پست های مشابه
madaran_sharif
. #ز_منظمی (مامان علی آقای ۳ سال و نیمه و فاطمه خانم ۲سال و ۴ ماهه) . آذر ماه ۳ سال پیش بود که راهی هلند شدیم... از روز اول منتظر بودم ۶ ماه بعد برگردیم که مدام ۶ ماه به ۶ ماه اول اضافه میشد😉🙄 تا اینکه یک روز خیلی ناگهانی قرار شد دو هفته بعد اون ۶ ماه به پایان برسه😅 ۲ هفته سخت و پرمشغله گذشت ... . بستن ساک 🤯 دل کندن از وسایلی که جا برای بردنشون نداشتیم😪 بدو بدو و تمیز کردن خونه برای تحویل به شرکت... سخت ترین مرحله، سفر یک شبانه روزی بود...😰 ۱۳ ساعت در فرودگاه و هواپیما با دوتا کوچولو و ۹ تا ساک و کوله پشتی🤒 بقیهاش هم سوار ماشین تا شهرستان... . از چند روز قبل از سفر خوابهام نا آرام بود و کابوس میدیدم... دم رفتن هم حالم خوب نبود... دوست عزیزی بهم گفت؛ ذکر بگو... بگو؛ اللهم قَرِّبْ عَلَيْنَا الْبَعِيدَ وَسَهِّلْ عَلَيْنَا الْعَسِيرَ الشَّدِيدَ خدایا دور را بر ما نزدیک کن، و دشوار و سخت را بر ما آسان گردان (مناجات المریدین) . همونطور که مشغول آخرین جمع و جور کردنها بودم زمزمه میکردم و ذکر میگفتم. حالم بهتر شد... ۲۴ ساعت گذشت... با چالشهای مخصوص خودش... گریه و بهانه بچه برای ماسک بچهگونه که دست یه بچه دیگه دیدن...🤯 بهانهگیری علی آقا به خاطر مانیتور نداشتن هواپیما 😒 هواپیمایی که به جای ناهار بهمون نون و پنیر داد😐 گرسنگی وسط دو پرواز وقتی خوراکی هامون تموم شده بود...😋 سر شدن دست مامان و بابا به خاطر حمل ۴۰ کیلو بار (نفری ۲۰ کیلو) از اینور فرودگاه به اونور از این هواپیما به اون هواپیما 🤪 خستگی و فرسودگی این راه طولانی... . وسط همهی این سختیها که برای بیشترشون هم کاری از دستم برنمیاومد 🤷♀️ فقط همون ذکر رو تکرار میکردم و از خدا کمک میخواستم... در نهایت بیشتر چیزهایی که نگرانشون بودم پیش نیومد...🤗 و خیلی آسون تر از چیزی که فکر میکردم گذشت...🤩 . و فکر کردم که چرا همیشه قبل از هرچیز، از خدا کمک نمیخوام و بیشتر دعا نمیکنم؟ و باز هم فرازی از مناجات مریدین شرمنده تر و امیدوارترم کرد. فَيا مَنْ هُوَ عَلَى الْمُقْبِلِينَ عَلَيْهِ مُقْبِلٌ، ای کسی که به رو آورندگان به خویش، رو آورد وَبِالْغافِلِينَ عَنْ ذِكْرِهِ رَحِيمٌ رَؤُوفٌ و به غفلت ورزان از یادش، دلسوز و مهربان است . رسیدیم وطن خدایا شکرت . #روزنوشت_های_مادری #مادران_شریف_ایران_زمین
09 خرداد 1400 17:42:59
0 بازدید
madaran_sharif
