پست های مشابه

madaran_sharif

. #س_دینی (مامان #علی ۱۲.۵، #ریحانه ۹، #علیرضا ۷.۵، #معصومه ۴.۵ساله) #قسمت_پنجم همیشه به فکر ادامه تحصیل بودم. با وجود علاقه به سینما، احساس کردم این رشته پاسخگوی سوالات تربیتی یه مامان نیست. پس تصمیم گرفتم تو رشته‌ای مثل روانشناسی تحصیل کنم. چندان جدی که نه! اما به هر صورت واسه کنکور خودمو آماده می‌کردم. هیچ جوره راضی نمی‌شدم یه بچه‌ی دوساله رو بذارم مهد! توی همین فکرا بودم که خدا بهم گفت: پاشو دیگه درس بسه و وقت بچه‌داریه!😁 من زمان بچگی توی خانواده احساس تنهایی می‌کردم. به خاطر همین دلم خانواده‌ی پرجمعیت می‌خواست. خدا هم خواسته‌مو اجابت کرد و ما شدیم چهار نفر و نصفی.😍 درس و دانشگاه هم، پر!😅 بارداری سوم هم سخت بود. خصوصاً ماه‌های آخر از درد، نمی‌تونستم راه برم یا بشینم! با این‌حال قسمت شد و با یه قطار اتوبوسی به سختی رفتیم مشهد!🤪😍 به هتل که رسیدم، به امام رضا گفتم من تا اینجاش اومدم، دیگه باقی‌ش با خودتون. خلاصه! زیارت رفتن همان و برطرف شدن درد همان!🤩 همون ایام که علیرضا نوزاد بود، یکی از دوستان، مدرسه‌ای تأسیس کرده بود و منم فرصت رو برای گسترش ارتباطات غنیمت دونستم. اون‌جا مربی بچه‌های مهد شدم و باهاشون بازی می‌کردم. اون مدرسه زیاد برپا نبود. اما احساس نیاز من به هم‌بازی برای بچه‌هام، باعث شد از همسرم اجازه بگیرم تا همون فضا رو توی خونه‌مون ادامه بدم.😇 خیلی از دوستان شرایطشون مثل ما بود. طلابی که توی قم کسی رو نداشتن. ما هم در خونه رو باز کردیم تا بچه‌هامون کنار هم بازی کنن و کم‌کم خونه‌ی ما شد پناهگاه.😂 باهم یه مهد خونگی راه انداختیم. سه روز در هفته از ۹ صبح تا ظهر بچه‌ها خونه‌ی ما بودن. خاطرات شیرینی از اون دوران داریم. مثلاً ما یه آویز لوستر داشتیم که یه طناب بهش بسته بودیم و بچه‌ها روش تاب می‌خوردن. همین طناب انقدر براشون خاطره‌انگیز بود که هنوز من رو با تاب سقفی می‌شناسن!😄 هم‌زمان حوزه رو مجازی شروع کردم. علی و ریحانه با هم بازی می‌کردن و علیرضا رو هم روی پام تاب می‌دادم و درس می‌خوندم. بچه‌ها که می‌اومدن پیشم، کتاب می‌رفت زیر مبل و ماچ و قصه می‌اومد وسط.💛 بعد یه مدت احساس کردم جسمم کشش نداره. با سه تا بچه خیلی سخت بود. ترم سوم بودم که انصراف دادم. هیچ‌وقت هم احساس نکردم راه بسته‌ست و باور دارم اگر روزی اراده کنم ان‌شاءالله به هدفم می‌رسم.👌🏻 خلاصه تحصیل رو گذاشتم کنار تا بچه‌ها در سن رشد از حضور مادر لذت ببرن. همیشه مادری برام اولویت اول بوده و کنار بچه‌ها حس می‌کنم دارم برای خودم وقت می‌ذارم و در وجودشون تکثیر می‌شم.😌 #تجربیات_تخصصی

