پست های مشابه

madaran_sharif

. . #قسمت_سوم . #بنت‌الهدی (مامان سه فرزند دختر) . مادرم در دوران کودکی من مشغله‌ی زیادی داشتن، از ۸ صبح تا آخر شب بیرون بودن. وقتی میومدن با ما مشغول بازی می‌شدن، حواسشون به روحیات ما بود ولی این مشغله باعث شده‌بود که هیچ‌وقت نبینن که من با چه ظاهری کلاس می‌رم.🙄 . پرستارمون خانوم خوبی بودن، ولی سبکشون متفاوت بود. من یاد نگرفتم که باید با لباس اتو شده برم مدرسه، یا توجهی به کثیف شدن مقنعه‌ام نداشتم.😑 این آسیب برای من پیش اومده بود، از طرفی مدرسه‌ای که واردش شدم هم یه مشکل جدی داشت! خیلی لاکچری! با بچه‌های فیس‌وافاده‌ای😒 که هر ماه کیف و کفش جدید می‌خریدن چون قبلی‌ها کثیف شده‌بود! . گروه‌های دوستی‌شون از سال‌های قبل شکل گرفته‌بود، از طرفی چون ‌حافظ قرآن بودم و مورد توجه معلم‌ها، حسادت هم داشتن! 😐 بنابراین از هیچ آزاری فروگذار نمی‌کردن! . برای من شده‌بودن مصداق واقعی دشمن!😤 از هیچ نظر دوست نداشتم شبیه شون بشم. اون‌موقع مادرم کم‌کم متوجه مشکلات لباس‌پوشیدن من شدن و درصدد اصلاح براومدن! ولی من مقاومت می‌کردم! می‌گفتم لباسامو اتو نکنید! نمی‌خوام شبیه اینها بشم!!! بالاخره این آسیب به لطف خدا و با رسیدگی به‌موقع مادرم برطرف شد.😊 از سال بعد یه مدرسه‌ی دولتی معمولی رفتم و راحت شدم.😁 تو مدرسه‌ی جدید دوستام شدیدا فضای ضددینی داشتن! تو سن حساسی بودم و شبهاتشون رو من تاثیر گذاشته بود. اون زمان یکی از برادرهام طلبه‌ی حوزه‌ی علمیه شده‌بودن. وقتی متوجه‌شدن که شبهاتی برام پیش اومده، هر هفته که از قم میومدن تهران، یه نصفه روزشون برای گفت‌وگو با من بود.🤗 پدر و مادرم هم از طریق برادرم در جریان تلاطمات من قرارمی‌گرفتن و کمک می‌کردن. مثلا یه‌بار خاله‌ام کتابی بهم هدیه دادن که پاسخ خیلی از سوالاتم توش بود ، بعدها متوجه شدم که اون کتاب رو پدر و مادرم خریده‌بودن.😊 . هیچ خانواده‌ای کامل نیست! اختلاف‌ سنی که با مادرم داشتم و مشغله‌هاشون تو دوران کودکی‌م، باعث‌شده‌بود که نتونم ارتباط عاطفی زیادی با ایشون داشته‌باشم.😔 ولی فضای محبتی و رفاقتی که تو خونه بین من و برادرهام بود، باعث شد که اون خلا، جبران بشه. البته بعد ازدواج رابطه‌ام با مادرم هم تغییر کرد و تازه فهمیدم که چه جواهری هستن ایشون.💓 . پدر و مادرم روی من نظارت غیرمستقیم داشتن، ولی بیشتر متأثر از برادرام بودم. وقتی می‌دیدم اون‌ها مشق می‌نویسن یا قرآن می‌خونن یا راجع به احکام دینی بحث می‌کنن، من هم تبعیت می‌کردم. خیلی چیزا رو ازشون یاد گرفتم. درواقع محیط خانواده مربی اصلی من بود.💚 #تجربیات_تخصصی #مادران_شریف_ایران_زمین