. #ز_منظمی (مامان #علی آقا ۴ساله و #فاطمه خانم ۳ساله) #قسمت_دوم امروز بریم سراغ داستان🤩 یه روز بنیاسرائیل به پیامبرشون گفتند: یه فرمانده برای ما تعیین کن تا با دشمنامون بجنگیم. پیامبر بنیاسرائیل طالوت رو به عنوان فرمانده برای اونها مشخص کرد ولی بنیاسراییل گفتند ما بیشتر از طالوت پول داریم، پس ما باید فرمانده باشیم. ولی پیامبر گفت مهم اینه که طالوت هم از شما قویتره، هم از شما داناتر. خلاصه که طالوت و بنیاسرائیل لشکر بزرگی جمع کردند و رفتن تا به دشمنشون جالوت حمله کنن. وسط راه وقتی لشکر طالوت نزدیک یه رودخونه شده بود خدا به طالوت گفت لشکرت رو امتحان کن تا بفهمی کدومشون قویتره. و به سربازات بگو وقتی به رودخونه رسیدین کسی آب نخوره. (میدونید ما ۲ مدل زور یا قدرت داریم یه زور بدنی داریم یعنی اون کسی قویتره که بتونه وسیلهی سنگینتری بلند کنه. اما یه زور و قدرت دیگه هم داریم که مال کساییه که قدرت روحی دارن، روحشون قویتره با ارادشون قویتره. یعنی کسی که وقتی چیزی دلش میخواد ولی میدونه نمیشه، بتونه جلوی خودش رو بگیره یا وقتی که کاری رو میدونه اشتباهه ولی دلش میخواد انجام بده، بتونه انجام نده. اینجا خدا میخواد ببینه از بین بنیاسرائیل کدوما ارادشون قویتره) خلاصه وقتیکه رسیدن به رودخونه بیشترشون آب خوردن ، زیاد هم خوردن.😱 فقط بعضیها تونستن جلوی خودشون رو بگیرن. و اونقدر قوی بودن که وقتی دلشون آب میخواست بتونن به خاطر حرف فرمانده آب نخورن. وقتی نزدیک سپاه دشمن رسیدن اونایی که آبخورده بودن از دیدن دشمن حسابی ترسیدن و به فرماندشون گفتن ما نمیتونیم با اینا بجنگیم، اینا خیلی از ما بیشترن، ما شکست میخوریم. راست هم میگفتند، دشمن از اونا خیلی بیشتر بود. اما اونایی که حرف طالوت رو گوش کرده بودند و آب نخورده بودند، گفتن ما باهاشون میجنگیم. درسته که ما از اونا کمتریم ولی ما خیلی قویتریم. چون خدا به ما کمک میکنه. اونایی که آبخورده بودن ، فرار کردن و رفتن. ولی اونایی که آب نخورده بودن، موندن و با دشمن جنگیدن. جالبتر اینکه توی جنگ هم برنده شدن.💪🏻 اگه گفتین چرا؟ چون آدم هایی که ارادههاشون قویتره و حرف خدا رو گوش میدن، خدا هم کمکشون میکنه. ما هم اگر دوست داریم روحمون قویتر بشه باید حواسمون باشه کارایی که دوست داریم، ولی اشتباهه رو انجام ندیم. تا بتونیم اراده خودمون رو قوی تر کنیم. ❗ادامه در کامنت❗ #روزنوشت_های_مادری #مادران_شریف_ایران_زمین
28 فروردین 1401 18:12:57
2 بازدید
madaran_sharif
. فکر میکنم خیلی از آدما اینجوری هستن که یه روزایی از زندگیشون، از آدما و اتفاقای دور و برشون خسته و دلزده میشن، یه جوری که دلشون میخواد از همه عالم و آدم ببرن و برن تو لاک خودشون، یا با همه عالم و آدم سر جنگ داشته باشن و تنهی بیحوصلگیشون به تنه اطرافیانشون بگیره. من قدیما ازون جنگیاش بودم، ولی چند ساله که کم کم از اون تو لاکیها شدم. . حالا این روزا برای من از همین روزاست؛ اما این بار بیخیال علت و سبب حال و احوالم میشم. . میشه نشست و خودخوری کرد و کلنجار رفت و آزار دید و آزار رسوند، ولی یه راه باحال تر و خوشگل ترم هست، وقتشه که بگم؛ خدایا میشه بیخیال همه فقط خودم و خودت باشیم؟ خدا جانم! میخوام سفت بغلم کنی. . اما امان از این روزهای بچه داری؛ که برام شده روزهای نمازهای بیتوجه و هول هولی، و هفتههای بی مناجات، و سحرهای خواب آلودگی، چقدر کم حواسم به خودمه، چیزی که حالا که مادرم و پر از مشغله بیشتر از همیشه بهش نیاز دارم. دلم تنگه یه شب بیداری و چند تا چیکه اشکه؛ . اِلـهي كَيْفَ آيَسُ مِنْ حُسْنِ نَظَرِكَ لي بَعْدَ مَماتي خدای من، چگونه پس از مرگم از تو نا امید باشم؟ وَاَنْتَ لَمْ تُوَلِّني اِلاّ الْجَميلَ في حَيوتي درحاليكه در تمام زندگیام مرا جز به نيكی سرپرستی نكردی؟ . اِلهي قَدْ سَتَرْتَ عَلَيَّ ذُنُوباً فِي الدُّنْيا خدای من، گناهانی از من را در دنيا پوشاندی وَاَ نَا اَحْوَجُ اِلي سَتْرِها عَلَيَّ مِنْكَ في الاُْخْري كه بر پوشاندن آن در آخرت محتاج ترم اِذْ لَمْ تُظْهِرْها لاَِحَد مِنْ عِبادِكَ الصّالِحينَ گناهم را در دنيا برای هيچيك از بندگان شايسته ات آشكار نكردی فَلاتَفْضَحْني يَوْمَ الْقِيمَةِ عَلي رُؤُسِ الاَْشْهادِ پس مرا در قيامت در برابر ديدگان مردم رسوا مكن . وَاِنْ اَدْخَلْتَنيِ النّارَ اَعْلَمْتُ اَهْلَها اَنّي اُحِبُّكَ و اگر مرا وارد دوزخ كنی، به اهل آن میگویم كه من تو را دوست دارم😭 . اِلهي هَبْ لي كَمالَ الإِنْقِطاعِ اِلَيْكَ خدای من انقطاع از هر چیز و پیوستن کامل به خودت را به من عطا فرما 🙏 . دو تا سحر جمعه بیشتر تا ماه رمضون نمونده #دعای_کمیل و #مناجات_شعبانیه تو این روزا و شبها دوای همه دردهاست دلم نیومد این حس و حال و این مناجاتِ دلبر رو باهاتون به اشتراک نذارم🌸 . اگه از این مناجاتی که دو تیکهش رو گذاشتم خوشتون اومد میتونین خودتون با جست و جوی "مناجات شعبانیه آقای فرهمند" کاملش رو پیدا کنین و گوش کنید. 😊 . #ف_جباری #روزنوشتهای_مادری #مناجات_شعبانیه #شبِ_جمعه #مادران_شریف_ایران_زمین
28 فروردین 1399 16:23:55
1 بازدید
madaran_sharif
. #م_روح_نواز (مامان #محمدحسن ۱۰ساله، #محمدعلی ۷ساله، #محمدحسین ۵ساله، #محمدرضا ۳ساله) #قسمت_اول متولد سال ۶۷ در تهرانم؛ با دو خواهر و یک برادر. فرزند سوم خانواده بودم و چون فاصلهی سنی کمی باهم داشتیم، همبازیهای خیلی خوبی بودیم.😍 مادر و پدرم اهل سختگیری نبودن. یادم نمیاد برای انجام کاری با سختگیری شدیدشون مواجه شده باشم. شایدم یه جوری هنرمندانه مخالفت میکردن که ما اذیت نشیم.😉 مادرم با ما، خیلی همدل و همراه بودن. خیلی خوب حرفامونو گوش میدادن؛ انگار که داشتیم با یه دوست همسن خودمون صحبت میکردیم.