14 اردیبهشت 1401 17:28:12

3 بازدید

madaran_sharif

. اولین فرزندم ۶ سال و نیم پیش، تو دوران دانشجویی👩🏻‍🎓، وقتی که هنوز حدود ۱ سال از درسم باقی مونده بود، به دنیا اومد.💕👼🏻 . دانشجوی پزشکی بودم و دوره‌ی اینترنی رو توی بیمارستان می‌گذروندم🏨 . ۹ ماه اول دوره رو باردار بودم. و بعد گل دخترم، به دنیا اومد.😍 تا ۷ ماهگی دخترم، #مرخصی گرفتم.🤱🏻 و بعد از اون، دوران سختی شروع شد...😥 . روز اول جدایی سخت‌ترین روز بود، برای من و کودکی هفت ماهه، که قبل از این همیشه با من بوده.😥 . چه می‌شد کرد؟! اینم بخشی از #وظیفه‌ی من بود؛ نه می‌شد بگیم هیچ زنی پزشک نشه، و نه بگیم هیچ پزشکی مادر نشه... . فقط باید #جبرانش رو از خدا می‌خواستم.💖 مگه می‌شد برای بچه (و خودم) آسیب نداشته باشه؟!😔 ولی مطمئن بودم خدا حتما جبران می‌کنه.💗 . به جای فکر کردن به #مادر_کافی بودن، به #خدای_کافی خودم فکر می‌کردم...✨ . و به جای اینکه نقش خودمو، پررنگ ببینم، لطف خدام رو می‌دیدم.✨ . خودم و بچه و زندگی و همسر رو سپردم به خود #خدا.🤲🏻 و گفتم خدایا من به خاطر وظیفه‌ی اجتماعی، دارم می‌رم سراغ این کار، بی زحمت خودت هوای همه‌مونو داشته باش.🤲🏻😌❤ . و ادامه‌ی اینترنی رو با قوت، شروع کردم.💪🏻 . روزها بیمارستان، و ۷-۶ بار در ماه هم، کشیک شب🌃 . دوره رو باید توی سه چهار تا بیمارستان می‌گذروندم.🏥🏨 یکی دقیقا شرق تهران، یکی غرب، و دوتا مرکز، از طرفی خونه‌ی خودمونم تهران نبود.🥶 . از اونجایی که رفت و آمد خیلی سخت می‌شد، پدرشوهر و مادر شوهر مهربانم، یه خونه در تهران برای ما، اجاره کردن.🏬😃😃 . خودشونم گاهی برای کمک دادن به ما 😊 و نگه داشتن بچه،👶🏻 می‌اومدن پیش ما.😀 . بیشتر اون مدت ۹ ماه رو مهمون ما بودن؛ یعنی در واقع ما مهمون اونا بودیم.😆 . خیلی از کارهای خونه و حتی آشپزی اینا رو هم، مادرشوهرم انجام می‌دادن.🍛🍲 . خدا رحمتشون کنه...❤️ . وقتی می رفتم بیمارستان، گاهی وقت‌ها مادرشوهرم دخترم رو نگه می‌داشتن؛ و گاهی با خودم می‌بردم مهدکودک بیمارستان.👶🏻👩🏻‍⚕ دخترم تو کریر و خودم مشغول رانندگی،😉 تا ظهر اونجا بودیم و بعد برمی‌گشتیم خونه.🚗😊 بین کارهای بخش‌، سریع می‌رفتم بهش سر می‌زدم و شیر می‌دادم.💖 سخت‌تر از ساعات کار روز، کشیک‌های شبم بود...🤨 . #هجرت #پزشکی۸۶ #تجربه_شما #تجربیات_تخصصی #قسمت_اول #مادران_شریف

