پست های مشابه

madaran_sharif

. . . #قسمت_پنجم . #بنت‌الهدی (مامان سه دختر) . . حرف و حدیث بود دور و برمون! از نظر مالی، من اگر می‌خواستم، می‌تونستم لاکچری ترین جهیزیه‌ی قابل تصور رو تهیه کنم!😎 برای همه این کار من عجیب بود. ولی دست‌پرورده‌ی مادری بودم که قبل از انقلاب تو دانشگاهی که همه‌جور فسادی رایج بود، تنها دختر چادری دانشگاه بودن و هرروز کلی تیکه و متلک می‌شنیدن ولی از موضع خودشون کوتاه نیومدن. " رنگ از جامعه نگرفتن" رو ما تو فضای خانواده یاد گرفته‌بودیم.😊 . القصه، زندگی مشترک رو شروع کردیم. در حالی‌که هردو محصل بودیم و من اصلاااا خانه‌داری و آشپزی و ... بلد نبودم.⁦⁦⁦🙃 . به سبک "همسایه‌ها یاری کنید تا من شوهرداری کنم" هفت‌ماه رو گذروندیم😁،‌‌ بدون تعارف از دوستام می‌خواستم که بیان خونمون و کمکم کنن و درواقع یادم بدن که چی‌کار باید بکنم. بعدش هم باردار شدم و دیگه بهونه داشتم برای آماده‌ نبودن غذا و مرتب نبودن خونه.🤭 به خصوص که دو‌قلو بودن و در معرض سقط! یک ماه استراحت مطلق بودم!⁦🤰🏻⁩ دیگه نور علی نور!🤗 بعضی از اقوام بهمون لطف کردن و میومدن کمک، خدا خیرشون بده. . بعد از برطرف شدن خطر، برگشتم بیمارستان. اون موقع هنوز شیفت شب نداشتم. تا ماه نهم می‌رفتم بیمارستان. . اسفند ۹۴ دوقلوها دنیا اومدن و یهویی چهارنفری شدیم.⁦⁦⁦👨‍👩‍👧‍👧⁩⁦⁦ دوران سختی بود. از مدتی قبل دنبال پرستار خوب بودیم و خیلی‌ها رو امتحان کردیم ولی سخت‌گیر بودیم و نمی‌تونستیم راحت کنار بیایم باهاشون. باز هم اقوام و دوستان به کمکمون اومدن. 😍 . فقط امکان ۹ ماه مرخصی گرفتن، داشتم و تمام ۹ ماه رو خونه پیش بچه‌ها موندم. ماه‌های اول انقدر فشار کار زیاد بود که حتی وقت نداشتم افسردگی بعد زایمان بگیرم!🙁 نوبتی شیر دادن و پوشک کردن و آروغ گرفتن و ... . روزی پیش اومد که با دوقلوها تنها بودم، قبل از ظهر دیگه به گریه افتادم! اون روز زن‌داداشم که همسایه‌مون بود هم خونه نبود!!! عاجزانه خدا رو صدا کردم و بعدش یکی از دخترها به طرز معجزه‌آسایی خوابید!🤩 خیلی اوقات با صلوات حضرت زهرا و ادعیه و اذکار دیگه، کارم راه میفتاد.⁦ . یه کم که به شرایط عادت کردم، مطالعه و کارهای فرهنگی و معرفتی رو کم‌کم تو خونه انجام می‌دادم. نه ماه مرخصی گذشت و من باید می‌رفتم‌ بیمارستان. . . #تجربیات_تخصصی #مادران_شریف_ایران_زمین

