پست های مشابه
madaran_sharif
. #ف_جباری (مامان زهرا ۲سال و ۱۰ماهه و هدی ۷ماهه) کنارش دراز کشیده بودم. داشت آخرین تلاشهاش رو برای نخوابیدن میکرد که بهش گفتم: مامان میای با هم حرف بزنیم؟😌 برگشت سمتم، نگاهش کردم و گفتم: ببخشید اگه بعضی وقتا مامان خوبی نیستم.😔 نگاهش رو ازم برداشت. کمی فکر کرد و گفت: شما هم ببخشید اگه من بعضی وقتا جیغ میزنم.😌 من که محو جملهش بودم و جوابش رو نداده بودم، دوباره پرسید: میبخشی؟ بغلش کردم و گفتم بله مامانم میبخشم. این مکالمه رو همینجا پایان دادم و برای صدمین بار قصهی غدیر و موسی کوچولو رو براش تعریف کردم و آروم به خواب رفت...😇 بلند شدم و رفتم توی کاغذهای رو در یخچالم (تو مجموعه پستهای مربوط به برنامهریزی کاغذها رو معرفی کرده بودم) نوشتم: ❗فکر کردن در مورد چالشم با زهرا❗ پ.ن۱: سلام... حالتون چطوره؟😊 عیدتون مبارک🙏🏻🌸 چند ماهیه سرعت زندگیم بالاست و در حال دویدنم که خودمو بهش برسونم،🏃♀️ اما از بعضی چیزا جا موندم که یکی از اونها مادریه! پ.ن۲: چند وقته خلقیاتی رو توی دخترم میبینم که منو بهجا یا بیجا😄 نگران کرده، خیلی فکر کردم، با همسرم مشورت کردم، صورت مسئله و راهحلها رو آوردم روی کاغذ و این کار خیلی بهم کمک کرده، مثلا از خودم پرسیدم: چه رفتارهایی من رو اذیت کرده؟ واکنش من در لحظه به این رفتارها چی بوده؟ علل احتمالی چیاست؟ و سعی کردم به سوالام جواب بدم. در مجموع فعلاً به این نتیجه رسیدم که من در مرحله گذار هستم و باید تغییراتی ایجاد کنم؛ چند وقته به دلایل مختلف، مثل اثاثکشی به شهر دیگه و بزرگتر شدن فرزند دوم (هدی ۷ ماهه شده و دیگه نمیشه یه گوشه از خونه رهاش کرد)، کارهام خیلی فشرده و وقتم محدودتر شده. همچنان مثل قبل، وقتهای خواب بچهها به درس خوندن و فعالیتهای کاریم تعلق داره و وقتهای بیداری بچهها به کارهای خونه و رسیدگی به بچهها و همین باعث شده در طول روز وقت با کیفیتی رو با زهرا نگذرونم و دائم در تلاش باشم که از سر خودم بازش کنم تا بتونم کمی به پخت و پز و بذار بردار ها برسم، فعلا. ۱. کمی از کارهای خونه رو به وقت خواب بچهها منتقل کردم که به تبعش کمی از خواب شبم رو کم کردم یا از درس و کارم جا موندم! ۲. حتما در روز یک یا دو بازی خوب با زهرا دارم، طوری که به بازیش دل بدم. به نظر میاد مسیری که دارم برای حل مسئلهم طی میکنم بدک نیست، اما خب هنوز به نتیجهی دلخواه و ثبات نرسیدم. شما این روزا با چه چالشی دست و پنجه نرم میکنین؟ در حال یافتن راهحل هستین یا نه؟🤷🏻♀️ #روزنوشت_های_مادری #مادران_شریف_ایران_زمین
07 مرداد 1400 15:06:50
0 بازدید
madaran_sharif
. #پ_بهروزی . حالا فرض کنیم تو خونه تونستيم مصرف تلویزیون رو به حداقل برسونيم! بقیه جاها چی؟ متاسفانه ما هم بيشتر اطرافيانمون #تلویزیونی هستن!🤷🏻♀️ یعنی یا خونه نیستن، و یا اگر هستن تلویزیون روشنه😖 . اوایل فک میکردیم اگر بچهها خونه دیگران ببینن دیگه عادت میکنن و زحماتمون به باد میره! . اما دیدیم نمیشه توقع داشته باشیم همه دغدغه ما رو درک کنن و رفتارشونو تغییر بدن! حساسیت ما فقط کدورت ایجاد میکنه! . از طرفی اتفاقاتی افتاد که مطمئن شدیم جذابیت و فایدهی چیزهایی که تو خونمون به عنوان جایگزین وجود داره بیشتر از تلویزیونه! بعضی از این اتفاقات جذاب رو تو کامنتها بخونيد😊 . اما بیتفاوت هم نبودیم. . 