پست های مشابه
madaran_sharif
. #ط_اکبری (مامان #رضا ۷ساله، #طاها ۶ساله، #محمد ۳ساله، #زهرا ۴ماهه) نکنه بچهها طوریشون بشه؟ مثل روزی که با هیچ روشی نتونستم خون دماغ طاها رو بند بیارم. یا وقتی که دست محمد گیر کرد تو سوراخ فرمون سهچرخه. نکنه حبس خونگی بهم فشار بیاره و حوصلهی بچهها رو نداشته باشم؟😅 یا بچهها دلتنگی کنن و بیوفتن به جونم و گیس و گیس کشی!🤪 کلاس ورزشم؟ یک روز گذشت. وای تازه یه روز گذشت؟ چطور ۲هفته غیبت همسر رو تحمل کنم؟ استغفرالله ربی و اتوب الیه پناه بر خدا، کار که از دست خدا در نرفته! خودش برای من طراحی کرده. حتما خیری توشه. خودش هم که داره میبینه. دیده هیشکی برام مرخصی رد نمیکنه، یه مدت وظیفهی همسرداری رو برام سبک کرده! فرصت خلوت با خودمو برام جور کرده! اتفاقا یه مدت بود خیلی سردرگم بودم و برنامهی خوبی نمیتونستم بریزم. دو تا کتاب نیمه رها شده هم داشتم که گذاشته بودم برای شاید وقتی دیگر.😜 به علاوهی کلی فایل صوتی. برنامه ریختم تا همسر نیومده از هر فرصت کوچیک روز و شب براشون استفاده کنم و سعی کنم راهحل مسائلم رو پیدا کنم. میدونستم یک قاشق مخ ابراز خستگی و یک قرص ابراز دلتنگی باعث میشد کارشون رو نیمهکاره رها کنن و برگردن، اما از کجا معلوم صلاح در اون باشه؟! چند قسمت برنامهی مورد علاقهم به علاوهی چندتا انیمیشن مناسب بچهها رو دانلود کردم و گهگاهی موقع بازی با زهرا یا شیردادن، کنار بچهها میدیدم و راجعبهشون حرف میزدیم. بازیهای توی #کتاب_کشتی_نجات هم که یکی از امدادهای الهی بود جهت تخلیه انرژی و هیجانات ماسیده تو وجودشون، که به موقع به دادم رسید. #روضه_خانگی هم که به لطف خدا همیشه طرفدار داره.🤩 الان که برخلاف انتظار، هفتهی چهارم! رو پشت سر میذارم میبینم که شکر خدا زندگی جریان داشت. شاید چندباری غذاهای نیمه کاره روی سفره چشم انتظارم موندن. یا آخر شبهایی که بابا میاومدن پیشمون و تلویزیون با دودکش، مهمون ناخونده میشد و بچهها هم که عاشق مهمون! و منم مشغول آشپزخونه، دیگه فرصت رقابت سنگین با تلویزیون رو نداشتم.😆 یا روزی که حالم بد بود و نتونستم غذا درست کنم و مرتاضوار خوابیدیم!🤪 خلاصه که گذشت. الحمدلله زندگی و بچهها رو به رشدن. همسرم هم که در تماس تصویری بچهها رو میبینه کلی بهم افتخار میکنه، و قدردان ثانیههای درکنار هم بودنه. این مدت بازم بهم ثابت شد این نگاه و رفتار منه که زندگی رو میسازه. اتفاقات چه موندگار و چه گذرا، فقط موانعیاند که باید ازشون عبور کرد و بهترین توشهها رو گرفت. البته با علم به اینکه در محضر خدا هستم.