23 اسفند 1399 16:40:49

1 بازدید

madaran_sharif

. #قسمت_دوم . #ش_رهبر (مامان سه پسر ۹ و ۶ و ۳ ساله) . سال ۸۵ کنکور قبول شدم.😊 ریاضی و فیزیک رو دوست داشتم و می‌خواستم رشته‌ی آینده‌م هم شبیه همینا باشه. انتخاب‌هام به ترتیب برق و کامپیوتر و صنایع بود. که نهایتا صنایع امیرکبیر قبول شدم و بعدها بهش علاقه پیدا کردم. . ترم اول دوری از خانواده برام سخت بود و من و مامانم هردو خیلی گریه می‌کردیم، اما دیگه کم‌کم خودمو مشغول درس‌خوندن کردم تا کم‌تر غصه بخورم. زیاد درس می‌خوندم و اولویت اولم درس بود. در کنارش کارهای فرهنگی توی گروه‌های دانشگاه هم انجام می‌دادم. . چندتا از هم‌اتاقی‌هام خیلی مقید نبودن و نماز نمی‌خوندن. برام خیلی عجیب بود، چون توی شهرمون همه دوستام مذهبی بودن. می‌ترسیدم که یه وقت ازشون تاثیرات منفی بگیرم. برای همین وارد گروه‌ها و اردوهای مذهبی دانشگاه شدم و دوستای جدید پیدا کردم.🥰 . کارشناسی‌م رو با رتبه‌ی ۲ تو گرایش خودمون تموم کردم و حالا می‌تونستم بدون کنکور، وارد ارشد بشم. . تابستون قبل ارشدم، همسرم ازم خواستگاری کردن. هم‌شهری خودمون بودن و ارشد علم‌و‌صنعت می‌خوندن. شغل پاره‌وقت داشتن و سربازیم نرفته‌بودن. شرایط فرهنگی و مالی خانواده‌شون هم مثل خودمون بود. . بعد از چند جلسه و تحقیقات و مشورت‌ها، نامزد شدیم و سه ماه بعدش هم، طبق رسم شهرمون، عقد و عروسی رو هم‌زمان گرفتیم. خیلی ساده و تو خونه‌ی پدرهامون. مهریه‌م هم ۱۴ سکه بود.⁦👌🏻⁩ . بعدش باهم اومدیم تهران واسه شروع سال جدید تحصیلی. سه چهار ماهی هرکدوم خوابگاه بودیم و بعد، یه خونه نزدیک دانشگاه همسرم اجاره کردیم و با یه جهیزیه‌ی معمولی رفتیم خونه‌ی بخت. . حدود ۷ ماه بعدش خدا خواست و باردار شدم.⁦👶🏻⁩ اولش خیلی شوکه بودم چون داشتم درس می‌خوندم و نگران شدم که نتونم درسم رو ادامه بدم، اما خانواده‌هامون خیلی از این خبر خوش‌حال شدن و بهمون روحیه دادن.🤗 . درسم رو توی بارداری ادامه دادم و دیگه چند واحد درس و دفاع پایان‌نامه‌م، موند برای بعد زایمان. . واسه زایمان، تجربه و اطلاعاتی نداشتم و از قبل هم برای تسهیل زایمان طبیعی، کاری نکرده‌بودم. این شد که رفتم یه بیمارستان، توی شهر خودمون و هم درد زایمان طبیعی رو کشیدم هم نهایتا سزارین شدم.😑 . بعد دو هفته برگشتیم تهران، چون دوست داشتم زودتر مستقل بشم. دو سه ماه اول، پسرم مدام دل‌درد و گریه‌زاری داشت و شبا بیدار بود. برای همین یه ترم مرخصی گرفتم. به مرور که شرایط پسرم بهتر شد، دوباره کارای پایان‌نامه‌م رو از سر گرفتم. . . #تجربیات_تخصصی #مادران_شریف_ایران_زمین

