پست های مشابه

madaran_sharif

. از نیمه‌ی مرداد😒 که کلاس‌های آقای همسر شروع شد، زندگی با سرعت زیادی می‌گذشت و ما هم بدو بدو دنبالش می‌رفتیم⁦🏃🏻‍♂️⁩ از ۶ صبح کلاس داشتن، تا اذان مغرب من و پسرهای سحرخیز😣 هم از نماز صبح بیدار بودیم از لحظه‌ای که چشم باز می‌کردن تا وقتی بیهوش بشن مشغول بشور، بپز، بخور، بخورون، بازی، کتاب، مطالعه شخصی، دوره مجازی و ...تا همسر بیاد خونه، که اگر می‌تونستیم به خستگی غلبه کنیم به کارهایی که از اثاث‌کشی هنوز باقی مونده بود برسیم. خلاصه اینکه زندگی رو دور تند بود ⏪ و ما هم دنبالش🏃... دوست داشتم مثل بچگی‌ها که وسط بازی کم می‌آوردم با خنده داد بزنم و بگم آقااا اِستُپپ😂😂 که ناگاه کروناجان (بر او و بر سازندگانش لعنت بیشمار) آمد و دکمه ⏯ رو فشرد.😁 آخیشش😊 همسرجان تا اطلاع ثانوی تعطیل شدن😁😆😍 از خونه هم نباید بریم بیرون😍 هوا بهاری شده و پسرها که به ندرت تو خونه میان، تو حیاط با حنایی و فلفلی و قلقلی و مرغ زرد کاکلی😍😅 بازی می‌کنند. من هم سرخوش از فراغت ایجاد شده، لیست مفصلی از کارها می‌نویسم و بسم الله... . ☑نظافت ماشین، با محمد آقا مشغول می‌شیم. کار که تموم می‌شه، علی رو از تو باغچه برمی‌دارم و جفتشون رو می‌ذارم تو لگن بزرگ حمام تا خوب خیس بخورن.😂 . ☑اتو! مدت کوتاهی بعد از تولد علی اتو کردن از برنامه‌ی کاری خونه رسماً حذف شد.😅 لباس‌ها بعد از شستشو تو کمد آویزون می‌شدن به این امید که موقع استفاده اتو بشن، ولی هیچوقت این اتفاق نیفتاد!😅 تا اینکه چند روز پیش اتو جان هم به جمعمون اضافه شدن و علی برای اولین بار با این وسیله‌ی هیجان انگیز مواجه شد.😁 . ☑بعد از مدت‌ها که میز خیاطی فقط برای گردگیری لمس ‌‌میشد، نخ و سوزن و قیچی آوردم، به همسر هم گفتم هرچی دوخت و دوز داری بیار که این اتفاق سالی یه بار میفته.😅😆 . ☑بالاخره تونستم عقب ماندگی های دوره مطالعاتی رو جبران کنم و برسم به برنامه.😍 . ☑با محمد کاردستی درست میکنیم، با آرد خمیر درست می‌کنم و محمد و علی رو تا مدتی سر کار می‌ذارم😅. «نقاشی بازی» و «نقاشی قصه» هم تو برنامه هست. . آقای همسر نصف روز مطالعه و کلاس مجازی و ... باقی روز کارهای عقب مونده خونه.😊😉 از شخم زدن باغچه و کاشت سبزی و نهال تا ساخت پل معلق برا پسرا!!😅😂 تعمیر وسایل خراب و اصلاح اسباب بازی‌ها و... خلاصه این ویروس منحوس! برای خانواده ما که دستاوردهای زیادی داشت😅... خدا ان‌شاءالله رفتگان رو بیامرزه😔 و آرامش به قلب بازمانده‌ها هدیه بده.❤ امیدوارم برای کشورمون هم منشأ خیرات زیادی باشه.🙏 . #پ_بهروزی #ریاضی۹۱ #کرونا #روزنوشت_های_مادری #مادران_شریف