30 مرداد 1400 15:13:17
0 بازدید
madaran_sharif
. چند صباحی قبل، امر نُمودیم جارچیان را که ندا در دهند: ایتها الامهات الشریفات! در اسرع وقت دوربین به دست شده از فسقلکان تازه قدم به دنیا نهادهٔ قرن جدیدی خود، تماثیلی تهیه و سوی ما روانه کنید تا درشادی ولادتشان جملگی شریک شویم. ماهم تماثیل مذکور را با کبوتر و چاپار و... به مصوّرالممالک خود (آیندگان وی را گرافیست گویند! چه سوسول!😁) فوروارد نُمودیم تا نماهنگی در خور، تهیه و عیونمان به جمالشان منور و قلوبمان مشعشع گردد.😍 حال این شما و این تمثال خواتین و خوانین قرن جدید.🤩 اخطار مینُماییم قبل از دیدن روی ماه این طفلکان خوردنی،😋 هرگونه احتمال انفارکتوس تنفسی، قلبی، کلیوی، قلوَوی و... را در نظر داشته و تمهیدات لازم را بیندیشید.😄 #عکس_نینی_۱۴۰۱ #نماهنگ_تبریک_تولد #مادران_شریف_ایران_زمین
21 خرداد 1401 13:14:23
9 بازدید
madaran_sharif
. . . #قسمت_پنجم . #بنتالهدی (مامان سه دختر) . . حرف و حدیث بود دور و برمون! از نظر مالی، من اگر میخواستم، میتونستم لاکچری ترین جهیزیهی قابل تصور رو تهیه کنم!😎 برای همه این کار من عجیب بود. ولی دستپروردهی مادری بودم که قبل از انقلاب تو دانشگاهی که همهجور فسادی رایج بود، تنها دختر چادری دانشگاه بودن و هرروز کلی تیکه و متلک میشنیدن ولی از موضع خودشون کوتاه نیومدن. " رنگ از جامعه نگرفتن" رو ما تو فضای خانواده یاد گرفتهبودیم.😊 . القصه، زندگی مشترک رو شروع کردیم. در حالیکه هردو محصل بودیم و من اصلاااا خانهداری و آشپزی و ... بلد نبودم.🙃 . به سبک "همسایهها یاری کنید تا من شوهرداری کنم" هفتماه رو گذروندیم😁، بدون تعارف از دوستام میخواستم که بیان خونمون و کمکم کنن و درواقع یادم بدن که چیکار باید بکنم. بعدش هم باردار شدم و دیگه بهونه داشتم برای آماده نبودن غذا و مرتب نبودن خونه.🤭 به خصوص که دوقلو بودن و در معرض سقط! یک ماه استراحت مطلق بودم!🤰🏻 دیگه نور علی نور!🤗 بعضی از اقوام بهمون لطف کردن و میومدن کمک، خدا خیرشون بده. . بعد از برطرف شدن خطر، برگشتم بیمارستان. اون موقع هنوز شیفت شب نداشتم. تا ماه نهم میرفتم بیمارستان. . اسفند ۹۴ دوقلوها دنیا اومدن و یهویی چهارنفری شدیم.👨👩👧👧 دوران سختی بود. از مدتی قبل دنبال پرستار خوب بودیم و خیلیها رو امتحان کردیم ولی سختگیر بودیم و نمیتونستیم راحت کنار بیایم باهاشون. باز هم اقوام و دوستان به کمکمون اومدن. 😍 . فقط امکان ۹ ماه مرخصی گرفتن، داشتم و تمام ۹ ماه رو خونه پیش بچهها موندم. ماههای اول انقدر فشار کار زیاد بود که حتی وقت نداشتم افسردگی بعد زایمان بگیرم!🙁 نوبتی شیر دادن و پوشک کردن و آروغ گرفتن و ... . روزی پیش اومد که با دوقلوها تنها بودم، قبل از ظهر دیگه به گریه افتادم! اون روز زنداداشم که همسایهمون بود هم خونه نبود!!! عاجزانه خدا رو صدا کردم و بعدش یکی از دخترها به طرز معجزهآسایی خوابید!🤩 خیلی اوقات با صلوات حضرت زهرا و ادعیه و اذکار دیگه، کارم راه میفتاد. . یه کم که به شرایط عادت کردم، مطالعه و کارهای فرهنگی و معرفتی رو کمکم تو خونه انجام میدادم. نه ماه مرخصی گذشت و من باید میرفتم بیمارستان. . . #تجربیات_تخصصی #مادران_شریف_ایران_زمین