👈 مثلا وقتی بچهای داشت کارتون ميديد، اگر راضی نمیشد خاموش کنه، محمد رو با بازی مشغول میکردیم، زیر سه سال کار سختی نبود، چون #تلویزیونی نبود راحت جدا میشد. به تجربه بهمون ثابت شد بچههایی که عادت به دیدن تلویزیون داشتن، یا نمیشد با بازی حواسشونو پرت کنیم! یا با کلی مشقت موفق میشدیم! 👈 وقتی همه مشغول تماشای تلویزیونن، من جایی میشینم که هم تو جمع حضور داشته باشم هم تلويزيون تو زاویه دیدم نباشه و مشغول کتاب خوندن میشم😎😅میخوام محمد بیتوجهی من به تلویزیون رو ببینه. 👈 تو گفت و گو هایی که با محوریت یه فیلم یا سریاله شرکت نمیکنم! این سکوت و حرف نزدنه هم پیام بیتوجهی منو به بچهم ميرسونه. 👈 با زبان کودکانهی خودش آسیبهای تماشای زیاد تلویزیون رو توضیح میدم. مثلا به جای اینکه بگم تلویزیون خلاقیت رو کم میکنه و فرصت و قدرت تفکر رو میگیره، میگم اگه زیاد ببینیم مغزمون کوچیک میشه! فکرمون ضعیف میشه. 👈 نعمتهایی که خدا بهمون داده رو مکرر شرح میدم براش. مثلا میگم خدایا شکرت که به محمدآقا یه داداش دادی که باهاش بازی کنه😘ممنونم ازت که نزدیک خونهمون گاوداری هست و ما میتونیم بریم به گاوها غذا بدیم و شیر تازه بخریم. 👈 حال که بزرگتر شده بچههای فامیل تلاششونو میکنن که محمد از تماشای کارتون محروم نشه خدایی نکرده. میشه بگم این نیاز کاذب رو ایجاد کردن براش. این مواقع مقاومت نتیجه خوبی نداره😒باهاش میشینم و میبینم و بعد نشست تحلیل و بررسی برگزار میکنیم😂😎 با این کار توپ میاد تو میدون ما و کارتون میشه یکی از ابزارها برای انتقال ارزشها و ضد ارزشها😍😁 . پ.ن: بالاخره تموم شد😬 تاکید میکنم که این داستان صرفا تجربه یه خانواده بدون تلویزیون بود، تا امروز که محمد آقا سه سال و هشت ماهشه و علی آقا یک سال و هفت ماه😍 . #تلویزیونی_شدن #مادران_شریف_ایران_زمين
06 مرداد 1399 16:57:23
0 بازدید
madaran_sharif
. #م_روح_نواز (مامان #محمدحسن ۱۰ ساله، #محمدعلی ۷ ساله، #محمدحسین ۵ ساله، #محمدرضا ۳ ساله) #قسمت_پایانی همسر من ابتدا اصلأ موافق تعداد زیاد بچه نبودن. یه بار وقتی فقط یه بچه داشتیم یه هئیتی رفتیم که سخنران داشتن درمورد امام زمان (عج) و یاری ایشون صحبت میکردن. حرفاشون خیلی ذهنم رو درگیر کرد. وقتی اومدیم خونه به همسرم گفتم به نظرتون اگه من به عنوان مادر و زن وظیفهام این باشه که چند تا فرزند بیارم تا یار امام زمان (عج) باشن عاقلانه است؟ و تو جواب با استقبال شگفتانگیزی روبهرو شدم که اصلا فکرشو نمیکردم. و عنایت امام حسین (علیهالسلام) رو دیدم.💛 واقعا راضی شدن همسرم کار خدا بود. چون خیلی مسئولیتپذیرن و به جزئیات زیاد فکر میکنن، مسئولیت خانوادهی چندفرزندی براشون سختتره. الحمدلله اصول تربیتی من و همسرم هم یکیه. گاهی اختلاف نظرهایی پیش میاد که با گفتوگو حلش میکنیم.👌🏻 در طول این سالها خانواده برام اولویت بوده و هیچ وقت نخواستم درسخوندن آسیبی به خانوادهم بزنه. شاید به نظر بیاد اگه بچهها نبودن، من بیشتر به درسهام میرسیدم. خودمم شده که اینطور فکر کنم. ولی واقعاً وقتی عمیق نگاه میکنم میبینم که اگه بچه نداشتم، هیچ وقت به این پیشرفتها نمیرسیدم. به هر حال تجربهی شخصی من این بوده.