20 اسفند 1399 17:32:54

2 بازدید

madaran_sharif

. من همه‌ی حالت‌هامو تو یه کاغذ نوشته بودم، لیست دلایلم هم آماده بود!📝 . بعد از اتمام حرف‌هام خانوم مشاور گفتن: آخ آخ!😯 کار، کارِ شیطانه!!👿 این‌ها که می‌گی دلیل نیست! بهانه‌ست!😕 بهانه‌های شیطانی!😧 خانوم مشاور از حمله‌های شیطان 😈 گفتن! از اینکه این ملعون، قسم خورده سر صراط مستقیم آدما بیاد و به هر روشی اون‌ها رو از مسیر منحرف کنه،‌‌ به عقب برگردونه، متوقف کنه، یا حداقل سرعتشون رو کم کنه! . 🔸قَالَ فَبِمَاۤ أَغۡوَیۡتَنِی لَأَقۡعُدَنَّ لَهُمۡ صِرَ ٰ⁠طَكَ ٱلۡمُسۡتَقِیم🔸 (سوره‌ی اعراف، آیه‌ی ۱۶) . 🔸ثُمَّ لَـَٔاتِیَنَّهُم مِّنۢ بَیۡنِ أَیۡدِیهِمۡ وَمِنۡ خَلۡفِهِمۡ وَعَنۡ أَیۡمَـٰنِهِمۡ وَعَن شَمَاۤىِٕلِهِمۡۖ وَلَا تَجِدُ أَكۡثَرَهُمۡ شَـٰكِرِینَ🔸 (سوره‌ای اعراف، آیه‌ی ۱۷) . حمله می‌کنه بی مروت!👿👹 از روبرو،👊🏻 با ایجاد ترس و دلهره و ناامیدی نسبت به آینده... از عقب،👊🏻 با یادآوری گذشته، اشتباهات قدیمی خودت، کارهای اطرافیان که آزارت داده قبلا... و البته از راست،👊🏻 با بزرگ کردن کارهای خوبی که کردی، مغرورت می‌کنه و فکر می‌کنی دیگه خیلی خوبی و نیازی به رشد بیشتر نیست! و حتی از سمت چپ!👊🏻 رسماً به گناه دعوتت می‌کنه! . و راه نجات شاکر بودنه😊... دیدن نیمه‌ی پر لیوان!😍 نعمت‌ها رو ببین👀 تا شاکر باشی... تا شیطان نتونه حمله کنه! و البته شیطان هم تمام تلاششو می‌کنه که نقاط ضعف رو بزرگ نشون بده و چشمت رو به خوبی‌ها ببنده!🙈 پس، هر روز آیت‌الکرسی و چهار قل بخون، صدقه بده و اسفند دود کن.👌🏻 . الان هر وقت حالم داره بد می‌شه، حس می‌کنم شیطان حمله کرده،😅 سریع سنگر می‌گیرم💪🏻 و برای ضایع کردن شیطان هم که شده تظاهر می‌کنم که حالم خوبه.😁😅 . . و اما بخش سخت‌افزاری ماجرا😅 که همانا مدیریت و برنامه‌ریزی مادرانه‌ست.😎 . من نسبت به این مسئله مقاومت عجیبی داشتم!😅 هرکس از برنامه‌ریزی می‌گفت گوشه چشمی نازک می‌کردم😏 و می‌گفتم این سوسول بازیا برا خونه‌ی بدون بچه‌ست! مگه بچه صبر می‌کنه که من طبق برنامه‌م پیش برم؟! - وایسا محمد، الان نمی‌تونم بهت غذا بدم، وقت جاروئه!😐😶 - علی برو فعلا نمی‌تونم پوشکتو عوض کنم، نیم ساعت دیگه باید کارتو می‌کردی نه الان!😐😷 یه همچین تصویر کاریکاتوری از برنامه‌ریزی تو ذهنم بود.😅🙈😆 . ادامه دارد... . پ.ن: قول می‌دم فردا شب تموم بشه😅 چند تا نکته کاربردی برا خوب شدن حال خودمون و فرشته هامون و زندگیمون😍 برا کسایی که مثل من درگیر الفبای زندگی هستند هنوز 😅✋ . #پ_بهروزی #ریاضی۹۱ #روزنوشت_های_مادری #مادران_شریف