☺️ مادرو پدرم با اینکه هیچکدوم تحصیلات دانشگاهی نداشتن ولی برای تحصیل ما خیلی زحمت کشیدن. دوران دبستان رو تو یه مدرسه دولتی، نزدیک خونهمون درس خوندم. از راهنمایی، وارد مدارس غیرانتفاعی شدم و اول دبیرستان رو در مدرسه انرژی اتمی تحصیل کردم. از بچگی درس خوندن رو دوست داشتم؛ اما اول دبیرستانم با عنایت خدا فوقالعاده بود و مثل ساعت کار میکردم. ساعت ۳ از دبیرستان میرسیدم خونه. تا ۳:۳۰ ناهار می خوردم. ۳:۳۰ تا ۴:۳۰ میخوابیدم و وقتی ۴:۳۰ ساعت زنگ میخورد، من مثل آدم تیر خورده، سیخ مینشستم و هیچ وقفهای بین تصمیمم و اجرایی شدنش نمیافتاد. جزء نفرات برتر کلاس بودم. اما از سالهای بعد، چون مدرسهم رو عوض کردم و وارد مدرسهای شدم که من بهترین دانشآموزش بودم، توهم بیجا بهم دست داد و تلاشم کم شد! تو مدارس قبلی من جز خوبها بودم ولی بهترین نبودم و همیشه جای تلاشی برام بود. این شد که سال اول دانشگاه قبول نشدم و پشت کنکور موندم. سال بعدش، یعنی سال ۸۶، وارد رشته زیست شناسی گیاهی دانشگاه شهید بهشتی شدم. گذرم تا به در خانهات افتاد، حسین خانه آباد شدم...؛ خانهات آباد حسین❤️ من تا زمان دبیرستان، تو رعایت حجاب چندان سفت و سخت نبودم. یه بار، تو شام غریبان امام حسین، هیئتی رفتم، که حال و هوای عجیبی داشت و تو تغییر مسیر زندگیم خیلی موثر بود. به علاوه یه سفر حج، و یه دوست خیلی خوب تو دبیرستان، که خیلی تو انتخاب مسیر زندگی، کمکم کرد.👌🏻 چند ماه پس از ورود به دانشگاه، برادر همون دوستم به خواستگاری من اومدن. ایشون، کارشناسی حقوق داشتن و آخرای دوران سربازیشون بود ولی هنوز کار نداشتن. اما پدرم که شناخت کافی از خانوادهشون داشتن، پذیرفتن و حدود یه ماه بعد عقد کردیم. #تجربیات_تخصصی #مادران_شریف_ایران_زمین
03 مهر 1400 16:45:55
1 بازدید
madaran_sharif
. از وقتی مادر شدم تازه فهمیدم مقولهی #مادری چقدر پیچیده ست... . آدم تا وقتی بچه نداره، عمدتا فقط لذتها و جذابیتهای بچهداری رو میبینه و هی دلش میخواد زودتر این لذتها رو بچشه😍 . بعد که بچهش به دنیا میاد تا یه مدت شوکه ست! چون اون لذتها برای چندماه مخلوط میشن با حجم زیادی از زحمت و خستگی و استرس و... و مادر با خودش میگه وااای چقدر سخته.😦 . . بعد یه مدت بچهش خندیدن و سینهخیز رفتن و نشستن و راه رفتن و حرف زدن رو یاد میگیره و مادر دوباره در انبوهی از لذتها غرق میشه.😇 . با هر مریضی بچه، مادر یه دورهی بحران روحی و جسمی رو پشت سر میذاره.😵 . با شروع لجبازی و غرغرهای بچه، مادر دوباره به فکر فرو میره که چرا آخه اینقدر سخت و طاقت فرساست مادری؟!😣 . بعدِ بچهی دوم دوباره همون لذتها و سختیها، هر دوش با غلظت بیشتری تکرار میشه.😍😎 . علاوه بر اون، مادر کمکم فکر میکنه، چرا اینقدر زمان زود میگذره؟! توی چشم برهم زدنی ماهها میگذره و مادر حس میکنه داره همهی عمرش صرف بچهها میشه و از اهداف خودش داره جا میمونه...!!😦 . فکر میکنم تا سنی که بچهها بزرگ و بالغ و کاملا مستقل بشن، مادر همیشه در رفت و برگشت بین لذتها و امیدها و سختیها و حسرتهاست... . اما این روزها فهمیدم مراحل بزرگتری از زندگی یک مادر هم میتونه وجود داشته باشه... . وقتی فرزندی که اون #مادر با همهی سختیها و شیرینیها بزرگ کرده، تبدیل میشه به یه #قهرمان_بین_المللی و همهی مردم کشور و حتی دنیا از کارهای اون فرزند و درواقع از نتیجهی زحمات اون مادر، قدردانی میکنن و بهشون آفرین میگن... . این بخش ماجرا میتونه پایان خوب و لذت بخش و پرافتخاری باشه برای تلاشها و خستگیهای #یک_مادر ...