21 دی 1399 19:21:31

0 بازدید

madaran_sharif

. #م_روح_نواز (مامان #محمدحسن ۱۰ ساله، #محمدعلی ۷ ساله، #محمدحسین ۵ ساله، #محمدرضا ۳ ساله) #قسمت_پایانی همسر من ابتدا اصلأ موافق تعداد زیاد بچه نبودن. یه بار وقتی فقط یه بچه داشتیم یه هئیتی رفتیم که سخنران داشتن درمورد امام زمان (عج) و یاری ایشون صحبت می‌کردن. حرفاشون خیلی ذهنم رو درگیر کرد. وقتی اومدیم خونه به همسرم گفتم به نظرتون اگه من به عنوان مادر و زن وظیفه‌ام این باشه که چند تا فرزند بیارم تا یار امام زمان (عج) باشن عاقلانه است؟ و تو جواب با استقبال شگفت‌انگیزی روبه‌رو شدم که اصلا فکرشو نمی‌کردم. و عنایت امام حسین (علیه‌السلام) رو دیدم.💛 واقعا راضی شدن همسرم کار خدا بود. چون خیلی مسئولیت‌پذیرن و به جزئیات زیاد فکر می‌کنن، مسئولیت خانواده‌ی چندفرزندی براشون سخت‌تره. الحمدلله اصول تربیتی‌ من و همسرم هم یکیه. گاهی اختلاف نظرهایی پیش میاد که با گفت‌وگو حلش می‌کنیم.👌🏻 در طول این سال‌ها خانواده برام اولویت بوده و هیچ وقت نخواستم درس‌خوندن آسیبی به خانواده‌م بزنه. شاید به نظر بیاد اگه بچه‌ها نبودن، من بیشتر به درس‌هام می‌رسیدم. خودمم شده که اینطور فکر کنم. ولی واقعاً وقتی عمیق نگاه می‌کنم می‌بینم که اگه بچه نداشتم، هیچ وقت به این پیشرفت‌ها نمی‌رسیدم. به هر حال تجربه‌ی شخصی من این بوده.😊 مادری خیلی سختی داره، شب بیداری داره... دلت پر می‌زنه یه روز با همسرت بیرون بری... همه‌ی این‌ها رو داره ولی وقتی به عمقش نگاه می‌کنی می‌بینی به خاطر بچه‌داری بهترین زمان‌بندی ممکن برای رسیدن به اهدافت ایجاد شده. و از همین حداقل فرصت‌ها حداکثر استفاده رو بردی.👌🏻 یه وقتی آقای قرائتی می‌گفتن مادرهایی که بچه‌دار می‌شن، می‌تونن درس مدیریت بدن. الان می‌بینم راست می‌گفتن. یه مادر روزانه مدیریت هم‌زمان چندین برنامه رو تجربه می‌کنه. دوست دارم به لطف خدا بعد اتمام تحصیلاتم، به کار پژوهشی مشغول بشم. کار پژوهشی تو ذهن من خیلی ارزشمنده. همینطور علاقه دارم کنار کار پژوهشی هیئت علمی یه دانشگاهی هم بشم. کار آموزشی به خاطر تاثیری که می‌شه روی دانشجوها گذاشت و همینطور انتقال تجربیات و دانسته‌ها خیلی خوبه. ان‌شاالله که بتونم با توکل به خدا در کنار داشتن خانواده‌ی سالم و موفق به این اهداف هم برسم.🤲🏻🌷 #تجربیات_تخصصی #مادران_شریف_ایران_زمین

