chamran_kids
دنبال کننده
7
پست
764
مجتمع آموزشی شهید چمران اینجا کودک سبک زندگی اسلامی را بازی می کند.
پست های مشابه
chamran_kids
. رنگ بازیِ شگفت انگیز🤩 . رنگ بازی به خصوص رنگ انگشتی، از اون فعالیت های فوق العاده برای بچه هاست که کلی فایده ی پنهان داره اما خیلی ها ازش غافلن...🧐👇🏻 . 🔸️حواس بچه هارو تحریک و تقویت میکنه🧐 . 🔹️ باعث رشد خلاقیت و تخیل میشه🤯 . 🔸️اگر همراه با گفت و گو و تعامل باشه باعث رشد مهارت های ارتباطی و زبانی میشه🗣 🔹️مهارت های حرکتی و دست ورزی بچه هارو تقویت میکنه🖐 . 🔸️از همه مهم تر! حسابی بچه ها ازش لذت میبرن و باعث تخلیه هیجانی شون میشه🤗 . ❇خلاصه رنگ بازی یه عالمه فایده داره که وقتی به تدریج با بچه ها انجام بدین متوجه شون میشید...😉 . ⭕این پست رو سیو کنید و یادتون باشه حتما با بچه ها امتحان کنید😇 . #مهد_تعاملی #مهد_مجازی #مهد_آنلاین #مهد_کودک#رنگ_بازی#دست_ورزی #حسینیه_کودک_شهید_چمران#پنج_ساله_ها
15 فروردین 1400 12:41:08
0 بازدید
chamran_kids
از جذاب ترین بخش های درس علوم برای بچه ها، آزمایش های علمیِ هیجان انگیزه!🧐🤯 . آزمایش های علمی به بچه ها فرصت کشف و تجربه میده و چیزی که اون رو جالب تر میکنه، نتیجه ی غیر قابل پیش بینیش هست 🤔 . تو این فیلم، عمو با دوتا ابزار مثل بادکنک و شمع چند تا آزمایش ساده انجام میده👆😎 . ⭕شماهم همین حالا با بچه ها دست به کارشید و امتحان کنید😉 . ✅این پست رو سیو کنید و یادتون باشه با فرزند یا دانش آموز کلاس چهارمی تون انجام بدید🤗 . #ادبستان_پسرانه_شهید_چمران #آزمایش_علوم #آزمایش_علمی#بادکنک_و_شمع#علوم_چهارم #علوم_چهارم_ابتدایی #آزمایش_علوم_دبستان #کلاس_چهارمی_ها #چمرانی_ها#علوم
02 اسفند 1399 13:12:52
0 بازدید
chamran_kids
چشماتون رو ببندید و تصور کنید... ❗🤔⬇️ بیاید برای چند دقیقه هم که شده بچه بشیم و برگردیم به دوران قشنگ ۵ سالگیمون! . به روزهای خوبی که کم کم توانایی انجام کارهامون رو به دست آوردیم و یکم مستقل شدیم.... 🤔 یه عالمه انگیزه برای انجام بازی های جدید داشتیم و ذهنمون لبریز بود از خیال پردازی هایی که با هرکدومشون میتونستیم ساعت ها زندگی کنیم🙃 وداشتیم یواش یواش راه و روش تعامل کردن با دوستامون رو کشف میکردیم... 🤩 لطفا بیاید همه ی اون لحظات شیرین رو به یاد بیاریم و خودمون رو جای بچه ها بذاریم، چون... . این موضوع به ما کمک میکنه به عنوان یه مربی حرفه ای بتونیم شناخت بهتری از دنیای بچه ها پیدا کنیم و حتی آزادی های بیشتری براشون قائل بشیم. ما اینجوری دنیاشون رو بهتر درک میکنیم و همین دقیقا اولین قدم برای ارتباط موثر با بچه هاست؛ شناخت و همدلی با دنیای رنگارنگ و جالبشون😊 . تو این فیلم چند دقیقه از نگاه ۵ ساله ها به دنیا رو نگاه کنید... ☺️😍 . ✅این پست رو ذخیره کنید و برای مربی هایی که میشناسید بفرستید😇 . #حسینیه_کودک_شهید_چمران #مهد_کودک#آموزش_کودک#کودک #مهد#مربی #استقلال_کودک#بازی #چمران_فقط_یک_مدرسه_نیست