14 اسفند 1398 17:16:12

0 بازدید

madaran_sharif

. #پ_عارفی (مامان فاطمه ۷ ماهه) موعد واکسن شش ماهگی رسید. از قبلش دل‌شوره داشتم براش‌... می‌دونستم خیلی اذیت می‌شه. از شب قبل نگاهش می‌کردم و دلم کباب می‌شد واسه فرداش و درد کشیدنش بعد واکسن... هی تو دلم قربون صدقه‌ش می‌رفتم. می‌گفتم بمیرم برات قراره درد بکشی😢 چه جوری ببرمت آخه؟! روز واکسن آماده‌ش کردم. لباس قشنگ پوشوندم. متوجه شد داریم می‌ریم بیرون و کلی ذوق کرده بود. می‌خندید و ازمون دلبری می‌کرد. مخصوصا از بابایی... با ذوق زیاد و خنده رفت تو بغل باباش. بیشتر دلم کباب شد. با خودم گفتم ببین چه‌جوری ذوق داره ولی می‌خوام ببرمش جایی که درد بکشه.😢 رفتیم مرکز بهداشت. من که دل گرفتنش رو نداشتم باباش گرفت و واکسن اولیو زدن. صدای گریه‌ش که اومد سریع بغلش کردم و آرومش کردم برای بعدی. کارمون تموم شد و برگشتیم خونه. ‌ برخلاف قبلی‌ها این یکی خیلی سنگین بود. دلشوره‌هام درست بود. کلی تب کرد😣 ولی خداروشکر خوب شد. خداروشکر دردی بود که درمان داشت. با استامینوفن خوب شد. دوباره بعد واکسن برگشت پیش خودمون. سالم... حتی باوجود اون تب بازم بهمون می‌خندید. حتی قبل از همه‌ی اینا، وقتی داشتیم از خونه می‌رفتیم بیرون، مطمئن بودم وقتی می‌دمش بغل باباش، بهم برش می‌گردونه...😢 شب قبل عاشورا حتما رباب دلش گواهی بد می‌داده... روز عاشوراحتما دل امام عزیزمون خون بوده برای اون بغل و دلبری و ذوق آخر علی‌اصغرش... شش ماهه کوچولو صدای گریه‌ش تو گلوش موند و دیگه حتی داغ آروم کردنش هم به دل مادرش موند... پ.ن: حالا که مادر شدم می‌بینم چقدر تصورم اشتباه بوده! قبلش تو نظرم یه بچه‌ی شش ماهه خیلی کوچولو بود. از اونا که نه می‌خندن نه واکنش نشون می‌دن و نه دلبری کردن از بابا رو بلدن. اما الان که مادر می‌شدم می‌بینم چقدر شش ماهگی شیرینه و هر حرکت و رفتار بچه قند تو دل همه آب می‌کنه... یه قندی که طعم شیرینش تا سال‌ها می‌مونه حتی اگه اون بچه همون شش ماهگی بره پیش خدا.💔 #مادرانه #عارفانه #روزنوشت_های_مادری #مادران_شریف_ایران_زمین

