پست های مشابه
madaran_sharif
. #اسباب_بازی یا #اسبابِ_بازی . چند وقت پیش زهرا یه #اسباب_بازی هدیه گرفت که در نگاه اول خیلی جذبش کرد😍😇 . حتی در نگاه دوم هم جذبش کرد و نشست کنارش تا مسئله اسباب بازی رو حل کنه😅 . اما متوجه شدم با وجود همه تلاشی که داره میکنه، بازی برای سن بالاتر از اونه و به همین دلیل زهرای ۱۱ ماهه هر لحظه داشت کلافه و کلافه تر میشد 😣😩 (اون موقع ۱۱ ماهش بود) . همون موقع از ذهنم گذشت که خیلی راحت میتونم این اسباب بازی رو #مناسب_سن_زهرا، با صرف زمان خیلی کم و #هزینه_صفر درست کنم در حالی که اسباب بازی ای که هدیه گرفته بود نسبتا خیلی گرون بود! 😮😏 . خلاصه دست به کار شدم و نتیجه هنرمندیم شد چیزی که تو عکس میبینید که با الهام گرفتن از اسباب بازی مذکور درست کردم! 👩🔧👏😎خرجش فقط یه جعبه دردار مقوایی شد و یه چاقو و چنتا درب بطری در سایز های مختلف . و این شد فرشته نجات روزهای سخت من و زهرا!😇 روزایی که ایام محرم بود و میخواستیم بریم هیئت و زهرا دوست داشت همه جا سرک بکشه و منم دنبالش راه بیفتم و منم دوست داشتم بشینم و استفاده حداقلی از مجلس روضه داشته باشم!😬 . خلاصه با این اسباب بازی که کاملا با همه اجزاش میتونست ارتباط بر قرار کنه، دقایق زیادی رو سرگرم میشد . پ ن ۱: از اون روز به بعد هر چیزی که حس کنم میشه باهاش یه اسباب بازی خوب درست کرد رو توی یه کیسه بزرگ جمع میکنم. . پ ن ۲: حتی اگه #هزینه_اضافی بودن خیلی از اسباب بازی هایی که برای بچه ها میخریم رو در نظر نگیریم، اسباب بازی های موجود معمولا نه اونقدری توانایی سرگرم کردن بچه رو دارن و نه اصلا توانایی پروروندن ابعاد مختلف حسی، فکری و حرکتی بچه ها رو و این یعنی با اینکه هزینه میکنیم ولی اهدافی که از خرید اسباب بازی برای بچه مون داریم برآورده نمیشه . پ ن ۳: بعضی وقتا در طول روز که به حرکات زهرا و نوع ارتباطش با وسایل خونه نگاه میکنم کاملا متوجه میشم که اگه قرار بود الان این کاری که داره با وسیله ای از وسایل خونه میکنه رو با یه اسباب بازی میکرد اون اسباب بازی باید چه شکلی میبود . . #ف_جباری #فیزیک۹۲ #سبک_مادری #اسباب_بازی #مدیریت_هزینه #مادر_باید_خلاق_باشد #مادر_باید_مدیر_دخل_و_خرج_خانه_باشد #مادران_شریف
05 آبان 1398 14:58:56
0 بازدید
madaran_sharif
. کیک آماده شده😋 غذا هم بخشیش آماده ست. . #بازی بچهها هم تمومه و خیلی خسته به نظر میرسن🤔 . انگاری تمایلی به جمع کردن این رشتههای کاغذ_بخوانید شرارههای آتش😅_ که کل اتاق (به جز زیر پارچه!) رو پوشونده، ندارن😒 فرستادمشون تو حیاط مشغول جارو زدن حیاط و تخلیه ته مانده انرژی بشن! خودم دست به کار شدم😬 ... خب انگاری آخرین رشتههای کاغذی هم از روی رخت خوابها و طاقچه و کمد، به خوبی جمع شده! . یه نگاه میکنم به وروجکها که خیلی ناز و مظلومانه خوابیدن😝 یه نگاهی به خونه که حالا خیلی مرتب و تمیز به نظر میرسه😎 و...صدای اذان📿 . آخیش! نماز تو زمان خواب بچهها میچسبه😋 . انگاری دیگه ایستادن برام خیلی سخته، سجدههام طولانی میشن، حمد و سوره کوتاه و خلاصه! . سجده شکر و بعد درازکش روی سجاده... آخ پام...