. سالی که ۵ روز از هفته‌ش رو باید می‌رفتم سر کلاس... خستگیش😩 باعث شد منطقی‌تر نگاه کنم. . از #حوزه و کلاس‌های #مسجدم خداحافظی کردم و نشستم پای درس. سخت بود؟ آره ولی همه‌ش که روی دوش من نبود. خانواده‌ها و فرشته‌ها هم همراه بودن.😍 . ساعت‌های 4 می‌رسیدم‌، با پسرک بازی می‌کردیم تا وقت خواب برسه. دراز که می‌کشیدم صدای ترق تروق مهره‌های کمر می‌گفت سنگین شدی، کم کم نرگسی👧🏻 از حالت بالقوه به فعلیت رسید، تابستون بین ترم دو و سه رو می‌گم☺️ . ❗ادامه را در قسمت نظرات بخوانید❗ . #ط_خدابخشی #روانشناسی_بالینی_دانشگاه_تهران۹۱ #پست_مهمان #تجربیات_تخصصی #قسمت_سوم #مادران_شریف

27 آذر 1398 17:21:49

0 بازدید

مادران شريف

0

0

. #پ_شکوری (مامان #عباس 2.9 و #فاطمه 1.3 ساله ) . آخه چرا این بچه‌ها اینقدر نادون و زبون نفهم هستن؟؟!!😑 . اصلا شاید مهم‌ترین چالش مامانا که باعث میشه خیلی سختی بکشن و حرص بخورن از دست بچه‌ها همین باشه! خدایا چی می‌شد این بچه‌ها عاقل بودن و اینقدر کارهای غیرعاقلانه انجام نمی‌دادن که هم خودشونو به خطر بندازن و هم ماها رو اذیت کنن؟!😣 . چی می‌شد می‌فهمیدن که نباید غذاشون رو بمالن به سر و کله و لباساشون و پخش کنن تو کل خونه؟😮 . . حالا جوابشو بشنویم از استادی که از حکمت کارای خدا خبر دارند و می‌تونن برای ما دریچه‌ای باز کنن به سمت علم بینهایت خدا و حکمتهاش در آفرینش... . . ۱. اگه نوزاد با فهم و شعور کامل به دنیا می‌اومد ، از اینکه یهویی با یه دنیای جدید و کاملا پیچیده مواجه شده، به وحشت می‌افتاد و گیج می‌شد. فرض کنید ما رو یهو ببرن توی یه دنیای جدید خیالی که همه چیش برامون جدیده. چه حسی بهمون دست میده؟ مثل کسی که اسیر میشه و میره به یه سرزمین جدید و چیزی از زبون و آداب مردم اونجا نمی‌دونه.😮😦 . ۲. از طرفی نوزاد چون جسمش هنوز خیلی ضعیفه، خودش نمی‌تونه از پس هیچ کاری بر بیاد. لازمه بقیه بغلش کنن، عوضش کنن، بهش غذا بدن و توی گهواره بخوابوننش. اگر عاقل بود حتما خیلی احساس خفت و خواری می‌کرد.😢 . ۳. اگه بچه‌ها کاملا عاقل بودن، شیرینی و جذابیت خاصی هم نداشتن احتمالا! خیلی از شیرین‌کاری‌های بچه‌ها، حاصل همین نادونیه!😍 و اگه بچه‌ها شیرین و جذاب نبودن، چقدر زندگی باهاشون سخت می‌شد! . ۴. اگه بچه‌ها عقلشون کامل بود، دیگه خودشونو مستقل و بی‌نیاز از پدر و مادر می‌دیدن. شیرینی‌های فرزندپروری از بین می‌رفت و مصلحتی که توی سرگرمی والدین با بچه‌ها هست، محقق نمی‌شد. بچه‌ها با مامان و باباشون انس نمی‌گرفتن ومی‌رفتن دنبال کار و زندگی خودشون و حتی ممکن بود بعد از چند سال دیگه والدین و خواهر و برادراشون رو نشناسن! . و اگه بچه‌ها بی‌نیاز بودن از کمک‌های والدین، به تبع قدر زحماتشون رو نمی‌دونستن و توی دوران پیری و نیازمندی، تنهاشون می‌ذاشتن.😢 . . پ.ن: خیلی حس خوبی داشتم بعد از خوندن این مطالب جالب توی کتاب توحید مفضل. امام صادق علیه السلام برای شاگردشون( مفضل بن عمر) توی ۴ جلسه حکمت خلقت انسان، حیوانات، طبیعت و علت بلاها و آفت‌ها رو توضیح دادند و مفضل کلمه به کلمه نوشته و برای ما به یادگار گذاشته. فایل کتاب توحید مفضل با ترجمه علامه مجلسی رو توی گوگل سرچ و دانلود کنید. بخونید و لذتش رو ببرید.👌🏻 . . #روزنوشت_های_مادری #مادران_شریف_ایران_زمین