24 مرداد 1400 12:11:26

0 بازدید

madaran_sharif

. #قسمت_دهم (پایانی) . #ش_رهبر (مامان سه پسر ۹ و ۶ و ۳ ساله) . توی این سال‌ها خداروشکر هیچ‌وقت از نظر اقتصادی و مالی به مشکل نخوردیم و لنگ نموندیم.😊 . تا زمانی که همسرم دانشجو بودن و تا قبل اتمام دکتراشون، کار پاره‌وقت داشتن و به هر حال وقت زیادی باید برای درس می‌ذاشتن و درآمدمون پایین‌تر از بعضي دوستانمون بود. حتی همسرم به خاطر همین که درآمدمون کم بود و مشغول سربازی و تحصیل بودن، اولش با بچه‌ی دوم و سوم زیاد موافق نبودن.😑 . اما من همیشه فکر می‌کردم خداست که روزی بچه‌ها رو می‌رسونه و خودش هم ضمانت کرده. همسرم هم نهایتا با توکل به خدا راضی شدن. . توی این سال‌ها هم دیدیم که خدا هیچ‌وقت نگذاشت لنگ بمونیم. البته فکر می‌کنم به خاطر سطح توقع و روحیات خودمون هم بود. ما توقع زیادی نداشتیم و اهل ول‌خرجی هم نبودیم و‌ از اولش ساده زندگی می‌کردیم. شاید اگر کس دیگه‌ای با توقع بالا، توی همین شرایط ما بود، احساس کمبود و مشکل مالی می‌کرد.🙄 . یه چیز دیگه‌ای که توی این سال‌ها فهمیدم و بهش رسیدم، اینه که من به عنوان یه مادر، باید حواسم به خودم باشه و برای خودم هم وقت بذارم.⁦ نه این‌که بگم صرفا می‌خوام عمرم رو وقف بچه‌هام کنم و خودم رو فراموش کنم. . سعی کردم برنامه‌ریزی کنم و کارهایی که می‌تونم و دوست دارم رو کنار بچه‌ها انجام بدم، تا شادی و نشاط خودم رو حفظ کنم. اگر همین کارها نبود، شاید بعد از چند سال دچار افسردگی می‌شدم. مخصوصا که حرف‌های اطرافیان هم می‌تونست برام خیلی اذیت‌کننده باشه ، که تو رفتی درس خوندی الان چرا هیچ فعالیتی نداری؟⁦👌🏻⁩ . به مرور که بچه‌ها بزرگ‌تر و مستقل‌تر شدن، حس کردم وقت‌های اضافی دارم که اگر ازش بهینه استفاده نکنم، تلف می‌شه و از دستم می‌ره. . فکر می‌کردم اگر فعالیت‌هام رو بعد بچه‌ها کلا تعطیل کنم به امید این‌که در آینده‌ی دور، یه وقتی دوباره شروعش کنم، شاید دیگه خیلی از فضای فعالیت و درس فاصله بگیرم و برگشتن بهش سخت بشه. . برای همین با همه‌ی سختیاش، باتوجه به شرایط و علایقم وارد این مسیر شدم تا بتونم در کنار بچه‌هام رشد کنم. البته همیشه اولویتم بچه‌هام بودن و برنامه‌م رو طوری تنظیم کردم که بتونم مامان خوب و مهربونی براشون باشم.😊 . البته خیلیم مامان عالی و گل‌و بلبلی نیستم و گاهی عصبانی می‌شم و دعواشون می‌کنم که دارم سعی می‌کنم روی خودم کار کنم و بهتر بشم. . واسه آینده هم دوست دارم به امید خدا همین درس و کارم رو پیش ببرم و بتونم کارهای مفیدی انجام بدم. . . #تجربیات_تخصصی #مادران_شریف_ایران_زمین