18 اسفند 1398 16:19:55

0 بازدید

madaran_sharif

. #ف_اردکانی (مامان #محمداحسان ۱۲.۵ساله، #محمدحسین ۱۱ساله، #زهرا ۹ساله، #زینب ۷ساله و #محمدسعید ۳ ساله) #مدیریت_مالی هفته‌ای پنج هزار تومن پول تو جیبی پرداخت می‌شه به پنج منهای یک.😁 یعنی به ۴ تا بچه مدرسه‌ای خونه‌مون (پول دادن رو از سن مدرسه شروع می‌کنیم.) به اضافه‌ی عیدی‌هایی که از اقوام می‌گیرن یا جایزه‌هایی که با یا بی مناسبت😅 به صورت پول نقد از مامان جون، بابا جوناشون می‌گیرن. در حالت عادی وضع مالی‌شون خیلی خوبه.😂 اما بعضی خرج‌ها به عهده‌ی خودشونه: 🔸 تعمیر دوچرخه یا اسباب بازی‌ها (از تعمیر دوچرخه پسرا هنوز به باباشون بدهی دارن.😅) 🔸خرید اسباب‌بازی‌های خارج از نوبت. مثلاً تازه براشون اسباب‌بازی خریدیم ولی دلشون یه چیز دیگه بخواد. 🔸 وسایلی که در حالت عادی ما قرار نیست بخریم، ولی خودشون می‌خوان داشته باشن، بعد از کسب اجازه از پدر محترم با پول خودشون تهیه می‌کنن. مثلاً چند وقتی بود که دلشون ایکس باکس می‌خواست ولی ما قصد خریدش رو نداشتیم. بالاخره قرار شد خودشون پس‌انداز کنن و با پول خودشون براشون بخریم. بعد از کلی ریاضت و قناعت بالاخره موفق به خرید یک ایکس باکس دست دوم شدن. برای خرید سی‌دی‌ها هم از خودشون پول می‌گیریم. (چقده سنگدل😁) (از اونجایی که به خاطر کرونا بچه‌ها تحرکشون خیلی کم شده بود و ایکس باکس بازی‌های حرکتی هم داره، اجازه دادیم. البته توافق کردیم که اگر بازی، خانوم بدحجاب داشت یا زیادی خشن بود بازی نکنن.) 🔸کادو برای تولد خواهر یا برادرشون (در این زمینه اصلا خساست به خرج نمی‌دن😁) 🔸کادو برای پدر و مادرشون: خوشبختانه خیلی محبت دارن و با یا بی مناسبت با شاخه گل یا فندک گاز😂 من و همسرم رو شگفتانه می‌کنن. 🔸خساراتی که حین بازی به وسایل خونه وارد می‌شه. نمونه‌ش همین چند روز پیش بود که با توپ از خجالت یک چراغ (از این لوسترمانندها) در اومدن.🤨 طی یک دادگاه پدرانه به پرداخت سیصد هزارتومن خسارت پسرانه محکوم شدن. پ ن۱ : بعد از دادگاه که حالشون خیلی گرفته بود و فک می‌کردن جناب قاضی براشون زیاد بریده، در اینترنت سرچ زدن و قیمت واقعی چراغ رو پیدا کردن بعد هم مثل ارشمیدس خوشحال از کشفشون، فریاد کنان دویدن پیش من که بابا داره باهاشون گرون حساب می‌کنه.😂 پ.ن۲: البته بابا گرون حساب نمی‌کرد! بچه‌ها پول لامپش رو در نظر نگرفته بودن.😁 با این حال پدر باهاشون راه اومد و ۱۰۰ تومن تخفیف داد و الباقی رو هم قسط‌بندی کرد.😄 پ.ن۲: عکسای اول و دوم هدایاییه که بچه‌ها برای روز مادر و تولد زینبه خریدن.😌 #سبک_مادری #مادران_شریف_ایران_زمین

