پست های مشابه
madaran_sharif
. #م_روح_نواز (مامان #محمدحسن ۱۰ ساله، #محمدعلی ۷ ساله، #محمدحسین ۵ ساله، #محمدرضا ۳ ساله) #قسمت_ششم خانواده به خاطر مشکلی که تو زایمان سوم برام پیش اومد، خیلی نگران شدن. اما خدا به من آرامش خاصی داده بود و در دلم رضایت و شادی خاصی داشتم. میگفتم آخ جوون... بازم بچه.😍😄 حتی مشکلی هم نمیدیدم درسم رو ادامه بدم. پدر و مادرم برام پرستار گرفتن تا بیاد خونه و به من تو کارها کمک کنه. (خودمون شرایطش رو نداشتیم.) اتفاق خوبی که با بارداری چهارم افتاد، این بود که آلرژی شدید آقا محمدحسین، به لطف خدا خوب شد.🤩❤️🤲🏻 (نمیدونم به خاطر از شیر گرفتن بود، یا حضور نوگل چهارمم یا...) بعد به دنیا اومدن محمدرضا، حال جسمی خودمم خیلی بهتر شد و با زایمان چهارم، ضعفهای جسمی قبلیم خیلی کمتر شد.😃🤲🏻 تواناییم خیلی بیشتر شده بودم و به تنهایی میتونستم به بچهها رسیدگی کنم.😍🤩 پرستار هم درواقع پنچرگیر من بودن و هرکاری که نمیتونستم یا نمیرسیدم، ایشون انجام میدادن. محمدرضا چند ماهه شده بود که من شروع کردم برای کنکور دکترا بخونم.😁👌🏻 سال اول قبول نشدم. اما ناامید نشدم و دوباره شروع کردم و الحمدلله، سال بعدش تونستم رتبهی ۶ کنکور دکترا رو به دست بیارم و مهر سال ۹۸ وارد مقطع دکترا بشم. حدود ۹ ماه بود که پرستار قبلی دیگه نمیاومد. از آبان ماه مادرم یه پرستار خوب برامون گرفتن.👌🏻 رشتهام طوریه که باید از ترم ۳ وارد آزمایشگاه بشم. بنابراین دنبال پرستار مطمئنی بودیم که یه مدت بیاد و بره و بچهها بهش عادت کنن تا بتونم موقعی که میخوام برم آزمایشگاه، با دل راحت بچهها رو بهش بسپرم. البته بعدش کرونا اومد و قرار شد اول آزمون جامع دکترا رو بدیم و پروپوزالهامونو آماده کنیم، بعد وارد دانشگاه بشیم. به خاطر کرونا، من تونستم یه ترم هم مرخصی بدون سنوات بگیرم و الان ترم ۴ هستم و دارم برای آزمون جامع آماده میشم. پروپوزالم رو هم دادم دست اساتید، تا ایراداتش گرفته بشه. #تجربیات_تخصصی #مادران_شریف_ایران_زمین
08 مهر 1400 15:27:56
1 بازدید
madaran_sharif
. همسرم جزء گزینههای اولی بود که اومدن. . به جز مامانم، بقیه فامیل با ازدواجم همراه نبودن. میگفتن اگه ازدواج کنی برای کسب علمت خوب نیست😕 جلوی تو رو برای موفقیتهای علمی و شغلی میگیره... هنوز زوده... ولی من دیگه تصمیممو گرفته بودم.😏 . . معیارهامون برای ازدواج، سختگیرانه نبود.☺️ . همسرم خیلی از شرایط معمول رو نداشتن (مثل شرایط اقتصادی 💸) و از یه شهر دیگه (شیراز) بودن. اما به خاطر داشتن معیارهای اخلاقی و ایمانی، جواب مثبت رو گرفتن.😊 . در تیر ماه ۹۱ خیلی ساده ازدواج کردیم😁 با یه مراسم عقد کوچیک توی خونه.🥨🍎🍇 . خرید ازدواجمون، خرید خیلی سبکی بود. در حد دو تا حلقه💍 و یه سری ضروریات عادی هنوزم که هنوزه سرویس طلا نخریدم.😁 . اولش که ازدواج کردیم، همسرم گفتن که تا یه سال توانایی اجاره کردن خونه🏠 رو ندارم. ما هم مشکلی نداشتیم😁 ولی بعدا شرایط سخت شد.😣 هر دو خوابگاهی و دور از خانوادهها بودیم، شرایط خیلی سختی رو تحمل میکردیم.