😊 مادری خیلی سختی داره، شب بیداری داره... دلت پر میزنه یه روز با همسرت بیرون بری... همهی اینها رو داره ولی وقتی به عمقش نگاه میکنی میبینی به خاطر بچهداری بهترین زمانبندی ممکن برای رسیدن به اهدافت ایجاد شده. و از همین حداقل فرصتها حداکثر استفاده رو بردی.👌🏻 یه وقتی آقای قرائتی میگفتن مادرهایی که بچهدار میشن، میتونن درس مدیریت بدن. الان میبینم راست میگفتن. یه مادر روزانه مدیریت همزمان چندین برنامه رو تجربه میکنه. دوست دارم به لطف خدا بعد اتمام تحصیلاتم، به کار پژوهشی مشغول بشم. کار پژوهشی تو ذهن من خیلی ارزشمنده. همینطور علاقه دارم کنار کار پژوهشی هیئت علمی یه دانشگاهی هم بشم. کار آموزشی به خاطر تاثیری که میشه روی دانشجوها گذاشت و همینطور انتقال تجربیات و دانستهها خیلی خوبه. انشاالله که بتونم با توکل به خدا در کنار داشتن خانوادهی سالم و موفق به این اهداف هم برسم.🤲🏻🌷 #تجربیات_تخصصی #مادران_شریف_ایران_زمین
16 مهر 1400 15:34:39
0 بازدید
madaran_sharif
. #پ_عارفی (مامان فاطمه ۷ماهه) داشتم با موبایلم کار میکردم. یه لحظه که گذاشتمش زمین و نظر فاطمه به صفحهی روشنش جلب شد، افتاد دنبالش. گاهی از دستش پرت میشد دورتر و دوباره تلاش میکرد و خودشو بهش میرسوند. پیگیریش برام جالب بود. گفتم بذار با کنترل تلویزیون هم امتحان کنم ببینم دنبالش میره؟!😁 دوتایی داشتیم تماشاش میکردیم. خودمون هم هراز گاهی کنترل رو از دم دستش دور میکردیم که بازم تلاش کنه و نوپا کوچولومون خودشو بهش برسونه.😍 یه جایی وسط ذوق کردنامون همسرم گفت ببین گاهی کار خدا هم همینطوریه ها... یه وقتها خواستهمونو از ما دور میکنه چون میدونه اگه نرسیم، بیشتر رشد میکنیم. همینطور که ما کنترل تلویزیونو از دم دستش دور کنیم تا بیشتر تلاش کنه بهش برسه. من و توی مامان و بابا میدونیم این تلاش چقدر براش خوبه ولی خودش شاید بگه اینا چقدر اذیتم میکنن نمیذارن به خواستهم برسم!😏 #سبک_مادری #مادرانه #عارفانه #مادران_شریف_ایران_زمین
21 مرداد 1400 10:26:36
0 بازدید
madaran_sharif
#قسمت_چهارم اذان ظهر ۶ محرم زهرا به دنیا اومد👼 . همسرم که طلبه هستن محرم ها خیلی سرشلوغن💼 . روزای غمبار محرم برای منی که همیشه و همه جا همراه همسرم بودم و این غم رو تو هیئتها خالی میکردم، اما حالا باید میموندم خونه پدری پیش مادرم در حالیکه بقیه میرفتن هیئت، کافی بود تا دچار #افسردگی_پس_از_زایمان بشم 😪😥😞 . فکر میکردم دیگه اون آدم سابق نمیشم، دیگه نمیتونم پامو از خونه بیرون بذارم، منی که حسابی اهل بیرون بودم... از طرفی دلم برای خونه و خانواده دو نفره مون تنگ بود!😩😭😅 . تازه همه این احوالات در حالی بود که من با انگیزه و علاقه و کاملا #آگاهانه مادری رو انتخاب کرده بودم 💖👌 . اما نبودِ همسرم، اون روزهای اول، این چیزا سرش نمیشد... 😪 چیزی که ما، قبل از تولد زهرا متوجهش نبودیم و بعدش فهمیدیم که #حضور_همسر چقدر برای خارج شدن مادر از حال و هوایی که درگیرشه موثره . و البته این تجربه مون باعث شد به خانواده های اطرافمون قبل از وقوع حادثه آگاهی بدیم😅😎 . زهرا ۱۷ روزش بود که زندگی رو از سر گرفتم، برگشتیم خونه مون و من با زهرای ۱۷ روزه یک روز در هفته میرفتم حوزه دانشجویی تا سال آخرش رو هم تموم کنم💪😏 . در طول هفته هم معمولا یکی دو روز برای جلساتی به دانشگاه رفت و آمد داشتم🚶♂ . و همین #بازگشت زودهنگام به جمع دوستانم حالم رو بهتر از همیشه کرد...