30 دی 1399 15:59:22

0 بازدید

madaran_sharif

. #پ_بهروزی . شاید شما هم مثل ما فکر کنید مهم‌ترین چالش بعد از حذف تلویزیون📺، پر کردن جای خاليشه!😬 . در واقع اینطور نبود!😯 مهمترین چالش، طبق معمول #حرف_مردم بود! از فامیل تا دوست و همسایه! . همه مدل حرفی😏 البته خوب بود... باعث می‌شد دقیق‌تر به تلویزیون و معایب و محاسنش(؟) فکر کنیم. - شما که از دنیا عقبید!😴 خبر ندارید ملت چه استعدادهایی دارن جدیدا!😒 - اخبار نمی‌بینید؟؟مثل اصحاب کهف مي‌شيدا! - حوصله‌تون سر نمی‌ره؟! - اینجوری بچه حریص می‌شه! خونه بقیه مثل عقده‌ای ها رفتار می‌کنه!😮 - شما صورت مسئله رو پاک کردید! مدیریت کنید براش!😎 . حتی بچه‌ها:😕 . - خاله! چرا نمی‌ذاری محمد کارتون ببینه؟😒 گناه داره خب!😢 بچه‌ها خیلی کارتون دوست دارن😍 . ما قصد نداشتیم دیگران رو متقاعد کنیم! در واقع اگر می‌خواستیم باید ⁦👈🏻⁩۳۷۰ صفحه جلد پنجم "من دیگر ما" رو می‌خونديم براشون😄 ⁦👈🏻⁩حداقل جلسه اول مبحث کنترل ذهن حاج‌آقا پناهیان رو می‌دادیم گوش کنن!😁 ⁦👈🏻⁩به‌علاوه سه ساعت صوت دکتر اسماعیلی درباره جایگاه رسانه در تربیت اسلامی! و چندین سخنرانی و تحلیل دیگه در مورد رسانه (خصوصا 📺)😅 . پس برای اینکه بندگان خدا رو از نگرانی در بیاریم با لبخند😊 و جملات کوتاهی مکالمه رو تموم می‌کردیم. . - چیزایی که دونستنش به درد دنیا و آخرتمون می‌خوره، از راه‌های دیگه هم بدست میاد😊 - والا حوصله‌مون که سر نمی‌ره! وقت کم میاریم حتی! - یکی از بخش‌های خبری رو دانلود می‌کنیم و می‌بینیم که فقط همون ده دقیقه یک ربع زمان می‌بره... بدون مقدمه و موخره😁 -فعلا جمع کردیم تا این نیاز کاذب برای محمد ایجاد نشه! . درواقع هنوز تلویزیون مسئله نشده! هر وقت به هر دلیلی خواست براش میاریم دوباره و اون‌وقت سعی می‌کنیم مدیریت کنیم. میتونم بگم "حذف تلویزیون از ابتدا برای کودک" بخشی از مسير "مدیریت تلویزیون" بود برامون. . - خاله جون محمد هنوز نمیدونه کارتون چیه! هروقت شناخت و خواست براش می‌ذاریم. پ.ن۱:حذف تلویزیون از جهتی کار رو برام راحت کرد! چون اصلا نبود که بخوام زحمت مدیریتشو بکشم! و از طرفی گذاشتن محمد جلوی تلویزیون، تنبلانه‌ترین گزینه ممکن برای ساکت کردنش بود! متناقض‌ترین جمله‌ای که تو عمرم گفتم همین بود😅 . پ.ن۲: تنها کسی که با ما هم نظر بود😍 یکی از اقواممون بودن که از سوئیس اومدن ایران چند روزی!😯 خیلی تعجب کردم که نمی‌ذاره پسر ۵ ساله‌ش تلویزیون ببینه! دليلشو پرسیدم، گفت خیلی بده بچه عادت کنه بشینه یه جا و سرگرم بشه! . پ.ن۳:باز هم ادامه دارد..این تازه چالش اول بود😵 . . #تلویزیونی_شدن #مادران_شریف_ایران_زمين