کمرم...خدا جون چی میشد به دلم میانداختی اون کارتن رو از جلوی چشم بچهها بردارم نبینن؟!🤔 . ازت میخوام الان بچهها یه کم طولانی بخوابن! . آخ خدا خواهش میکنم یه فرشته بفرست بره سراغ غذا 🤲 . قرآنمو باز میکنم... الم نشرح لک صدرک...فاذا فرغت فانصب و الی ربک فارغب 😳 چی؟؟ کی گفت؟ کجا بود؟ من که نبودم! سیخ پاشدم، دوباره نشستم. . ای بابا خداجون بیخیال، سخت نگیر، من اینا رو فقط به تو میگم، من که غر نزدم☺️😐 خداجون مجرد بودم آسونگیر بودیا . قرآن باز میکردم میاومد: انه کان ظلوما جهولا... و خلق الانسان ضعیفا... لا یکلف الله نفسا الا وسعها . حالا با اینهمه حجم #کار و #درس و #بچهها و نبود همسر و کارهای خونه و بیرون خونه، تا قرآن باز میکنم یا انشراح میاد یا مزمل یا...!! . میگی خیلی خوب این کارا رو کردی که کردی هنر نکردی که! چرا نشستی؟؟ پاشو برو به بقیه کارات برس!! قربونت برم که دوستم داری میخوای رشدم بدی ولی خواهشا خودت کمکم کن جز به یاری تو ابدا از پس هیچکدوم برنمیام، یه وقت نق و نوق کردم نه به دل بگیر نه به روم بیار😉 خب دیگه بساط درد دل رو جمع میکنم میرم یه ویتامینه میزنم😃 . لازانیا رو میچینم تو ظرف بذارم تو فر😋 . _ مامان مامان کجایی؟؟😳 تو رو خدا آرومتر! داداشتو بیدار نکنی؟! . خواهشا یه کم دیگه بخواب😝 #ط_اکبری #هوافضا90 #روزنوشت_های_مادری #مادران_شریف
21 آذر 1398 16:16:24
0 بازدید
madaran_sharif
. بیماری بر من غلبه کرده بود... صبح، با نگاه خستهام جناب همسر رو تا دم در بدرقه کردم. تا دقایقی بعد همچنان نگاهم به در، فکرم تو آشپزخانه و بدنم بند زمین بود. بالاخره با توکل بر خدا و توسل به ائمه بر جاذبه زمین غالب شدم!💪 . به زحمت، قبل بیدار شدن بچه ها👶👦👦، یه آش مریض سرهم کردم، صبحانه رو آماده کردم و باز ضعف و کسالتم برگشت... خدا رو شکر زمانیکه ناهار و صبحانه رو آماده میکردم، محمد👶 بیدار نشد شیر بخواد! . رفتم سراغ بچهها...آخ که چقدر دلم میخواست منم به جمع خوابان بپیوندم😴! اما گرسنه بودن طفلیا. حال فانتزیهای صبح بخیرِ ویژهی بچهها رو نداشتم🤕😅 صدا زدم: «زود پاشید! اگه امروز به کارامون نرسیم فردا نمیتونیم بریم زیارت امام رضا جونمون هااا!»😍😃 . رضا و طاها سیخ پا شدند! محمد کوچولو هم با سر و صداشون بلند شد و همگی دست و صورت شسته مهیای صبحانه شدند😋... الحمدلله که رضا و طاها ۴و ۵ ساله هستن و خودشون به خودشون میرسن... ولی محمد کوچولو همچنان فنر در کمر داره😄 سرسفره نمیشینه! منم بی رمق🤒...چهاردست و پا دنبالش تا غذا بخوره🙄...بچه ها مشغول ترکوندن خونه و یادگیری مهارتهای حل مسئله و تعامل اجتماعی شدن!🤪 . حال بازیهای هیجانی با بچهها رو نداشتم گفتم طاها چندتا کتاب داستان بیاره تا بخونم📚، لای کتابهاش صحیفه سجادیه بود! از جلدش خوشش اومده بود آوردش😊 . فرصت رو مغتنم شمردم "دعا به هنگام بیماری" رو بازکردم: "پروردگارا! حمد مخصوص توست به خاطر نعمت سلامتی که همواره از آن بهرهمند بودم و نیز حمد و ستایش مخصوص توست برای بیماری که در جسمم پدید آوردی. ای خدای من! نمیدانم کدام یک از این دو حالت (تندرستی و بیماری) برای شکر و سپاسگزاری به درگاهت شایسته تر است؟ کدامیک از این دو وقت برای ستایش تو بهتر است؟..." چقدر نگاه امام قشنگه! چه خوب شد آشنایی من با این نگاه لطیف و دقیق تو این موقعیت!🤩 . زیر آش رو کم کردم برم بخوابم... یادم میاد وقتی فقط رضا رو داشتم، وقت بیداریش اصلا نمیتونستم استراحت کنم ولی خداروشکر محمد با داداشاش سرگرمه...رضا مراقب داداشی باش! . میدونستم وقتی بیدار شم با یه آشپزخونه استخری و یه عالمه ظرف کثیف و خردههای کاغذ و کاموا(دستپخت بچهها) مواجه میشم ولی سعی کردم بهشون فکر نکنم😆! خودشون میدونن باید تو پاکسازی حضور فعال داشته باشن.🙃 . پ.ن: محمد شعله آش رو زیاد کرده بود و رضا نگران، شعله رو کامل خاموش کرده بود. در نتیجه ناهار رو با یه ساعت تاخیر خوردیم😊 خداروشکر مشکل به همینجا منتهی شد😱 . #ط_اکبری #روزنوشتهای_مادری #مادران_شریف_ایران_زمین
27 فروردین 1399 15:51:21
0 بازدید
madaran_sharif
. #ف_صنیعی (مامان #فاطمه ۷ساله، #معصومهزهرا ۴.۵ساله و #رقیه ۲ساله) #قسمت_دوازدهم الحمدالله مسجد عشق بچههامونه. چون مسجد جاییه که هر وقت برن چند تا رفیق اونجا میبینن، بازی میکنن، و گاهی جایزههای کوچولو میگیرن.😁 مسجدمون برنامههای مختلفی داره که بچهها با شوق اونا رو شرکت میکنن. از کلاس قرآن و حلقهی صالحین گرفته، تا روضه و مولودی. این خوش بودن، تو تربیت دینی شاید حرف اولو بزنه!😉 مثلاً معلم قرآنی که پارسال میاومدن خونهمون، خیلی با مهربونی با بچهها برخورد میکردن و به عناوین مختلف جایزههای کوچیک براشون میآوردن.😚 جوری که الان دلشون براشون تنگ میشه و دوست دارن بازم باهاشون کلاس داشته باشن.❤️ یه بار یکی بهم گفت با شوهرت نماز جماعت بخون. خیلی اثرات خوبی داره. منم از همون موقع شروع کردم. و الان دختر بزرگهم هم مرتب با ما نماز میخونه.😍 وقتایی هم که خونه مامانم هستیم، میره با پدر من نماز میخونه و این جماعت خوندنه براش مهم شده.👌🏻 حفظ قرآنم هم که خیلی برکت داره.😍 هم در جهت تعالی خودمه، و هم برای بچهها خوبه که من رو در حال چنین فعالیتی میبینن و با نوای دلنشین قرآن زندگی میکنن.😚 (خصوصاً تو بارداریها) سعی دارم علت برنامههای معنویمون رو برای دختر بزرگهم، فاطمه توضیح بدم. و اون اتفاقا پیگیرتر از ما میشه.😃 یادمه وقتی معصومه زهرا رو باردار بودم، به فاطمه گفته بودم اگه ما هر روز زیارت عاشورا بخونیم برای خواهر کوچیکهت خیلی خوبه! و این شد که دیگه مراقب بود فراموش نکنم.😅 یه کار خوبی که مسجد ما انجام میده، ایام محرم و صفر یه حسینیهی کودک تشکیل میده👌🏻 و یه حاج آقای خوب و باحال که متخصص کار با کودک هستن، میان و با بچهها بازی میکنن و شعر میخونن و در کنارش معارف دینی رو آموزش میدن. از وقتی ما با این حاج آقا آشنا شدیم، ایشون رو برای تولد بچهها دعوت میکنیم.🤩 البته چون تولد دو تا از دخترام نزدیک تولد حضرت زهرا و میلاد پیامبره، من تولد اینها رو تو همون روز عید میگرفتم؛ همه رو دعوت میکردیم و یه غذای مختصری هم میدادیم و این حاجآقا رو برای سخنرانی و مولودی دعوت میکردیم. بچهها خیلی بهشون خوش میگذشت. سخنرانیشون کلا با شعر و قصه و مسابقه و کلیپهای جالب برای بچهها بود. اینجوری دوست داشتم بچهها متوجه بشن اون مناسبتی که ارزش بزرگداشت و جشن گرفتن داره تولد بزرگان دینه، وگرنه تولدهای ما اونقدر اتفاق خاصی نیست🙂 و البته در تولد هدیه و پذیرایی هم داشتیم واسهشون.😉 #تجربیات_تخصصی #مادران_شریف_ایران_زمین