25 اسفند 1398 16:43:31

0 بازدید

madaran_sharif

. فاطمه خانم هفت ماهه بود و علی آقا دوساله هردو حسابی وروجک و شلوغ کار😈🤡 . صبح تا شب تمام انرژیمونو می‌گرفتن صبح‌ها قبل ما بیدار می‌شدن🙄😶 و شب‌ها بعد ما می‌خوابیدن😴 . هیچی از زندگی نمی‌فهمیدم😫 هیچ وقتی برای خودم نداشتم! . من⁦🧕🏻⁩ و آقای همسر🧔🏻⁩ هر دو داشتیم زیر فشار له می‌شدیم😣 . یه مدت اینطوری گذشت تا اینکه خدا در🚪جدیدی از لطف خودش برامون باز کرد⁦❤️⁩ . تا اون زمان بچه‌ها ظهرها خسته و بداخلاق می‌شدن و می‌خوابیدن😴 شب هم پر انرژی😃🤓 تا ده و یازده بیدار بودن! و تمام تلاش من این بود که زمان خواب ظهر رو جلوتر بیارم تا بلکه😩 شب کمی زودتر بخوابن😕 (البته گل دختر این وسط دو بار دیگه هم می‌خوابید) . ولی هرچی بزرگ‌تر می‌شدن، نیازشون به خواب کمتر و انرژیشون هم بیشتر میشد⁦🤭 در نتیجه گل پسرمون⁦👦🏻⁩ زودتر از دوی بعد ازظهر نمی‌خوابید و این یعنی خواب شب ساعت یازده یا حتی دیرتر😮 . به لطف خدا در یک حرکت کاملا انتحاری😂💥قانون خواب رو عوض کردم⁦💪🏻⁩ . دختری یک بار حدود یازده صبح می‌خوابید😴 که داداشش خسته نبود و خوابش نمی‌برد. . علی آقا هم تا شب ممنوع‌الخواب🚫 بود و این یعنی ساعت ۸ شب هر دو غش🤤 می‌کردن تا صبح🌄 . و این گونه بود که زندگی ما رنگی شد🎨 . شام🍲 رو هفت تا هشت شب و بلکه هم زودتر می‌خوردیم و راهی رخت‌خواب می‌شدیم🛏 . حالا بعد از خواب بچه‌ها فرصت فیلم📽 🎞دیدن، مطالعه📚، اختلاط🗣👥، کارای خونه و حتی خوردن ممنوعی‌جات🍫 رو داریم (تخمه و آلبالو خشکه که هنوز بچه‌ها بلد نیستن خوب بخورن🤪) . البته که قسمت سخت این برنامه بیدار نگه داشتن علی آقا تا شب بود، اونم به شکلی که اذیت نشه🤔 . اوج خستگیش چهار به بعد بود که دیگه می‌شد با بازی و کتاب خوندن و وعده‌ی الآن بابا⁦🧔🏻⁩ میاد و بیدار نگهش داشت. . مخصوصا که عاشق باباشه و منتظر بازی‌های مردونه...🤼‍♂ شاید اولش این روش اذیت کردن بچه‌ها به نظر بیاد🤔 . ولی وقتی به نتیجه نگاه می‌کنم و هزینه فرصت رو برآورد می‌کنم به این نتیجه می‌رسم که این بهترین راه برای همه‌مونه✅ . چرا که وقتی من و آقای همسر وقت اختصاصی برای خودمون، فرصت انجام کار خونه و تفریح نداریم، و حتی نیازمون به کمی سکوت و آرامش بر طرف نمیشه، طبیعتا اخلاق و رفتار و انرژیمون هم تحت تاثیر قرار می‌گیره و بچه‌ها مامان و بابای بداخلاق تری😡 دارن! . پس به نفع خودشونه که زود برن بخوابن😴⁦⁦👌🏻⁩ . پ.ن: بهترین زمان خواب قبل از ۹ شبه، چون در این زمان هورمون خواب ترشح می‌شه و بهترین زمان برای رشد کودکه⁦👌🏻⁩😉 . #ز_م #سبک_مادری #تنظیم_خواب #مادران_شریف_ایران_زمین