😩 . و خدا در همین شرایط، درهای رحمتش رو به رومون باز کرد.😇😃 . اول دههی محرم بود که همینجوری رفتیم خونه قیمت کردیم. . همسرم گفتن کاش میشد یه پولی گیرم میاومد. بعد یهو واقعا گیرمون اومد😁 و ما آخر دههی محرم، یه خونه قرارداد بستیم😍 (تو آذر ماه، شش ماه بعد از عقد) . آخر محرم رفتیم تبریز خونهی مامانم اینا. . خیلی معمولی به مامانم گفتم که مامان ما یه خونه اجاره کردیم؛ یه چند تا تیکه از خونه بده من ببرم😁 . مامانم خیلی شوکه شدن.😳😰😍 . بنده خدا یه هفتهای جهاز رو فراهم کردن؛😉 در حد ضروریات زندگی مثل: یخچال، گاز، قابلمه، فرش و اینچیزا... . اون سال که همهی این اتفاقها داشت میافتاد، من مسئول یکی از گروههای دانشگاه هم بودم؛ برای همین، نتونستم تو خرید جهاز کمک کنم.😟 . همهی این مراحل کمتر از یک ماه طول کشید. زندگی متاهلیمون شروع شد😀 با کلی قرض😅😁 ولی با این حال، مانعی برای بچهدار شدن نمیدیدیم🤷🏻♀️ . دو ماه بعد باردار شدم. وقتی مادرم خبرشو شنیدن، خیلی خوشحال شدن.😃 بنده خدا، به خاطر شناختی که از گذشتهی من داشتن، امیدی نداشتن به این زودیها بچهی منو ببینن😅😂 . . سال اخر کارشناسی بودم📚 باید برای کنکور ارشد تصمیم میگرفتم.🤔 . به دو دلیل برای کنکور نخوندم: ♦️یکی اینکه میخواستم برم حوزه😌 ♦️و دوم اینکه معدلم بالا بود و مطمئن بودم کردیت میشم و شدم!😅 . اما طبق تصمیمم برای تحصیل در حوزه #مشکات ثبتنام کردم. . . #پ_ت #قسمت_سوم #تجربیات_تخصصی #مادران_شریف_ایران_زمین
23 اردیبهشت 1399 14:58:45
0 بازدید
madaran_sharif
#قسمت_نهم #م_ک (مامان چهار پسر ده ساله، هشت ساله، شش ساله و سه ساله) هادی تو یه مدرسهی دولتی نزدیک خونه درس میخونه. وقتی علیاکبر دنیا اومد کلاس دوم بود.👶🏻 راه مدرسه رو هم یاد گرفتهبود یا خودش تنها میرفت یا با پسر همسایه که همون مدرسه بود.😊 منم درسام سنگینتر شدهبود و صبحها بعد نماز بیشتر بیدار میموندم تا درس بخونم. در طول روز هم یه وقتایی همچنان کتاب به دست بودم تا از درسم عقب نیفتم.😎 خونهی مامانم که میرفتیم، از فرصتهای خالی برای درس خوندن استفاده میکردم. سعی میکردم در طول ترم درسا رو بخونم، به همین خاطر زمان امتحانات و با وجود بچهها خیلی اذیت نمیشدم.👌🏻 بهمن ۹۸ سطح دو جامعةالزهرا رو به پایان رسوندم😊 همون روزا دیگه کرونا اومد و جلسات قصهگوییمون تعطیل شد.😔 امانت کتابمون محدود شد و همسایهها دیگه کمتر اومدن... ولی کتابخونه همچنان هست😊 هادی با حسن که ۲ سال ازش کوچیکتره خیلی همبازی و همکلامه و این همون چیزیه که خودم به خاطر اختلاف سنی با خواهر برادرم خلأش رو تو زندگیم حس میکردم. 😑 بعضیا میگن ظلم به بچههاست این فاصلهی سنی کم! درحالیکه از خیلی جهات مثل رشد توانمندیها، تعامل و رفاقت، به نفعشونه😎 ظلم اینه که یه کاری رو بچه بتونه حتی با نقص انجام بده ولی خودت انجام بدی!😕 چیزی که متاسفانه بین تک فرزندی و دوفرزندیها رایجه ولی کسی متوجهش نمیشه...😣 بچههام تو خونه خیلی چیزا رو از هم یاد میگیرن و مستقل بار میان. 💪🏻 بزرگه حس بزرگی میکنه و حامی کوچیکه س. کوچیکه از بزرگه یاد میگیره و توانایی خودش رو ارتقا میده👌🏻 . سال96، سومی رو که از شیر گرفتم هرسه تاشون رو به باباشون سپردم و رفتم کربلا. 