پست های مشابه
madaran_sharif
. #پ_بهروزی #قسمت_ششم . اون روزها، یعنی روزهایی که من مادر محمد آقا بودم و دانشگاه هم نمیرفتم، آفتی که خیلی محتمل بود دچارش بشم، #تنبلی و #روزمرگی بود. اینکه کلا درگیر کارهای خانهداری و بچهداری بشم، هدفم رو فراموش کنم، به مسیر و آیندهم فک نکنم، و بالتبع بیانگیزه و بیحوصله بشم، تحمل سختیهای طبیعی زندگی برام مشکل بشه، غرغرو بشم، مامان بد اخلاق، همسر ناسازگار، و خلاصه زندگی رو به کام خودم و خانوادم تلخ کنم. . راستشو بخواید اینهایی که گفتمو همشو تجربه کردم.😓 ولی... قبل از اینکه غرق بشم تو باتلاق بیهدفی نجات پیدا میکردم.😇 . - مگه نمیخوای معلم بشی؟ -- میخوام. - بیا این دورهی مجازی تربیت مربی... تو خونه فیلمهارو میبینی و آزمون میدی. -- ایول، ولی خب بچهی کوچیک دارم، نمیتونم پای لپتاپ بشینم و فیلم ببینم، تماشای صفحه برای بچه ضرر داره. (تلاش آخر جناب ابلیس👿) - یه سیلی بزن تو گوش شیطان رجیم و وقتی بچه خوابید، یا مشغول بازی با پدرشه به کارت برس. مجازیه دیگه، زمان و مکانش دست خودته 💪🏻😊 ...و بعدش دوره مجازی روش تدریس ریاضی، روش تدریس فارسی، ئه؟ دورهی مطالعاتی کتب تربیتی😍 چه فرصتای خوبی😉 و یکی پس از دیگری با این دورهها و مطالعات خودم رو به هدفم نزدیک میکنم، درحالیکه اهداف خانوادگیمون هم سرجاشه.😅 . انگاری فسقلی دوم خوش روزیتره.😍 هنوز یک ماه از حضور بالقوه این وروجک نگذشته که پیشنهاد سفر به نجف و کربلا بهمون دادن. کِی؟! ماه مبارک رمضان چند روزه؟ یک ماهه😮 سفر علمی-زیارتی آقای همسر و رفقا، ولی اصلا معلوم نیست شرایط اسکان چطور باشه.😕 پیشنهاد وسوسه کننده هست... نیت میکنیم اگر قسمت بشه نجف بریم، کوچولو رو «علی» بنامیم.😍 . سفر سخت و جذاب، همزمانی این سفر با ویار بارداری شرایط رو برام دشوار کرده بود، البته همین حال بد باعث شده بود که رو ویلچر بشینم و محمد به بغل بریم زیارت😅 چهارتایی با ویلچر خیلی راحت میرفتیم تا زیر قبه😍 تشرف خانوادگی تا خود ضریح.😅😍 رنج داشت، ولی از اون رَنجای خوب.😍 مگه میشد نرفت؟ اصلا مگه خودمون رفتیم؟😇 از صدقه سر این طفل معصومها قسمت ما هم شد. روزیِ محمدم بود که شبهای ماه رمضان تا صبح تو حرم مولا بدو بدو کنه، تو بینالحرمین سینه بزنه و نوبتی به اربابمون و علمدارشون سلام بده، تقدیر علی جانم رو شب نوزدهم توحرم مولا نوشتند و شبهای بعد تو حرم ارباب امضا کردند. و مگه من میتونستم تغییری تو رزق این بچهها ایجاد کنم؟ و علی آقا ۷ ماه بعد درحالیکه داداش محمد دوسال و یک ماهه بود بدنیا اومد.😍 . #تجربیات_تخصصی #مادران_شریف
12 بهمن 1398 18:07:27
0 بازدید
madaran_sharif