16 مهر 1400 15:34:39

0 بازدید

madaran_sharif

قسمت دوم؛ . هر روز که به عدد سن و سالم اضافه می‌شد، سوالاتم پررنگ‌تر می‌شد و تغییرات درونی و بیرونیم بیشتر و انگیزه‌م برای رسیدن به جواب سوالام چندین برابر و خدا نشونه‌های بیشتری رو سر راهم می‌ذاشت. . خلاصه زندگی با سرعت عجیبی جریان داشت که رسیدم به ترم چهار دانشجویی... 🧕🏻📕📒 . یک سالی بود که درگیر خواستگاری بودم تا بالاخره از طریق یکی از دوستام فرد مورد نظر پیدا شد و یک ماه بعد #عقد کردیم! صفر تا صد آشنایی تا عقدمون هم #سنتی بود 💕🧕🧔🏻💍 . همسرم فارغ‌التحصیل مهندسی صنایع دانشگاه علم و صنعت بودن و طلبه دروس حوزوی👨🏻‍🎓🎓📿 . من همچنان #درگیر_در_ذهن و #مشغول_در_دل برای رسیدن به جواب سوالام بودم و هر روز و هر لحظه فکر بود و مشورت و صحبت با خودم و بقیه💭🧠👥🗣 . اما در عین حال، مخصوصا بعد از ازدواج، با قدرت و انگیزه بیشتر فیزیک رو می‌خوندم، در حدی که جشن ازدواجمون یه روز یکشنبه‌ای اوایل ترم ۶ بود، روز شنبه‌ش کلاس‌هام رو کامل رفتم، روز یکشنبه غایب بودم و روز دوشنبه دوباره سر کلاس‌ها حاضر شدم!🎂🎈🎉📈📝📒 . بعد از ازدواج، با همون دوستم که معرف ازدواجمون بود و خودشم متاهل بود و بقیه دوستا به صورت مرتب #قرار_درس_خوندن داشتیم که کارای درسی رو تا جایی که می‌شه توی دانشگاه، به کمک هم انجام بدیم که وقتی می‌ریم خونه وقت و فکرمون درگیر چیزی به جز همسر نشه⏰📖⏰💑 . آخه زن و شوهر وقتی پاشونو می‌ذارن تو خونه باید همه کاراشونو بذارن پشت در بعد بیان تو😎😅 . مرور درس‌ها، حل تمرین‌ها، خوندن برای امتحان‌ها و گزارش آزمایشگاه و... . روزای خوبی بود که تا ابد یادش به خیر و #الحمدلله . فاصله بین کلاس‌ها که کاری نداشتیم می‌رفتیم مسجد دانشگاه، پاتوق گروهی درس خوندنمون بود، یا اگه آخرین کلاسمون زود تموم می‌شد تا غروب می‌موندیم و بعد می‌رفتیم خونه. . هم‌زمان با درس و خانه‌داری توی تشکل‌های دانشگاه و انواع و اقسام گروه‌ها هم فعال بودم و همین فعالیت‌ها من رو تو موقعیت‌های نابی برای #خودشناسی و #بازیابی_هویتم قرار داد... ♻️ . کم کم نقشه ناواضحی که از #دنیا و #هدفش داشتم با درک بیشتری که از #روحیات، #استعداد، #وضعیت_ایران، #نیاز های_ایران، #شرایط_خانوادگی و خیلی چیزای دیگه پیدا کردم برام واضح و واضح‌تر می‌شد و من به پایان دوران دانشجویی نزدیک‌تر و باید خودم رو یه جایی از این نقشه تصور می‌کردم🤔🙂👩‍🏫👩‍🍳👩‍🔬👸🤱 . . #ف_جباری #فیزیک۹۲ #تجربیات_تخصصی #قسمت_دوم #شروعی_دیگر #دانشگاه_نامه #منِ_این_سال_ها #ازدواج_سنتی #داستان_مادری #مادران_شریف