😉 برای منِ مادر یکسری ﮐﺎرﻫﺎ ﭼﻨﺪﺑﺮاﺑﺮ نشده واقعا! مثلا زمانی که برای غذا یا میوه دادن به یه بچه لازمه، اگه ده درصد بیشتر کنی میتونی به چهار تا بچه غذا بدی. نیاز نیست چهار برابر وقت بذاری! بچه کوچیک هم بقیه رو میبینه و خودش میخوره.😉 بازی هم همینطوره. البته نمیخوام بگم که ﻫﺮﮐﺪوم ﺟﺪاﮔﺎﻧﻪ ﻧﯿﺎز ﺑﻪ وﻗﺖ و ﺗﻮﺟﻪ ندارن، بالاخره چهار تا ﺑﭽﻪ ، سختتر از یکی یا دوتاست.👌🏻 بچهها ﺣﺘﯽ اگر فاصله سنیشون کم باشه، بازم ﻓﻀﺎﺷﻮن ﺑﺎﻫﻢ متفاوته😬 خلقیاتشون متفاوته🤭 ﻣﺪرﺳﻪ که میرن، رﺳﯿﺪﮔﯽ جداگانه لازم دارن. اﻻن ﻫﻢ ﮐﻪ ﻣﺠﺎزی ﺷﺪه و ﺳﺨﺖﺗﺮ!😶 ﭘﺴﺮ دوﻣﻢ امسال ﮐﻼس اول بود و واﻗﻌﺎ سخت گذشت! اما میگذره، بچهها بزرگتر که بشن به هم کمک میکنن و برای خودشون و جامعه مفید میشن انشاءالله 😊 #مادران_شریف_ایران_زمین #تجربیات_تخصصی
21 تیر 1400 16:45:07
0 بازدید
madaran_sharif
. وقتی محمد خیلی کوچیک بود: . من: آخ جوووون نونوایی. باباجون میشه برامون نون تازه بگیری؟ 😋 همسر: بعله که میشه، الان میرم براتون نون خوشمزه میگیرم. . . چند دقیقه بعد: من: بهبه چقدررررر خوشمزه ست، چقدر میچسبه. ممنونم بابای مهربون که برامون نون خریدی. . . الان وقتی خونه نیستیم و محمد گرسنه شده: . محمد: بابااا بوی نون میاد😍...میشه برامون نون بگیری؟!😋 بابا: بعله که میشه پسرم، الان نون تازهی خوشمزه میگیرم. . . چند دقیقه بعد: محمد: بهبه باباجون ممنونم که نون گرفتی برامون.😍😋😘 . و اینگونه بود که ما طی یک نقشهی حساب شده، هزینهی انواع و اقسام بیسکوییت و تنقلات سوپرمارکتی رو از لیست درخواستهای این بزرگمرد کوچک حذف کردیم. هم صرفهجویی در هزینه... هم تغذیه سالم.😁😃 . پ ن۱:البته الان خونه دایی و خاله و دوست و همسایه با سایر تنقلات ناسالم هم آشنا شده، متاسفانه...ولی هنوزم نون تازه رو به همهش ترجیح میده خداروشکر.😊 . پ ن۲:تصویر نمایانگر شرایطی هست که سوژه قبل از تهیه عکس،غش میکند.😅😁 . #پ_بهروزی #ریاضی۹۱ #روزنوشت_های_مادری #کاهش_هزینه #تغذیه_سالم #مادران_شریف
30 بهمن 1398 16:42:48
0 بازدید
madaran_sharif
. #ف_جباری (مامان زهرا ۲ سال و ۸ ماهه و هدی ۴ ماهه) . - گفتم: فکر کردی همه مثل خودت #بولدوزرن؟😳 چشمم روی این جمله وایستاد و ذهنم درگیرش شد، بولدوزر باش...! . . ۵ ماه بر ما گذشت... ۵ ماه جانکاه و دوستداشتنی...!💔♥️ ۵ ماهی که به اندازهی ۵ سال روح و روانم به کار گرفتهشد... . پنجشنبه ۲۷ آذر، طبق برنامهای که رو در یخچال داریم، شاممون #نذر #حضرت_علی_اکبر(ع) بود، #آبگوشت_نذری رو بار گذاشتم و نون میخواستیم، همسرم رفتهبود بیمارستان ببینه برای #محمدسعید چه اتفاقی افتاده و من برای کمکردن فکر و خیالها تصمیم گرفتم دست زهرا رو بگیرم و با شکم هشت ماهه نون سنگک تازه رو خودمون بخریم و برگردیم. . صدای اذان مغرب میومد... نزدیک خونه رسیده بودیم که به همسرم زنگ زدم ببینم چه خبره 😞 همسرم قطع کرد و پیامک زد: انا لله و انا الیه راجعون. #امتحانات جدید برای ما و حیات جدید برای برادرم شروع شده بود. . اطرافیان ازش مینوشتن و منتشر میکردن ...