02 اردیبهشت 1399 16:52:39

0 بازدید

madaran_sharif

. #قسمت_دوم #پ_بهروزی تابستون اون سال، ایام خواستگارخیزی بود😅و بالاخره اول مهرِ دومین سالِ دانشجویی، فرد مورد نظر رخ نمود. . گفته بودند که ایشون طلبه هستن، قم درس می‌خونن، و حالا حالاها هم درسشون ادامه داره. از اونجایی که بقیه شرایط با ملاک‌های من کاملا جور بود، و البته با زندگی تو شهر قم نه تنها مشکلی نداشتم، بلکه خیلی هم مشتاق بودم، موافقت کردیم، فقط درس من مسئله بود که همه بالاتفاق تاکید کردیم که من باید تا آخر درسم تهران باشم.😁 . غافل از اینکه ... که عشق آسان نمود اول💝💖..‌.ولی افتاد مشکل‌ها😖😩😥 . این‌ها خیال‌پردازی‌های قبل از عقد بود😅 ولی بعد از جاری شدن خطبه‌ی عقد و به دنبالش جاری شدن محبت خدادادی💞💘😆😛، دیگه تحمل یک روز دوری هم از توان من خارج بود. مدرک شریف که چیزی نیست، اون روزها اگر من بین بهشت برین و آشیانه‌ی عشقمون😆🏡 هم مخیر می‌شدم، شروع زندگی مشترک💑 رو ترجیح می‌دادم.😅😁 . سال دوم دانشجویی هم به کندی و به سختی گذشت...و بساط زندگی مشترک مهیا شد و من هم مهمان دانشگاه قم شدم. ولی... . کوچولوی ناقلایی بدجور حال منو به هم ریخت، ویار شدیدی که منو از خونه‌ی بخت برگردوند به خونه ی پدری، برای مراقبت‌های مادری😅 دانشگاه که رفت رو هوا، خود بچه هم متولد نشده، به ملکوت اعلی پیوست😔😰😱 خلاصه دو ماه و خورده‌ای تجربه‌ی سخخخت مادری داشتیم و دوباره برگشتیم خونه ی بخت.😍😅 . پ.ن۱: تاخیر در شروع زندگی مشترک، به معنی تاخیر تو‌ ادامه‌ی زندگیم بود، و من نتونستم خودمو توجیه کنم برای این‌کار.😊 ضمن اینکه من و همسرم عاشق بچه به تعداد زیاد بودیم، طوریکه تو اولین جلسه‌ی خواستگاری راجع به تعداد بچه‌های احتمالیمون به توافق رسیدیم😂👌👶👶👶👶👶👶✋😅که البته ضرورت‌های اجتماعی هم تو این تصمیم تاثیر جدی داشت. . پ.ن۲: از بچگی می‌خواستم معلم بشم، هنوزم همین آینده رو برای خودم متصورم. و برای این هدف مدرک دانشگاه شریف، یا جای دیگه تفاوتی برام ندارن.😊😉 . #پ_بهروزی #ریاضی۹۱ #قسمت_دوم #تجربیات_تخصصی #مادران_شریف