23 اسفند 1399 16:40:49
1 بازدید
madaran_sharif
. یکی از تفریحاتِ عباس اینه که لباسای تا شدهی توی کشوها رو خالی کنه رو زمین😱 و کشوها رو دربیاره باهاشون بازی کنه.😂 . . بیشتر هم وقتایی این کارو میکنه که روزِ قبلش مثلا من لباسا رو مرتب کرده باشم و چیده باشم تو کشوها😆😆 . . با همین چهار تا دونه کشو، خودش انواع بازیا رو هم ابداع میکنه! . ایدهی اخیرش ساختِ #استخر بود😂 و به منم گفت مامان برام آب بریز توش.😅 . باز خداروشکر جدیدا قوهی تخیلش فعال شده و یه سری اشیاء و بازیها رو به صورت #تخیلی هم قبول میکنه😉 . مثلا وقتی براش با دستم به صورت تخیلی آب میریزم توی استخرش و صدای آب در میارم، راضی میشه و دیگه گیر نمیده برو پارچ آبو بیار.😂 . . البته دوام بازیهای تخیلیش خیلی کمه و فقط در لحظه قانعش میکنه و خوشحال میشه از اینکه به خواستهش رسیده.😛 . این بار هم بعدِ چند دقیقه، آب تخیلی استخرش تبخیر شد و سراغ توپهای توی انباری رو گرفت.😂 . و وقتی حاصل ایدههاش و زحمتهای خودش و من کامل شد، رفت نشست توش.😀 . بعدِ دو سه دقیقه انگار به یک خلاء و کمبودِ جدید پی برد.😐😮😯 . - مامان خواخرو بیذار پیشم تو توپا😇😇 . . و من 😍😍 فاطمه رو گذاشتم تو همون استخرِ کوچیک ۳۰ در ۳۰ سانتی متری و مدتی با هم توپ بازی کردن.😘😘👦👧 عمدهش به صورت #مسالمت_آمیز با کمی تا قسمتی چالشِ سطحی و نوازشِ محکم.😂😂 . . این وقایع تقریبا دو ساعت سرگرممون کرد.😍 و برای من همراه شدن با بازیها و خندههاشون و ورود به دنیای قشنگ #کودکانهشون مایهی آرامش بود بین همه دلمشغولیها و دغدغهها و نگرانیهای درسی و کاری.😘 . . پ.ن۱: از جذابیتهای جدید زندگیمون همبازی شدن بچههاست. و #نظارت و #تسهیلِ بازی شون توسط من😍😍 فاطمه از دو سه ماهگی با دیدن بازیهای #عباس سرگرم بود و عمده شادیها و خندههاش هم واسه وقتایی بود که عباس باهاش بازی میکرد.😋 عباس هم از وقتی #فاطمه تونسته سینهخیز بره و اسباب بازیها رو بگیره دستش و بشینه، انگیزهی بیشتری برای بازی کردن با فاطمه پیدا کرده.😀 . . پ.ن۲: چالشهای خواهر و برادری که سرجاشه همیشه و همه تجربهش میکنن کم و بیش، منتها چیزی که مهمه رفتارِ والدینه، باید خیلی عادی و منطقی بدونِ پرخاش و عصبانیت، چالشها و تنشهاشون رو مدیریت کنیم.✋ این روزها دارم به صورت عملی چند واحد #مدیریت_بحران با #طعم_عسل پاس میکنم 😇😇 . . #پ_شکوری #شیمی91 #آزادی_کودک #خواهربرادری #همبازی #روزنوشت_های_مادری #مادران_شریف
08 دی 1398 16:16:35
1 بازدید
madaran_sharif
. #قسمت_هشتم . #ز_فرقانی (مامان چهار فرزند ۱۲ساله، ۷.۵ساله، ۵ساله و ۳ساله) . درسم تموم شد و مشغول پروژه و مقاله توی کلینیکمون بودم. فکر میکردم داریم یه کار علمی و جهادی انجام میدیم.🤔 از اوایل بارداری سومم تا دو سالگی دخترم. طوبا اواخر سال ۹۴ به دنیا اومده بود. . سال ۹۶ نتیجهی پذیرش مقالههامون توی یه کنفرانس و ژورنال رسید. ولی کمی بعد فهمیدیم جناب استاد با کمک نتایج زحمات ما، از ایران مهاجرت کرده!