🖋 بین متنها یه عبارت مثل میخ توی مغزم فرو رفت؛ خاطرهای بود از همکارش، محمدسعید کارهایی رو ازش پیگیری کردهبود و اون از حجم و سختی کار گله کردهبود و گفتهبود: - فکر کردی همه مثل خودت بولدوزرن؟ . عجیب بهم چسبید این توصیف... ببین! هر لحظه دکمهی بازی رو میزنن و از زمین بیرون میکشندها! فرصت کمه! بولدوزر زندگی خودت باش!🚜 . . پ ن : برداشت از بولدوزر بودن آزاده!🌺 اما دوست دارم در موردش با هم صحبت کنیم، میتونیم با این سوالا شروع کنیم؛ زندگی بولدوزری چه شکلیه؟🤔 مصادیقش تو زندگی همه یه چیزه؟ بولدوزر بودن به زن بودن یا مرد بودن ربطی داره؟ به مادر بودن یا نبودن چی؟👩⚕👩🏫👩🎓🤱 . . #توقف_ممنوع #بولدوزر_باش #دلنوشت#روزنوشت_های_مادری #والعادیات_ضبحا #قسم_به_زندگی_بولدوزری_امیرالمومنین(ع) #قسم_به_اسبان_دونده #سوره_عادیات #مرگ #والسابقون_السابقون #مزرعه_آخرت #دنیا #رنج #لقد_خلقنا_الانسان_فی_کبد #یا_ایها_الانسان_انک_کادح_الی_ربک_کدحا_فملاقیه #زن #مادر #نفر_بعدی_کدوم_یکی_از_ماست؟ #آیه #نشانه #محمد_سعید_جباری #مادران_شریف_ایران_زمین
20 اردیبهشت 1400 15:07:12
1 بازدید
madaran_sharif
#قسمت_سوم #م_ک (مامان چهار پسر ۱۰ساله، ۸ساله، ۶ساله و ۳ساله) بعد ازدواج که درسمم تموم شده بود، یه ترم توی یه دانشسرا به تعدادی دانشآموز، برنامه نویسی زبان C درس دادم. با اینکه بچه دوست داشتم و مادر بودن رو برای آیندهی خودم متصور بودم، اما اطرافم بچه کوچیک نبود و شناخت زیادی نداشتم.🤷🏻♀️ خودم هم که بچهی آخر بودم! سرم هم که همیشه لای کتاب بود و اگه یه کوکوسبزی میپختم، همه برام دست و سوت و هورا میکشیدن!😅 حالا با این اوصاف، همون سال اول ازدواجم باردار شدم و یکباره چرخش عظیمی تو زندگی من به وجود اومد؛ مثل یک تریلی که با سرعت بالا تو جاده حرکت بکنه و یکباره بخواد ۱۸۰ درجه دور بزنه! خیلی بعیده که چپ نکنه!🙃 همیشه معروف بودم به خوابالو🙈 اگر هم گرسنه و هم خسته بودم، اول خواب رو ترجیح میدادم.😅 ولی نوزاد که متوجه نمیشه شبه باید بخوابه!🤦🏻♀️ مسائل رایج نوزاد مثل کولیک و... هم که هست. اینا یه طرف، نابلدی تو خونهداری هم یه طرف. به همین خاطر برنامهریزیمون اینطور بود که سه هفته قبل تولد پسرم (اواخر ماه شعبان) به منزل مادرم بریم و تمام ماه رمضان رو منزلشون باشیم.👌🏻 اما یه روز قبل از اینکه به منزل مادر بریم، درد زایمان من شروع شد و چون سر بچه بالا بود و نچرخیده بود، اورژانسی سزارین شدم و آقا هادی مرداد ماه سال ۹۰ به دنیا اومد. سنگین و ضعیف شده بودم و اصلا آمادگی برگشتن به خونه نداشتم! هرچی میخوردم و میخوابیدم، بهتر که نمیشدم هیچ! بدتر هم میشدم.😥 روز بیستم ماه رمضان به زور مادرم رفتیم خونهی خودمون.😅 چند شب اول، خیلی سخت گذشت. . ولی کمکم بهتر شد. فهمیدم مادر هرچی زودتر بلند بشه و فعالیت کنه، بدن تقویت میشه، روحیه میگیره و حتی زخمها زودتر خوب میشن. یه کم که سر و سامون گرفتم، درس حوزه رو به صورت غیرحضوری شروع کردم! خوبیش این بود که زمان درس خوندن دست خودم بود.