31 فروردین 1401 13:08:05
0 بازدید
chamran_kids
#ورق_بزنید . خوابگاه دختران . 📝قسمت دوم . جنگ تمام شد. مملکت داشت نفس راحتی می کشید. در بین نفس های بریده بریده ی مردم، ما دختران دهه شصتی به سن مدرسه رفتن رسیدیم. خانواده هایمان که با کلی زحمت ما را تا آنسن بزرگ کرده و به سرانجام رسانده بودند ماندند در چند راهیِ انتخاب مدرسه های جورواجور. مدرسه های دولتی کماکان مورد توجه بود، مدارس شاهد خیلی سر زبانها افتاده بود و کم کم زمزمه های تاسیس غیر انتفاعی ها، نمونه دولتی ها و فرزانگان هم در جامعه پیچیده بود. . من خودم دوران ابتدایی را در مدرسه شاهد گذراندم. مدرسه ای که در هر کلاس فقط چند نفر بودیم که پدر داشتیم. اینقدر تعداد بچه های شهدا زیاد بود که آدم از پدر داشتن خودش همیشه خجالت زده بود. غم های دوستانمان، زندگی متفاوتشان و خاطراتی که در عالم بچگی می شنیدیم باعث شده بود خیلی هم بچه نمانیم. هنوز هم قیافه آن بچه ها و خاطراتشان به وضوح در ذهنم مانده. ما در مدرسه قانون هایی داشتیم که لازم الاجرا بود. به طور مثال بالشت های کوچکی همراه خودمان به مدرسه برده بودیم و باید بعد از ساعت ناهار بالش را روی نیمکت گذاشته و می خوابیدیم. هرچقدر الان دنبال فرصتهای چند دقیقه ای برای خواب هستیم در کودکی از هر فرصتی که منجر به خواب میشد بیزار بودیم و در نتیجه باعث ناراحتی معلممان میشدیم. نمونه دیگری از این قانونها این بود که باید مقنعه هایمان را در می آوردیم و حتما هم تل سفید رنگی روی موهایمان میزدیم. غیر از دیدن ناخنها، چک کردن سر و وضع ظاهری هر روز تلها هم چک میشدند و اگر یادمان رفته بود توبیخ میشدیم. در حیاط مدرسه نباید خیلی می دویدیم یا کارهای عجیب و غریب می کردیم. یک بار نمیدانم چه اتفاقی افتاده بود که گفتند مدیر مدرسه حیاط رفتن را ممنوع کردند. معلمها از هر کلاس چند نماینده انتخاب کردند و در یک مدل کمی نمایشی ما را به دفتر مدیر بردند که از ایشان عذرخواهی کنیم. این افتخار را داشتم که یکی از نمایندگان باشم.من خودم قیافه مدیر را تا قبل از آن خیلی ندیده بودم و دفترش در عالم بچگی به نظرم خیلی با ابهت آمد. خلاصه با جملاتی که یادمان داده بودند عذرخواهی کردیم و ایشان بچه ها را بخشیدند. . ادامه مطلب در کامنت اول 👇
11 تیر 1399 18:56:06
0 بازدید
chamran_kids
. #محفل_خانوادگی_چمرانی_ها . #ادبستان_پسرانه_شهید_چمران #مجتمع_آموزشى_شهيد_چمران
28 مهر 1397 10:06:46
0 بازدید
chamran_kids
🚐 چمرانی ها هر هفته به اردو می روند. یکی از اهداف اردوهای طبیعت گردی، گشت و گذار در طبیعت و کشف چیزهای جدید است. کلاس اولی های چمرانی، بعد از کلی بازی در پارک، سراغ کارگاه بازی شان رفتند. هر کس در اطرافش به دنبال کشف چیزهای تازه بود. پروانه، کاج، چوب، سنگ و ... از کشفیات کلاس اولی ها بود. در آخر هم هر دور هم جمع شدند و در مورد چیزهایی که پیدا کردند و کارهایی که می توانند با آنها کنند، صحبت کردند. #هفت_ساله_ها #کلاس_اولی_ها #اردو #طبیعت_گردی #چمرانی_ها #ادبستان_پسرانه_شهید_چمران #حمزه_دوران #مجتمع_آموزشى_شهيد_چمران