04 تیر 1401 05:07:26
2 بازدید
madaran_sharif
. #ز_م (مامان #علی ۲ سال و ۹ ماهه و #فاطمه ۱ سال و ۷ ماهه) . از وقتی گل پسرم کمکم هویتش شکل گرفت، حس میکردم ذاتا ترسو تشریف داره. به حیوونا نزدیک نمیشه، به حشرات دست نمیزنه و... . هر چی هم بیشتر میگذره جنبههای جدیدی برامون رو میکنه.😒 چند وقت پیش میگفت از کلاغ میترسم.🙄 . البته در گوشی🤫 بهتون بگم که خودم هم شخصا با هیچ نوع گونه جانوری جز انسان میونه خوبی ندارم.🤭 اما همیشه میگفتم این ویژگی علیآقا ذاتیه نه الگوگیری از من. چون من جلوش تمام سعیم رو کردهام که چیزی از ترس و اضطرابم😰 نشون ندم. آماااا… . چندروز پیش با جمعی از دوستان رفته بودیم یه پارکی که حیوانات محترم هم در پشت حصارها حضور داشتند. دوستم هویج و پوست خیار و… آورده بود تا بچهها به حیوونا غذا بدن. این وسط بچههای من جرئت نزدیک شدن به حصار و غذا دادن به حیوونا رو نداشتن(خودمم نداشتم😬). . کمی که گذشت با دیدن شور و شوق بقیه بچهها، کمکم دختری پا پیش گذاشت(دختری نترستر از من و داداششه🤪) و به تبعیت ازش داداشش هم جلو رفت.😁 . خلاصه که کار به جایی رسید که بعد تموم شدن غذاها پسری خودش میرفت برگ درخت پیدا میکرد و به آهوها میداد.😍 آهوهای عزیز هم دست رد به سینش نمیزدن و هرنوع گیاهی که پسری پیشکش کرد رو خوردند.😆 بعد از اون روز حس کردم که انگاری ترس من خیلی هم بیتاثیر نیستا.🤔 اینجا بود که تصمیم گرفتم یه فکری برای این ترسم بکنم و طی یک اقدام کاملا فداکارانه😅 با دست به کبوترا غذا دادم. تازه طوری که نوکشون🐦 به دستم نخوره.😂 . امیدوارم طی زمان به موفقیتهای بیشتری از قبیل توانایی نوازش کردن حیوانات و... دست پيدا کنم. فعلا که دختری جلوتر از منه.😅 . هیچ وقت فکر نمیکردم بچهها انقدر باعث رشد کردن من بشن. به نظرم بچهداری شبیه دانشگاهیه که واحدهای مختلف رو توش پاس میکنی.👩🏻🎓 مثلا من تا حالا واحدهای صبر، نظم، کنترل عصبانیت، سرعت در کارها، ارتباط با طبیعت و... رو گذروندم.😂 البته بیشترشون چند واحدیه و هنوز خیلی جای کار داره.🤪 . پ.ن: وقتی کرونا تو هلند شیوع پیدا کرد، دولت قوانین سختگیرانهای وضع کرد و تقریبا تمام دورهمیها و فعالیتهای بیرون از خانه متوقف شد. از وقتی آمار ابتلا پایین اومد، کشور کمکم داره به حالت عادی برمیگرده. . . #سبک_مادری #مادران_شریف_ایران_زمین
25 مرداد 1399 16:55:05
0 بازدید
madaran_sharif