25 آبان 1400 17:50:00

1 بازدید

madaran_sharif

. سلام مامان‌های مهربون.💛 امروز می‌خوایم با یه مامان فعال پنج فرزندی آشنا بشیم. نرجس خانوم حسن پور، متولد سال ۶۶ اند که پنج فرزند دارن. فارغ‌التحصیل کارشناسی علوم سیاسی از دانشگاه تهران ،طلبه‌ی سطح ۲ جامعة‌الزهرا و فعال اجتماعی.✌🏻 دوست دارید ببینید تو خونه‌‌ی یه مامان بابای فعال پنج فرزندی چی می‌گذره؟! بچه‌ها چطور تو کارهای خونه مشارکت می‌کنن؟! رابطه‌شون باهم چطوره؟!🤔 مسائل تربیتی و اقتصادی رو چطور مدیریت می‌کنن؟ پاسخ همه‌ی این سوالات، توی کلیپ بالاست.👆🏻 از دستش ندید.😉 اینم صفحه اینستاگرامشون: @n_h_pur #مامان_پنج_فرزند #نرجس_حسن‌پور #مادران_شریف_ایران_زمین

11 خرداد 1401 17:47:21

2 بازدید

madaran_sharif

. #ف_صنیعی (مامان #فاطمه ۷ساله، #معصومه‌زهرا ۴.۵ساله و #رقیه ۲ساله) #قسمت_هشتم مرداد ۹۹ بود. صبح یکی از روزهای آخر بارداری رفته بودم پیاده‌روی. جزء ۳ رو با خودم مرور می‌کردم که رسیدم به آیات مربوط به مادر حضرت مریم (سلام‌الله‌علیها). اونا رو خوندم و گفتم فکر کن منم همین‌طوری بچه‌م دنیا بیاد! همون عصرش دردام شروع شد و ۵ دقیقه بعد از بستری شدن به لطف خدا رقیه خانوم خانواده‌ی ما رو باشکوه کرد.😍 یادمه بچه‌های قبلیم با چند روز تاخیر و آمپول فشار و معطلی و خلاصه یه خروار استرس به دنیا می‌اومدن!🤪 الان خداروشکر به جزء ۲۲ رسیدم. و پایان‌نامه‌م هم داره مراحل نهایی‌شو می‌گذرونه. اخیراً مقالاتش رو فرستادم که پذیرش بگیره تا بتونم برای دفاع اقدام کنم.👌🏻 در کنارش برای باشگاه طنز انقلاب اسلامی هم طنز مطبوعاتی می‌نویسم.😉 سابقه‌ی آشنایی من با باشگاه طنز انقلاب برمی‌گرده به سال ۹۷. همیشه نوشتن رو دوست داشتم و قلم طنزی هم داشتم. تقریباً همیشه انشاهای مدرسه‌م طنزآمیز بود. حتی نمایشنامه‌های طنز می‌نوشتم تا بچه‌ها اجرا کنن. و خلاصه هر چی تو حرف زدن، زبانم الکنه، تو نوشتن راحتم!☺️ همه‌ی اینا بود، ولی نمی‌دونستم چیکار باهاشون بکنم. تا اینکه زمستان ۹۷ اطلاعیه‌ی دوره آموزشی طنز مطبوعاتی باشگاه طنز انقلاب رو دیدم. بزرگترین جاذبه‌ش هم این بود که استاد دوره آقای محمدرضا شهبازی بود.😃 من از ۱۵ ۱۶ سالگی مطالبشون رو می‌خوندم و خیلی قلمشون رو دوست داشتم. در حالی ثبت نام کردم که فکر نمی‌کردم طنز نوشتن فرمولی داشته باشه و اصلا یاددادنی باشه!🤨 که داشت و بود! اون دوره خیلی برام هیجان‌انگیز بود! می‌نوشتم، تشویق می‌شدم، تلاش می‌کردم بهتر بشم... دیدم این کاریه که واقعا دوست دارم.😃 دوره که تموم شد، خوشبختانه نظرشون روی من مثبت بود.😊 رسانه‌های باشگاه طنز، کانال و سایتشون و یک صفحه روزنامه در هفته بود که قرار شد من اینجاها بنویسم. بعداً که مجرب‌تر شدم توی پروژه‌های جدی‌تر هم کمک می‌کردم. مثل آخرین سری برنامه "حرفشم نزن" که شبکه افق پخش شد. (یه برنامه‌ی طنز سیاسی که اجرا و تهیه کنندگیش با آقای شهبازی بود.) الان هم مشغول نوشتن فیلم‌نامه‌ی یه سریال طنز هستم.☺️ واقعا ساعتای آخر شب خیلی به داد من می‌رسه! معمولاً درس، مطالعه، قرآن، نوشتن متن‌های طنز و... رو اون زمان انجام می‌دم. گاهیم صبح‌ها ولی گاهی!😄 معمولاً شب بیدار موندن، برام راحت‌تره. البته یه وقتایی هم هست که بچه‌ها با همدیگه سرگرمن یا همسرم اگه بتونن کمک می‌کنن. ناگفته نمونه که شکر خدا ایشون خیلی همراهن.😍 #تجربیات_تخصصی #مادران