01 مرداد 1399 16:40:08

0 بازدید

madaran_sharif

. به امید شنیدن دوباره صدای اساتید و حس حضور در کلاس، برای #دانشگاه_مجازی_المصطفی ثبت نام کردم.💻 . بهمن۹۷ ترم اول دانشگاه مجازی من شروع شد. از همه عالی‌تر اینکه بیشتر دروسی که در امام صادق خوانده بودم، هم تطبیق داده شد🤩 . حجم کارها و برنامه‌ی درسی من نسبت مستقیمی با حال خوب من داشت...😂 درس بیشتر📕، انرژی بیشتر💪📈 . حالا انگیزه‌م، برای بیدار موندن بعد از اذان صبح🕌 و بین‌الطلوعین🌅 هم، بیشتر شده بود. . از لحظاتی که بچه‌ها😴 خواب بودن بیشتر استفاده می‌کردم.💻 وقتایی هم که کارهای خونه🧹 رو انجام می‌دادم، یا سخنرانی گوش می‌کردم، یا صوت‌های انگلیسی برای تقویت زبان🆎 . هرچند کمی بعد که هردو بزرگتر شدن صوت گوش دادن تعطیل شد...🚫 (هردو هم‌زمان اظهار فضل🗣 می‌کنند و برای فهمیدن صحبت‌هاشون باید تمرکز کنم) . رفتم تو کار یادگرفتن یه زبان جدید🆕 اگر گفتین چه زبونی؟🧐 زبون نی‌نی‌ها🤪 . گاهی چند روز طول می‌کشه تا بفهمم معنی کلمه‌ی جدیدی که گل پسر اختراع کرده چیه😅 فکرکنم باید کم کم یه فرهنگ لغت جدید بنویسم!📙 اُلس یعنی بزرگ و آلس یعنی زیاد🥴 (به زبان فارسی‌ها😂) آدودو یعنی آبمیوه🥤 و بیلا بیلا یعنی لوبیا⁦🤦🏻‍♀️⁩ . از همه‌ی زبونای دنیا سخت‌تره🤯 . گل دخترمونم که وارد مرحله‌ی چسبندگی شده بود... وقتی که تونست چهار دست و پا بره اوضاع بهتر شد.😁 کمی گلیم خودش رو از آب بیرون می‌کشید...😉 . وقتی که یک ساله شد تونست راه بره⁦⁦🚶🏻‍♀️⁩ و این هم یه مرحله‌ی فوق‌العاده‌ی دیگه است... چون حالا خواهر و برادر خیلی بیشتر باهم بازی می‌کنن...⁦🧒🏻⁩⁦👩🏻⁩ و من بیشتر از هم‌بازی بودنشون کیف می‌کنم🤩 . هرچند... بازی اشکنک داره سر شکستنک داره🤕 . قاطی بازی🤼، از نوازش‌های محکم🤫 بغل‌های عاشقانه همراه با چاشنی هل دادن🤗 و ناز کردن‌هایی همراه با پنجول کشیدن🤭 هم بهره‌مند می‌شن... . ولی در کنارش تعامل سازنده😜 رو یاد می‌گیرن💪🏻⁩ . و من هر روز بیشتر خدا رو به خاطر دختر کوچولویی که بهمون هدیه داد شکر می‌کنم.⁦⁦🤲🏻⁩🌺 . . #ز_م #تجربیات_مخاطبین #تجربیات_تخصصی #قسمت_چهاردهم #مادران_شریف_ایران_زمین