19 آبان 1398 16:07:48

0 بازدید

madaran_sharif

#ز_منظمی #قسمت_دوم بعد از تشری که از ندای درونی‌م خوردم😝 نشستم فکر کردم ببینم چکار می‌شه کرد؟🤔 شروع کردم به سبک کردن برنامه‌هام تا بتونم روی بهبود شرایط  تمرکز کنم. برداشته شدن فشار کارهای نکرده از روی ذهنم، مثل خونه تکونی ذهنی بود🥰 بعد سعی کردم شرایط جدید رو بپذیرم و زندگی جمعی و گسترده رو با همه‌ی مزایا و معایبش ببینم و یادم نره تربیت دست خداست ما فقط وسیله‌ایم و مامور به انجام تکلیف...⁦👌🏻⁩ حالا که عمیق‌تر نگاه می‌کردم جلوه‌های جدیدی از زندگی جمعی برام روشن می‌شد.💗 جلوه‌هایی که بعضا ملموس بود اما ندیده‌بودمشون... به تدریج حس کردم شاید بشه بعضی از مشکلات زندگی جمعی رو ندیده بگیرم.  شرایط داشت بهتر می‌شد...😊 حال خودم و بچه‌ها این‌رو نشون می‌داد…😍 بچه‌ها داشتند به محیط جدید انس می‌گرفتند و وابستگی‌شون به من کم می‌شد.😁 انگار گوش‌ها و چشم‌های جدیدی پیدا کرده‌بودند. حالا چشم و گوش من می‌تونست کمی استراحت کنه.😌 کم شدن بعضی تنش‌های روحی و رفتاری‌شون برام ملموس بود. خیلی وقت‌ها می‌تونستم کارهایی رو به افراد دیگه بسپرم و کمی رها بشم...😉 حتی حس می‌کردم یه باری از روی دوشم برداشته شده.🤭 به مرور تونستم برکات خانواده گسترده‌ رو بیشتر ببینم. من که همیشه از زندگی جمعی فراری بودم حالا بهش جدی‌تر فکر می‌کنم.🧐 قبلاً می‌گفتم؛ خیلی از اصول تربیتی توی این سبک از زندگی زیر پا گذاشته می‌شه، ولی الان می‌گم ؛ ممکنه اجرای بخشی از اصول تربیتی ما در خانواده‌ی گسترده ممکن نباشه یا سخت باشه، اما زندگی در خانواده گسترده برکاتی داره که خانواده‌ی هسته‌ای ازش محرومه.🙂 چیزهایی مثل؛ آزادی و آرامش روحی و جسمی مادر⁦✅  بچه‌هایی که خیلی بهتر و سریع‌تر یاد می‌گیرن گلیم خودشونو از آب بیرون بکشن و روابط اجتماعی قوی تری دارن. ⁦✅ بچه‌هایی که یک محیط امن، غنی و هم‌بازی‌های مطمئن برای بازی دارن.⁦✅ بچه‌هایی که آغوش‌های پرمهر متفاوتی رو تجربه می‌کنن و خیلی بهتر از محبت لبریز می‌شن.⁦⁦✅ پدربزرگ و مادربزرگ‌های که از نظر روحی و جسمی سالم‌ترن…⁦✅ و البته بچه‌هایی که تجربه‌های مهیج‌تر و خطرناک‌تر😉 از بچه‌های گلخانه‌ای دارن... پ‌.ن۱ : انتخاب زندگی در خانواده‌ی گسترده گاهی عوارضي داره که به مدل تربیتی اطرافیان و اعتقاداتشون بستگی‌ داره. مثل مقدار رعایت خط قرمز های شما! ‌شاید بهتر باشه سبکی بین زندگی جمعی و هسته‌ای رو انتخاب کرد که عوارضش کمتر بشه. ⁦⁦👌🏻⁩ ❗ادامه متن رو توی کامنت‌ها بخونید❗ #روزنوشت_های_مادری #مادران_شریف_ایران_زمین