29 خرداد 1401 17:36:30

3 بازدید

madaran_sharif

. #پ_بهروزی (مامان دو پسر ۲.۵ساله و ۴.۵ساله) کلا با خیاطی بیگانه بودم. ولی جوِ تازه عروس بودن منو گرفت و رفتم کلاس خیاطی. دیری نپایید که محمدآقا دنیا اومد و دیگه بخت با خیاطی من یار نبود. بعد هم علی آقا دنیا اومد و کلا چرخ خیاطی رو بوسیدم و گذاشتم کنار.🤗 پیش فرضم این بود که آدم دختردار باید خیاطی کنه!🤗 هی برا دخترت دامن و پیراهن و سارافون بدوزی، هی اون بپوشه و ذوق کنه و تو هم کیف کنی.😍 ولی پسر چی؟! 😕 دوخت لباس پسرونه که سخته! جیب بزن زیپ بدوز و کمر درست کن! پسر هم که ذوق لباس نو پوشیدن نداره! 😐 کلی زحمت میکشی، اون می‌پوشه می‌ره تو خاک نابودش می‌کنه!😶 تا اینکه یه بار یکی از همسایه‌ها پیش فرضم رو متزلزل کردن! گفتن که اتفاقا خیاطی برای دختر سخت‌تره! دختر کلی قر و فر داره و چین باید بدی و خوشگل کنی! ولی لباس پسرونه ساده است! یکی دیگه از رفقا هم در نقش تکمیل کننده اومد و جلوی خودم تند و تند برا پسرش شلوار برید🙂 و من در بهت فرو رفتم. خلاصه که فوقع ما وقع! پیش‌فرضم درهم شکست و خیاطی هم به مجموعه هنرهایی که از انگشتام می‌چکید، اضافه شد.😅😎😜 پ.ن۱: براتون پیش اومده یه پیش‌فرض غلط مانع پیشرفتتون بشه؟! بگید چی بوده و چی شده که برطرف شده؟ پ‌ن۲: بیایید در مقابل تغییر پیش‌فرض‌های غلط منعطف باشیم😀 ولی جوگیر نباشیم!😃 پ.ن۳: باید خاطر نشان کنم شلوارکای تو عکس کار خودمه که با دوخت یه جیب رو تیشرت ساده، ست شدن با هم.😎 کلا هم فقط دورنمای کار رو نشون می‌دم.😄 کسی حق نداره توی کار رو ببینه.😅 #مادران_شریف_ایران_زمین #پیشفرض_غلط! #خیاطی #تغییر