. #طهورا (مامان سه دختر ۶ساله، ۴ساله و ۵ماهه) . خلاصه! دختر دومی، ناراضی و ناراحت بود.😢 بنابراین تصمیم گرفتم حضورم رو در محل کار کم کنم به ۱ روز در هفته.👌🏻 این تصمیم هم سخت بود، چون کار توی خونه با بچهها سختتره! بلافاصله، در ۱ هفته تونستم دخترم رو از پوشک بگیرم.💪🏻 ناخن جویدنش خوب شد.🤩 اخلاقش خیلی بهتر شد و خدا رو شکر ثمرهی این تصمیم رو در کودکم دیدم. به همین منوال ادامه دادم تا اسفند ۹۸ که #ویروس_منحوس_کرونا وارد کشور شد😯 دیگه خودم سعی کردم #استرس و نگرانی به خونه راه ندم😁 #دورکاریام شروع شد. تو خونه باید آموزش #پیش_دبستانی دخترم رو هم میدادم. از خونه بیرون نمیرفتیم، خصوصا چون #باردار هم بودم. بچهها هم خیلی حوصلهشون سر میرفت. اما تسلیم نشدیم! حسابی با هم بازی کردیم و کارهای مختلف رو تجربه کردیم.😍 تو حیاط خلوت انواع بازی و بریز بپاش رو داشتیم! به گلخونه میرسیدم. آشپزی، ورزش، کاردستی، نمد و... خدا رو شکر خوش گذشت تا اردیبهشت ۹۹ که دختر سومم به دنیا اومد.👼🏻 همچنان کارم رو به شکل دورکاری ادامه میدادم. طوری که یک هفته قبل و یک هفته بعد از تولد نوزاد داشتم کار میکردم و تقریبا توقفی نداشتم. . گاهی اطرافیان میگفتن مسائل و سختیها با تولد بعدی، با همون نسبت بیشتر میشه! منم میترسیدم تو این شرایط، درمونده بشم! ولی با تولد سومی دل همهمون باز شد! خدا رو شکر الآن اصلا باهاشون موافق نیستم😁 دخترام خیلی شاد و سرگرم شدند. گاهی نینی رو سرگرم میکردند به کارا برسم و کمکحالم شدن. (با اینکه زیر ۷ سال و یه جورایی تنبل در نظم هستن!) زندگی شیرینتر و لذتبخشتر شد.😊 . ۱ ماهگی نوزادم، با بچهها به محل کارم برگشتم که با رعایت پروتکلها باز شده بود. دختر دومم دیگه مهد رو دوست داشت😊 دو تا رو میذاشتم مهد و با نوزادم تو اتاق کنارش کار میکردم. همین روال ادامه داشت و من نگران بودم که اگر #کرونا موندنی باشه و مدارس باز نشه چه کنم؟!🤔 . . #قسمت_یازدهم #تجربیات_تخصصی #مادران_شریف_ایران_زمین
26 آبان 1399 16:08:28
0 بازدید
madaran_sharif
. #پ_شکوری (مامان #عباس و #فاطمه 2.9 و 1.3 ساله) . شما هم مثل من فکر میکنید بعد از مادر شدن از معنویات و عبادات دور شدید؟😢 . گاهی خودمو مقایسه میکنم با دوره مجردی و حس میکنم پسرفت کردم!😞 آیا واقعا این بچههای پاک و بیگناه باعث کم شدن معنویت زندگی من شدن؟ مگه نه اینکه اینا هنوز فطرتشون دستنخورده ست و تازه از پیش خدا اومدن، پس چطور میشه باعث کم شدن معنویت مادرشون بشن؟ . دو سالی طول کشید تا فهمیدم مشکل از خودمه... یادمه قبلا هم توی هفتههای آخر ترم و نزدیک امتحانا، معنویت خونم کم میشد. چون سرم شلوغ بود حسابی.🏃🏻♀ یا حتی وقتی غرق کارهای تشکیلاتی میشدم یهو میدیدم یه هفته ست اصلا وقتی پیدا نشده که به کارهای معنوی بپردازم...