29 تیر 1400 16:03:36

0 بازدید

madaran_sharif

. بالاخره آقای همسر بعد از چهار ماه تلاش سخت💪🏻 و بی وقفه به وطن🇮🇷 برگشت. . گل پسر دو ماهه بود که برگشتیم تهران سر خونه🏡 زندگی نقلی خودمون. . بعد از چندماه دوری، حالا این کنار هم بودن لذت بیشتری داشت⁦.⁦❤️⁩ اما پسرم، خیلی کم خواب شده بود و صبح تا شب، مثل آبشار اشک می‌ریخت. کل خواب روزش یک ساعت هم نمی‌شد، که اونم فقط روی پای من و به شرطی که با سرعت سانتریفیوژ⚛ در حال تکون خوردن باشه⁦🤦🏻‍♀️⁩ محقق می‌شد! . آقای همسر هر روز صبح، من رو در حالی که به مبل🛋 تکیه دادم و گل پسر رو روی پام تکون می‌دم به خدا می‌سپرد و در اکثر قریب به اتفاق مواقع، وقتی برمی‌گشت من رو در همون حالت و همون جا مشاهده می‌کرد🤪 . نهایتا در طول روز یک ناهار🍲 می‌خوردم و نماز می‌خوندم که تمام این مراحل با جیغ بنفش پسرک همراه بود. . . گاهی وقت‌ها برای عوض شدن حال و هوامون، پسری رو می‌ذاشتم تو کالسکه (تنها جایی که واقعا آروم بود) و از خونه می‌زدم بیرون🌳 و این بهترین لحظاتی بود که اون موقع داشتم.😃 . گاهی کالسکه رو بلند می‌کردم و از پله‌های مترو پایین می‌رفتیم و به کتاب فروشی جذابی که اونجا بود سر می‌زدیم.📚 گاهیم تو راه برگشت، یه دسته گل💐 از دست‌فروش کنار خیابون می‌خریدم😍 . گل پسرمون سه ماهه بود که دانشگاه همسرم، اردوی متاهلی مشهد گذاشت... و آقا ما رو هم طلبید😍 . چند روزی که مهمان امام رضا بودیم، پسرم تمام تلاشش رو کرد که سختی زندگی مادرش رو به خوبی به همه نشون بده😂 . به طرز عجیبی توی سفر ناآروم شده بود، پسری که قبلا خیلی راحت توی کالسکه می‌خوابید، حالا فقط بغل می‌خواست⁦🤦🏻‍♀️⁩ . شب برگشت هم توی راهرو قطار🚂 ما رو حسابی زا‌به‌راه کرد. . ولی در عوض، یه شب، حضرت ما رو مهمون سفره غذای خودشون کردن. . تازه‌شم به خاطر جیغ‌های ممتد😱 گل پسر، بدون نوبت و صف، غذا🍲 گرفتیم و البته در محل اسکان بعد از خوابیدن😴 پسری خوردیم😬 . ولی جاتون خالی عجب غذای خوشمزه و پربرکتی بود. . فقط دو ماه از برگشت همسرم می‌گذشت و پسر چهارماهه شده بود، که قرار شد برای دوره سه ساله POSTDOC، دوباره برگردن بلاد کفر😵 . باز برای ویزا اقدام کردیم که البته بازهم موفقیت آمیز نبود⁦⁦⁦🤦🏻‍♀ . فراق مجدد تصمیم سختی بود😢 . قرار شد آقای همسر مستقر بشن، تا ما هم چند ماه دیگه بعد از اتمام ۲۱ سالگی بهشون بپیوندیم.🏠 . همین موقع بود که فهمیدیم خدا هدیه‌ای ارزشمند و غیرمنتظره به ما عطا کرده... و حالا خانواده ما متشکل از سه نفر و نصفی آدم بود👪⁦⁦⁦⁦⁦⁦⁦⁦👶 . #ز_م #تجرییات_مخاطبین #تجربیات_تخصصی #قسمت_ششم #مادران_شریف