😕 خیلی دلسرد شدم و به کلی عمران رو رها کردم و به شعر رو آوردم. . . چند ماه بعد تولد دختر سومم، از طریق برادرم، با مجموعهی باشگاه طنز انقلاب آشنا و عضوش شدم که برام آغاز یه مسیر جدید بود. . شعرام قبل از ورود به باشگاه بیشتر تو فضای خانواده و همسر و فرزند بود و تا حدودی زمینه طنز هم داشت. مثلا این یک بیت از شعریه که برای تولد دخترم گفته بودم: آب و جارو گردگیری بچهداری پخت و پز شاه بیتی میسرایم لحظهای فرصت کنم . . توی باشگاه کمکم به علاقهی دوران نوجوانی یعنی سیاست، ناخونکی زدم و رفتم سراغ شعر طنز سیاسی.😉 بعد از چند ماه فعالیت، شدم دبیر بخش شعر باشگاه. فعالیتهام توی باشگاه خیلی مطابق با ذوق و استعدادم بود. . بیشتر کارها مجازی بود و البته جلسات حضوری و محفل عمومی ماهانه هم داشتیم که یکی از بخشهای اصلیش شعرخوانی طنز بود.👌🏻 . بخش اصلی كارمون جذب و پرورش شاعران طنزپرداز بود. مدام با شاعرها در ارتباط بودیم و شعرهایی که از اونا میرسید رو نقد و چکشکاری میکردیم و اونها رو برای استفاده در قالبهای مختلف سایت و کانالها و روزنامه و بعدها برنامهی تلویزیونی آماده میکردیم. تقریبا برای هر روز هفته هم یه برنامه داشتیم چه آموزش و نقد چه سرودن بداهه جمعی و... . ولی شاید پرحجمترین بخش کار سه چهار روز آخر قبل هر محفل عمومی طنز بود که کار تقریبا شبانه روزی میشد.😁 . کمی بعد فرزند چهارم رو باردار شدم و با این حال به کارم ادامه دادم. روزی که برای عمل باید میرفتم بیمارستان (فرورودین ۹۷) برای ده روز مرخصی گرفتم، ولی بعد از دو سه روز استراحت، مجددا به باشگاه برگشتم تا کارها عقب نمونه. چون خیلی به کارم علاقه داشتم و اثرگذار میدونستمش. . ميتونم بگم این کار که حالا دیگه با ۴ تا بچه داشتم پیش میبردم، خیلی سنگینتر بود از ارشد عمران با دو تا بچه😅 . . #تجربیات_تخصصی #مادران_شریف_ایران_زمین
30 آذر 1399 16:39:33
0 بازدید
madaran_sharif
. #پ_بهروزی (مامان محمد ۵ ساله و علی ۳ ساله) چندی پیش یه سوغات از بلاد کفر به دستمون رسید که خیلی کیفور شدیم بابتش.🤩 یه بسته لگوی اصل. محمد حسابی باهاش سرگرم شد. بیشتر از حد تصورمون براش جذاب بود، هر چه میگذشت نه تنها براش تکراری نمیشد، بلکه هر روز خلاقیت بیشتری بروز میداد و چیزای جالبتری درست میکرد. پای ثابت همهی بازیها بود.موقع خونه سازی، با لگوها خونه و ماشین درست میکرد. موقع جنگ بازی، تانکش با لگو بود. موقع مزرعه بازی باهاشون گاو و گوسفند درست میکرد. خلاصه دیدیم وسیلهی چندکاربردی خوبیه، جا داره به هر مناسبتی یه مقدار به قطعات لگو اضافه کنیم تا دستش برای ساخت و ساز بازتر باشه. همون اول کار متوجه شدیم قیمت لگوی اصل خیلی بالاست 🤪 و اصلا چه کاریه؟😏 ایرانی ایرانی بخر و این حرفا. دنبال لگوی ایرانی گشتیم. طی تحقیقاتمون رسیدیم به یه برند ایرانی و به نیت امتحان خریدیم. علیرغم ظاهر زیبا، کیفیتش خوب نبود. قطعاتش خوب چفت نمیشد و بچه رو اذیت میکرد موقع بازی. هر چند همون هم مدت زیادی سرگرمشون میکرد، ولی سازه هاشون دوام نداشت و وسط بازی خراب میشد. دم عید داشتیم راضی میشدیم که با پول عیدیهاشون لگوی اصل بگیریم. به یکی از آشناهامون که ایران نبودن گفتم بخرن و بیارن. اینجوری برامون ارزونتر در میاومد. اون بنده خدا گفتند اگه بخواهید براتون میخرم، ولی خودم همیشه میسپارم از ایران برای پسرم اسباببازی بخرن!