19 تیر 1398 05:46:23
0 بازدید
ادمین چمران
0
0
🌱اردوهای جهادی 📝قسمت اول اولین بار نوروز ۸۸ بود که سفر جهادی را تجربه کردیم. با گروهی همراه شدیم. گروه جهادی رضوان که گروه با سابقه ای بود و بیشتر فارغ التحصیلان مدرسه مفید بودند. مقصد خراسان جنوبی بود، منطقه نهبندان. 🚃🚃🚃🚃🚃 قبل از سفر چند جلسه توجیهی گذاشتند. و بنا شد من در تیم بزرگسال فعالیت کنم یعنی کلاس داشتن برای خانم های متاهل با موضوعات همسرداری و بچه داری و ... و همسرم در قسمت مستندسازی و ساخت فیلم فعالیت کنند. مسیر نهبندان دور بود و به نظرم می آمد هیچ وقت نمی رسیم. به خصوص که با اتوبوس میرفتیم و من همیشه ی خدا تمام طول سفر در اتوبوس، حالت تهوع دارم.بالاخره با حالی نزار به یک مدرسه رسیدیم. تیم پشتیبانی از قبل، مدرسه را برای اسکان خانمها آماده کرده بودند. شرایط جالبی داشتیم که برای خودم تجربه متفاوتی بود. امکان حمام رفتن نبود، محدودیت استفاده از آب داشتیم، تعداد زیادی خانم در راهروها و کلاسهای یک مدرسه ساکن شده بودیم. روزی دو نوبت صبح و عصر، اعزام داشتیم. کلمه اعزام واقعا برازنده اردوهای جهادی است. صبح خیلی زود باید بلند میشدیم، آماده میشدیم، وسایلمان را جمع و جور می کردیم. و سوار مینی بوسهای قدیمی میشدیم. کلی روستا را رد می کردیم تا به روستایی که ما را برای آنجا در نظر گرفته بودند میرسیدیم. دو ساعتی آنجا بودیم و دوباره بر میگشتیم و عصر همین ماجرا تکرار میشد. حضور در جمع اهالی روستا برای ما فضایی در ذهنمان میساخت. مدل زندگی و روابطشان، مشکلات منطقه ای که زندگی می کردند و خلاصه تمام جزئیات زندگیشان ما را به فکر فرو می برد. در واقع من خیلی به آنها چیزی یاد نمیدادم و بیشتر از حرفهایشان سوالهای جدیدی در ذهنم ایجاد میشد. به خصوص که با خانمهای متاهل سر و کار داشتم. وقتی شغل همسرانشان را می پرسیدم و قریب به اتفاق می گفتند: قاچاق سوخت، من واقعا فکر می کردم زندگی چه مدلها که جریان ندارد و چه بازیهای متفاوتی که با هر آدمی دارد. به نظرم حضورحتی موقت در جاهایی غیر از تهران، و به خصوص روستاها، برای خود من دستاوردهای زیادی داشت و چراغهای متفاوتی را در ذهنم روشن کرد. چراغهای قدیمی ولی پرنور، نه از آن چراغهایی که در خانه ما شهریها روشن میشود.... قبل از رفتن به سفرهای جهادی، ما فصلهایی معمولی در هر سال را تجربه میکردیم. ولی با تجربه این اردوها انگار یک فصل جدید به زندگی ما باز شد. بعد از همان چهار فصل معمولی که در سال تجربه می کردیم یا حتی بین فصلهای معمولی... " فصل پنجم" #سفر_جهادی #اعزام #روستا #خاطرات_شیرین #اردوهای_جهادی #تاریخچه_چمران