15 فروردین 1399 16:04:00

0 بازدید

madaran_sharif

. #پ_بهروزی (مامان محمد ۴سال و ۵ماهه و علی ۲سال و ۴ماهه) . سال پیش چند روزی با مادری هم‌نشین شدم که دائم یا بچه رو دعوا می‌کرد یا می‌زد! خیلی اذیت می‌شدم و سعی می‌کردم اونو متوجه عواقب رفتارش بکنم. خوشحال بودم فرصتی پیش اومده تا رفتار صبورانه‌ی😎 من با بچه‌ها رو از نزدیک ببینه، شاید تغییر کنه.😅 . مدتی گذشت و می‌خواستم علی رو از پوشک بگیرم. هرکاری می‌کردم بی‌خیال پوشک نمی‌شد!اتفاقی با دوستی هم‌صحبت شدم و حرف رسید به پوشک! گفت پسرم دیر از پوشک دراومد، چون من که مثل بعضیا نمی‌خواستم با کتک از پوشک بگیرمش!🤔 💢💢 به خودم اومدم! دیدم منی که اسطوره‌ی صبر بودم،😜 کلی کتاب خونده بودم، ته تکنیک‌های تربیتی رو درآورده بودم، کلی ادعا داشتم، حالا خیلی زود از کوره در می‌رم و داد می‌زنم! بی‌دلیل به خواسته‌هاشون می‌گم نععع! کوتاه هم نمیام به هیچ قیمت! . حتی تنبیه فیزیکی قبحی برام نداشت!🤔نه که نداشتا! توجیه می‌ساختم براش!😒 مثلا می‌گفتم: -اصلا مگه می‌شه دو تا پسر پشت هم داشته باشی و نزنیشون؟! . - من که همه‌ی راه‌ها رو برای از پوشک گرفتن بچه امتحان کردم، بذار چند بار دعوا کنم و ریز بزنمش شاید جواب بده.😔 . - منم آدمم، فشار روم زیاده، طبیعیه که هر دقیقه صدام بره بالا! با دو تا پسر! دست تنها، تو‌ غربت! . هنوز نفهمیده بودم دلیل تغییرم چیه و ذهنم بیشتر دنبال توجیه بود تا دلیل! تا اینکه دوستی سر راهم اومد که خیلی قربون صدقه‌ی بچه هاش می‌رفت! در قبال اشتباهاتشون آروم واکنش نشون می‌داد و منطقی برخورد می‌کرد و با خواسته‌هاشون همراه می‌شد. . دیدم کم‌کم دارم صبور می‌شم! لذت محبت کردن و آزادی دادن به بچه رو دوباره تجربه کردم. کمتر با بچه‌ها دچار تنش می‌شم. در عمل به *آنچه که می‌دونستم* موفق‌تر شدم!! . تازه فهمیدم چه بلایی به سرم اومده بود!! . . پ.ن۱: دیگه هیچ‌وقت از اشتباهاتی که در مسیر مادری مرتکب می‌شم جایی صحبت نمی‌کنم! شاید مادری بشنوه و ناخواسته تحت تاثیر حرف من همون اشتباه رو انجام بده! . پ.ن۲: خیلی حواسم هست با کیا نشست و برخاست دارم! چه تو دنیای مجازی و چه حقیقی! خصوصا تو معاشرت‌های صمیمی. چرا که اینجوری اثرگذاری ناخودآگاه اتفاق می‌افته! . پ.ن۳: شاید آدم ترجیح بده با کسی هم‌صحبت بشه که دچار عذاب وجدان نشه و بگه ایول همه مثل خودم هستن! . ولی واقعیت اینه که: می‌رود از سینه‌ها در سینه‌ها از ره پنهان صلاح و کینه‌ها صحبت صالح تو را صالح کند صحبت طالح تو را طالح کند! . پ.ن۴: نظر شما چیه؟ تجربه‌ی مشابه داشتید؟ . . #مادران_شریف_ایران_زمین #روزنوشت_های_مادری