09 مرداد 1400 15:00:45

0 بازدید

مادران شريف

0

0

. #م_روح_نواز (مامان #محمدحسن ۱۰ ساله، #محمدعلی ۷ ساله، #محمدحسین ۵ ساله، #محمدرضا ۳ ساله) #قسمت_یازدهم هیئت رفتن با بچه‌ها سخت‌تره😁 اما همیشه تلاش می‌کنم که همین کم رو با هر چند تا بچه‌ که داشته باشم، شرکت کنم. ولی نه فقط به خاطر خودم. چون اعتقاد دارم مجالس اهل بیت (علیه‌السلام) برای بچه‌ها نورن و باید با هر سختی‌ای که باشه شرکت کنم. نمی‌دونم چرا، ولی همیشه وقتی هیئت می‌رفتیم بچه‌هام رو خیلی بیشتر دوست داشتم و یه نور امیدی به دلم می‌تابه که ان‌شاالله این بچه‌ها سرباز امام زمان (عج) بشن. و همین خستگی‌ها رو برام آسون می‌کنه...🌹 تو همین هیئت رفتنا، به خوبی عنایات ویژه‌ی خدا رو هم احساس می‌کنم. یادمه یه بار شب هشتم محرم محمدعلی ۴۰ روزه و محمدحسن سه ساله بود. رفتیم مجلسی که خیلی شلوغ بود و فقط به اندازه‌ی نشستن یک نفر جا پیدا کردم و نشستم. محمدحسن رو بغل کردم و دفتر نقاشی‌اش رو باز کردم و شروع کردم براش نقاشی کشیدن... خانم مسنی بهم گفت: دخترم نوزادت رو بده من نگه دارم تو به اون یکی برسی. و محمدعلی تا آخر مجلس آروم بغل اون خانمه نشسته بود.😍👌🏻 هیئت و مسجد بردن مهم‌ترین روش تربیتی‌مه.😉 شخصیت بچه اونطوری طراحی می‌شه که فضای اطرافش هست. همه توی خانواده‌هاشون کسانی رو دارن که عقیده و سبک زندگی متفاوتی دارن و با هم رفت و آمد هم دارند. و پدر و مادر نگرانن که شاید بچه‌ی ما، از اونا تاثیر بگیره.😥 ولی وقتی بچه با فضای هیئت و روضه‌ی امام حسین (علیه‌السلام) و مسجد آشنا میشه، عقایدش پولادین می‌شه و ان‌شاءالله راهشو پیدا می‌کنه. برای همین، من و همسرم اصرار داریم روضه هفتگی رو حفظ کنیم. جمعه ‌ها مراسم دعای ندبه برگزار می‌کنیم. در درجه‌ی اول به خاطر خودمون و بعد بچه‌هامون. بچه‌ها تو خونه‌ی ما خیلی دعوا می‌کنن. ولی من سعی می‌کنم تا جایی که حرمت شکنی و زد و خورد نباشه دخالت نکنم و اجازه بدم خودشون دعواها و مشکلاتشونو حل کنن. البته همیشه موفق نیستم.😅 خداروشکر ارتباط بچه‌ها با همسرمم خیلی خوبه. پدرشون آدم شوخ و پر جنب و جوشی‌اند.😃 بچه‌ها اگه بتونن تک‌تکشون رابطه‌ی خوب و عمیقی با والدین داشته باشن، رابطه‌شون با خودشون هم خوب می‌شه. دیدم که هر وقت ما با بچه‌ها حرف می‌زنیم و درد و دل می‌کنیم، بعدش بچه‌ها چقدر با همدیگه مهربون می‌شن. انگار منتظرن پدر و مادر خانواده یه انرژی رو بین بچه‌ها تقسیم کنن تا با اون انرژی، صمیمیت رو بین خودشون ایجاد کنن. و اون انرژی رابطه‌ی کلامی و عاطفی تک‌تک بچه‌ها با والدینه. #تجربیات_تخصصی #مادران_شریف_ایران_زمین

شما میتوانید مطالب بیشتری از صفحات محتوایی و دیگر صفحات بامانو بخوانید

برای دسترسی نامحدود به مطالب و استفاده از امکانات دیگر اپلیکیشن بامانو مانند ساخت آلبوم خانوادگی، اپلیکیشن بامانو را نصب کنید. با عضو شدن شما از محتواهایی پشتیبانی میکنید که دوست دارید بیشتر از آن ها مطلع باشید