✋ . پ.ن ۱: شاید بزرگترین آسیبی که ممکنه مادر بهش مبتلا بشه، اسیر شدن در امروز و غفلت از آینده باشه. امروز مادر درگیر تر و خشک کردن بچههاش و سر و کله زدن با چند تا بچهی به ظاهر زبون نفهمه ولی میتونه همین درگیریها ختم بشه به ایجاد شخصیتی و فردی که در آینده همه بهش و به مادرش افتخار کنن و بخوان جای اون فرزند و مادرش باشن. درس این روزها واسه من این بود که ارزش مادری رو دست کم نگیرم و #ناشکری نکنم تو سختیها و سعی کنم مادریم رو به بهترین نحو انجام بدم شاید خدا به من هم توفیق داد و در آینده من هم تونستم مادر #یک_قهرمان باشم... . پ.ن ۲: البته قطعا عوامل زیاد دیگهای هم در رشد و تکامل سردار قهرمانمون موثر بوده. ولی نقش مادرشون قابل انکار نیست. . #پ_شکوری #روزنوشت_های_مادری #مادر_قهرمان #مادر_شهید #مادران_شریف
18 دی 1398 18:30:33
0 بازدید
madaran_sharif
. #قسمت_سوم #ن_علیپور (مامان #محمدطاها ۸/۵ساله، #آزاده ۴سال و ۱۰ماهه، #علیرضا ۹ماهه) بچهها، درطول روز سرگرمیهای مختلفی دارن؛ توپ بازی، لگو، کاردستی، خاله بازی، نقاشی روی فاکتورهای مغازهی بابا.😅 جدیداً به لطف کلاسهای مجازی معلم و شاگردی هم به بازی هاشون اضافه شده.😁 گاهی با خمیری که خودم براشون درست میکنم بازی میکنن، گاهی باهم والیبال بازی میکنیم.😊 خلاصه ۳ تایی با هم سرگرم میشن. از بازی کردن با هم حسابی درس میگیرن؛ مثلا توی معلم بازیشون، دخترم از داداشش ریاضی و علوم یادگرفته.😊 طعم استقلال رو میچشن، خلاقیت و استعدادهاشون شکوفا میشه، تواناییهاشون زیاد میشه.😇 وقتی پسرم کلاس قرآن (مجازی) داشت و من باهاش قرآن کار میکردم، دخترم هم میشنید. الان بعضی سورهها رو حفظ شده. . روزی صد بار هم باهم دعوا میکنن. نیم ساعت بعد دوباره باهم آشتی میکنن. بیشتر وقتا هم، دخترم برای آشتی پیش قدم میشه.😁💖 تو دعواهاشونم تا کار به جای باریک نکشه دخالت ندارم.😅 این جور وقتا ازشون میخوام ده دقیقه برن توی اتاق خودشون و با هم صحبت نکنن. اون موقع قدر همو میدونن و زود آشتی میکنن.☺️ و البته که خیلی همدیگه رو دوست دارن. موقعی که مدرسه باز بود، دخترم میرفت دم در منتظر میشد تا داداشش بیاد و باهم بازی کنن. هفتهای یک بار خونهی مادرم که میریم که باغ دارن و فضای آزاد بازی و خاکبازی و گلبازی رو اونجا براشون فراهم میکنیم. الان پسر کوچیکم ۹ماهشه. معمولاً بچهها خیلی حواسشون به دادششون هست و گاهی سرگرمش میکنن تا به کارهای خونه و خودم برسم.☺️ دخترم هنوز منتظره داداشش زودتر بزرگ بشه که من بتونم براش خواهر بیارم.😂 البته فعلا ضعف و کمردرد دارم.😞 قبل بارداری سومم کمردرد شدیدی داشتم که نمیتونستم بایستم.😔 پیش یه شکستهبند معتبر رفتم و یه خمیر دستساز روی کمرم گذاشت و به روشهای سنتی خوبِ خوب شدم.💪🏻 الان هم باید اقداماتی انجام بدم.👌🏻 #تجربیات_تخصصی #ماران_شریف_ایران_زمین