😕 . مهم ترین عامل کم شدن معنویت خونم رو پیدا کردم! غفلت! هرچی سرم بیشتر شلوغ باشه( چه با درس و کار چه با بچهداری) انگار زمینهی غفلت بیشتر میشه برام. . پس باید حواسمو جمع کنم تا بتونم مقدار کافی معنویت تزریق کنم به زندگیم.😅 به مرور چند تا راهکار پیدا کردم. . ۱. سعی کردم واقعبین باشم. قطعا وقتای آزادم نسبت به مجردی کمتر شده. پس بهتره به جای کمیت، دنبال کیفیت باشم.😀 همون وقتای محدودی که پیدا میشه، با توجه و حواس جمع و نیت خالص یه کاری بکنم. اگر نمیتونم برم هیات برای دعای کمیل، میتونم دو سه صفحهاش رو خودم بخونم شب جمعه. . ۲. یه برنامه سبک معنوی متناسب با شرایط خودم و کاملا واقعگرایانه نوشتم. طوری که بتونم توش استمرار داشته باشم. 👌🏻مثلا: . - روزی یکی دو صفحه قرآن با توجه به معنی - روزی ۱۰ دقیقه مطالعه کتب اخلاقی - روزی یک صفحه از کتابهای مناجات و ادعیه (صحیفه فاطمیه و صحیفه سجادیه علیهما السلام) - گاهی خوندن زندگینامه افراد معنوی (شهدا، علما و ...)❤ . ۳. تلاش کردم حواسم به زمانای مردهام باشه.🧐 من روزانه چندین ساعت رو پای گوشیم و توی شبکههای اجتماعی صرف میکنم. چون راحتترین کاره و یه جورایی تفریح محسوب میشه. میتونم بخشی از این زمانو کم کنم و به جاش با گوشیم قرآن بخونم، کتاب بخونم یا دعا گوش بدم. . ۴. گاهی احادیث مربوط به اجر و پاداشهای معنوی مادری و تربیت فرزند رو میخونم. مادری کار کمی نیست. خودش کلی پاداش داره. ولی چون حواسم بهش نیست حس میکنم که کار معنوی خاصی انجام نمیدم.😐 . ۵. امااا مهمترین کاری که خیلی بهم انرژی و امید میده،😇 رو توی بخش نظرات بخونید حتما.😀😁 . #روزنوشت_های_مادری #مادران_شریف_ایران_زمین
19 مرداد 1399 17:17:11
1 بازدید
madaran_sharif
. سال ۸۸ کنکور دادم و علوم کامپیوتر شریف قبول شدم. بعد ورود به دانشگاه با استفاده از سهمیه المپیاد، به فیزیک تغییر رشته دادم.😊 . . وقتی وارد دانشگاه شدم، اصلا قصد نداشتم ازدواج کنم🙄 بدون شوخی، واقعا دوست نداشتم😅 هر کی زنگ میزد، من اصلا نمیپرسیدم کیه؟!😑 مامانمم میدید من آماده نیستم، اصراری نمیکرد.😌 . ولی در عوض، کلی سوال و شبهه و دغدغهی دینی⁉️ داشتم. . تو خوابگاه، با بچههایی که از مدرسهی فرزانگان تبریز اومده بودیم، هماتاقی شدم. گاهی تو اتاق، بحثهایی پیش میاومد... . مثلا دوستم میگفت من وقتی ساز میزنم، بیشتر معنویت دارم، تا وقتی نماز میخونم.😧 . یا یکیشون دعاها رو زیر سوال میبرد و میگفت دعا خیلی خودخواهیه.😨 تو همهی خوبیها رو میخوای، اگر هم خدا رو عبادت میکنی فقط به خاطر خودته👊🏻 و نقد میکرد که تهش هم خودخواهیه...