madaran_sharif

مادران شريف

0

0

. #م_روح_نواز (مامان #محمدحسن ۱۰ ساله، #محمدعلی ۷ ساله، #محمدحسین ۵ ساله، #محمدرضا ۳ ساله) #قسمت_یازدهم هیئت رفتن با بچه‌ها سخت‌تره😁 اما همیشه تلاش می‌کنم که همین کم رو با هر چند تا بچه‌ که داشته باشم، شرکت کنم. ولی نه فقط به خاطر خودم. چون اعتقاد دارم مجالس اهل بیت (علیه‌السلام) برای بچه‌ها نورن و باید با هر سختی‌ای که باشه شرکت کنم. نمی‌دونم چرا، ولی همیشه وقتی هیئت می‌رفتیم بچه‌هام رو خیلی بیشتر دوست داشتم و یه نور امیدی به دلم می‌تابه که ان‌شاالله این بچه‌ها سرباز امام زمان (عج) بشن. و همین خستگی‌ها رو برام آسون می‌کنه...🌹 تو همین هیئت رفتنا، به خوبی عنایات ویژه‌ی خدا رو هم احساس می‌کنم. یادمه یه بار شب هشتم محرم محمدعلی ۴۰ روزه و محمدحسن سه ساله بود. رفتیم مجلسی که خیلی شلوغ بود و فقط به اندازه‌ی نشستن یک نفر جا پیدا کردم و نشستم. محمدحسن رو بغل کردم و دفتر نقاشی‌اش رو باز کردم و شروع کردم براش نقاشی کشیدن... خانم مسنی بهم گفت: دخترم نوزادت رو بده من نگه دارم تو به اون یکی برسی. و محمدعلی تا آخر مجلس آروم بغل اون خانمه نشسته بود.😍👌🏻 هیئت و مسجد بردن مهم‌ترین روش تربیتی‌مه.😉 شخصیت بچه اونطوری طراحی می‌شه که فضای اطرافش هست. همه توی خانواده‌هاشون کسانی رو دارن که عقیده و سبک زندگی متفاوتی دارن و با هم رفت و آمد هم دارند. و پدر و مادر نگرانن که شاید بچه‌ی ما، از اونا تاثیر بگیره.😥 ولی وقتی بچه با فضای هیئت و روضه‌ی امام حسین (علیه‌السلام) و مسجد آشنا میشه، عقایدش پولادین می‌شه و ان‌شاءالله راهشو پیدا می‌کنه. برای همین، من و همسرم اصرار داریم روضه هفتگی رو حفظ کنیم. جمعه ‌ها مراسم دعای ندبه برگزار می‌کنیم. در درجه‌ی اول به خاطر خودمون و بعد بچه‌هامون. بچه‌ها تو خونه‌ی ما خیلی دعوا می‌کنن. ولی من سعی می‌کنم تا جایی که حرمت شکنی و زد و خورد نباشه دخالت نکنم و اجازه بدم خودشون دعواها و مشکلاتشونو حل کنن. البته همیشه موفق نیستم.😅 خداروشکر ارتباط بچه‌ها با همسرمم خیلی خوبه. پدرشون آدم شوخ و پر جنب و جوشی‌اند.😃 بچه‌ها اگه بتونن تک‌تکشون رابطه‌ی خوب و عمیقی با والدین داشته باشن، رابطه‌شون با خودشون هم خوب می‌شه. دیدم که هر وقت ما با بچه‌ها حرف می‌زنیم و درد و دل می‌کنیم، بعدش بچه‌ها چقدر با همدیگه مهربون می‌شن. انگار منتظرن پدر و مادر خانواده یه انرژی رو بین بچه‌ها تقسیم کنن تا با اون انرژی، صمیمیت رو بین خودشون ایجاد کنن. و اون انرژی رابطه‌ی کلامی و عاطفی تک‌تک بچه‌ها با والدینه. #تجربیات_تخصصی #مادران_شریف_ایران_زمین

شما میتوانید مطالب بیشتری از صفحات محتوایی و دیگر صفحات بامانو بخوانید

برای دسترسی نامحدود به مطالب و استفاده از امکانات دیگر اپلیکیشن بامانو مانند ساخت آلبوم خانوادگی، اپلیکیشن بامانو را نصب کنید. با عضو شدن شما از محتواهایی پشتیبانی میکنید که دوست دارید بیشتر از آن ها مطلع باشید

پست های مشابه

برو به اپلیکیشن