. بچههای شمام از صدای جاروبرقی میترسن؟😅 یا فقط بچههای من اینطورین؟!😯 . . عباس از اول نسبت به صداها خیلی حساس بود، خصوصا صدای جاروبرقی، خیلی از صداش میترسید و گریه میکرد، تا یه مدت اصلا نمیشد توی بیداریش جاروبرقی بکشم. . اما جدیدا یاد گرفته خودش میره توی اتاق، درو میبنده تا من جارو بکشم و صداش اذیتش نکنه.😆 هر دو دقیقه یک بار هم سرشو از لای در میاره بیرون میپرسه تموم شد؟!😃 یا میگه صداشو کم کن من بیام جارو کنم.😆 . . نکتهی غم انگیزش اینجاست که فاطمه هم چند وقته از صداش میترسه و بغض میکنه و با سرعت، چهاردست و پا میاد طرفم که بغلش کنم.😢 . . به خاطر همینم اکثرا جمعهها با کمک باباشون جاروبرقی میزنیم و وسط هفته با کمک بچهها جارو نپتون.😅 . ولی دیروز به لطف غداخوردن عباس (در حال دویدن البته😉)، خمیربازیش (که ذرات خمیر رو تو خونه پخش کرده بود) و قیچی بازیش (که کلی کاغذ ریز ریز ریخته بود تو خونه)، چارهای نموند جز جارو برقی.😆 . عباس که مشکلی نداشت چون میرفت تو اتاق، فقط مشکل فاطمه بود که موقع جارو کشیدن بغل میخواست.😯 . و اینجا بود که راهکار عمه جانم (عمه بزرگم که بهشون میگیم عمه جان) به دادم رسید.😅 . بستن بچه به پشت با چادر رنگی.😍 . این روشو چند وقت پیش به صورت غیر حضوری و با فیلمی که با کمک مامانم و دختر عمهم تهیه شده بود، بهم آموزش دادن.😁 . خیلی خوبه برای مواقع اضطراری.😍 البته این کار قدیما خیلی عادی بوده. حتی سر مزرعه و موقع نون پختن با تنور!! اینم یکی از رموز سبک زندگی مادران دو نسل قبل ماست که واقعا حیفه اگه منتقل نشه به نسلهای بعد.😁 . . شما هم اگر مامانبزرگ یا خاله و عمهی بزرگ دارید، ازشون بخواید این روش رو بهتون یاد بدن. مخصوصا برای بچههای بغلی زیر یک سال خیلی خوبه.☺️ . الانم شاید دیده باشید خانمهای دستفروش توی خیابون و یا مترو بعضا از همین روش استفاده میکنن.😇 . . پ.ن : یه روش دیگه هم هست که با یه پارچه بلند میشه مثل آغوشی بچه رو بست. طبق جستجوهام این روش بیشتر برای بستن به جلو به کار میره و اسمش هم مراقبت #کانگوریی هست و از نوزادی قابل استفاده ست. فقط اینکه نسبت به وقتی که بچه به پشت بسته شده باشه، فشار بیشتری به کمر میاره. یه پارچه نخی (ترجیحا کشی) با عرض ۶۰ و طول ۴ تا ۵ متر لازم دارید. (میتونید سه تا شال نخی رو به هم بدوزید از عرض) و طبق روشی که توی عکس میبینید میتونید بچه رو ببندید. . . #پ_شکوری #شیمی۹۱ #روزنوشت_های_مادری #مادران_شریف
13 اسفند 1398 17:33:56
0 بازدید
مادران شريف
0
0
. همیشه قبل ماه رمضان بحث داغ مامانهایی که بچهی شیرخوار دارن اینه که روزه بگیرن یا نگیرن؟!🤔 . اگه بگیرن، برای خودشون یا بچه آسیب داره یا نه؟! اگه نگیرن، عذرشون موجه هست یا نه؟!🤷🏻♀️ . فارغ از اینکه شرایط جسمی هرکسی منحصربهفرده و هرکس خودش باید برای خودش تصمیم بگیره،😉 میخوام چندتا نکتهی جالب که تو یه مقالهی هلندی دیدم اینجا بگم، شاید تو تصمیمگیریتون مؤثر باشه!🥰 . البته تو این مقاله فرض اینه که مادر میخواد روزه بگیره و نکاتی رو میگه تا روزهداری و شیردهی همزمان ممکن بشه. . مشخصه که هرکسی باید با توجه به نظر مرجع تقلید و پزشک متعهد، دربارهی اصل روزه گرفتن یا نگرفتن خودش تصمیم بگیره.💚 . باید بگم، پنج درصد جمعیت هلند، مسلمان هستند و این مقاله تو یه نشریه منتشر شده! . ورق بزنید و نکات این مقاله رو بخونید!👈🏻 . نظر شما چیه؟! تجربهی روزهداری و شیردهی دارید؟!😊 . . #مادران_شریف_ایران_زمین #ف_محرمزاده #شیردهی #روزهداری #ترجمه