😥 . و همهی اینها بحرانهای جدی برای من بودن؛🤯 برای حل اونها و سوالات بسیار دیگه، به کتابهای مختلف و صوتهای اساتید رو آوردم👌🏻 . از کتابهای شهید مطهری و صوتهای حاجآقا پناهیان بگیر، تا تفسیرالمیزان و کتابهای آیتالله جوادی آملی . دوستام بعدا نمیاومدن جوابهای منو بشنون، ولی خودم چون برام سوال شده بود، میخوندم؛📖 و این برام خیلی ثمره داشت.😍 . . گاهی پیش میاومد حال روحیم از این سوالات خیلی خراب میشد😣 و هیئت دانشگاه حالمو خیلی خوب میکرد.😌 بستری بود که خیلی چیزها رو به یادم میآورد...👌🏻 . بعضی وقتها فکر میکنم، انقدر که من از اون هیئتها دارم، شاید از جای دیگه ندارم. . . اونجا خیلی زود با دوستای جدیدی آشنا شدم.😃 با دوستی با اونها، وارد فعالیتهای فرهنگی دانشگاه شدم. . در مور مسائل مختلف، مطالعه و بحث میکردیم.📚 یکی از موضوعات بحثها، ازدواج بود💕 . با همدیگه، کتابهای آقای بانکی پور و مطلع عشق رو میخوندیم، و بحث میکردیم که رشد ما در ازدواجه...✨ وظیفهی ما اینه و...💡 . این مطالعات و بحثها کمکم نظرم رو در مورد ازدواج تغییر داد🤔 . مثلا یه حدیثی بود که یه خانم میاد پیش امام باقر(ع)، میگه من برای کسب فضیلت، نمیخوام ازدواج کنم.😇 ایشون میگن، اگه ترک ازدواج فضیلتی داشت، حضرت فاطمه(س) به اون سزاوارتر بود.😌 . همچین چیزایی زاویهی دیدمو خیلی عوض کرد😃 یا حدیثی که نصف دین آدم با ازدواج تکمیل میشه🤩 یا ثوابهایی که برای مادری گفته میشد...😍 . دیگه به جایی رسیدم که دیدم رشد من تو ازدواجه😌 . . #پ_ت #قسمت_دوم #تجربیات_تخصصی #تجربیات_مخاطبین #مادران_شریف_ایران_زمین
22 اردیبهشت 1399 14:55:38
0 بازدید
madaran_sharif
. #ز_م (مامان #علی ۲ سال و ۹ ماهه و #فاطمه ۱ سال و ۷ ماهه) . از وقتی گل پسرم کمکم هویتش شکل گرفت، حس میکردم ذاتا ترسو تشریف داره. به حیوونا نزدیک نمیشه، به حشرات دست نمیزنه و... . هر چی هم بیشتر میگذره جنبههای جدیدی برامون رو میکنه.😒 چند وقت پیش میگفت از کلاغ میترسم.🙄 . البته در گوشی🤫 بهتون بگم که خودم هم شخصا با هیچ نوع گونه جانوری جز انسان میونه خوبی ندارم.🤭 اما همیشه میگفتم این ویژگی علیآقا ذاتیه نه الگوگیری از من. چون من جلوش تمام سعیم رو کردهام که چیزی از ترس و اضطرابم😰 نشون ندم. آماااا… . چندروز پیش با جمعی از دوستان رفته بودیم یه پارکی که حیوانات محترم هم در پشت حصارها حضور داشتند. دوستم هویج و پوست خیار و… آورده بود تا بچهها به حیوونا غذا بدن. این وسط بچههای من جرئت نزدیک شدن به حصار و غذا دادن به حیوونا رو نداشتن(خودمم نداشتم😬). . کمی که گذشت با دیدن شور و شوق بقیه بچهها، کمکم دختری پا پیش گذاشت(دختری نترستر از من و داداششه🤪) و به تبعیت ازش داداشش هم جلو رفت.😁 . خلاصه که کار به جایی رسید که بعد تموم شدن غذاها پسری خودش میرفت برگ درخت پیدا میکرد و به آهوها میداد.