👌🏻 تو ساعتهای خواب بچه و وقتهایی که کارهام انجام شده بود، درس میخوندم. کلاسها آنلاین نبودن که استرس حضور به موقع در کلاس و همزمانی گریه و نیازهای بچه رو داشته باشم. با بزرگ شدن پسرم و کم شدن زمان خوابش، تو بیداریش هم، سرگرمش میکردم و مشغول مطالعه میشدم. این رویه هنوز ادامه داره. حالا دیگ بچهها عادت دارن که مامان همیشه کتاب به دسته و خیلی زود دوره کتابهای خیس و پاره و مچاله رو پشت سر گذاشتم.💪🏻😅 #مادران_شریف_ایران_زمین #تحربیات_تخصصی
14 تیر 1400 16:47:15
0 بازدید
مادران شريف
0
0
. #ف_صنیعی (مامان #فاطمه ۷ساله، #معصومهزهرا ۴.۵ساله و #رقیه ۲ساله) #قسمت_دهم دختر بزرگم امسال کلاس اولیه.😍 یه مدرسهی دولتی میره. به نظرم نیازی نبود مدرسهی غیرانتفاعی بره؛ با اینکه ممکنه خدماتشون بیشتر باشه یا لوکستر و متنوعتر باشن! مدارس هم که مجازی بود، به نظرم نیازی نبود برای آموزش از راه دور خیلی هزینه کنم. شاید توی مقاطع بالاتر، مثلاً تو سن بلوغ حساسیتهای دیگهای باشه و نظرم عوض بشه.🤔 ولی الان نیازی حس نکردم. البته خودمون میتونیم براش آموزشهای فوقبرنامه فراهم کنیم و نیازی نیست متکی به مدرسه باشیم.😊 مثلاً تابستون گذشته برای بچهها یه معلم خصوصی گرفتیم که میاومد و هفتهای دو بار بهشون قرآن یاد میداد. خانوادهی ما از جهت اقتصادی متوسطه. یه حقوق کارمندی داریم با سه تا بچه. ولی شکر خدا هیچ وقت احساس کمبود نکردیم.😊 هیچ وقت اهل بریز و بپاش نبودم! خدا رو هم بابت داشتهها شاکر بودم و هستم. گاهی وقتا که احساس میکنم خیلی دیگه ول خرجی کردم، بازم نسبت به معمول خیلی از خانوادهها، کمتر هزینه کردم!😉 البته نه اینکه فشار میاریم به خودمون. کلا مدلمون اینطوریه.😊 توقعات بچهها رو هم میشه مدیریت کرد. مخصوصاً وقتی که چند تا هستن خیلی بهتر اینو درک میکنن.😃 منابع محدوده هم باید درست استفاده بشه، و هم باید تقسیم بشه بین همه! حالا چه منابع اقتصادی و چه منابع عاطفی مثل توجه والدین! مثلاً یه بسته خوراکی میخرین میذارین جلوشون و میگین این مال همه تون.😚 یه مقدار هم پس انداز کنین واسه فردا. سهم فقرا هم فراموش نشه.👌🏻 اسباببازیها همینطور. و یاد میگیرن شریک شدن رو، تقسیم کردن رو. هم توقعاتشون تنظیم میشه هم ارزش داشتههاشون رو بهتر میفهمن. بچههام الحمدالله به راحتی، لباسهای همدیگه رو میپوشن. لباسایی هست که بچهی اول من داشته، دومی هم پوشیده، الان سومی داره میپوشه. بدون ناراحتی برای خودشون حتی! وقتی که به دختر دومم لباس خواهرشو میدم چقدر خوشحال میشه😃 که دیگه بزرگ شده و به جایی رسیده که میتونه لباس خواهرشو بپوشه.😍 خواهری که همیشه ازش بزرگتر بود! مدتی هم شد که من به جای پوشک، مجبور شدم از کهنه استفاده کنم. اونم تجربهی خوبی بود و به همسرمم گفتم هر وقت احساس کردی قیمت پوشک خیلی فشار میاره، من حاضرم بازم برگردم به همون سیستم. خوشبختانه تا حالا مشکل مالی جدی نداشتیم. پیش اومده یه وقتایی بخوام کتاب یا یه وسیلهای برای بچهها بخرم و همسرم بگن این ماهو صبر کن. ولی به لطف خدای روزی رسون، مشکل خاصی نداشتیم.☺️ #مادران_شریف_ایران_زمین