حالا مادری بودم که با دختر کوچولوش تو #جامعه #حضور داره و این منو راضی و خوشحال میکرد 🤩، و این شروع ماجرای بازگشت من به جامعه بود😎 . پ ن ۱: بعضی خانوما میگن ما #روحیه مون تو #خونه موندنیه و این بهمون #آرامش میده😇، بعضیا هم میگن روحیه ما #بیرون بودن رو میپسنده و اگه چند روز خونه بمونیم کلافه میشیم😖، من میگم شرایطی که آدم توش بزرگ میشه در شکل گیری این روحیات موثره، خود من خیلی مستقل و اهل بیرون بزرگ شدم، پس سخت بود برام تحمل خونه نشینی مطلق حتی همون روزای اول تولد دخترکم، اما زندگی نباید در بندِ روحیات #برساخته باشه... 🧐 بعدا بیشتر در موردش مینویسم . پ ن ۲: به اون مامانای بچه اولی که روحیه دَدَری دارن!😁 پیشنهاد میکنم از همون روزای نوزادی، نی نی رو تو کالسکه بذارید و اطراف خونه تون مخصوصا پارک و فضای سبز 🌳که بچه ها توش بازی میکنن #پیاده_روی کنید و از این موقعیت #لذت ببرید😍؛ اینطوری یک قدم به سمت #ترسِ تون برداشتین و عوضش ۱۰ قدم ترسِتون از شما دور میشه!😁 . پ ن ۳: عکس مربوط به ۳۰ روزگی زهرا در دَدَر یا همون سواحل دریای خزر هست 😍😂 . ادامه دارد... #ف_جباری #فیزیک۹۲ #تجربیات_تخصصی #قسمت_چهارم #مادران_شریف
09 آذر 1398 15:27:47
1 بازدید
madaran_sharif
. ترم جدید وضعیت درسیم رو به دلایلی از #غیر_حضوری به #نیمه_حضوری تغییر دادم👩🏻💻⬅️👩🏻🏫 پس فعالیتهام نیاز به بازنگری و #برنامه_ریزی مجدد داشت . ذهنم آشفته بود، هی کارهام رو میشمردم و میدیدم توانایی #جمع کردن همه رو به نحو مطلوب ندارم: همسر🧔🏻 فرزند👧🏻 خونه🏡 کار💼 درس📖 دوره مطالعاتی📚 و سایر فعالیتها😅 . همهی زمانهای موجود در هفته رو آوردم روی کاغذ، همهی کارها، اولویتها، و زمانهای مورد نیازشون رو هم همینطور، دوره مطالعاتی آخرین اولویت بود که با تلفیقی از ایدهآلگرایی و واقعنگری و البته با یه نگاه کاملا مادی، ۲ ساعت در هفته وقت براش خالی موند😐🙄 . جمله ای که اون روزا توی ذهنم چرخ میخورد این بود "آدم باید بعضی وقتا جرئت حذف و تغییر داشته باشه"🤔 تصمیمم رو گرفتم؛ از لیست کارام حذفش کنم! اما چندتا چیز به شدت آزارم میداد: ✅ الان وضعیت زندگیم ثبات نسبی داره👌🏻 هرچی بگذره تا چند سال آینده وضعیت از نظر تعداد بچهها و... بهتر نمیشه، پس این دوره مطالعاتی که تا چندین سال آینده جزء اولویتهای آخره هیچوقت به سرانجام نمیرسه . ✅ این دوره رو خیلی دوست دارم😍 یه عصارهی خوشمزه و مقوی از دین، برای آدمی در قد و قواره من (یعنی یه آدم معمولی از نظر سواد دینی) . ✅همیشه از خودم خجالت میکشم،😥 برای نه حتی به زبون آوردن، بلکه فکر کردن به جملهی "وقت ندارم"، یعنی من هیچی وقت تلف نمیکنم و همهش پره؟🙄 . پس اگه بخوام دوره مطالعاتی رو حفظش کنم یه راه بیشتر ندارم؛ به برنامه ریزیم پایبند باشم و بعضی وقتا از خوابم کم کنم💤 . این وسطا یه نگاهی انداختم به نرمافزار کوالیتی تایم⌛که میزان استفاده از گوشی رو به تفکیک برنامهها نشون میده برای اینکه بفهمی چند ساعت در روز تو فضای مجازی پرسه زدی عالیه😁 روزی میانگین ۵ ساعت تو فجازیام؟!