02 بهمن 1398 18:05:30

0 بازدید

madaran_sharif

. #ا_زمانیان (مامان #محمد_مهدی ۱۳ساله (#محمد_صادق ۷، #زینب ۵، #علی ۲) #فاطمه_زهرا ۱سال و ۸ماهه #محدثه ۴ماهه) ❌هشدار:قسمت‌های بعدی این تجربه شرح مصائب زینب گونه‌ی مادری صبور است. در صورت داشتن هرگونه سابقه‌ی افسردگی یا ناراحتی روحی، از مطالعه‌ی آن اجتناب کنید.❌ #قسمت_دوم وقتی علی به دنیا اومد که زینب ۳سال و نیم بیشتر نداشت و به خاطر حسادت تا مدت‌ها ما رو اذیت می‌کرد. به قول قدیمی‌ها سر بچه هوو اومده بود و خب حق هم داشت. پسر اول و دومم هم‌بازی‌های خوبی بودن. البته بعضی وقتا دعوا هم می‌کردن ولی در کل بیشترش بازی بود و سرو صدا و ورجه وورجه... بچه‌ی پسر نمی‌تونه آروم بازی کنه. ولی زینب با وجود بهانه گیری‌های زیاد خیلی آروم یه گوشه چادر سرش می‌کرد و با عروسک‌هاش مشغول بازی می‌شد و اگر برادرهاش سربه‌سرش نمی‌گذاشتن دو ساعتی با خودش بازی می‌کرد. چون خودم خواهر نداشتم دوست داشتم دخترم مثل خودم نباشه و دعا می‌کردم بچه‌ی چهارم دختر بشه ولی خدا جور دیگری رقم زده بود و اونم پسر شده بود. چون بچه‌ها کوچیک و پشت هم بودن، وقتی که پدرشون نبود، (اون موقع در کارخانه سیمان به طور شیفتی کار می‌کردن) بیشتر اذیتم می‌کردن و می‌نشستم به گریه کردن که خدایا کمکم کن. من هیچ وقت ناشکری نکردم ولی از خدا می‌خواستم حداقل اذیت‌های بچه‌هام کمتر بشه... خب اون موقع تحمل الان رو نداشتم. اما بیشتر از شیطنت بچه‌ها، طعنه و کنایه‌ی دیگران اذیتم می‌کرد. هرجا می‌رفتم اولین سوال بقیه این بود که حامله نیستی باز؟!😕 از بعضی برخوردها خیلی اذیت می شدم، هرچند جواب‌های دندان شکنی در سر آستین آماده داشتم ولی باز کنایه‌ها دلم رو می‌رنجوند. بعضی‌ها می‌گفتن تو چهار تا داری؟!! مگه جوجه‌کشی راه انداختی؟! یا مثلاً مگه شوهرت پول پارو می‌کنه؟؟ یا چقدر بیکاری!! سر بچه‌ی چهارم هم همه پیشنهاد می‌کردن که عمل جراحی عقیم‌سازی انجام بدم! حتی مادرم همش می‌گفت مواظب باش دیگه نیاری!😮 اما هرچه که بود، زندگی ما با سختی‌هاش شیرینی خاص خودش رو هم داشت و من که چند سالی بود که پشت سر هم یا باردار بودم یا شیر می‌دادم و چند سالی نتونسته بودم روزه بگیرم، ماه رمضان سال ۹۸ تونستم با سختی روزه بگیرم و حس خوبی داشتم که مثل بقیه روال عادی روطی می‌کنم. همه چیز ‌خوب پیش می‌رفت که ورق زندگی ما بدجور برگشت.😢 #سبک_مادری #مادران_شریف_ایران_زمین

01 اردیبهشت 1401 17:14:43

3 بازدید

madaran_sharif

. #قسمت_دوم تازه تو مسئولیت‌های جدیدم جا افتاده بودم که با توکل برخدا یک تصمیم سخت و #حیاتی گرفتم و فصل تازه‌ای از زندگیم آغاز شد! زندگی مشترک💞 با آغازی ساده☺️ اما درونی پیچیده.😮 . زندگی شیرینمون از #خوابگاه_متاهلی پاگرفت😊 اون ترم (ترم ششم) تنها ۱۶ واحد برداشتم و البته تعداد قابل توجهی واحد #خانه_داری و #شوهرداری.😁 در فرصت ترمیم هم تعدادی واحد #فرزندپروری به آن‌ها افزودم!! ای بابا! خیلی سنگین شد🤔 خب! واحدهای فرهنگی و کاری رو کمتر می‌کنیم...احتمال ۹۹ درصد حذف.😆 البته! کوله بارِ #دغدغه_های_فرهنگی_اجتماعی‌م همچنان باهامه! . از زندگی در محله شلوغ و پر رفت و آمد🛴🚲🛵🚎🚖🚚📢 اومدم تو #خوابگاهی کوچک بیرون شهر در شهرکی فاقد امکانات کامل، بدون وسیله‌ی نقلیه شخصی، تعدادی درسِ سنگینِ پروژه‌دار، دانشجو بودنِ همسر و #کار_پاره_وقتشون در آن‌سوی شهر، تدریس آخرِ هفته‌ی #المپیاد و #خانه_داری_ناشیانه به کمک تلفن به مامان و اینترنت! خانواده‌م تهران بودند اما، خواهریِ بزرگم تو راهی داشت.😍🤰 خواهرجونیِ سال بالاییم دانشجوی سمنان بود. و یه جفت خواهر برادر کوچیک مدرسه‌ایِ🧒👦محتاجِ مامان😁 . این شرایط، همه مشخص و پذیرفته‌شده بود و اما عرصه‌ی عمل،😅 تا قبلِ ورود به این فاز، فکر می‌کردم مثل قبل که از پسِ #مدیریتِ کارهای مختلفم بر می‌اومدم😎 در مدت کوتاهی مدیریت این کارها هم به کمک #کتاب، #اینترنت، جلسات مشاوره و آموزشی و البته #دفتر_برنامه، دستم میاد! . شرایط خاصی هم پیش اومد که دکتر اکیدا توصیه کرد بیشتر تو خونه بمونم و استراحت اصطلاحا مطلق داشته باشم! 😐 .. عملیات آغاز شد🤪 صبح که همسرم رو راهی می‌کردم کارهای خونه رو آسِه آسِه انجام می‌دادم، درس‌هام رو می‌خوندم و برای فرشته کوچولوم توضیح می‌دادم! (یهو وسطش براش #شعر و #قصه هم می‌گفتم😜) و #مطالعات_بارداری و فرزندپروری... کوئیز و تمرین و پروژه هم آنلاین یا توسط همسرم می‌فرستادم دانشگاه شب هم گاهی در فرصتی مناسب با آقای همسر جلسه رفع اشکال می‌ذاشتم😁 آخر هفته‌ها هم #تدریس المپیاد در یکی از مدارس دوردست(نسبت به خوابگاه) ظاهرا خیلی هم سخت نبود، اما همیشه کارها طبق برنامه، به خوبی پیش نمی‌رفت🤔 تنهایی و سکوتِ اونجا دیگه خیلی اذیتم می‌کرد و کم حوصله شده بودم😣 گاهی از کسوتِ بانو در می‌اومدم و دخترکی بهانه گیر می‌شدم...😒 . ❗ادامه را در بخش نظرات بخوانید❗ . #ط_اکبری #هوافضا90 #تجربیات_تخصصی #قسمت_دوم #مادران_شریف