😍 آهوهای عزیز هم دست رد به سینش نمیزدن و هرنوع گیاهی که پسری پیشکش کرد رو خوردند.😆 بعد از اون روز حس کردم که انگاری ترس من خیلی هم بیتاثیر نیستا.🤔 اینجا بود که تصمیم گرفتم یه فکری برای این ترسم بکنم و طی یک اقدام کاملا فداکارانه😅 با دست به کبوترا غذا دادم. تازه طوری که نوکشون🐦 به دستم نخوره.😂 . امیدوارم طی زمان به موفقیتهای بیشتری از قبیل توانایی نوازش کردن حیوانات و... دست پيدا کنم. فعلا که دختری جلوتر از منه.😅 . هیچ وقت فکر نمیکردم بچهها انقدر باعث رشد کردن من بشن. به نظرم بچهداری شبیه دانشگاهیه که واحدهای مختلف رو توش پاس میکنی.👩🏻🎓 مثلا من تا حالا واحدهای صبر، نظم، کنترل عصبانیت، سرعت در کارها، ارتباط با طبیعت و... رو گذروندم.😂 البته بیشترشون چند واحدیه و هنوز خیلی جای کار داره.🤪 . پ.ن: وقتی کرونا تو هلند شیوع پیدا کرد، دولت قوانین سختگیرانهای وضع کرد و تقریبا تمام دورهمیها و فعالیتهای بیرون از خانه متوقف شد. از وقتی آمار ابتلا پایین اومد، کشور کمکم داره به حالت عادی برمیگرده. . . #سبک_مادری #مادران_شریف_ایران_زمین
25 مرداد 1399 16:55:05
1 بازدید
madaran_sharif
#طهورا (مامان سه دختر ۶ساله، ۴ساله و ۵ ماهه) . از زمان خواب بچهها خیلی استفاده میکنم. خودمم سعی میکنم بیشتر از ۷ ساعت در روز نخوابم. برای کار خونه کارگر نمیگیرم مگر در مواقع خیلی ضروری. البته به نظم و تمیزی خونه حساس نیستم که بخوام خودم و بچهها رو اذیت کنم.😄 . همیشه کارها رو به قسمتهای کوچیک تقسیم میکنم و تکهتکه انجام میدم تا روی هم تلانبار نشه. سعی میکنم زرنگ باشم😉 و از زمانهایی که اضافه میارم استفاده کنم برای کارای دیگه. . کارهای بیرون از خونه رو طوری تنظیم میکنم که بچهها رو بتونم با خودم ببرم. مثلا دندانپزشکی جایی میرفتم که بخش اطفال داشت و میتونستم بچهها رو اونجا بذارم با اسباببازی و خوراکی مشغول بشن تا کار دندونم انجام بشه.👌🏻 . . حتما برنامهریزی میکنم و لیست کارهامو مینویسم. از وقت تلف کردن بیزارم... خصوصا در فضای مجازی! . دوست دارم رفتارم طوری باشه که بچههام هم یاد بگیرن از وقت و استعدادشون، خوب و بهینه استفاده کنن. . یکی دیگه از دغدغههام که براش تلاش میکنم، ترویج تفکر کارآفرینیه برای همه بچهها، که وقتی بزرگ شدن همهش منتظر آگهی استخدام و دعوت به همکاری نباشن.😉 . توی حیاط خلوتمون گل و گیاه پرورش میدم. وقتی مهمونی میریم هم از گلهای پرورشی خودم هدیه میبرم.🌹 . قبل از کرونا بچهها رو مسجد، هیئت، روضه، جشن و... میبردم. دلم میخواست بچهها تو این فضا رشد کنن و باهاش مانوس بشن.