شما میتوانید مطالب بیشتری از صفحات محتوایی و دیگر صفحات بامانو بخوانید

برای دسترسی نامحدود به مطالب و استفاده از امکانات دیگر اپلیکیشن بامانو مانند ساخت آلبوم خانوادگی، اپلیکیشن بامانو را نصب کنید. با عضو شدن شما از محتواهایی پشتیبانی میکنید که دوست دارید بیشتر از آن ها مطلع باشید

madaran_sharif

مادران شريف

0

0

. #پ_شکوری (مامان #عباس 2.9 و #فاطمه 1.3 ساله ) . آخه چرا این بچه‌ها اینقدر نادون و زبون نفهم هستن؟؟!!😑 . اصلا شاید مهم‌ترین چالش مامانا که باعث میشه خیلی سختی بکشن و حرص بخورن از دست بچه‌ها همین باشه! خدایا چی می‌شد این بچه‌ها عاقل بودن و اینقدر کارهای غیرعاقلانه انجام نمی‌دادن که هم خودشونو به خطر بندازن و هم ماها رو اذیت کنن؟!😣 . چی می‌شد می‌فهمیدن که نباید غذاشون رو بمالن به سر و کله و لباساشون و پخش کنن تو کل خونه؟😮 . . حالا جوابشو بشنویم از استادی که از حکمت کارای خدا خبر دارند و می‌تونن برای ما دریچه‌ای باز کنن به سمت علم بینهایت خدا و حکمتهاش در آفرینش... . . ۱. اگه نوزاد با فهم و شعور کامل به دنیا می‌اومد ، از اینکه یهویی با یه دنیای جدید و کاملا پیچیده مواجه شده، به وحشت می‌افتاد و گیج می‌شد. فرض کنید ما رو یهو ببرن توی یه دنیای جدید خیالی که همه چیش برامون جدیده. چه حسی بهمون دست میده؟ مثل کسی که اسیر میشه و میره به یه سرزمین جدید و چیزی از زبون و آداب مردم اونجا نمی‌دونه.😮😦 . ۲. از طرفی نوزاد چون جسمش هنوز خیلی ضعیفه، خودش نمی‌تونه از پس هیچ کاری بر بیاد. لازمه بقیه بغلش کنن، عوضش کنن، بهش غذا بدن و توی گهواره بخوابوننش. اگر عاقل بود حتما خیلی احساس خفت و خواری می‌کرد.😢 . ۳. اگه بچه‌ها کاملا عاقل بودن، شیرینی و جذابیت خاصی هم نداشتن احتمالا! خیلی از شیرین‌کاری‌های بچه‌ها، حاصل همین نادونیه!😍 و اگه بچه‌ها شیرین و جذاب نبودن، چقدر زندگی باهاشون سخت می‌شد! . ۴. اگه بچه‌ها عقلشون کامل بود، دیگه خودشونو مستقل و بی‌نیاز از پدر و مادر می‌دیدن. شیرینی‌های فرزندپروری از بین می‌رفت و مصلحتی که توی سرگرمی والدین با بچه‌ها هست، محقق نمی‌شد. بچه‌ها با مامان و باباشون انس نمی‌گرفتن ومی‌رفتن دنبال کار و زندگی خودشون و حتی ممکن بود بعد از چند سال دیگه والدین و خواهر و برادراشون رو نشناسن! . و اگه بچه‌ها بی‌نیاز بودن از کمک‌های والدین، به تبع قدر زحماتشون رو نمی‌دونستن و توی دوران پیری و نیازمندی، تنهاشون می‌ذاشتن.😢 . . پ.ن: خیلی حس خوبی داشتم بعد از خوندن این مطالب جالب توی کتاب توحید مفضل. امام صادق علیه السلام برای شاگردشون( مفضل بن عمر) توی ۴ جلسه حکمت خلقت انسان، حیوانات، طبیعت و علت بلاها و آفت‌ها رو توضیح دادند و مفضل کلمه به کلمه نوشته و برای ما به یادگار گذاشته. فایل کتاب توحید مفضل با ترجمه علامه مجلسی رو توی گوگل سرچ و دانلود کنید. بخونید و لذتش رو ببرید.👌🏻 . . #روزنوشت_های_مادری #مادران_شریف_ایران_زمین

شما میتوانید مطالب بیشتری از صفحات محتوایی و دیگر صفحات بامانو بخوانید

برای دسترسی نامحدود به مطالب و استفاده از امکانات دیگر اپلیکیشن بامانو مانند ساخت آلبوم خانوادگی، اپلیکیشن بامانو را نصب کنید. با عضو شدن شما از محتواهایی پشتیبانی میکنید که دوست دارید بیشتر از آن ها مطلع باشید

پست های مشابه

برو به اپلیکیشن