😉 چون اسباببازیهای ایرانی هم با کیفیته و هم قیمتش خیلیییی کمتره! یه برند ایرانی لگو هم گفت که خیلی راضی بوده ازش! خلاصه با یک دهم قیمتی که میخواستیم هزینه کنیم یه لگوی ایرانی خریدیم با کیفیت خیلی عالی!🤩 پ.ن۱: متاسفانه تبلیغات این برند خیلی ضعیف بود! طوریکه ما هرچی جستجو کرده بودیم به چنین برندی نرسیدیم!! پ.ن۲: لگو آوا مدل amt3110 رو جستجو کنید پیداش میکنید. همه جوره عالی بود این لگو و از نمونهی خارجی حقیقتا چیزی کم نداشت. شما هم اگر برند گمنام و باکیفیتی میشناسید بنویسید برامون. #لگو #لگو_ایرانی #اسباب_بازی_ایرانی #روزنوشت_های_مادری #مادران_شریف_ایران_زمین
20 فروردین 1401 17:00:52
1 بازدید
مادران شريف
0
0
. وقتی میخوام نماز بخونم، محمد هم یه مهر برمیداره و میاد کنار من.😊 دستاشو میبره کنار صورتش، بلافاصله میره سجده، بعد بلافاصله پا میشه. با دستای کوچیکش قنوت میگیره، و دوباره درازکش میشه رو زمین😍 . گاهی وقتها هم روسری منو سرش میکنه. البته براش اندازه چادر میشه.😁 . بعد که نمازش تموم شد، یا وسط نمازش،😁 میاد زیر چادرم قایم میشه👶 چادرمو سرش میکنه... میپیچه به خودش... و خیلی طبیعی، اونو به یغما میبره.😆 خداروشکر همیشه یه سرویس حجاب دیگه هم، زیر چادر دارم، که دیگه اونو با چنگ و دندون حفظ میکنم. . دیروزم اومد زیر چادرم. همونجا یه کم بازی کرد. بعد دراز کشید و... ... خوابید😍😍😍 . چه حس خوبی داشت...💗 یه بچهی معصوم، اونقد زیر چادرت احساس آرامش کنه... که خوابش ببره😌 . . گاهی وقتا تو نماز، وقتی دارم حمد و سوره میخونم، دلش #بغل میخواد.👶 منم همونجا، بغلش میکنم و با هم ادامه میدیم.😉 تا خود رکوع بغلم میمونه و برای رکوع و سجده زمینش میذارم. گاهی به همین قانع میشه. گاهیم منتظر میمونه دوباره پاشم، و بازم بغل.🤗 (البته بعد از انتشار این پست، دوستان گفتن که بغل کردن بچه پوشکی، در نماز اشکال داره، و ما رفتیم استفتاء کردیم از سایت رهبری، و فهمیدیم بنابر احتیاط واجب، اگر یقین داریم پوشکش کثیفه، نباید بغلش کنیم.) . گاهیم شلوغ کاریهاش دیگه...😆 . داشتیم #نماز میخوندیم. وسط نماز رفت بیسکوئیت خورد.😂 ولی دلش نیومد تنهایی بخوره،😊 با درونمایههایی از اجبار😅، به منم تعارف میکرد.😁 . . اگه یه وقتی هم، تو سجده، سوار گردنم بشه، که دیگه یاد خود نماز پیامبر میافتم. هعی... خدا رو چه دیدی؛ شاید به خاطر همین یه شباهت، خدا بقیه تفاوتهای نمازمو ببخشه... . . پ.ن: بچهها، همونطور که حرف زدن رو از ما یاد میگیرن، رفتارهای ما رو هم به عنوان #یک_رفتار_خوب ، یاد میگیرن. حتی قبل اینکه بتونن خوبی و بدی رو تشخیص بدن! . این هم یه تهدیده؛‼️ هم یه فرصت استثنائی✨ . #تهدید⚡️از این نظر که ممکنه رفتارهای بدمون رو یاد بگیرن. که همینم میتونه به یه #فرصت💡تبدیل بشه و ما به خاطر بچههامونم که شده، رفتارهای بدمون رو کنار بذاریم. . و یه #فرصت🌟 استثنائیه. چون دیگه با این حساب، تربیت کردن بچهها، اونقدری که فکر میکنیم، سخت نیست. مهمترین بخشش اینه که #خودمون_خوب_باشیم😊 . دارم فکر میکنم چقدر باید خدا رو شکر کنم، که این راه رو مایهی رشد اخلاقیم قرار داده. شاید اصلا یکی از #فلسفههای_تولد_انسان، همین باشه. . . #ه_محمدی #برق۹۱ #روزنوشت_های_مادری #مادران_شریف