😱 کی گفته؟؟😦 اینا همهش توطئهست!!😡 . القصه . جاتون خالی الان که مینویسم جلوی آشپزخونه، دورترین نقطه از اتاق خواب، ساعت ۱۲ شب، در حال مطالعهی مبحث جذاب و کاربردی #تقوا از کتاب ده گفتارم🥰: "تقوا نه لازمه دینداری بلکه لازمه انسانیت است [...] تقوا یعنی انسان برای رسیدن به هدفی در زندگی، از اصول معین و مشخصی پیروی کند که لازمه آن محدود کردن هوا و هوس است (شما بخوانید پرسه در فجازی، تنبلی و...😏)" . یه نکته انحرافی که الان متوجهش شدم؛ همه فعالیتهام تو سالهای اخیر بدون کم کردن غیرعادی خواب و فجازی بوده! برکت وقت مادری بوده؟ یا برنامهریزی و تو دل کار رفتن؟ شایدم #از_من_حرکت_از_او_برکت❣ . #ف_جباری #فیزیک۹۲ #روزنوشت_های_مادری #مادران_شریف
11 اسفند 1398 16:13:47
0 بازدید
مادران شريف
0
0
. #م_روح_نواز (مامان #محمدحسن ۱۰ساله، #محمدعلی ۷ساله، #محمدحسین ۵ساله، #محمدرضا ۳ساله) #قسمت_اول متولد سال ۶۷ در تهرانم؛ با دو خواهر و یک برادر. فرزند سوم خانواده بودم و چون فاصلهی سنی کمی باهم داشتیم، همبازیهای خیلی خوبی بودیم.😍 مادر و پدرم اهل سختگیری نبودن. یادم نمیاد برای انجام کاری با سختگیری شدیدشون مواجه شده باشم. شایدم یه جوری هنرمندانه مخالفت میکردن که ما اذیت نشیم.😉 مادرم با ما، خیلی همدل و همراه بودن. خیلی خوب حرفامونو گوش میدادن؛ انگار که داشتیم با یه دوست همسن خودمون صحبت میکردیم.☺️ مادرو پدرم با اینکه هیچکدوم تحصیلات دانشگاهی نداشتن ولی برای تحصیل ما خیلی زحمت کشیدن. دوران دبستان رو تو یه مدرسه دولتی، نزدیک خونهمون درس خوندم. از راهنمایی، وارد مدارس غیرانتفاعی شدم و اول دبیرستان رو در مدرسه انرژی اتمی تحصیل کردم. از بچگی درس خوندن رو دوست داشتم؛ اما اول دبیرستانم با عنایت خدا فوقالعاده بود و مثل ساعت کار میکردم. ساعت ۳ از دبیرستان میرسیدم خونه. تا ۳:۳۰ ناهار می خوردم. ۳:۳۰ تا ۴:۳۰ میخوابیدم و وقتی ۴:۳۰ ساعت زنگ میخورد، من مثل آدم تیر خورده، سیخ مینشستم و هیچ وقفهای بین تصمیمم و اجرایی شدنش نمیافتاد. جزء نفرات برتر کلاس بودم. اما از سالهای بعد، چون مدرسهم رو عوض کردم و وارد مدرسهای شدم که من بهترین دانشآموزش بودم، توهم بیجا بهم دست داد و تلاشم کم شد! تو مدارس قبلی من جز خوبها بودم ولی بهترین نبودم و همیشه جای تلاشی برام بود. این شد که سال اول دانشگاه قبول نشدم و پشت کنکور موندم. سال بعدش، یعنی سال ۸۶، وارد رشته زیست شناسی گیاهی دانشگاه شهید بهشتی شدم. گذرم تا به در خانهات افتاد، حسین خانه آباد شدم...؛ خانهات آباد حسین❤️ من تا زمان دبیرستان، تو رعایت حجاب چندان سفت و سخت نبودم. یه بار، تو شام غریبان امام حسین، هیئتی رفتم، که حال و هوای عجیبی داشت و تو تغییر مسیر زندگیم خیلی موثر بود. به علاوه یه سفر حج، و یه دوست خیلی خوب تو دبیرستان، که خیلی تو انتخاب مسیر زندگی، کمکم کرد.👌🏻 چند ماه پس از ورود به دانشگاه، برادر همون دوستم به خواستگاری من اومدن. ایشون، کارشناسی حقوق داشتن و آخرای دوران سربازیشون بود ولی هنوز کار نداشتن. اما پدرم که شناخت کافی از خانوادهشون داشتن، پذیرفتن و حدود یه ماه بعد عقد کردیم. #تجربیات_تخصصی #مادران_شریف_ایران_زمین