17 خرداد 1400 16:47:11
1 بازدید
مادران شريف
0
0
. #ف_صنیعی (مامان #فاطمه ۷ساله، #معصومهزهرا ۴.۵ساله و #رقیه ۲ساله) #قسمت_ششم رسیدم به انتخاب موضوع پایاننامه! موضوعی رو انتخاب کردم که از دانشم در زمینهی ادبیات فرانسه هم استفاده کرده باشم. یادتون باشه در مقطع کارشناسی، ادبیات فرانسه رو هم در کنار ادبیات فارسی خونده بودم. موضوعم بررسی تصویر ایرانیان، در سفرنامهی رافائل دومان بود. (رافائل دومان یه کشیش فرانسوی بود که در عصر صفوی برای تبلیغ مسیحیت به ایران اومده بود.) دخترک دومم ۲ ساله شده و از آب و گل دراومده بود. واحدهای دکترا هم تموم شده بود. میخواستم کمکم برم تو کار پایاننامه که استادم بهم پیشنهاد دادن از یه فرصت مطالعاتی که دانشگاه فراهم کرده، استفاده کنم!🤩 دانشگاه با یکی دو تا از دانشگاههای خوب فرانسه در تعامل بود و دانشجو رد و بدل میکرد. و در قالب بورسیه (دو دورهی شش ماهه) دانشجو میفرستادن فرانسه.👌🏻 استادم گفتن برای پایاننامهت به منابع فرانسوی نیاز داری،. این فرصت خیلی خوبیه! از شما چه پنهون این پیشنهاد، همون چیزی بود که همیشه آرزوش رو داشتم.😁 با چندین نفر مشورت کردم، برآورد هزینه کردم ولی میدونستم با دو تا بچه خیلی سخته کارم. البته با همسرم و بچهها نمیشد با هم بریم. درکنار هزینهی زیادش، محل کار همسرم اجازه نمیداد یه سال غایب باشه! مامانم مثل همیشه حمایتم کردن.😍 گفتن من حاضرم این چند ماه مراقب بچهها باشم. خیالت راحت.😉 به طور جدی بهش فکر میکردم؛ البته یه کوچولو هم تردید داشتم! مخصوصاً که دختر دومیم دو ساله شده بود و تو فکر بچهی بعدی هم بودم. تا این که با یکی از دوستام که خیلی مومن و حافظ قرآن بود و روانشناسی هم خونده بود صحبت کردم. نظراتش رو همیشه خیلی قبول دارم. وقتی که در مورد این مسئله ازش سوال کردم، گفت که اصلاً تو چطور به این فکر کردی؟! آسیبهاش خیلی زیاده! گفتم آخه این چند ماه توی اون ۲۰، ۳٠ سال که با هم هستیم تا سن ازدواجشون که چیز خاصی نیست! گفت چرا! تو این سنی که بچههای تو هستن خیلی هم خاصه! اصلا آسیبهاش قابل جبران نیست.😞 با حرف ایشون، من کلا قضیه رو از ذهنم بیرون کردم! با این که خیلی دلم دنبالش بود. استادم اصرار داشتن که خیلی فرصت خوبیهها! از دستش نده. اما من گفتم نمیتونم بچههام رو ششماه بذارم برم. گفت چقدر میتونی؟ سه ماه؟ دو ماه؟ هر چقدر میتونی برو. حیفه! ولی من تصمیمم رو گرفته بودم.😊 همین موقعها بود که با یه مرکز حفظ غیرحضوری قرآن آشنا شدم. #تجربیات_تخصصی #مادران_شریف_ایران_زمین