04 دی 1398 16:49:29

0 بازدید

مادران شريف

0

0

. . سلام همراهان عزیز #مادران_شریف 🙂 . #فیلم_کامل گفتگومون با خانم #طاهره_اکبری مامان آقا پسرها #رضا و #طاها و #محمد رو تقدیم حضورتون می‌کنیم. . . یه مامان #خانه‌دار و خیلی فعال و #پرانرژی❤️❤️ یه نینی #توراهی هم دارن تازه😍 . سوالات شما رو هم در بخش پایانی از ایشون پرسیدیم و پاسخ دادن. . نظراتتون رو باهامون در میون بذارید.👇 . . آیدی خانم اکبری (اگر سوال یا نکته ای داشتید و دوست داشتید با ایشون صحبت کنید) @mehrabanieaftab . . #لایو #گفتگو_زنده #ط_اکبری #مادران_شریف_ایران_زمین

شما میتوانید مطالب بیشتری از صفحات محتوایی و دیگر صفحات بامانو بخوانید

برای دسترسی نامحدود به مطالب و استفاده از امکانات دیگر اپلیکیشن بامانو مانند ساخت آلبوم خانوادگی، اپلیکیشن بامانو را نصب کنید. با عضو شدن شما از محتواهایی پشتیبانی میکنید که دوست دارید بیشتر از آن ها مطلع باشید

madaran_sharif

مادران شريف

0

0

. . سلام همراهان عزیز #مادران_شریف 🙂 . #فیلم_کامل گفتگومون با خانم #طاهره_اکبری مامان آقا پسرها #رضا و #طاها و #محمد رو تقدیم حضورتون می‌کنیم. . . یه مامان #خانه‌دار و خیلی فعال و #پرانرژی❤️❤️ یه نینی #توراهی هم دارن تازه😍 . سوالات شما رو هم در بخش پایانی از ایشون پرسیدیم و پاسخ دادن. . نظراتتون رو باهامون در میون بذارید.👇 . . آیدی خانم اکبری (اگر سوال یا نکته ای داشتید و دوست داشتید با ایشون صحبت کنید) @mehrabanieaftab . . #لایو #گفتگو_زنده #ط_اکبری #مادران_شریف_ایران_زمین

شما میتوانید مطالب بیشتری از صفحات محتوایی و دیگر صفحات بامانو بخوانید

برای دسترسی نامحدود به مطالب و استفاده از امکانات دیگر اپلیکیشن بامانو مانند ساخت آلبوم خانوادگی، اپلیکیشن بامانو را نصب کنید. با عضو شدن شما از محتواهایی پشتیبانی میکنید که دوست دارید بیشتر از آن ها مطلع باشید

پست های مشابه

برو به اپلیکیشن