🧡 . با وجود همهی مشغلههای همسرم، سعی میکردیم حتما در طول سال مسافرت بریم. از وقتی بچهها هم اومدن تعدادش رو کم نکردیم تا اونا هم از گشت و گذار لذت ببرن. ماهی یکبار میرفتیم قم خونهی مادرشوهرم و علاوه بر اون مسافرتای دیگه. گاهی حتی وقتی که همسرم ماموریت داشتن، ما هم میرفتیم باهاشون. توی راه هم فرصت خوبی برای صحبت با همسرم داشتم!😅 برای بچهها هم یک ساک اسباببازی میبردیم که هم بهشون حسابی خوش بگذره هم نیازی به بازی با گوشی پیدا نکنن. . الانم با توجه به شرایط کرونا، توی خونه ورزش میکنم و میخوام به امید خدا یه مدت از نظر جسمی به خودم برسم و انشاءالله منتظر فرشته کوچولوی بعدی باشیم😍 . . #قسمت_آخر #تجربیات_تخصصی #مادران_شریف_ایران_زمین
28 آبان 1399 16:54:10
0 بازدید
مادران شريف
0
0
. به جای غر زدن یه خدمتکار بگیر که تو کارها کمکت کنه!!🤚🏻🤨 . یادمه بابام خیلی به تسبیحات📿 حضرت زهرا (س) ارادت ویژه داشتن☺️ در عین حال که همیشه میگفتن بعد از نماز و قبل از خارج شدن از حالت تشهد، تسبیحات حضرت زهرا رو با توجه و دقیقا طبق قول معصوم بخونیم👌🏻 (یعنی دقیقا با همون ترتیب و تعدادی که گفته شده، ۳۴ تا الله اکبر، ۳۳ تا الحمدلله، ۳۳ تا سبحان الله) خیلی دوست داشتن تشریفاتش رعایت بشه🙂 مثلا اگر با تسبیح📿 تربت میخوندیم که دیگه عالی بود👌🏻 . . پارسال بود یه روز که داشتم دست نوشتههاشون✍🏻 رو میخوندم یه گوشهای نوشته بودن: "گرفتن خدمتکار جهت کمک در کارهای خانه با تسبیحات حضرت زهرا (س)"😳 . خب توجهام جلب شد ببینم دقیقا منظورشون چی بوده و این تسبیح قراره چیکار کنه🤔 . رفتم سراغ دارالحدیث و بلهه... دو تا حدیث باحال پیدا کردم😍 . 👈🏻 روزی حضرت زهرا که از کارهای زیاد خونه و رسیدگی به فرزندان در سختی بودن، از پیامبر درخواست یک خدمتکار میکنن... پیامبر هم میگن یه چیز بهتر از خدمتکار یادت میدم👌🏻 . تو یه روایت فرمودن قبل خواب تسبیحات رو بخونیم. و یه روایت دیگه دعایی رو سفارش کردن که عکس دوم متن دعاست. . حالا من هر روز این دعا رو میخونم🤓 . راستش رو بخواین با خوندن این دعا، مقدار کار و بازی با بچهها و خونهداری و .. اصلااا و ابدا کم نشد❌ . کار ها مثل روال قبله. ولی یه برکتی میاد تو وقت و انرژیمون که انگاری یه خدمتکار واقعی اومده کمک😍👌🏻 . دوست داشتم به همهی مامانها👩🏻 بگم که اینو امتحان کنن. . اگر خواستید برای شادی روح پدرم هم لطف کنید صلوات بفرستید.🤲🏻 . . پ.ن: این دعا برای روزهای زندگی همهمون که گاهی کم میاریم و خسته میشیم کارگشاست ولی به این معنا نیست که اگه کسی شرایط خیلی سختتری داره و امکان کمک گرفتن از کسی رو هم داره، از خودش دریغ کنه، حضرت زهرا (س) هم تو موقعیتی بلاخره کمک گرفتند🙂 . . #ر_مازارچی #سبک_مادری #مادران_شریف_ایران_زمین