07 فروردین 1399 16:03:14

0 بازدید

مادران شريف

0

0

#قسمت_سوم #ف_جباری (مامان #زهرا ۲.۵ ساله و #هدی ۳ ماهه) . من چند کار رو برای خودم انتخاب کرده بودم تا انجامشون بدم، از طرفی وقتم هم به خاطر کم شدن ساعت خواب بچه داشت محدودتر می‌شد.⏰ . لنگ لنگان جلو اومده بودم، اما دیگه بدون برنامه ریزی دقیق تر کارم پیش نمی‌رفت، فقط پروژه‌های محل کارم نبود که تمام وقت آزادم رو بهش اختصاص بدم، درس و دوره مطالعاتی و فعالیت‌های دیگه‌ای هم به برنامه‌م اضافه شده بود، حتی لازم داشتم کارهای خانوادگی رو هم روی کاغذ بیارم تا از دستم در نره، یه معادله رو در نظر بگیرید، وقتی تک مجهولیه می‌شه ذهنی حلش کرد اما وقتی چند مجهولی می‌شه مجبوری روی کاغذ به جواب برسونیش، . البته مهم بود که تعداد و حجم برنامه‌هایی که انتخاب می‌کنم معقول و با زمانی که دارم هماهنگ باشه، این معقول بودن رو اول حدس می‌زنی اما بقیه‌ش رو با تجربه کردن متوجه می‌شی؛ مثلا من حدس می‌زنم که در ترم پیش رو بتونم ۲ کار رو انجام بدم، برنامه‌ریزی می‌کنم براش و پیش میرم و می‌بینم به هر دری می‌زنم نمی‌شه، اونوقت کار کم اولویت‌تر رو حذف می‌کنم، یا می‌بینم وقتم آزاده و کار سوم رو هم اضافه می‌کنم... . ❓پس اولین سوال جدی من این بود که اصلا من چقدر وقت توی یک روز و یک هفته‌م دارم؟ یه کاغذ برداشتم و ساعات خواب و بیداری زهرا رو روش نوشتم، مدل من اینطوره که تا بچه‌ها می‌خوابن میرم سراغ کارهای برنامه‌ریزی شده خودم و دست به سیاه و سفید نمی‌زنم! 🤪مرتب کردن خونه، اتو، آشپزی، ظرفا همه این‌ها تو بیداری بچه‌ها و با کمک خودشون و به شکل بازی انجام می‌شه، حتی اگه زمان خیلی بیشتری بطلبه و با کثیف کاری همراه باشه... . با این توضیح الان اگه به خودم سخت نگیرم حدود ۲۰ ساعت در هفته وقت مفید و متمرکز دارم، ۱.۵ ساعت بعد از نماز صبح و ۱.۵ ساعت عصر، یعنی ساعاتی که بچه ها خوابن و من بیدار. . قبلا که روزها زهرا بیشتر می‌خوابید من صبح‌ها خیلی زودتر بیدار نمی‌شدم! وقتی خواب روزش کم شد من از خواب صبح خودم به مرور کم کردم اما هنوز بازدهی عصرهام بیشتر از صبح هاست و خواب عصر بچه ها رو لازم دارم، برای همین هم اگه دختر من توی این سن به ۱۰ ساعت خواب در شبانه روز نیاز داره، من خودم ۲ ساعتش رو برای عصرش ذخیره می‌کنم و صبح زودتر بیدارش می‌کنم، کاری که از همین الان با نوزادم هم می‌کنم تا زمان خواب دو خواهر هماهنگ باشه! . ❗ادامه مطلب رو در کامنت اول دنبال کنید❗ . #روزنوشت_های_مادری #ف_جباری_برنامه_ریزی #بولت_ژورنال #مادران_شریف_ایران_زمین

شما میتوانید مطالب بیشتری از صفحات محتوایی و دیگر صفحات بامانو بخوانید

برای دسترسی نامحدود به مطالب و استفاده از امکانات دیگر اپلیکیشن بامانو مانند ساخت آلبوم خانوادگی، اپلیکیشن بامانو را نصب کنید. با عضو شدن شما از محتواهایی پشتیبانی میکنید که دوست دارید بیشتر از آن ها مطلع باشید