13 اردیبهشت 1400 15:27:22

0 بازدید

مادران شريف

0

0

. سال ۸۸ کنکور دادم و علوم کامپیوتر شریف قبول شدم. بعد ورود به دانشگاه با استفاده از سهمیه المپیاد، به فیزیک تغییر رشته دادم.😊 . . وقتی وارد دانشگاه شدم، اصلا قصد نداشتم ازدواج کنم🙄 بدون شوخی، واقعا دوست نداشتم😅 هر کی زنگ می‌زد، من اصلا نمی‌پرسیدم کیه؟!😑 مامانمم می‌دید من آماده نیستم، اصراری نمی‌کرد.😌 . ولی در عوض، کلی سوال و شبهه و دغدغه‌ی دینی⁉️ داشتم. . تو خوابگاه، با بچه‌هایی که از مدرسه‌ی فرزانگان تبریز اومده بودیم، هم‌اتاقی شدم. گاهی تو اتاق، بحث‌هایی پیش می‌اومد... . مثلا دوستم می‌گفت من وقتی ساز می‌زنم، بیشتر معنویت دارم، تا وقتی نماز می‌خونم.😧 . یا یکیشون دعاها رو زیر سوال می‌برد و می‌گفت دعا خیلی خودخواهیه.😨 تو همه‌ی خوبی‌ها رو می‌خوای، اگر هم خدا رو عبادت می‌کنی فقط به خاطر خودته⁦👊🏻⁩ و نقد می‌کرد که تهش هم خودخواهیه...😥 . و همه‌ی این‌ها بحران‌های جدی برای من بودن؛🤯 برای حل اون‌ها و سوالات بسیار دیگه، به کتاب‌های مختلف و صوت‌های اساتید رو آوردم⁦👌🏻⁩ . از کتاب‌های شهید مطهری و صوت‌های حاج‌آقا پناهیان بگیر، تا تفسیرالمیزان و کتاب‌های آیت‌الله جوادی آملی . دوستام بعدا نمی‌اومدن جواب‌های منو بشنون، ولی خودم چون برام سوال شده بود، می‌خوندم؛📖 و این برام خیلی ثمره داشت.😍 . . گاهی پیش می‌اومد حال روحیم از این سوالات خیلی خراب می‌شد😣 و هیئت دانشگاه حالمو خیلی خوب می‌کرد.😌 بستری بود که خیلی چیزها رو به یادم می‌آورد...⁦👌🏻⁩ . بعضی وقت‌ها فکر می‌کنم، انقدر که من از اون هیئت‌ها دارم، شاید از جای دیگه ندارم. . . اونجا خیلی زود با دوستای جدیدی آشنا شدم.😃 با دوستی با اون‌ها، وارد فعالیت‌های فرهنگی دانشگاه شدم. . در مور مسائل مختلف، مطالعه و بحث می‌کردیم.📚 یکی از موضوعات بحث‌ها، ازدواج بود💕 . با همدیگه، کتاب‌های آقای بانکی پور و مطلع عشق رو می‌خوندیم، و بحث می‌کردیم که رشد ما در ازدواجه...✨ وظیفه‌ی ما اینه و...💡 . این مطالعات و بحث‌ها کم‌کم نظرم رو در مورد ازدواج تغییر داد🤔 . مثلا یه حدیثی بود که یه خانم میاد پیش امام باقر(ع)، می‌گه من برای کسب فضیلت، نمی‌خوام ازدواج کنم.😇 ایشون می‌گن، اگه ترک ازدواج فضیلتی داشت، حضرت فاطمه(س) به اون سزاوارتر بود.😌 . همچین چیزایی زاویه‌ی دیدمو خیلی عوض کرد😃 یا حدیثی که نصف دین آدم با ازدواج تکمیل می‌شه🤩 یا ثواب‌هایی که برای مادری گفته می‌شد...😍 . دیگه به جایی رسیدم که دیدم رشد من تو ازدواجه😌 . . #پ_ت #قسمت_دوم #تجربیات_تخصصی #تجربیات_مخاطبین #مادران_شریف_ایران_زمین

شما میتوانید مطالب بیشتری از صفحات محتوایی و دیگر صفحات بامانو بخوانید

برای دسترسی نامحدود به مطالب و استفاده از امکانات دیگر اپلیکیشن بامانو مانند ساخت آلبوم خانوادگی، اپلیکیشن بامانو را نصب کنید. با عضو شدن شما از محتواهایی پشتیبانی میکنید که دوست دارید بیشتر از آن ها مطلع باشید