madaran_sharif

مادران شريف

0

0

#قسمت_سوم #ف_جباری (مامان #زهرا ۲.۵ ساله و #هدی ۳ ماهه) . من چند کار رو برای خودم انتخاب کرده بودم تا انجامشون بدم، از طرفی وقتم هم به خاطر کم شدن ساعت خواب بچه داشت محدودتر می‌شد.⏰ . لنگ لنگان جلو اومده بودم، اما دیگه بدون برنامه ریزی دقیق تر کارم پیش نمی‌رفت، فقط پروژه‌های محل کارم نبود که تمام وقت آزادم رو بهش اختصاص بدم، درس و دوره مطالعاتی و فعالیت‌های دیگه‌ای هم به برنامه‌م اضافه شده بود، حتی لازم داشتم کارهای خانوادگی رو هم روی کاغذ بیارم تا از دستم در نره، یه معادله رو در نظر بگیرید، وقتی تک مجهولیه می‌شه ذهنی حلش کرد اما وقتی چند مجهولی می‌شه مجبوری روی کاغذ به جواب برسونیش، . البته مهم بود که تعداد و حجم برنامه‌هایی که انتخاب می‌کنم معقول و با زمانی که دارم هماهنگ باشه، این معقول بودن رو اول حدس می‌زنی اما بقیه‌ش رو با تجربه کردن متوجه می‌شی؛ مثلا من حدس می‌زنم که در ترم پیش رو بتونم ۲ کار رو انجام بدم، برنامه‌ریزی می‌کنم براش و پیش میرم و می‌بینم به هر دری می‌زنم نمی‌شه، اونوقت کار کم اولویت‌تر رو حذف می‌کنم، یا می‌بینم وقتم آزاده و کار سوم رو هم اضافه می‌کنم... . ❓پس اولین سوال جدی من این بود که اصلا من چقدر وقت توی یک روز و یک هفته‌م دارم؟ یه کاغذ برداشتم و ساعات خواب و بیداری زهرا رو روش نوشتم، مدل من اینطوره که تا بچه‌ها می‌خوابن میرم سراغ کارهای برنامه‌ریزی شده خودم و دست به سیاه و سفید نمی‌زنم! 🤪مرتب کردن خونه، اتو، آشپزی، ظرفا همه این‌ها تو بیداری بچه‌ها و با کمک خودشون و به شکل بازی انجام می‌شه، حتی اگه زمان خیلی بیشتری بطلبه و با کثیف کاری همراه باشه... . با این توضیح الان اگه به خودم سخت نگیرم حدود ۲۰ ساعت در هفته وقت مفید و متمرکز دارم، ۱.۵ ساعت بعد از نماز صبح و ۱.۵ ساعت عصر، یعنی ساعاتی که بچه ها خوابن و من بیدار. . قبلا که روزها زهرا بیشتر می‌خوابید من صبح‌ها خیلی زودتر بیدار نمی‌شدم! وقتی خواب روزش کم شد من از خواب صبح خودم به مرور کم کردم اما هنوز بازدهی عصرهام بیشتر از صبح هاست و خواب عصر بچه ها رو لازم دارم، برای همین هم اگه دختر من توی این سن به ۱۰ ساعت خواب در شبانه روز نیاز داره، من خودم ۲ ساعتش رو برای عصرش ذخیره می‌کنم و صبح زودتر بیدارش می‌کنم، کاری که از همین الان با نوزادم هم می‌کنم تا زمان خواب دو خواهر هماهنگ باشه! . ❗ادامه مطلب رو در کامنت اول دنبال کنید❗ . #روزنوشت_های_مادری #ف_جباری_برنامه_ریزی #بولت_ژورنال #مادران_شریف_ایران_زمین

شما میتوانید مطالب بیشتری از صفحات محتوایی و دیگر صفحات بامانو بخوانید

برای دسترسی نامحدود به مطالب و استفاده از امکانات دیگر اپلیکیشن بامانو مانند ساخت آلبوم خانوادگی، اپلیکیشن بامانو را نصب کنید. با عضو شدن شما از محتواهایی پشتیبانی میکنید که دوست دارید بیشتر از آن ها مطلع باشید

پست های مشابه

برو به اپلیکیشن