madaran_sharif

مادران شريف

0

0

. سال ۸۸ کنکور دادم و علوم کامپیوتر شریف قبول شدم. بعد ورود به دانشگاه با استفاده از سهمیه المپیاد، به فیزیک تغییر رشته دادم.😊 . . وقتی وارد دانشگاه شدم، اصلا قصد نداشتم ازدواج کنم🙄 بدون شوخی، واقعا دوست نداشتم😅 هر کی زنگ می‌زد، من اصلا نمی‌پرسیدم کیه؟!😑 مامانمم می‌دید من آماده نیستم، اصراری نمی‌کرد.😌 . ولی در عوض، کلی سوال و شبهه و دغدغه‌ی دینی⁉️ داشتم. . تو خوابگاه، با بچه‌هایی که از مدرسه‌ی فرزانگان تبریز اومده بودیم، هم‌اتاقی شدم. گاهی تو اتاق، بحث‌هایی پیش می‌اومد... . مثلا دوستم می‌گفت من وقتی ساز می‌زنم، بیشتر معنویت دارم، تا وقتی نماز می‌خونم.😧 . یا یکیشون دعاها رو زیر سوال می‌برد و می‌گفت دعا خیلی خودخواهیه.😨 تو همه‌ی خوبی‌ها رو می‌خوای، اگر هم خدا رو عبادت می‌کنی فقط به خاطر خودته⁦👊🏻⁩ و نقد می‌کرد که تهش هم خودخواهیه...😥 . و همه‌ی این‌ها بحران‌های جدی برای من بودن؛🤯 برای حل اون‌ها و سوالات بسیار دیگه، به کتاب‌های مختلف و صوت‌های اساتید رو آوردم⁦👌🏻⁩ . از کتاب‌های شهید مطهری و صوت‌های حاج‌آقا پناهیان بگیر، تا تفسیرالمیزان و کتاب‌های آیت‌الله جوادی آملی . دوستام بعدا نمی‌اومدن جواب‌های منو بشنون، ولی خودم چون برام سوال شده بود، می‌خوندم؛📖 و این برام خیلی ثمره داشت.😍 . . گاهی پیش می‌اومد حال روحیم از این سوالات خیلی خراب می‌شد😣 و هیئت دانشگاه حالمو خیلی خوب می‌کرد.😌 بستری بود که خیلی چیزها رو به یادم می‌آورد...⁦👌🏻⁩ . بعضی وقت‌ها فکر می‌کنم، انقدر که من از اون هیئت‌ها دارم، شاید از جای دیگه ندارم. . . اونجا خیلی زود با دوستای جدیدی آشنا شدم.😃 با دوستی با اون‌ها، وارد فعالیت‌های فرهنگی دانشگاه شدم. . در مور مسائل مختلف، مطالعه و بحث می‌کردیم.📚 یکی از موضوعات بحث‌ها، ازدواج بود💕 . با همدیگه، کتاب‌های آقای بانکی پور و مطلع عشق رو می‌خوندیم، و بحث می‌کردیم که رشد ما در ازدواجه...✨ وظیفه‌ی ما اینه و...💡 . این مطالعات و بحث‌ها کم‌کم نظرم رو در مورد ازدواج تغییر داد🤔 . مثلا یه حدیثی بود که یه خانم میاد پیش امام باقر(ع)، می‌گه من برای کسب فضیلت، نمی‌خوام ازدواج کنم.😇 ایشون می‌گن، اگه ترک ازدواج فضیلتی داشت، حضرت فاطمه(س) به اون سزاوارتر بود.😌 . همچین چیزایی زاویه‌ی دیدمو خیلی عوض کرد😃 یا حدیثی که نصف دین آدم با ازدواج تکمیل می‌شه🤩 یا ثواب‌هایی که برای مادری گفته می‌شد...😍 . دیگه به جایی رسیدم که دیدم رشد من تو ازدواجه😌 . . #پ_ت #قسمت_دوم #تجربیات_تخصصی #تجربیات_مخاطبین #مادران_شریف_ایران_زمین

شما میتوانید مطالب بیشتری از صفحات محتوایی و دیگر صفحات بامانو بخوانید

برای دسترسی نامحدود به مطالب و استفاده از امکانات دیگر اپلیکیشن بامانو مانند ساخت آلبوم خانوادگی، اپلیکیشن بامانو را نصب کنید. با عضو شدن شما از محتواهایی پشتیبانی میکنید که دوست دارید بیشتر از آن ها مطلع باشید

پست های مشابه

برو به اپلیکیشن